هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » محمدرضا خاکبازنیا »طلوع دوباره آفتاب
چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 13:35 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

طلوع دوباره آفتاب

چرا دیگر نمی تابد،
بلند اندام زیبایم ،
که شمع پر فروغ و زیور ابیات من بود .
 
چرا اینگونه ساکت شد ،
پری قصه های من ،
گل سرخ خیال لحظه های غربت و محنت .
 
چرا تسلیم محض سرنوشت نابرابر شد،
 
مگو، بـــــا تــــو،!
که شاید دلبرت ،
دلبسته قصر طلایی شد.
 
نمی دانم .....
 
نمی دانم که بعد زندگی عشق است یا تزویر ؟
نمی دانم که عصر ما ،
و آن افسانه شیرین و کهنه قصه لیلی،
 
همه خواب و خیال است یا همه نسیان ؟
 
نمی دانــــــــم ....
 
ولی ، آونگ لحظه های شب خیزم ،
و قطره قطره باران ،
به روی شاخه گل ها ،
و بغض در گلو مانده ،
سرود سبز دوستی را ،
و آفتاب صداقت را ،
بشارت می دهد روزی .
 
به امید چنان روزی
شب من ، روز و ، روزم شب شود آخر.