شیر کویر
هم خونم و هم شیرم.. - مولانا
آسمان آبی پگاه
زرد کویر زیر لمس ملایم نسیم
بر سواد افق
گراز گریزد- گروه شیران پر شتاب.
زیر کوبه سم و پنجه- خار و خاک.
شیری فاصله با شکار کم کند.
با نفس سنگین خیس
بر کپل لخم گریزنده کشد
5 الف شعاع چنگال خون چکان
4 دندان نیش فرو کند به لوله گلو
انفجار درد در پیکر کشته با لرزش پسین حیات برابر قائم مرموز موت
جاری کند برکه برَکت سرخ بر ُکت پشمی انبوه بی حرکت کشته
بر خاک و بوته های خار، زیر خراش خنج خورشید.
لنگ گراز در هوا
آفتاب میخلد بر درزهای ُکرکی هرگز آفتاب ندیده - همیشه در سایه
پستان ترکد زیر فشار چنگ شیر
در شیر سفید دوَد رگه های خون.
فکهای پیروز شکند استخوان سر و سینه محکوم.
پوست و گوشت میدرد زعضلانی ران
عیان کند گل شنگرفی درون.
سبع را گردوی کله، چهره کف گیری، زوج چشم روبرو، موز بینی در میان؛
شکار را بادامی سر، مخروط قیفی رو، دو چشم در طرفین، چون کله ماهی.
حکم تقدیر/ کتیبه ی وراثت از پیش عاقبت قتل آشکار کند.
از پشتِ بوتهِ سماق
شیر نر با طوق کوپال پرپشت فرهمند خویش
سوار سایه اش با یورش و غرش وحش-
خروش خشم شرزه.
خانواده خون بر خوان باز خون؛
از ناشتایی به سایه درختی در چرت قیلوله..
از انتهای سواد خاک افق جدا شغال، تنها
در خط نسیم، پی ریسمان بوی پیکر دریده گیرد به پوزه ترِ سیاه
نزدیک به لاشه ناشی ازانفجار و تلاشی گوی گوشت
تکه ای پاره کند با 7 فک باز
بدهان گرفته دور شود با رد تسبیح قطرات خون بر خاک
یاد گراز سرنگون در کام
با خورده استخوان لای دندان.
انبوه زنبور و مگس
سفره دریده را پاک کنند.
قانون عتیق قدرت قهار در کویر:
جمجمه و قلم استخوان سفید کنار گون
زیر سایه بال کرکس بالا
در آفتاب نیمروز سیمین
یاد گراز گریزد به باد..
**
خورشید تیره در غروب غم با قائم مرموز موت بر دهنه ی کنام.
َابی و بَبی – مخملین توله های 2 قلوی گرسنه ی گریان گراز در اغماء.