هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » اسماعیل خویی »دربی واژگی دیدار
سه شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۰ ساعت 21:33 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دربی واژگی دیدار

درسفربودیم ،
بادپامان چالاک چوباد ،
گرچه سرتاپاش ازپولاد ...

***

1

جاده می لغزید .
- نگهم گلدانی بود که از پنجره تشویش فروافتاد –
زیرپایم را خالی دیدم :
- (( جاده انگارنواری ست .
آه ، گوئی مابازیچه دستی بازیگوشیم
کز پس پشته آغاز
جاده را مثل نواری لغزان
می کشد ، تند و توانا ، سوی خویش .
رفتن است این آیا ،
یارانده شدن است ؟ ))

2

جاده می رفت .
- خستگی زنجره ای بود که درخونم زمزمه می کرد –
کتابم رابستم :
- (( جاده طوماری است
یکنواخت .
جاده تکرار رخوتناک یک واژه ست ،
جاده یعنی : رفتن ، رفتن ، رفتن ، رفتن ... ))


ورسیدن
به افق می مانست
( دست نایافتنی بود ) .

3

جاده می آمد .
- باز آن شادی بی چون وچرا در من
فوج پرموجی از سار وقناری بود ،
داشتم می گفتم :

- (( جاده جوباری ست ،
بادپامان ، رهوار ، برآن
چو یکی زورق زیبا ، گذران ...))

دیدم ، اما گفتن بیهوده ست ،
جاده ، دیدم ، در خویش همان است که بوده ست ،
وهمان است که خواهد بود .


- (( جاده ( باخود گفتم ) جاده ست ،
نواری نه ،
طوماری نه ،
جوباری نه ،
جاده جاده ست ،
کیست ؟ ...
( فریاد زدم درخویش )
ای شمایان درمن !
ازشمایان درمن کیست که با خورجینی سرشار ازخاموشی
سفری دیگر را
دربی واژگی دیدار
آماده ست ؟
کیست ؟
کیست ؟ ... ))


پنجم تیر 1347 - تهران