میگویی دوستم داری، میگویی عاشقم میمانی، میگویی بهار را زیر یک چتر
به تابستان پیوند میزنیم، میگویی در کنارم زندگی زیباست، میگویی باران
دونفره قشنگ است، میگویی جادهها در امتداد نگاهمان به هم پیوند میخورند و
میروند تا افق، تا آنجا که خورشید سر روی شانههای زخمی کوهستان میگذارد
تا فردا را متولد کند.ولی
من، با همین چشمهایی که در فردا میدوند و هزار نگاه نورس دارند تا
پیشکشت کنند، میبینم که تو آن سوی پنجره، آن سوی نرده و پردهای که تورا
از من گرفتهاند، زندانی شدهای. غافل از اینکه آن سوی پنجره، پنج فصلش
زمستان است و درختان فراموش کردهاند که باید ریشه بدوانند در تابستان و
سبز برویند در بهار.
تو
گرفتار خودت شدهای، گرفتار لحظههایی که در آینه راه میروی و جاپایت را
نگاه میکنی. تو گرفتار خودت شدهای؛ گرفتار زندانی که از طرز نگاه و
تلقیات درست کردهای با میلههایی از حدس و گمان، با پردههای توهم، و
نمیدانی من کسی غیر از تو نیستم. همان که هزار چشم نوبر به پایت میریخت و
هزار دل قربانی نگاهت میکرد. همان که بارها به پایت ریخته بود مثل تسبیح
بوداهای هند، در بلندیهای هیمالیا، در راه پلههای معبدی نمور که نخ پاره
کرده باشد.
به من نگاه کن. هنوز سری دارم که لایق چوگانت باشد، هنوز چشمی دارم که به پایت ببارد و هنوز دلی دارم که تا قربانگاهت بدود.
اما
من درختی هستم که ریشه در جنگل دارد. آن سوی من سرو و صنوبرهایی
ایستادهاند که در مرامشان نیست دسته تبر بشوند. آن سوی من بهاری به گل
نشسته است؛ بهاری که مقدمه تابستانی گرم است؛ بهاری که هزار اردیبهشت جوان
دارد تا تمام ابرهای جهان را به پایت ببارد.
من
کوچکترین فرزند این خانوادهام. نهالی نورس که قرار بود با دستهای تو به
آسمان برسم و مأمن پرندگانی بشوم که تو برایم به هدیه میآوری. من را که
دستپرورده تو خواهم شد بزرگ بدار، در سایه سرو و صنوبرهایی که ذکرخیرشان
رفت و تو روزی آرزو میکردی سایهنشینشان باشی.
همانگونه
من میدانم نسبت به دریا میرسد، به آن آبی بیکران که روزی هزار پری
باکره متولد میکند و هر روز صبح خورشید از گوشه دامانش آسمان را شروع
میکند.
من و
تو هر کدام ریشه در بیکرانه داریم. همانگونه که من برای قطره قطره
دریایی که تو خانهزادشان هستی، سفره نذر میکنم. تو هم بیا با تمام دلت در
سایه این سرو و صنوبری که نژاد من به آنها میرسد، بنشین و نفسی تازه کن.
ما بیدریا و درخت، پرندگانی خواهیم بود که نه آسمان قبولمان میکند و نه زمین ما را به خود میخواند.
منبع:جام جم