5/7
هفت و نیم صبح
درست مثل همیشه !
مردی با خیالی خیس وُ رؤیایی مقدس
در هیئت مورچه گان
از پی نان و هیچ
مسافرِ قربانگاهِ لحظههای هر روز خویش
تا ساعت هفت و نیم شب
که آسمان و ستاره
در سوگی که همراه میکشد
به بدرقه اش نگاه می برند
داغدار و صبور!
مردی با کوله باری از نفرت وُ رسالتٍ سنگینِ پدر
هفت و نیم هر شب
مغبون و دل شکسته
به خلوتِ خانه بر می گردد
با بغلی از خزه های خیس
و سراسر شب را بر سینه می نشاند
با باریکهی نوری در دل :
شاید فردا آسمان نیلی باشد.