هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » اسماعیل خویی »شب غدر
سه شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۰ ساعت 21:29 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

شب غدر

به : م . سرشک
(( ... می داند که چیزی ، چیز خیلی مهمی ، دارد ازدست می رود .
دیگرداردخیلی خیلی دیر می شود ... او خیلی دلش می خواهد شعری
بگوید که خودگریه باشد ، اینطوری، اوهو ، اوهو ، اوهو...))
شهرنوش پارسی پور


شب غدراست :
شب بازیچه،
شب بازی بانور،
شب بازی بازیبایی.
ای پریشانترازباد!
ای به من ماننده!
پیر این درد به میخانه فرا خواندمان .
وقت آن است
که بیایی بامن .
وقت آن است که ما مست کنیم ،
مست از آنسان که بریم ازیاد
حرمت کوچه معشوقه خودرا
وبشاشیم به دیوارش .

( رخنه درپایه دیواری بایدکرد
تا به پایان این دربدری
شاید
سرپناهیمان گردد
آوارش . )
وقت آن است که مامست کنیم ،
پس ، بگردیم دراین شهرو ببینیم ...
بگذاریم که چشمان روشنمان
آینه ای ازالکل
روی در روی شب روشن گیرند ،
تاکه زیبایی سالوس دوچندان یا صد چندان گردد ،
همه آفاق سیاه آینه بندان گردد .

آری ، آری :
وقت آن است که ما مست کنیم ،
پس بگردیم و ببینیم
نور وزیبایی را درخدمت تاریکی و زشتی .

وقت آن است که دیوانه شویم ،
و به زلف باد آویزیم ،
وبرقصیم ، دوان ، برسر هر بازار،
و بخندیم : هها ...
و بگرییم : ههو ...
شاید آن شحنه بیکار بگیرد مارا :
نه بدان جرم که (( اسرارهویدا )) کردیم ،
نه بدان جرم که کارخوبی ازما سرزده است ،
بل بدان جرم که مستیم ،
بل بدان جرم که دیوانه ...