دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 14:39 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
گودال دیگری به عمق افق تا من
عزای طلسم اینک حال
می دانم عطر ایل گرفته است
از چادری به چادر دیگر
رویای او
ولی
هر چیز در خیال سفر تنهاست
پیراهنی که با حضور ماه و راهبه
گم می کند تو را
دریای زورقم
اما دوباره باد
سرگرم جمع کردن اشباح ست
راهی نمی رهد
در اینه از سر گرفته ایم
حمام خون
شمای تو در اغماء ست
فرصت نمی تراشدم
دستی که تا گلوی تو
حمام دیگری
سیبی نچیده ام
ما پیش از آن که رود
ماهی صحرا باشد
از رو به روی جهان سایه کنده ایم
پس می توانی : از نگاه خویش فروکاهی
لختی شلال خیابان
آن چکمه های تیره بیاویزی
گرد سرم
اگر به عمق افق تار می زند
بعد از همیشه مرگ تو می ایی
راهی نمی رهد
این دوره بیهوده
کنون
دو کاسه تا رهایی مهتاب
پیش روست
تا لانه ای که در مسیر مار جوجه گرفته است
تاوان خنده ی گندم گاهی
این چار دره برابر نیست
لنگر که می کشد حضور راهبه
گودال دیگری
گرد سرم به عمق افق
تار می زند