هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

بساطت واجب الوجود در فلسفه ي ابن سينا(1)
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
 بساطت واجب الوجود در فلسفه ي ابن سينا(1)


چکيده
 

بساطت ذات واجب - که در فلسفه با همين نام، و در کلام با نام «توحيد احدي» از آن ياد مي شود - از مباحث مهم الهيات بالمعني الاخص است. نفي ترکيب از ذات الهي، به ويژه ترکيب از اجزاي خارجي (اعم از اجزاي مقداري و ماده و صورت) و اجزاي حدي،‌مدعاي اين مقاله است که با تبيين دلايل ابن سينا، اثبات خواهد شد.
روش پژوهش حاضر توصيفي و مبتني بر آثار ابن سينا و گاه، شارحان اوست. ابن سينا سه دليل براي اثبات مدعا اقامه مي کند؛ در يکي از دلايل، اجزاي خارجي و در دو دليل ديگر، اجزاي حدي و ماهيت را از واجب نفي مي کند، که با اين نفي، انواع مختلفي از ترکيب نفي مي شود.
کليد واژه ها: انواع ترکيب، بساطت، بساطت ذات، اجزاي خارجي، اجزاي کمي، اجزاي حدي.

مقدمه
 

«توحيد» در لغت به معناي يکتا کردن و يکتا دانستن است، نه به معناي يکتايي و يگانگي. با اين حال، در کتاب هاي فلسفي و کلامي، آن را مرادف با «وحدت» به کار برده اند که به معناي يکتايي و يگانگي و تنهايي و نفي کثرت است، و از آنجا که اثبات مي کنند خداوند از هر گونه کثرتي عاري است و يکتا و يگانه شمرده مي شود، آن را بر خداوند اطلاق کرده اند. همچنين در کتاب هاي ياد شده، واژه ي «ترکيب» (که متعدي و به معناي آميخته کردن است) مرادف با واژه ي «ترکب» (که لازم و به معناي مرکب بودن است) به کار مي رود.
به اين ترتيب، مراد از توحيد در بخش خداشناسي فلسفه نفي مطلق کثرت از واجب بالذات است؛ چه کثرت دروني که ناشي از ترکيب، و چه کثرت بيروني که ناشي از مثل و مانند داشتن، و به اصطلاح، ناشي از وجود شريک مي باشد. در کتاب هاي کلامي،‌نفي کثرت دروني يا نفي ترکيب را «توحيد احدي» و نفي کثرت بيروني يا نفي شريک را «توحيد واحدي» هم مي گويند؛ (1) ولي در کتاب هاي فلسفي، نفي ترکيب را با عنوان «بساطت ذات» و نفي شريک را با عنوان «توحيد ذات» مطرح مي کنند. (2)
ما در اين مقاله بساطت ذات واجب را با عنايت به آثار ابن سينا مرور خواهيم کرد. و از آنجا که بساطت به معناي نفي ترکيب است، نخست با انواع ترکيب آشنا مي شويم تا تصوير روشن تري از نفي آن (=بساطت) به دست آوريم.

انواع ترکيب
 

ترکيب، به حسب استقرا، هشت قسم است: 1. ترکيب شيميايي؛ 2. ترکيب از ماده و صورت خارجي؛‌3. ترکيب از جنس و فصل که به اجزاي ماهوي يا اجزاي حدي حملي هم معروف اند؛ 4. ترکيب از ماده و صورت ذهني؛ 5. ترکيب از اجزاي مقداري که به اجزاي بالقوه يا اجزاي فرضي هم مشهورند؛ 6. ترکيب از وجود و ماهيت؛ 7. ترکيب از وجود و عدم که از آنها با تعبير وجدان و فقدان، ايجاب و سلب، و اثبات و نفي هم ياد مي کنند؛ 8. ترکيب از جوهر و عرض. (3)
ترکيب شيميايي: ترکيب شيميايي ترکيبي است که در آن، اجزاي مرکب متکثر و بالفعل اند؛ مانند ترکيب بدن انسان و حيوان از سلول ها و ترکيب آب از اکسيژن و هيدروژن. اين نوع ترکيب را در فلسفه «ترکيب طبيعي بالعرض» مي گويند. (4)
ترکيب از ماده و صورت خارجي: براساس نگرش فيلسوفان مشايي، اجسام از دو جوهر خارجي، «ماده» و «صورت» ترکيب يافته اند:
فان الجسم من حيث هو جسم له صوره الجسميه، فهو شيء بالفعل، و من حيث هو مستعد أي استعداد شئت فهو بالقوه، و لا يکون الشيء من حيث هو بالقوه شيئا هو من حيث هو بالفعل شيئا آخر، فتکون القوه للجسم لا من حيث له الفعل. فصوره الجسم تقارن شيئا آخر غيرا له في أنه صوره، فيکون الجسم جوهرا مرکب من شيء عنه له القوه، و من شيء عنه له الفعل. فالذي له به الفعل هو صورته، و الذي عنه بالقوه هو مادته، و هو الهيولي. (5)
از نظر ايشان، اين ترکيب «انضمامي» است؛ يعني مغايرت و تکثر اجزاي آن خارجي و حقيقي است (نه ذهني و اعتباري).
ترکيب از جنس و فصل: اين ترکيب اعم است از: ترکيب از جنس و فصلي که منشأ خارجي دارند (مانند جنس و فصل جواهر جسماني که به ترتيب از ماده و صورت خارجي آنها انتزاع مي شوند) و ترکيب از جنس و فصلي که صرفا تحليلي ذهني اند (مانند جنس و فصل انواع اعراض.)
ترکيب از ماده و صورت ذهني: اين ترکيب و ترکيب قبلي با يکديگر متلازم اند، به گونه اي که اثبات هر يک مستلزم اثبات ديگري،‌و نفي هر يک مستلزم نفي ديگري است؛ زيرا ماده و صورت ذهني به ترتيب همان جنس و فصل اند، با اين تفاوت که جنس و فصل لابشرط اعتبار مي شوند، ولي ماده و صورت بشرط لا.
ترکيب از اجزاي مقداري: اين ترکيب مختص اموري است که امتداد دارند، خواه امتداد ذاتي (مانند جوهر جسماني و انواع کميت، شامل حجم و سطح و خط و زمان) و خواه امتداد عرضي (مانند امتداد اعراضي که در اجسام حلول مي کنند و به تبع محل خود، جسم، امتدادي عرضي مي يابند، مانند رنگ جسم.) (6)
ترکيب از وجود و ماهيت: اين ترکيب در هر موجود ماهيت دار يا ممکني يافت مي شود. تعبير مشهور «کل ممکن زوج ترکيبي من الوجود و الماهيه» به همين ترکيب اشاره دارد. آشکارا است که مراد از اين ترکيب آن نيست که حقيقت وجود شيء و ماهيت آن، در خارج، دو واقعيت مغايرند که با ترکيب با يکديگر خود شيء را به وجود آورده اند؛ بلکه در خارج صرفا يک حقيقت بسيط يافت مي شود، و فقط در مقام ذهن است که با دو مفهوم متمايز «وجود» و «ماهيت» مواجهيم که اولي حاکي از تحقق عيني واقعيت است و دومي حاکي از چيستي و حدود وجودي آن واقعيت:
ليس المراد من قوله [أي قول الشيخ] و هو حاصل الهويه منهما جميعا في الوجود - أن للماهيه موجوديه و للوجود موجوديه أخري بل الموجود هو الوجود بالحقيقه - و الماهيه متحده معه ضربا من الاتحاد و لا نزاع لأحد في أن التمايز بين الوجود و الماهيه انما هو في الادراک لا بحسب العين. (7)
ترکيب از وجود و عدم: مقصود از عدم همان نقص و ناداري است که در مقايسه ي وجود ناقص با وجو کامل تر و نيافتن کمالات آن به تمام و کمال در وجود ناقص انتزاع، و بر آن وجود ناقص حمل مي شود. به اين ترتيب، ترکيب از وجود و عدم فقط در موجودات محدود يافت مي شود:
اذا فرضنا مرتبتين من الوجود، ضعيفه و شديده، وقع بينهما قياس و اضافه بالضروره و کان من شأن المرتبه الضعيفه أنها لا تشتمل علي بعض ما للمرتبه الشديده من الکمال، لکن ليس من الکمال الذي في المرتبه الضعيفه الا و المرتبه الشديده واجده له. فالمرتبه الضعيفه کالمؤلفه من وجدان و فقدان، فذاتها مقيده بعدم بعض ما في المرتبه الشديده من الکمال. و ان شئت فقل: محدوده.... و هذا المعني، أعني دخول الأعدام في المراتب الوجود المحدوده و عدم دخولها، المؤدي الي الصرافه، نوع من البساطه و الترکيب في الوجود. (8)
ترکيب از جوهر و عرض: ترکيب از جوهر و عرض ترکيبي است که بر اثر آن، جوهر فقط صفت دار مي شود؛ نه آنکه بر اثر ترکيب ماهيت جديدي فراهم آيد. در اين نوع ترکيب هم نوعي انضمام واقع مي شود که طي آن، ذات نه داراي هويتي نو، که صرفا داراي وصفي جديد مي شود. از اين رو، اين نوع ترکيب، ترکيبي بيرون از ذات است (نه درون آن.)
اين نکته را هم بيفزاييم که ترکيب و انقسام، لازم و ملزوم يکديگرند: هر کجا ترکيب باشد، انقسام هست و هر کجا انقسام باشد، ترکيب هست؛ اين دو از يکديگر انفکاک ناپذيرند. و بالتبع، عدم انقسام هم با بساطت تلازم دارد. به هر حال، از آنجا که واجب الوجود بسيط محض است، فيلسوفان کوشيده اند تا عاري بودن آن ذات مقدس را از همه ي انواع ترکيب اثبات نمايند.
ما در ادامه، دلايلي را که ابن سينا براي نفي اقسام ترکيب از ذات واجب اقامه کرده است، مرور خواهيم کرد.

استدلال بر نفي اجزاي خارجي و اجزاي کمي
 

ابن سينا مي گويد: «لو التأم ذات واجب الوجود - من شيئين أو أشياء يجتمع لوجب بها - و لکان الواحد منها أو کل واحد منها قبل واجب الوجود - و مقوما لواجب الوجود - فواجب الوجود لا ينقسم في المعني و لا في الکم.» (9)
وفق اين عبارت، اگر ذات واجب از دو يا چند چيزي که با همديگر اجتماع کرده اند، ترکيب شده باشد، لازم مي آيد که به وسيله ي همان چيزها واجب شود و يکي از آنها يا همه ي آنها پيش از واجب، و مقوم واجب باشند. به همين روي، واجب الوجود انقسام پذير نيست؛ نه به حسب معنا و حقيقت، و نه به حسب مقدار و کميت.
در توضيح عبارت فوق بايد گفت: انقسام به اجزا بر سه قسم است: 1) انقسام به جنس و فصل؛ 2) انقسام به اجزاي متشابه مقداري؛ 3) انقسام به اجزاي غير متشابه، يعني ماده و صورت، يا عناصر سازنده ي مرکب (زيرا انقسام يا به حسب عقل است و يا به حسب خارج.) قسم اول همان انقسام به جنس و فصل است. قسم دوم يا بالقوه است يا بالفعل؛ انقسام بالقوه همان انقسام شيءمتصل است به اجزاي متشابه، و انقسام بالفعل انقسام جسم است به اجزاي غير متشابه (يعني ماده و صورت: «و الانقسام قد يکون بحسب الکميه - کما للمتصل الي أجزائه المتشابهه - و قد يکون بحسب المعني - کما للجسم الي الهيولي و الصوره - و قد يکون بحسب الماهيه کما للنوع الي الجنس و الفصل.» (10)
به اين تريب، مراد از انقسام در کم، انقسام بالقوه ي خارجي، و مراد از انقسام در معنا، يا همان انقسام به ماده و صورت يا عناصر، انقسام بالفعل خارجي مي باشد. پر واضح است که انقسام به ماده و صورت ذهني همان انقسام به جنس و فصل است؛ زيرا چنان که پيشتر گفتيم، ماده و صورت ذهني به ترتيب همان جنس و فصل اند، با اين تفاوت که جنس و فصل لا بشرط اعتبار مي شوند، ولي ماده و صورت بشرط لا. با اين حال، ابن سينا ظاهرا در اين استدلال درصدد نفي اجزاي خارجي است؛ زيرا نفي ماهيت، که به تبع آن اجزاي ماهوي، يعني جنس و فصل، و نيز ماده و صورت ذهني از واجب نفي مي شوند، در ضمن استدلال هاي ديگر ابن سينا آمده است.
همچنين، ترکب از اجزا بر دو قسم است: يکي آنکه همه ي اجزاي مرکب مقدم بر آن باشند؛ و ديگر آنکه يک جزء مقدم بر مرکب، و به اصطلاح، جزء سابق باشد، و يک جزء همراه و هم زمان با مرکب، ‌و به اصطلاح، جزء لاحق باشد. خواجه نصيرالدين طوسي، براي قسم اول، به عناصري مثال مي زند که مرکبات را پديد مي آورند؛ مثلاً آب که از اکسيژن و هيدروژن ترکيب مي يابد و هر دو جزئش بر آن تقدم دارند: «و الترکب قد يکون من أجزاء تتقدم المرکب - کالعناصر للمرکبات.» (11)
او براي قسم دوم «جسم» را مثال مي آورد؛ زيرا جسم از ترکيب جزء سابق (يعني ماده) و جزء لاحق (يعني صورت) پديد مي آيد، به گونه اي که لحوق صورت همان پديد آمدن جسم است و صورت تقدمي بر تحقق جسم ندارد: «و قد يکون من جزء أصل يتقدم المرکب - کخشب السرير - و جزء آخر يلحقه فيحصل المرکب مع لحوقه - کصوره السرير - و لا يکون وجود الجزء اللاحق متقدما علي وجود السرير.» (12)
اکنون، پس از آشنايي با استدلال، به سراغ تقرير ابن سينا از برهان مي رويم. او در اين برهان، با بهره گيري از قياس شرطي اتصالي، بر عدم ترکب و انقسام ناپذيري واجب استدلال مي کند:
اگر واجب الوجود مرکب از دو يا چند چيز باشد، اولا، وجوب واجب الوجود به سبب آن چيزها خواهد بود؛ و ثانيا، يکي از آن چيزها يا همه ي آنها بر واجب الوجود تقدم خواهد داشت: «لو التأم ذات واجب الوجود - من شيئين أو أشياء يجتمع لوجب بها - و لکان الواحد منها أو کل واحد منها قبل واجب الوجود - و مقوما لواجب الوجود.» (13)
در اين قياس، هر دو تالي مرفوع است؛ يعني هم واجب الوجود بالذات واجب الوجود بالغير و معلول غير نمي شود و هم واجب الوجود مسبوق به يک يا چند جزء نيست. به اين ترتيب، با رفع تالي هاي ياد شده، مقدم نيز رفع مي شود؛ يعني واجب الوجود مرکب نيست (نه مرکب از اجزاي خارجي و نه مرکب از اجزاي کمي.)
ابن سينا پس از ذکر جمله ي شرطيه ي متصله،بدون اينکه به رفع تالي يا تالي ها بپردازد و سپس رفع مقدم را نتيجه بگيرد، مي گويد: «فواجب الوجود لاينقسم في المعني و لا في الکم.» (14)
خودداري او از بيان رفع تالي به دليل روشن بودن آن است. از طرفي، در بيان نتيجه نيز «عدم انقسام» را مي آورد،‌نه مرکب نبودن واجب را؛ زيرا چنان که پيشتر گذشت، ترکب و انقسام متلازم يکديگرند: نفي يکي، نفي ديگري را در پي دارد.
به نظر مي رسد، با نفي اجزاي مقداري از واجب، هرگونه امتدادي (از جمله امتداد پايدار مکاني يا امتداد سيال زماني) از ذات الهي (جل شأنه) نفي مي شود؛ يعني خدا نه مکان دار است و نه زمان دار؛ بلکه با نفي انقسام پذيري واجب در معنا و کم، جسم بودن نيز از واجب نفي مي گردد. و به همين دليل، ابن سينا نيز از همين راه جسميت را از خدا نفي مي کند: «و کل جسم محسوس فهو متکثر بالقسمه الکميه و بالقسمه المعنويه الي هيولي و صوره.» (15)
چنان که مي دانيم، جسم به لحاظ معنا و ذات مرکب از هيولا و صورت است. همچنين، جسم به دليل امتداد داشتن در جهات سه گانه قابليت انقسام کمي تا بي نهايت را دارد. و عبارت فوق نيز همين مطلب را بيان مي کند.
از طرفي، در همين برهان، ملاحظه کرديم که واجب الوجود نه به هيولا و صورت منقسم مي شود و نه قابل انقسام کمي است: «فواجب الوجود لا ينقسم في المعني و لا في الکم.» (16)
به اين ترتيب،‌مي توان برهان بر نفي جسميت از واجب را اين گونه سامان داد: واجب الوجود، در معنا و کم، غير قابل انقسام است؛ هر جسمي در معنا و در کم، قابل انقسام است؛ پس، واجب الوجود جسم نيست.
ناگفته نماند، برهان نفي ترکيب واجب از اجزاي خارجي به نحوي تقرير يافته است که مي تواند هرگونه ترکيب خارجي را از واجب نفي کند. و بر همين اساس،‌ترکيب شيميايي نيز در مورد خدا منتفي است.
اما خواجه نصيرالدين طوسي برهان ابن سينا را به گونه اي تقرير مي کند که علاوه بر نفي اجزاي مقداري و اجزاي خارجي از واجب، ترکيب از ماهيت و وجود، و به تبع آن، ترکيب از کمال و نقص را نيز از واجب نفي مي کند:
و تقريرها في هذا الکتاب - أن ذات واجب الوجود لو التأم من شيئين أو أشياء - ليس و لا واحد منها بواجب الوجود - ثم حصل منها واجب الوجود - کالمرکب من العناصر البسيطه - أو کان واجب الوجود ذا مايه أخري - غير الوجود الواجب اتصفت تلک الماهيه بوجوب الوجود - فصارت واجب الوجود - کالانسان المتصف بالوحده - الصائر بذلک واحدا کان الواحد من أجزائه - يعني الماهيه المذکوره - أو کل واحد منها کالشيئين أو الأشياء المذکوره - قبل واجب الوجود مقوما له هذا خلف - فواجب الوجود لاينقسم في المعني - الي ماهيه و واجب وجود مثلا - و لا في الکم الي أجزاء متشابهه. (17)
آنچه در عبارت فوق، مورد عنايت خواجه نصير الدين قرار گرفته، سلب ماهيت از واجب الوجود است. وجودي که عاري از ماهيت است، حد و مرزي براي آن نيست. و از اين رو، فاقد هيچ کمالي نيست، بلکه کمال مطلق و هستي محض و صرف است؛ چنان که نفي ماهيت از واجب اجزاي حدي، يعني جنس و فصل و نيز ماده و صورت ذهني را از واجب نفي مي کند.

پي‌نوشت‌ها:
 

* دانشجوي دکتري فلسفه، مؤسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني قدس سره.
1. ر. ک: جعفر سبحاني، الالهيات، ج 2، ص 11.
2. ر. ک: عبدالرسول عبوديت، درآمدي به نظام حکمت صدرايي، ج 2، ص 205.
3. ر. ک: عبدالله جوادي آملي، رحيق مختوم،‌ج 10، ص 322 - 323.
4. ر. ک: ملاصدرا، الحکمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، ج 5، ص 283.
5. ابن سينا، الشفاء: الالهيات، تصحيح سعيد زائد، ص 67.
6. عبدالرسول عبوديت، همان، ص 206.
7. ملاصدرا، همان، ج 1، ص 67.
8. سيد محمدحسين طباطبائي، نهايه الحکمه، ص 19 - 20.
9. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 3، ص 54.
10. همان، ص 54 - 55.
11. همان.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. همان، ص 60.
16. همان، ص 54.
17. همان.
 

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: ماهنامه علمي- ترويجي در زمينه علوم انساني معرفت شماره 155
ادامه دارد...