سکوت
به سزا
دشنامِ خاک شنیدیم و سیلیِ باد چشیدیم،
گفتیم:
”به منّتِ میزبان
ناخوانده میهمان نَمانَد، بهتر.“
بیراه
بیراهه دویدیم و سینه به سنگ کشیدیم،
هر قدم به سُستیِ آخرین بود،
گفتیم:
”از مقصدِ شوم مسافر
نشان خود نداند، بهتر.“
صدا همه از سکوتت خاست،
بر آتشِ مسلخیان
جا که کلامیت معجزِ باران میبود.