زنبق و زنبور
نسیم نیمروز بهار
می وزد بر پرده باز پنجره.
بیرون نگاه میکنم-
بنفش، سفید، زرد، گل بهی..
صف سینه باز زنبق ها.
سوار بر موج نسیم، زنبوری
مکث کند کنار آنها.
**
دوربین بچشم گیرم: نگاهم
مداد نور، گذرد با قالی ظریف تصویر
از عدسیها و چشم به دیواره اش.
نقش بندد در ذخیره خازن خاطرات-
فعال کند شبکه ای از گذشته های دور:
روز زیبایی بود با تو بفاصله زمانی کم.
زیرِ طاقی بازار، صلات ظهر،
نفس داغت سر پیچ نبشی،
پشت دیوار گلی، پنهان از من.
چون نفیر مادیانی سپید به سرم -
صدایت با زمزمه لطیفانه شعر فروغ:
"یک نگاه مهر آمیز تو ، / یک فشار دست تو ،
یک بوسۀ تو / کافی ست تا مرا از همه چیزبی نیاز سازد."
لک لک لبه بام نشسته،
مسحور، زیرِ سایه چنار قدیمی ؛
به آرامی چشمهایش بسته..
عدل ظهر، خلسه خواب حاکم بازار.
کوچه های پیچ سرپوشیده
با حجره های معطر الوان؛
روح عتیق تجارت.
دریچه های طاقیهای سقف
نردبان نور در خنکی دالان.
قرطاس، چرتکه، ترازو، تیمچه.
هشتی، تاغار؛ گونی، حلب و عدل پارچه.
تو منشائ موجِ ارتعاش سکرآور دیوار گلی.
سکوت خورشید در ترنم صدای دل انگیزت سیمینگی.
تیغه نور دریچه سقف، حایلّی بین من و تو.
می دانستم تو پشت نور خانه داری.
ولی عبور از نور نمی شد.
صدا، دما، و رنگ تو در ماورا محسوس.
همچون شعله رقصان هرم گرما
از بام بازار به گنبد نیلی در معراج.
بین ما این حریره حرارت مواج خشک در نبود باران.
شاملو در ذهنم:
"یک شاخه در سیاهی جنگل بسوی نور فریاد میکشد."
اگرچه کوتاه بود دم؛ ولی دل انگیز بود لحظه.
**
زنبور با وزی پر زند درجا.
گزیند زنبق گل بهی را.
بال در گرمی نور؛ گوش گل بنجوا.
با حشر نزدیک،
در حجم عطر فرو افتد؛
نشیند بر گلبرگ باز شکفته.
شیارهای گل در عدسی دوچشم براق.
فرو کند نیش آخته و گرده ی عمود پرچم
به کلاله- به مادگی مهیا در این لحظه ی لقاح.
دست بر پهنه ی رنگین رایحه.
لب بر شیار عشق.
چشم مملو از خمار پذ یرای پوست.
کام در مکیدن شهد.