هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » فریدون توللی »گنهکار
جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 21:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گنهکار

دل ِ من ، چنگ ِ افسونست و هر عشق
در آن بنهاده از خود یادگاری
ز هر مهری در او افسرده یادی
 ز هر مویی بر او پیچیده تاری
زرافشان ، پُرگره ، شبرنگ ، بی تاب
 به هم پیوسته بس گیسو درین چنگ
خمُش در انتظار ِ زخمه ی سوز
که تا خود رازها گوید به آهنگ
 شبانگاهان که در تنهایی ِ سرد
به دامن گیرم این ساز ِ کهن گوی
 به زیر ِ لغزش ِ نرم ِ سر انگشت
 هزاران یاد ِ خوش خیزد ز هر موی
 فضای ِ خانه لرزد آنچنان گرم
که زیبا کودکانم بر سر آیند :
 " پدر ! این چیست ، این بانگ ِ دلاویز
که در کاشانه ی ما می سرایند ؟ "
 زنم از گوشه ی دیگر کشد بانگ
که بس کن مرد ، زین هنگامه بس کن !
 نه برنایی دگر با این دو فرزند !
 بدین پیرانه سر ، ترک ِ هوس کن !
ولی من دور از آن اندرز ِ بیگاه
دو گوشم بر سروش ِ آسمانهاست
 دو چشمم خیره چون کوران و زان یاد
 شرار ِ آتشم بر استخوانهاست!