هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » احمدرضا احمدی »پانزده
جمعه ۶ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 21:27 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 پانزده

 در این ایوان
 که کنون ایستاده ام
 سال تحویل می شود
 در آن غروب ماه اسفند
از همه ی یاران شاعرم
در این ایوان یاد کرده ام
 مادرم
 در این ایوان
 در روزی بارانی
 سفره را پهن کرده بود
 برای فهرست عمر من
 ناتمام گریه کرده بود
همه ی عمر در پی فرصتی بود
که برای من در این ایوان
 از یک صبح تا یک شب
 گریه کند
شفای من
سالهای پیش در یک غروب پاییزی
در خیابانی که سرانجام دانستم
 انتها ندارد
 گم شد
 مادرم
 در ایوان
 وقوع خوشبختی را برای ما دو تن
من و مادرم
 حدس زده بود
صدای برگ ها را شنیده بودیم
آمیخته به ابر بودم
 زبانم لکنت داشت
 قدر و منزلت اندوه را می دانستم
پس
 هنگامی که گریه هم بر من عارض شد
قدر گریه را هم دانستم
 همسایه ها
 به من گفتند : اندوه به تو لطف داشته است
 که در ماه اسفند به سراغ تو آمده است