عمری است در طلب کام خود به رهیم ...
عمری است در طلب کام خود برهیم
آیا شود که از این ورطه ما برهیم
گویند کیفر جرم است و آیت عدل
ولله که پاک و زلالیم و بی گنهیم
جان بر لبیم و گرفتار و خون به جگر
ترسم به صبر عمر را ز کف بدهیم
درد آشناییم و سر گشته در همه عمر
بیدار تا به صبح از طلوع مهیم
با آه شعله ور و اشک و ناله مان
چون شبروان پریشان به هر نگهیم
ما را بگفت شفیقی که این محک است
ما هم عیار نماییم و سر بنهیم
ما شاهدان الستیم و شاعر درد
بر عهد خویش مانده ایم و سر برهیم
با پشتوانه ی یک کوله بار امید
چشم انتظار به لطفی ز بارگهیم