همان عادت زلال
به آبروی آواز ایران “شهرام ناظری”
آن سالها که هنوز دهانم بوی باران می داد
از پدر که پرواز نکرده بود
هر صبحگاه صمیمی
آوازی دلنواز میشنیدم
به عادتی زلال .
یادش سبز
پدر
آسمانیترینِ مردمانی بود که میشناختم
آبروی بیابان بود
وقت سفر
مادرم میگفت:
دستش پر از پینه بود وُ
خورجین خستگیاش بردوش …
امروز با هشتاد فصل فاصله هنوز
رنجِ مقدس او
میراثِ ماندگاری ست
بر بازوانِ باورِ خویش
حالا میفهمم آن آواز آشنا را
شما
به حنجرهاش ریخته بودی.
آوازی برایم بخوان
آن عادت زلال را
عطش دارم .