لبخند میزنی و بهار میدود تا گلهای پیراهنت. تا دلت که این روزها
آفتابیتر از همیشه خدا را تلاوت میکند. لبخند میزنی. من قد میکشم در
چشمهایت و میروم تا خورشید، تا آنجا که میتوانم دست دراز کنم و ستاره
بچینم برای شبهای بیمهتاب، بیماه، تا ابرهای سرگردان جهان را شرمنده
کنم.لبخند
میزنی، پرندگان یکی یکی از هفت آسمان فرود میآیند و از لبهایت لبخند
مینوشند آن گاه شیرین بال میزنند و میروند تا همسایگی خورشید. تا در
سایهای گرم نمازشان را به جماعت بخوانند. میدانم تو در دعای دست پرندگان
میوزی که اینقدر زلال شدهای، که دعاها زود زود مستجاب میشوند این روزها.
زن مهربان! انار میوهای بهشتی است با دلی که هزار پرده دارد و در هر پرده، هزاران موسیقی بومی به سکوت رسیده است.
انار بهانه است تا تو تمام مهربانی خودت را به رهگذرانی که با دلشان راه میروند، هدیه کنی.
میدانم تو زلالی را از اقیانوسهای آرام، مهربانی را از خورشید و لبخند را از انارهای ساوه آموختهای.
میدانم
دلت سرختر از صورت انارهایی است که تا دستهایت قد کشیده و به سکوت
رسیدهاند و میروند تا دانه دانه بریزند در سینی گل درشت مادربزرگ.
میدانم چشمهای تو مامن پرندگان راه گم کردهای است که بالهایشان را به
اجاره ندادهاند و مسیر پروازشان از تاریکی چاه تا روشنایی ماه است.
به
دستهای تو که نگاه میکنم چشمهایم پرپر میشود. دلم دانهدانه. آن گاه
میخواهم از دانههای دلم تسبیحی درست کنی و دور دستت بپیچی تا در قنوتت
بوزم.
زن
زلال! من به لبخندت که خلاصهای از بهشت است، به میوههایی که تعارف
میکنی و خانهزاد بهشت است و خدایی که در دلت جریان دارد ایمان دارم. فقط
بگذار اندکی بهار بیاید. آن گاه تمام دلها قد میکشند تا سرخی انارهایی
که دستها به جلوه درآمدهاند.
فقط صبر کن کمی بهار بیاید.