تو پاکی
ای مظهر طراوت،
اسطوره صداقت،
تو پاکی، بی گناهی، بی ریایی.
با پرچم لطافت،
در قله نجابت؛
ولی حیف محصور درههایی.
تو همچو یک قناری،
چالاک و بی قراری؛
اما خبرت نیست زین مقتل دنیا،
زین گربه و آن قفس و مهلکه رویا،
نرم و نازک، مثل خواب،
پاک و ساده، مثل آب،
جاری در رود زمان،
دلبری از این و آن،
مگذار دستی گِل کند این آب روان،
مگذار خون گرید به حالت آسمان،
معطوف مکن به سوی خویش صد آهِ نگاه،
که به یک آن بختت شود سیاه،
مسموم مکن آن گوهر پر مایه را،
که به یک آن عمرت شود تباه،