حضور
برای چشمانی نمی نویسم که ببیند.
یا صدایی که بخواند.
و یا دستانی که لمس نماید هجا به هجا.
تنها بهانه،
حضور سایه ای ست
که از پشت سر می آید.
دستانش را بر من حلقه می کند.
به نجوا کلماتی را می خواند که به صدای رودخانه می ماند،
که با تپش قلبم می آمیزد در بستر رود.
و طنینی موج می افکند که بیشتر گرما ست است تا کلمات یا اصوات .
و سکونی که رسیدن است به ابدیتی که دریاست.