همدست خون وهمسفر رویا
دهان دهکده ام صحراست
می تابدم
فانوس عارفانه
جنون آبشار اوست
پروانه ی پریدن چندین سال
در شرق آبراه شمالی
از پیکری به پیکر دیگر
مهتاب در شناست
در او قرار ندارد
خاک
با عطر بیکرانه ی زیتون
گاهی که بی پلنگ دره های فلسطین
آرام می شوند
در او قرار خاک و خاطر من افسوس
سال هزار و سیصد و هفتاد و چندم است
عمرم
جلو زده ست از من
انگار دامنی از اتراق
خوابی که لخته لخته می برد افسون
از آستین شیطان
پروانه ی پریدن چندین سال
در غرب بال های خامش آن گنجشک
پاییز دست جهان را بریده اند
موجی نمی خورد تحمل خاکستر
می تابدم
فانوس عارفانه
از پیکری به پیکر دیگر