شور مستی
بدیدم یک نظر او را که شیدا میکند ما را
به فرمان باشدش عقلم که سودا میکند ما را
دگر چشمی ندارم من ز ابر دیدهام هر دم
مگر پیراهن یوسف که بینا میکند ما را
خمیده پشت بودم من که تا نامش به یاد آمد
قد سروش به نازم من که رعنا میکند ما را
ز شور مستیاش بنگر که در دل شعلهای بر زد
نشستن را نمیدانم که بر پا میکند ما را
من اول روز دانستم برون خواهد شدن روزی
غم عشقش ز دل یارا که رسوا میکند ما را
تو گویی چشم بردوزم از آن یار دل افروزم
برو مجنونم ای واعظ که لیلا میکند ما را
غزل گفتن نمیدانم مگر تا جلوه فرماید
گل رخسار نسرینش که گویا میکند ما را