مرهم
به : بهمن سرکاراتی
ازگیسوی درازی شب
- وقتی که درنسیم رها می شود –
یک طره معطر آرامش
خواهم چید ،
از تاکزار دورترین کهکشان
یک خوشه رسیده ستاره .
از دوستی
- باغ نگاه و رنجش –
مثقالکی دروغ نگفتن .
ازتارک سکون و سکونت
نفی تمام بودن خود را .
ار با شمایان بودن
یک لاله ، یک بیابان ، تنهایی .
از خواب خوب بودن
یک شاخوارحنظل تصدیق :
تصدیق این که خوبی بیدار
درخوابهای بد
روشنترین حقیقت خود را می بیند .
از قامت بلند ترین باران
- وقتی که می نشیند در مرداب –
دریاوشی سخاوت .
ازیادمهربان خدا
- درآستان مست شدن –
یک صبح
نرمخنده بخشایش .
آنگه تمام اینها را
در هاون مقدس باور کردن
خواهم کوبید .
گردی پدید خواهد آمد :
گردی
روشنتر از عیان .
آن گرد را
با توتیای شبنم
روی نگاه تازه ترین گل
درباغ بی ریایی
خواهم آمیخت .
آنگاه
فریاد خواهم زد :
ای دل !
آرام باش ،
کان زخم باستانی را
اینک
مرهم ،
مرهم ...
دهم فروردین 1348 – تهران