فردا
فردایی که بتابد
پوسیدگی رنگ باخته ای به معنای سوختهء زندگی ام خواهد داد
آواز درد آلود طلوع،
میان زمزمه هایم خواهد پژمرد
چرا من درکی ندارم
چرا من درکی ندارم
که در جایی دور افتاده،
بر ساحلی شور
باران، یادگاری آبله گون
برجای می گذارد
ای ساحل شور،
ای حاصل جاه طلبی امواج
ای مقتول کینه های دریا
می ترسم که بسازند روزی
از سکوت آرامت
ترانه ای وحشی