هیاهو
صدای تپشهای دل می رسد
صدای هیاهو ز گل می رسد
تو کردی دل ساده را بی قرار
تو دشت خیالم تویی تک سوار
بیا تا بگوییم ز شبهای تار
بیا تا بباریم چو ابر بهـار
بازهم ایینه ها غمناکند
بازهم چشمهای تو نمناکند
بگو از دلی مرده در هجر یار
بگو از درختی در این شوره زار
تو با قصه هایت به من خستگی می دهی
تو با غصه هایت به من زندگی می دهی
سفر کرده ام با هزاران امید
سفر کرده ام با دو بال سپید
نه ابری ببارید بر جسم من
نه نوری بتابید بر قلب من
چرا قلب شیشه پر از کینه است
چرا بر تنش زخم دیرینـه است
نگر بر قلنـدر که خوابیده است
نگر بر صنوبر که خشکیده است
سکوت سحر را به تو می دهم
سکوتی اگر بشکنی در شبـم