قطعه 28
دستهای لیلا
بوی کاهگل می دهد
بوی به هوش آمدن دیوارها
با رنگ های قهوه ای.
توی حیاط نشسته ام
با خاطره ای
خاطرخواه شمعدانی های معصوم
همیشه دنج دیوارها
یادگاری می نوشت
از روزهای
شکوفه وآفتاب و فروردین
گیسوی دختر را به هم می بافت
لیلا دختر همسایه،
کوچک بود و مهتابی
به رنگ آرزوهایش
هر شب
برای ماه قصه می گفت
زیر نور تن اش
ماهی ها آرام شنا می کردند
با هر تکان
به سمتی
موج می زدند
دهلیز تو در توی خیال را
و دختر دیوار می بافت
از بوی کاهگل و
تکان دم ماهی
برای خانه اش
لیلا قالی می بافت.