دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 14:39 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
تا چند سایه فاصله یا کمتر
اسیرم هر چه که در ذهن
دیدی ، زمین
مجال سپیدی نیست
یا کوکبی خمیده بر ورم ماهور
هر سو که پلک می کشدم
کومه تهی ست
استاده در بلم
از پهنه ی ردای بلندش
بر آب میچکد
آن صخره ی شکسته
که مأوای ماهیان
از گوشه ی جنوبی آن
می خورد خراش
کوتاه ست حوصله ی هستی
پیدای بادبانش اگر آسمان تهی
پارو که پا نهاد به گل
از هر چه درد و دمانه رو گردان
لنگر کشید باد
ترسی تپنده می خزد کنون
در خون و راه
که گم می شود مدام
در زیر پای موج
خم می شود زمان و
بر سفال کهنه تو را نقش می زند
ایران
همیشه رازیانه ی رویاست
هفتاد گور بعد
ماه وطن نددیه
از فراز فاصله یا کمتر
گور تو را که زورق خردی ست
با هفت شاخه قوس و قزح
می دهد عبور