لحظه های سنگین
تاوانِ عریان ترین عفونت عصیانِ تو را
چون زخمی به دوش دارم
و لحظه ها
لحظه ها
لنگان لنگان چنان سنگین
در من می گذرند
کمکی مانده به زانو بنشینم
تا ویرانیم را باد
ـ شادمانه ـ
تا آنجا که دوستش ندارم
سوغات برد
نمی دانم کدام دست؟
از چه؟
تمامِ تقدیرِ مرا اینگونه تقریر کرد
تا تاوانِ عریان ترین عفونتٍ عصیانِ تو را
چون زخمی به دوش کشم.