هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » بیژن باران »زخم رَز
دوشنبه ۹ آبان ۱۳۹۰ ساعت 23:49 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

زخم رَز

احساس می‌کنم تاکی گشن هستم.
شاخه‌هایم از اقیانوس‌ها گذشته،
پیچک انگشتان‌ام پیکر مجروح تو را لمس کنند،
خوشه‌های رزم بر لبان لوت تو
شهد توان‌بخشی ریزند.
پنجه‌های برگ‌هایم بر اندام خسته‌ات سایه کنند.
گنجشک‌های شاخه نشسته‌ام جیک‌جیک کرده،
دانهء تاک را به دندان‌های سفیدت رسانند.
این درخت کیهانی دور به تنهایی تو نزدیکی کند
تا باد بوی حبه پاره از خوشه را به تو رساند.

تو را بر چمن ابریشمین زمردین افتاده بینم.
پیراهن‌ات درفشی‌ست رنگین که پاپوشه‌هایت آن را
بر زمین نگه دارند.

در دوردست، سایهء خانه‌ای سیاه بینم،
که در کنارش درخت چنار خشکی چون
دست غول ز آستین زمین بیرون آمده،
در پشت، آسمان کبود و بی‌ستاره بینم با –
آلی بلندبالا، که در صورت‌اش دو حفره
سرخین زیر پرچین ابروان
و حفره‌ای سیاه بر چانه داشته،
دم‌اش، چو چنبر «هـ دو چشم»
بین دو پا معلق بوده،
بازوان پرمویش
دور تا دور افق، خروج نور را مسدود کرده.
بر ریسمان مال‌روی گردنهء گدوک
دواله‌پایی به تکدی نشسته.
بر پشتهء اخرایی تپهء دور بر سنگی، آهسته
جنی با شانهء چوبی پی در پی
گیسوان بلند مشگی پری اثیری تازه شسته
منظم می‌کند.
دو چشم، دو چشم سبز پری
پردهء سیاه گیسوانش را به موج درآورند.

بیا ای دوست، ای آشنا
بیا شاخهء دستان‌ام بگیر
و از آب‌های نیلی بگذر،
از شن‌زارهای تپه‌گون سرازیر شو،
از ماسه‌زارهای کنارهء دریا به‌سوی مهر، در خاور بشتاب.
بیا تا سایهء بلندت بر دریا
جزیرهء مواجی هویدا کند برای ماهی‌ها.

بیا که اشک‌های تو در این اقیانوس سکوت
مروارید شده تا عقد ثریای دیگری پدیدار شود.

بیا که زخم سکوت تو از تنهایی‌ت ژرف‌تر است.
بیا که در تاریکی شب، دیوارها به‌دور گریزند.
طبلی در سینهء جنگل به تپش افتاده.
در سیاهی شب، انفجار نارنجک خورشید
ظلمات عمق را آذرخشانه ترک اندازد.
برکهء پیچان از میان درختان، اینه به افلاک اندازد
تا راز را به فلک با رمز رساند.

ای آفتاب، پیکر این دوست را التیام بده.
او را دوباره به پرواز در آر.
ای ستاره‌گان، با نظم فلکی‌تان
چون آتش‌گردان کیهانی
شب‌های او را سپید گردانید.