شهر کبود
آسمان بار غم
به دوش گرفت
چهره ی روزگار
را چون دید
جلوه ی آشنای شهر کبود
قاصد همزبان خشکی باد
گشته در این حصار کوه
اسیر
دیگر از قطره های عشق
نگفت
چشم گریان آسمان
خشکید
یار من
غمگسار هجران بود
در دلش
کشته های جنگ به یاد
اینچنین
در طلسم شهر اسیر
همنفس از دیار غصه
برفت
همدم زخم آسمان
گردید
نغمه از درد این زمانه
سرود
دل به این ناظران صحنه
نداد
انتظارش
نگاه چشم بصیر