لنگرود
لنگرود، شهرِ دوری بود
امید به دود دوخته بودیم
دیرهنگام و دوردست
مژده باشد شاید
لنگرود، بندرگاهی آباد بود
و زیرِ پل
کرجیها بارها بار میآوردند
چهارشنبه و شنبه بازار
که رود خالی ماهی میشد و پشتِ راه
برنجبازار بود.
به دست نانِ تمیجان و داز
پل، لنگرِ وارانهای بود روی رود
بازویی افراشته، پایندهی شهر
و سایهبانی
درختِ کشتیها را که میآمدند پُر و پیمان، آخر خالی
ـ برمیگشتند
امروز، میهمانِ مردهگانیم به نوروز
دستِ آزِ گورستان، گسترده
عیدانه، بر آغوشِ منتظرِ گورهاست
بیخبر
امید به دود دوخته بودیم، به دوردست
بی ثمر
دودی نبود، آتش گرفته
امید، بشارتی کور بود
و دور
لنگرود.