قناری
من همون خود قناری،
با پر زرد طلایی،
که تو آسمون ابی،
با نوک سرخ حنایی،
تو پرواز،
از اغاز،
با صد ناز،
میکنه راز و نیاز،
میخونه ساز و اواز،
میخونه،
با اینکه میدونه،
آخرش میمونه تنها؛
میخونه،
که تو شب سرگردونه،
تو تب، میون غمها.
میخونه، باز میخونه،
با اینکه خوب میدونه جا میمونه؛
جا میمونه بی آب و دونه،
تو این زندون بی بهونه،
که بهش میگن زمونه،
که بهش میگن زمونه.