آنچه ميخوانيد مقالهاي
است با عنوان" کدام عرفان؟ "، که سالياني پيش از اين، از قلم روشنگرانهي
سيد شهيدان اهل قلم، شهيد آويني تراويده است. موضوع سخن، چنانکه پيداست،
عرفانهاي کاذب و نوپديد انحرافي است. اگر چه در ٍدکان عرفانگرايي و ادعاي
اتصال به مراتب آلوهي و ملکوتي، از چند سال پيش به روي عوامالناس گشوده
شده است اما اين روزها اين دکان به آشفتهبازاري بدل گرديده است که خرافه و
استهجان، اقلام ريز و درشت اين معرکه است. جريان موسوم به "عرفان حلقه"’
مشتي نمونه خروار است.
جاي شگفتي است که آنچه را که ديگران در آئينه صاف نميديدند، سيد سالها پيش در خشت خام ميديده است.
تقوا پله نخست عرفان عملي
براي عرفان حقيقي که اولياي حق هستند، و اصحاب هدايتيافته آنان، بسيار
غريب است که در اين روزگار لفظ «عرفان» و صفت«عرفاني»، نه تنها بدون تناسب
با معاني حقيقي آنها استعمال ميشوند، که اصلاً اطلاق اين الفاظ اصطلاحاً
بر اموري است که صراحتاً با کفر و بيديني و الحاد ملازمند.
به راستي در ميان اين جماعت کسي نيست که حتي معناي عرفان را در فرهنگ لغات ديده باشد؟
و يا آنکه اين جماعت از شدت عرفان (!) به معناي بلندي دست يافتهاند که
عقل عرفاي حقيقي بدان نميرسد؟ اگر وضع اوليه لفظ عرفان براي دلالت بر
معناي معرفت حق است، پس چه رخ داده که اين لفظ در روزگار ما با هر کفر و
شرک و الحادي جمع ميشود جز معرفت حق؟… و اين مجامع هنري لفظ عرفان را با
معناي حقيقي آن به کار برد، بايد يقهاش را گرفت و پرسيد:
« مگر تو از پشت کوه آمدهاي که نميداني ديگر سالهاي سال است که کسي لفظ عرفان را با اين معني به کار نميبرد؟»
به راستي اين کدام عرفان است که خروش سازهاي سنتي را بدان نسبت ميدهند؟
اين کدام عرفان است که فقط با خراميدني کبک وار و غمزههاي بصري(!) و
کرشمههاي روشنفکر مآبانه و مختصري رياي خالصانه (!) ميتوان به آن دست
يافت، هر چند آدم شب را تا سحر، نه در محراب عبادت، که پاي بساط دود و دم و
پيالههاي پي در پي بگذراند و کپه مرگ را هنگامي بگذارد که خروسها سبّوحٌ
قدّوس ميگويند و بعد هم تا لنگ ظهر مثل ديو خرناسه بکشد و… چه ميگويم؟
اين کدام عرفان است که نه تنها با کفر و شرک و الحاد جمع ميشود که اصلاً
با اعتقاد به خداوند و معاد باطل ميگردد؟
اين روزگار اصلاً روزگار وارونگي انسانهاست و به مقتضاي اين وارونگي،
نه عجب اگر کلمات هم وارونه شوند و اصطلاحاً بر مفاهيمي دلالت کنند که
متضاد و متناقض با معاني حقيقي آنهاست! لفظ عرفان را هم مثل بسياري ديگر
از الفاظ – علم، آزادي، عقل، سياست و… - از معنا تهي کردند و در پوسته
ظاهري آن هر آنچه خواستند ريختند و کسي هم نتوانست دم بر آورد… و چيزي
نگذشت که ديديم دجّال به لباس حق در آمد و سامري خود را در پسِ نقاب موسي
پنهان داشت و عرفان با جنون و فساد و فتنه شيطاني جمع شد.
کساني که بار هشت سال جنگ و ده سال انقلاب را بر گرده صبر و قناعت و
تقوا و عشق و عرفان خويش کشيده بودند، لاجرم دل آزرده به نخلستانهاي غربت
حق پناه آوردند و راز دلهاي خويش را در چاههاي تنهايي زمزمه کردند و
ملائک نيز با آنان هم صدا شدند؛ ملائکي که از شرمِ سر بريده سَيد العرفا و
الشهدا هزار و سيصد و پنجاه سال است سر در گريبان نهفتهاند
و البته دامن کبرياي حق از اين گَردها مبرا بود و عرفاني حقيقي در
تنهايي و تاريکيِ حجرهها معارج سلوک را با قدم صدق پيمودند و بار ديگر روح
خدا از شمس وجود يک عارف راستين تجلي يافت و بساط فرعون را در هم پيچيد و
نقاب از چهره سامري باز گرفت و…
انعکاس اشعه نورش در آينه فطرتهاي پاک، آسمان دنيا را ستاره باران کرد و
در مصاف با شيطان، جبهههاي جهاد في سبيل الله، مَجلاي تلألو انسانهايي
شد که آبروي عرفان را باز خريدند و شأن حقيقياش را بدان باز گرداندند.
عرفاي دروغين به سوراخهاي دود آکنده خويش خزيدند و ميدان را به اهلش
واگذاشتند و ديگر در طول هشت سال جنگ سخني از آنان و دروغ بافي ها و شعبده
پردازي ها يشان در ميان نيامد.
… اما چه شد که هنوز خون قرباني بر مسلخ قطعنامه 598 نخشکيده، بار ديگر
خروش عارفانه ني عرفان هندي (!) به صدا در آمد و مارهاي هفت رنگ سر از هفت
سوراخِ سبدهاي ده ساله در آوردند و خميازه کشان صحنههاي تئاتر و شعر و
ادبيات ژورناليستي را از رقصهاي عارفانه انباشتند؟ چه شد که هنوز
بسيجيهاي عارف از جبهههاي عشق باز نگشته و جام زهر از گلوي نازنين آن زين
العرفا پايين نرفته، بار ديگر لفظ عرفان به همان معناي فراموش شده خويش
بازگشت و يک بار ديگر درِ باغ عرفان دروغين به روي عقدههاي تل انبار شده
باز شد و…؟
شرط اول سير و سلوک (عرفان روح الله 1)
کساني که بار هشت سال جنگ و ده سال انقلاب را بر گرده صبر و قناعت و
تقوا و عشق و عرفان خويش کشيده بودند، لاجرم دل آزرده به نخلستانهاي غربت
حق پناه آوردند و راز دلهاي خويش را در چاههاي تنهايي زمزمه کردند و
ملائک نيز با آنان هم صدا شدند؛ ملائکي که از شرمِ سر بريده سَيد العرفا و
الشهدا هزار و سيصد و پنجاه سال است سر در گريبان نهفتهاند. و چرا
اينچنين نشود وقتي غربزدگي همچون وساوس شيطان، با خون در رگهاي ما جاري
است؟
تسويل و تزوير از اصول خصايصي است که شيطان و شيطان زدگان با آن مشخص
ميشوند. پس عجيب نيست اگر عرفان که، بنا بر تعريف، ساحت مقدسي است که جز
اهل دين را نميپذيرد، در اين روزگار عرصهاي شود که هر کس و ناکس خود را
بدان منتسب دارد و «عرفاني»، صفتي که هر خز عبلي را بدان متصف دارند.
«رنه گنون» در کتاب «سيطره کميت و علائم آخر زمان» ميگويد:
شايد بتوان گفت که «وارونگي»... مرتبه آخر سير تکامل انحراف است، به
عبارت ديگر، انحراف تام دست آخر «وارونگي» را با خود ميآورد؛ در وضع کنوني
امور هر چند نميتوان گفت که «وارونگي» به آخرين حد رسيده است، لکن از هم
اکنون در همه اموري که « تزوير » يا « تقليد مضحک » به شمار ميرود...
علائمي از آن کاملاً نمايان است... کلمه « شيطاني » در حقيقت دقيقاً به همه
اموري که شامل انکار و وارونه ساختن نظم است اطلاق ميشود و اين بدون
کمترين ترديد درست آن چيزي است که ما آثار آن را در پيرامون خود مشاهده
ميکنيم.
آيا عالم جديد در مجموع، انکار مطلق هر حقيقت سنّتي نيست؟ در عين حال،
اين روح انکار نيز به يک اعتبار و به حکم ضرورت روحي دروغين است؛ اين روح
همه گونه نقاب حتي نامأنوسترين آن را به چهره ميزند تا آن چنان که هست
شناخته نشود و حتي خود را عکس آنچه هست بنماياند و درست در اين حالت است که
«تزوير» پيش ميآيد؛ در اينجا ياد آوري اينکه ميگويند «شيطان بوزينه يا
مقلد مضحک خداست» و «به شکل فرشته روشنايي در ميآيد» کاملاً بجاست.
عرفان حقيقي با وصول به حق و فناي در او تحقق مييابد و عارف حقيقي با
فنا کردن خود در خدا به بي خودي ميرسد و « اناالحق » بيان اين بي خودي
است، که البته اهل ولايت مأذون به افشاي آن نيستند
اصولاً مثل اين است که، بگوييم که شيطان به شيوه خاص خود تقليد ميکند،
يعني هر چيز، حتي آن چيزي را که مايل است با آن به مقابله برخيزد طوري
دگرگون و قلب ميکند که بتواند آن را به خدمت اهداف خود در آورد...
با اين ترتيب، شيطان در برابر تمامي اموري که به ساحت قدس باز ميگردد و
با روحانيت و عرفان سرو کار دارد، معادلي دروغين ميسازد و آن را در پسِ
نقاب تزوير و تقليد پنهان ميدارد. پس در برابر نظام حقيقي عالم دنياي
وارونهاي نيز پديد ميآيد که با نظام حق «تناظر معکوس» دارد و بر اين اساس
بايد توقع داشت که در برابر همه مظاهر حق، مظاهري شيطاني نيز به صورت
وارونه و معکوس وجود داشته باشد: ساحران در برابر انبيا، سامري در برابر
موسي (ع)، دجال در برابر حضرت حجت (ع)، اسلام آمريکايي در برابر اسلام ناب
محمدي (ص) و بالأخره روحانيت و عرفانِ معکوس در برابر روحانيت و عرفان
حقيقي.
عرفان حقيقي با وصول به حق و فناي در او تحقق مييابد و عارف حقيقي با
فنا کردن خود در خدا به بي خودي ميرسد و «اناالحق» بيان اين بي خودي است،
که البته اهل ولايت مأذون به افشاي آن نيستند. عرفان دروغين با تقرب به
شيطان حاصل ميآيد و اهل آن خود را يکسره به فتنه و سحر شيطان ميسپارند و
به نوعي بي خودي يا روحانيت قلابي دست مييابند که در حقيقت جز اثبات نفس و
استغراق و استهلاک در پايينترين مراتب نفس، که نفس اماره باشد، هيچ نيست.
عارف حقيقي واله و شيداي حق است و عارف دروغين مفتون شيطان؛ عارف حقيقي
مست مي اَلَست است و عارف دروغين مست مي پلشت آب انگور. هر دو، عقل از کف
نهاده و بي اختيار هستند، اما اولي ارادهاش را در ارادت حق فاني کرده است و
عقلش را داده تا به جنون عشق رسد، و آن ديگري طوق ارادت شيطان بر گردن
گرفته؛ او نيز به ديوانگي رسيده است، اما ديوانگياش نه جنون عشق که جن
زدگي است.
عرفان
آنچه که اين جن زدگان به نام عرفان ميخوانند، هيچ نيست جز سختترين
مراتب اغواي شيطان و سفري نفساني تا آسمانِ دروغين وارونهاي که از انعکاس
آمال موهوم در سرابِ سحر و فتنه شيطان معنا گرفته است. اينان مصداق اتَمّ
اين آيات هستند که در آخر سوره « شعرا » آمده است:
آيا خبرتان کنم که شياطين بر که فرود ميآيند؟ بر هر دروغ پرداز
گناهکار. (شياطين) گوش به انباي غيب ميسپارند، اما بيشتر دروغ ميبافند. و
از شعرا جز اغوا شدگان تبعيت نميکنند، آيا نمينگري که چگونه در هر
برهوتي سرگردانند و ميگويند آنچه را که بدان عمل نميکنند؟
اگر آيندهاي در کار باشد و مشيت الهي نيز با آنچه ما ميخواهيم همراه
شود، اين مبحث – عارف نمايي و عرفان دروغين – از اساسيترين مباحثي است که
بايد با فرصت بيشتر، و نه اينچنين شتابزده، مورد تحقيق قرار گيرد.
مراد از تقرير شتابزده آنچه خوانديد بيشتر آن بود که تا هنوز رايحه
عرفان حقيقي شهداي راه حق از جاي جاي شهرها و کوچه و خيابانهاي اين ديار
به مشام ميرسد، اين پرسش درد آميخته را به گوشها برسانيم که هنوز ياد آن
کربلاي پُر بلا از خاطرهها نرفته و خون سرخ آن ذبح عظيم بر مقتل فناي في
الله نخشکيده، در برابر همه سرباختگاني که سر خويش را به بهاي معراج
دادهاند و خون خود را، تا همسفر سيدالعرفا، حسين بن علي(ع) باشند، در پيش
چشم همه آن بسيجياني که ملازم معراج عرفاني عشاق تا سدرةالمنتهي بودهاند و
رموز عشق را از سرچشمه حقيقي آن آموختهاند...
آيا انصاف است که باز اجازه دهيم تا اولياي شيطان با شيطنت، ساحت مقدس
عارف و عرفان را به لوث اين خزعبلات دروغين و رجس آن فتنه گري ها و نفس
پرستي ها بيالايند؟
به راستي اگر هشت سال تجربه دشوار جنگ است که پاکان را از آلودگان تميز
بخشيده و راه عرفان حقيقي را که راه سيدالشهدا است، بر جهانيان روشن داشته،
پس اين کدام عرفان است که در اين بازار جلوه فروشيها و شهرت طلبيها و
نفس پرستي ها از آن سخن ميرود؟
خوش بود گــر محک تجربه آيد به ميـان
تا سيه روي شود هر که در او غش باشد