آنچه بر ماست از ماست
لحظه ای آرام به امواج نگاه کردم گویا هرگز گناهی نکرده من گناه کردم
سکوتش زیباتر از دیروز بود لبخندی بر لبان خونخوارش بود
فریاد ها بی امان سکوت را پریشان می کردند سنگها سخت تر بر امواج حکومت می کردند
مادری بی تاب به دریا زد لحظه انتظار دریا با آرامشی عجیب او را بلعید لحظه سکوت
غروبی طلایی که بر امواج بود نقش خون لحظات مادر بود
آنروز آخرین سکوت چشمان را دیدم لحظه ماندم تا بدانم بی گناه کیست ؟و دیدم!