شیشه عمر بشر
هر کحا می نگری
خرده های شیشه عمر بشر می بینی
عصر حاضر
عصر اوج ابلهی است
نسلی ویرانگر به دنیا آمده
راه گم کرده
هراسان غمزده منگ مدهوش
باغ ویران می کند
سنگ می افرازد
از فراز سنگ ها
شیشه عمر خودش
بر زمین می کوبد
شهرشان بی جان
جانشان بیمار
در افق های دور
ناکجاآباد
پیدا نیست