هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » فریدون توللی »فردای انقلاب
جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 20:41 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

فردای انقلاب

شیپور ِ انقلاب ، پرجوش و پرخروش
از نقطه های ِ دور ، می آیدم به گوش
 می گیردم قرار ،می بخشدم امید
 می آردم به هوش
فرمان جنبشست ، هنگامه ی نبرد
 غوغای ِ رستخیز، روز ِ قیام مرد
 جان می پرد ز شوق ، خون می چکد ز چشم
دل می تپد ز درد
در تیره جنگلی ، انبوه و دوردست
 بر طرف ِ کوهسار ، در پای ِ رود ِ مست
ناچیز کلبه ایست ، برپا ز دیر باز
دیواره پرشکست
بر شاخی از بلوط در آن مکان ِ تنگ
آویخته ز سقف ، وارون ، یکی تفنگ
قنداقه پر غبار ، وزگشت ِ سال و ماه
 بی نور و تیره رنگ
این همدم ِ منست ، کز روزگار ِ پیش
بیکار مانده است ، بر جایگاه ِ خویش
 از جنگ و از شکار ، محروم و بی نصیب
 افزوده تیرگیش
شیپور ِ انقلاب پرجوش و پرخروش
از نقطه های ِ دور ، می آیدم به گوش
 می گیردم قرار ، می بخشدم امید
 می آردم به هوش
اندر پیش ز دور ، فریاد ِ توده ها
آید به دست ِ باد ، بر گوش ِ من رسا
 غوغای ِ کارگر ، هورای ِ زنجیر
 فریاد ِ بینوا !
لختی به جای ِ خویش ، می ایستم خموش
وانگه دوان دوان ، خون در رگم به جوش
 زی کلبه می دوم ، سوی ِ تفنگ خویش
 می گیرمش به دوش
 پاکیزه می کنم ، قنداقه اش ز خاک
گردش به آستین ، سازم ز لوله پاک
پس بر کمر ز شوق ، بندم قطار ِ خویش
 کین جوی و خشمناک
انبوه توده ها ، فریاد ِ مرده باد
نزدیک می شوند ، آماده ی جهاد
 غرنده همچو سیل ، کوبنده همچو پتک
توفنده همچو باد !
 من بی خبر ز خویش ، سرمست و بی قرار
 در پیش ِ آن گروه ، جویای کارزار
خوش ، می دوم دلیر ، کز روزگار ِ خصم
 خوش برکشم دمار
 فریاد می کشد ، پس با سر سپید
 پیری از آن گذوه ، با قلب ِ پر امید
 ای یاوران به هوش ! ای همرهان به پیش !
 دشمن ز ره رسید !
 سر نیزه های خصم ، در نور ِ آفتاب
 رخشد همی به چشم ، چون موجها بر آب
 نیروی ِ دولت است ، این لشکر ِ عظیم
سرکوب ِ انقلاب
 رگبارهای تیر ، ناگه ز هر دو سو
 بارد به رهگذر ، ریزد ز بام و کو
غلطم ، من از میان ، در حمله ی نخست
 در خون خود فرو
 انبوه ِ منقلب ، کینخواه تر شود
 جوشد به کارزار ، همراه تر شود
 آرد چنان هجوم ، ریزد چنان به خاک
تا چیره ور شود
 فردای انقلاب ، بر صحن ِ کارزار
نیمای ِ من مرا می جوید اشکبار
من مرده ام ولی ، شادم که صد چو او
 شادند و کامکار