جد من
جد من در گیلان
خانه ای داشت زگل
داشت او چشمه آب
داشت او بانگ خروس
به به سیری می خورد
ناشتا انجیری
صبحگاهی سرد در آذرماه
گاو او می زایید
تن او سالم بود
بازوانش ستبر
پای بر روی زمین
آسمان می پایید
می شناخت باد و ابر
برف و باران و تگرگ
جلوه حق می دید
گاه هم بی شیله
راز می گفت با خالق خود
خانه ای داشت زگل
کودکانی سالم
همسری کدبانو
نربود نان ز کف همنوعش
حق مردم نداشت بر گردن
خلقتی بود نجیب
اهل ایامی دور
حیف رفت
حیف مرد