|
|
|
|
|
جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۲ ساعت 9:59 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۲ ساعت 9:4 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

در این مطلب به طور مختصر و کوتاه در مورد مسایلی گفته ایم که شاید در مورد
مراحل رشد کودکان و فرزندان خود نمی دانید. مسایلی که شاید باعث تعجب شما
شوند. این مسایل کلی و در زمینه رشد و پرورش کودک هستند..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
كودك
:: برچسبها:
کودک,
رشد کودک,
فرزندان
پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲ ساعت 22:12 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

آیا فکر می کنید خلال دندان فقط برای تمیز کردن لابلای دندان ها و امتحان
پخت کیک مفید است؟ باز هم فکر کنید. شگردهای زیر را در رابطه با کاربردهای
جدید خلال دندان در آشپزخانه، گوشه و کنار خانه و حیاط امتحان کنید و از
آنها بهره ببرید..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
سبک زندگی،
هنر در خانه
:: برچسبها:
خلال دندان,
نکات خانه داری
پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲ ساعت 18:42 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

در ایران قلعه های بسیاری وجود دارد که هر کدام بازمانده از دوران خاصی
هستند و در شهرها و روستاهای سراسر کشور پراکنده شدهاند. هر کدام از آنها
زیبایی خاص خود را دارند. برای آشنایی بیشتر از قلعه های دیدنی کشور
خودمان در ادامه مطلب با ما همراه باشید..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
ایرانگردی
:: برچسبها:
قلعه های ایران,
ایرانگردی,
جاذبه های گردشگری ایران,
قلعه شیرکوه
پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲ ساعت 16:54 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دنیای بدون زنان، چنین دنیایی خواهد بود: مردان نه خود را می شویند و نه
صورت خود را اصلاح می کنند. لباس خانگی ما بسیار ساده خواهد بود: پیراهن،
عرق گیر،جوراب، حتی کفش های بیرون هم ساده خواهند بود..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
سبک زندگی،
تست و مطالب روانشناسی،
زنان
:: برچسبها:
زنان,
ازدواج,
مردان
پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲ ساعت 14:10 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲ ساعت 10:2 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

به گفته متخصصان طب سنتی آلودگی هوا پدیده جدیدی است که هر چند در گذشته به
شکل کنونی وجود نداشته اما با تلفیق طب مدرن و به روز کردن توصیه های
حکمای ایرانی مثل ابن سینا می توان راهکارهایی را برای مقابل با این معضل
ارائه کرد..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
پزشکی و سلامت
:: برچسبها:
طب سنتی,
مقابله با آلودگی هوا,
ماسک ضد جوش,
درمان سردرد
پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲ ساعت 9:8 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

يكي از مشكلاتي كه اکثر دختران جوان در طول زندگي بارها و بارها آن را
تجربه ميكنند عادت ماهانه دردناك است. علت روشني براي عادت ماهانه دردناك
در دختران و زنان وجود ندارداما زنان و دختران زيادي آن را تجربه ميكنند..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
پزشکی و سلامت،
زنان
:: برچسبها:
درد عادت ماهانه,
درمان,
نفخ معده,
کم خونی زنان
چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲ ساعت 23:46 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حمید فرخنژاد به تازگی در گفتوگویی که برای اولین بار قصه پرماجرا و تلخ و
شیرین بازیگر شدناش را تعریف کرده و در بخشهایی از مصاحبه هم با شرح
اتفاقات و حواشی پیرامون تولید فیلم «روزهای زندگی» انتقادات شدیدی از
پرویز شیخطادی مطرح کرده است. .
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
چهره ها
:: برچسبها:
حمید فرخ نژاد,
سینما,
استرداد
چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲ ساعت 22:34 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲ ساعت 16:51 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خاکستری از رنگهایی است که موسسه پنتون (سازمان جهانی رنگ) برای پاییز و
زمستان امسال در نظر گرفتهاست، البته به عنوان رنگی ترکیبی که در کنار
رنگهای آبی و بنفش تیره، قرمز متمایل به زرشکی و رنگ آجری که از رنگهای
اصلی پاییزی هستند با قدرت تمام خودنمایی میکند!
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
مد و لباس
:: برچسبها:
ست کردن لباس,
زمستان,
مد و پوشاک
چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲ ساعت 10:6 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بسیاری از آنان که در یک رابطه مشترک قرار دارند به دلایل مختلف ممکن است
در طول رابطه خود تا یک قدمی جدايی یا طلاق رفته باشند. نباید جدايی یا
طلاق را با ارزشگذاری منفی تابو کرد و از طرف دیگر نباید زیر فشار احساسات
تصمیم یکباره و نسنجیده گرفت..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
تست و مطالب روانشناسی
:: برچسبها:
تست روانشناسی,
طلاق
چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲ ساعت 9:24 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

زندگی
هر یک از ما سرشار از فراز و نشیب های متعددی است که برخی از آنها با کمی تلاش حل
می شود و برخی نیاز به وقت و انرژی بیشتری دارد. هنگام عبور از گردنه های دشوار
زندگی لازم است به خودمان انرژی و امید بدهیم..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
سبک زندگی،
تست و مطالب روانشناسی،
موفقیت
:: برچسبها:
امید,
شادکامی,
شادی,
موفقیت
چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲ ساعت 8:56 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲ ساعت 23:42 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲ ساعت 20:50 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲ ساعت 16:49 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲ ساعت 13:53 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

1. ارتباط فامیلی را حفظ کنید!
امروزه بیشتر ارتباطات، حالتی مجازی به خود گرفته اند در حالی که ما
نیازمند دیدار یکدیگر و بودن در کنار هم هستیم. انسان امروزه با آنکه
توانسته به دیگر کشورها سفر کند، مدعی است برای دیدار بستگان و همسایگان
خود، وقتی ندارد. عده ای نیز مسائل اقتصادی را بهانه می کنند و گروهی دیگر،
ناسازگار بودن روحیه خود با دیگران را برای قطع ارتباط، توجیه می آورند.
دیدگاه امام رضا علیه السلام در این باره شنیدنی است: «با خویشاوندانت
هرچند به جرعه آبی باشد، ارتباط داشته باش. بهترین نوع پیوند خانوادگی، آن
است که از رنجاندن اقوام پرهیز کنی».1
2. با اندکی توجه به دیگران، زندگی بهتری داشته باشید.
اگر از شما بپرسند بهترین زندگی از آنِ چه کسی است، پاسختان چیست؟ ملاک
شما برای یک زندگی ایدئال کدام است؟ پاسخ شما هر چه باشد، خوب است با پاسخ
دانای خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اندکی مقایسه شود. امام رضا
علیه السلام به دوستان خود می فرمود:
بهترین زندگی را کسی دارد که زندگی شخص دیگری را نیز در سایه خویش نیکو و
خوش دارد و بدترین زندگی برای کسی است که تنها خود را در زندگی اداره کند.
بی شک، بدترین مردمان، کسی است که کمک و یاری اش را دریغ دارد و به تنهایی
غذا بخورد و برده و زیر دستش را شلاق بزند. قدر نعمت هایی را که در دست
دارید، بدانید و مطمئن نباشید که همیشه برای شما باقی خواهد ماند. اگر از
دستتان رفت، چه بسا برنگردد.2
3. از دارایی اندک و حلال خود لذت ببرید.
داشتن درآمد درست و مناسب، امری پسندیده و لازم برای یک زندگی آبرومندانه
است، ولی متأسفانه، تب پول دار شدن در عده ای سبب شده است تا همه زندگی
خود را وقف کار کنند. این گروه فراموش کرده اند که کار برای زندگی است، نه
زندگی برای کار. زیاده روی در به دست آوردن پول، آن هم به هر قیمت ممکن سبب
شده است تا بسیاری افراد از نعمت آرامش در زندگی، محروم بمانند. برای در
امان بودن از چنین آسیبی، بجاست قدری در سفارش امام رضا علیه السلام اندیشه
کنیم: «هر کس به مال حلال اندک قانع باشد، زندگی بر او آسان خواهد شد و
خدای تعالی مشکلات زندگی و راه حل های آن را به او نشان می دهد و سرانجام
با ایمانی سالم از دنیا به خانه آخرت خواهد رفت».3
4. پاکیزه و آراسته باشید.
روابط اجتماعی، بخشی از برنامه های روزانه ما را پر می سازد. هر کدام از
ما در هر سن و موقعیتی، ناگزیر از برقراری ارتباط با دیگران هستیم. در این
زمینه، توجه به نکاتی ریز در کنار رعایت دیگر مهارت های ارتباطی، می تواند
حضور اجتماعی ما را جذاب تر کند. آراستگی و معطر بودن، از معیارهایی است که
هم در ارتباطات فردی کاربرد دارد و هم در رابطه های اجتماعی. از این رو،
در سفارشی از امام هشتم چنین آمده است:
«شایسته نیست هیچ گاه انسان عطر و بوی خوش را ترک کند و اگر در هر روز
برایش ممکن نیست، دست کم یک روز در میان عطر بزند و اگر این مقدار هم
نتواند، هفته ای یک بار یا در هر جمعه عطر بزند و این کار را ترک نکند». 4
5. در برابر وضعیت دیگران، بی توجه نباشید.
توجه به وضعیت دیگران، سبب افزایش رضایت از زندگی می شود و انسان ها را
در محیطی سرشار از مهرورزی و صمیمیت، به شکوفایی سوق می دهد. در ترغیب به
این مسئله، اسوه ای برای ما معرفی شده است که در اوج عزت مندی، از انجام
دادن کارهایی که برایش ممکن بود، دریغ نمی ورزید تا نیازمندان را نقطه
امیدی باشد. امام رضا علیه السلام در معرفی این الگوی رسیدگی به محرومان،
می فرماید: «خداوند، ابراهیم علیه السلام را خلیل و دوست خود برگزید؛ زیرا
هیچ حاجتمندی را بدون انجام دادن خواسته اش رد نمی کرد و از کسی هم جز
خداوند عزوجل حاجتی نمی خواست».5
6. همراهان دینی خوبی برای یکدیگر باشید.
دوستی و همراهی کردن، یکی از دشوارترین کارها در دنیایی است که سودجویی،
سراسر وجود آدم ها را فرا گرفته است. در دوران کنونی، انسان خزیده در تار و
پود خود که حاضر نیست دیوار تنهایی را بشکند و از تارهای مجازی تنیده به
دور خود، خارج شود، نیازمند نصیحت گری است که کلام او تا اعماق جانش نفوذ
کند و دلش را طراوتی نو بخشد. امام رضا علیه السلام همه پیروان خود را به
دوستی واقعی و با برنامه پیشنهادی مشخص، فرا می خواند و در سفارشی معنوی می
فرماید:
هر فرد، موظف است برادر دینی خود را از صمیم قلب دوست بدارد، از نظر
مالی به او کمک کند و در مقابل ستم دیگران، او را یاری دهد. مؤمن هرگز به
برادر دینی خود ستم نمی کند، او را فریب نمی دهد، به او خیانت نمی کند و
غیبت او را روا نمی دارد.6
7. کلیدهای زندگی لذت بخش را به یاد داشته باشید.
از خوراک خود کم کنید تا بدنی سالم و مقاوم در برابر بیماری داشته باشید.7
خسیس و حسود نباشید. هیچ خسیسی طعم آرامش و هیچ حسودی طعم لذت از زندگی را نخواهد چشید.8
خاموشی و سکوت، یکی از درهای حکمت است. خاموشی، محبت آورد و راهنمای پرخیری است.9
هم نشینی با بدان، موجب بدگمانی به نیکان است.10
شما که نمی توانید مردم را با دارایی خود راضی کنید، پس بکوشید تا با روی خوش و خوی نیکو، خشنودشان سازید.11
بر حق شکیبا باشید، اگرچه تلخ و ناگوار باشد.12
آن کس که زمانه را سرزنش کند، سرزنشش به طول می انجامد.13
عفو، آن زمان پسندیده است که با سرزنش و ملامت همراه نباشد.14
کیفر ناشکری، سریع تر از عقوبت دیگر گناهان است.15
امام مهربان، دوست، امین و دلسوز امت و همانند مادری است که عاشقانه به خردسال خود عشق می ورزد.16
8. اللّهمّ عَجِّلْ لِوَلیکَ الْفَرَجْ
فرهنگ یاد کردن از مهدی موعود و آموزش دیگران به احترام و دعا برای آن
حضرت، از دیرباز در دستور کار معصومان علیهم السلام بوده است تا مردمان
دوره ما را در این مسئله، حیران و سرگشته رها نسازند. امام رضا علیه السلام
در یکی از مجالس خراسان، با شنیدن نام «قائم» به پا خاست و دست مبارکش را
بر سر نهاد و فرمود: «خدایا فرجش را نزدیک و ظهورش را آسان گردان».17
پی نوشت ها :
1. حسن بن علی بن شعبه حرانی، تحف العقول، سخنان امام رضا7.
2. همان.
3. اعیان الشیعه، ج4، ص28.
4. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا7، ج1، ص570.
5. دادگستر جهان، ص25؛ الزام الناصب، ص81.
6. همان، ج59، ص142.
7. اعیان الشیعه، ج4، ص28.
8. تحف العقول، سخنان امام رضا7.
9. هشتاد و هشت کلام از هشتمین امام، به کوشش: حسین حائری، ص96.
10. همان، ص43.
11. همان، ص55.
12. همان، ص53.
13. همان، ص73.
14. همان، ص70.
15. سید محمد حسینی قزوینی، در حریم طوس، ص247.
16. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج74، ص333.
17. همان، ج2، ص389.
منبع : فصلنامه اشارت، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، شماره 148.
سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲ ساعت 13:53 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حضرت على بن موسى الرضا عليهالسلام - در روز يازدهم ذيقعده سال 148 هجرى
ديده به جهان گشود(1). مادر او بانويى با فضيلت بنام «تُكْتَمْ» بود كه پس
از تولد حضرت، از طرف امام كاظم عليهالسلام -«طاهره» نام گرفت(2). كنيه
او «ابوالحسن» و لقبش «رضا» است. او پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان
بغداد (در سال 183 هجرى) در سن 35 سالگى عهدهدار مقام امامت و رهبرى امّت
گرديد. خلفاى معاصر حضرت مدت امامت آن حضرت بيست
سال بود كه ده سال آن معاصر با خلافت «هارونالرشيد»، پنج سال معاصر با
خلافت «محمد امين»، و پنج سال آخر نيز معاصر با خلافت «عبدالله المأمون»
بود. امام تا آغاز خلافت مأمون در زادگاه خود، شهر مقدس مدينه، اقامت
داشت، ولى مأمون پس از رسيدن به حكومت، حضرت را به خراسان دعوت كرد و
سرانجام حضرت در ماه صفر سال 203 هجرى قمرى (در سن 55 سالگى) به شهادت رسيد
و در همان سرزمين به خاك سپرده شد(3).امام در عصر هارون از
سال 183 هجرى كه پيشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام در زندان
بغداد به دستور هارون مسموم شد و از دنيا رفت، امامت پيشواى هشتم به مدت ده
سال در دوران حكومت وى سپرى گرديد. اين مدت، در آن عصر اختناق و
استبداد و خودكامگى هارون، دوران آزادى نسبى و فعاليت فرهنگى و علمى امام
رضا عليهالسلام به شمار مىرود، زيرا هارون در اين مدت متعرض امام نمىشد و
حضرت آزادانه فعاليت مىنمود، ازينرو شاگردانى كه امام تربيت كرد و علوم و
معارف اسلامى و حقايقى از تعليمات قرآن كه حضرت در حوزه اسلام منتشر نمود،
عمدتاً در اين مدت صورت گرفت. شايد علت مهم اين كاهش فشار از طرف
هارون، نگرانى وى از عواقب قتل امام موسى بن جعفر عليهالسلام - بود، زيرا
گرچه هارون تلاش فراوانى به منظور كتمان اين جنايت به عمل آورد، اما
سرانجام جريان فاش شد و موجب نفرت و انزجار مردم گرديد و هارون كوشش مىكرد
خود را از اين جنايت تبرئه سازد. گواه اين معنا اين است كه هارون به عموى
خود «سليمان بن ابى جعفر»، كه جنازه آن حضرت را از دست عمله ظلم وى گرفته
با احترام به خاك سپرد، پيغام فرستاد كه: «خدا سندى بن شاهك را لعنت كند،
او اين كار را بدون اجازه من انجام داده است»!(4). مؤيد ديگر اين معنا
اظهارات هارون در پاسخ «يحيى بن خالد برمكى» در مورد على بن موسى
عليهالسلام - است، يحيى (كه قبلاً نيز درباره امام كاظم عليهالسلام -
بدگويى و سعايت كرده بود) به هارون گفت: پس از موسى بن جعفر اينك پسرش
جاى او نشسته و ادعاى امامت مى كند (گويا نظر وى اين بود كه بگويد بهتر است
از هم اكنون على بن موسى عليهالسلام - تحت نظر مأموران خليفه قرار
گيرد!). هارون (كه هنوز قتل موسى بن جعفر را فراموش نكرده بود و از عواقب آن نگران بود) ، پاسخ داد: آنچه با پدرش كرديم كافى نيست؟ مىخواهى يكباره شمشير بر دارم و همه علويّين را بكشم؟!(5). خشم هارون، در باريانش را خاموش ساخت و ديگر كسى جرأت نكرد در باره آن حضرت به سعايت بپردازد. على
بن موسى با استفاده از اين فرصت در زمان هارون ، علناً اظهار امامت مىكرد
و در اين مورد بر خلاف پدران بزرگوارش تقيه نداشت ، تا آنجا كه بعضى از
مخلصان و دوستان آن بزرگوار ، او را برحذر مىداشتند و امام عليهالسلام به
آنان اطمينان مىداد كه از سوى هارون آسيبى به وى نخواهد رسيد! صفوان
بن يحيى مىگويد: چون امام ابو ابراهيم موسى بن جعفر عليهالسلام در گذشت و
على بن موسى الرضا عليهالسلام امر امامت و خلافت خود را آشكار ساخت، به
حضرت عرض شد: شما امر بزرگ و خطيرى را اظهار مىداريد و ما از اين ستمگر (هارون الرشيد) بر شما مىترسيم. فرمود: او هرچه مىخواهد كوشش كند ، او را بر من راهى نيست(6). نيز
از محمد بن سنان نقل شده(7)كه : به ابى الحسن على بن موسى الرضا -
عليهالسلام - در ايام خلافت هارون عرض كردم: شما امر خلافت و امامت خود را
آشكار ساخته به جاى پدر نشستهايد، در حالى كه هنوز از شمشير هارون خون
مىچكد!! فرمود: مرا گفتار پيامبر اكرم نيرو و جرأت مىبخشد كه فرمود:
اگر ابوجهل توانست مويى از سر من كم كند بدانيد من پيامبر نيستم، و من به
شما مىگويم: اگر هارون مويى از سر من گرفت بدانيد من امام نيستم!!(8).امين و مأمون؛ تفاوتها و تضادها هارون
در زمان خلافت خود، «محمد امين» را (كه مادرش زبيده بود) وليعهد خود قرار
داده از مردم براى او بيعت گرفت و «عبداللّه المأمون» را نيز (كه از مادرى
ايرانى تولد يافته بود) وليعهد دوم قرار داد. در سال 193 هجرى به هارون
گزارش رسيد كه انقلاب و شورش در شهرهاى خراسان بالا گرفته و فرماندهان
ارتش، با همه بىرحمى و درندگى كه نشان مىدهند، از خاموش ساختن فرياد
انقلاب عاجز ماندهاند. هارون پس از مشاوره با وزيران و مشاوران خويش ،
صلاح ديد كه شخصاً به آن سامان سفر كند و قدرت خلافت را يكجا براى سركوبى
انقلابها و نهضتهاى خراسانيان به كار گيرد. وى پسرش محمد امين را در بغداد
گذاشت و مأمون را كه ضمناً از طرف پدر والى خراسان بود، همراه خود به
خراسان برد. هارون توانست اوضاع آشفته خراسان را آرام كند و به اصطلاح
فتنهها را خاموش سازد، اما ديگر نتوانست به بغداد مركز خلافت برگردد. او
در سوم جمادى الاخرى سال 193 هجرى در طوس در گذشت و دو برادر را در صحنه
رقابت بر جاى گذاشت(9).شكست امين شبى كه هارون در «طوس» در گذشت ، مردم با پسر او محمد امين در بغداد بيعت كردند. از خلافت امين بيش از 18 روز نگذشته بود كه در صدد برآمد مأمون را از ولايتعهد خلع كند و آن را به فرزند خود، «موسى» ، واگذار كند. او
در اين باره با وزرا مشاوره نمود و آنها اين كار را مصلحت نديدند ، مگر يك
نفر بنام «على بن عيسى بن ماهان» كه اصرار بر خلع مأمون داشت. سرانجام
امين، تصميم خود را مبنى بر خلع برادر اعلام كرد. مأمون نيز در واكنش
نسبت به اين عمل ، امين را از خلافت خلع كرد و پس از يك سلسله درگيريهاى
نظامى سرانجام امين در سال 198 هجرى كشته شد(10). بدين ترتيب پس از قتل امين، اختيارات كامل كشور اسلامى در دست مأمون قرار گرفت.آزادى نسبى امام در زمان امين در
دوران حكومت امين، و سالهايى كه بين مرگ هارون و حكومت مأمون فاصله شد،
برخوردى ميان امام و مأموران حكومت عباسى در تاريخ به چشم نمىخورد و
پيداست كه دستگاه خلافت بنى عباس در اين سالهاى كوتاه كه گرفتار اختلاف
داخلى و مناقشات امين و مأمون و خلع مأمون از ولايتعهد و واگذارى آن به
موسى فرزند امين بود ، فرصتى براى ايذا و آزار علويان عموماً و امام رضا
عليهالسلام خصوصاً نيافت و ما مىتوانيم اين سالها (193-198) را ايام
آزادى نسبى امام و فرصت خوبى براى فعاليتهاى فرهنگى آن حضرت بدانيم(11).مأمون كيست؟ مادر
مأمون كنيزى خراسانى بنام «مراجل» بود كه در روزهاى پس از تولد مأمون از
دنيا رفت و مأمون به صورت نوزادى يتيم و بىمادر پرورش يافت. مورخان
نوشتهاند كه: مادر وى زشتترين و كثيفترين كنيز در آشپزخانه هارون بود ، و
اين خود مؤيّد داستانى است كه علت حامله شدن وى را بازگو مىكند(12). ولادت
مأمون در سال 170 هجرى، يعنى در همان شبى كه پدرش به خلافت رسيد ، رخ داد و
در گذشتش در سال 218 هجرى رخ داد. مأمون را پدرش به «جعفر بن يحيى برمكى»
سپرد تا او را در دامان خود بپروراند. مربى وى «فضل بن سهل» بود كه به
«ذو الرياستين» شهرت داشت و بعد هم وزير خود مأمون گرديد. فرمانده كل قوايش
نيز «طاهر بن حسين ذو اليمينين» بود.خصوصيات مأمون زندگى
مأمون سراسر كوشش و فعاليت و خالى از رفاه و آسايش آنچنانى بود، درست
برعكس برادرش امين كه در آغوش زبيده پرورش يافته بود. هركس زبيده را بشناسد
درمىيابد كه تا چه حد بايد زندگى امين غرق در خوشگذرانى و تفريح بوده
باشد. مأمون مانند برادرش اصالت چندانى براى خود احساس نمىكرد و نه تنها
به آينده خود مطمئن نبود ، بلكه برعكس ، اين نكته را مسلم مىپنداشت كه
عباسيان به خلافت و حكومت او تن در نخواهند داد، ازينرو خود را فاقد هرگونه
پايگاهى كه بدان تكيه كند مىديد، و به همين دليل آستين همت بالا زد و
براى آينده به برنامهريزى پرداخت. مأمون خطوط آينده خود را از لحظهاى
تعيين كرد كه به موقعيت خود پى برد و دانست كه برادرش امين از مزايايى
برخودار است كه دست وى از آنها كوتاه است. او از اشتباههاى امين نيز پند
آموخت: مثلاً «فضل» با مشاهده امين كه خود را به لهو و لعب سرگرم ساخته
بود، به مأمون مىگفت كه تو پارسايى و ديندارى و رفتار نيكو از خود بروز
بده. مأمون نيز همين گونه مىكرد ، هربار كه امين كارى را با سستى آغاز
مىكرد، مأمون همان را با جديت در پيش مىگرفت. در هرحال مأمون در علوم و فنون مختلف تبحر يافت و بر امثال خويش، و حتى بر تمام عباسيان، برترى يافت. برخى مىگفتند: در ميان عباسيان كسى دانشمندتر از مأمون نبود. «ابن
نديم» دربارهاش چنين گفته است: «آگاهتر از همه خلفا نسبت به فقه و كلام
بود». از حضرت على عليلهالسلام - نيز نقل شده كه روزى درباره بنى عباس سخن
مىگفت، تا بدينجا رسيد كه فرمود: «هفتمين آنها، از همهشان دانشمندتر
خواهد بود». سيوطى ، ابن تغرى بردى ، و ابن شاكر كتبى نيز مأمون را چنين ستودهاند: به
لحاظ دورانديشى، اراده، بردبارى، دانش، زيركى، هيبت، شجاعت، سيادت و فتوت،
«بهترين مرد بنى عباس بود، هرچند همه اين صفات را اعتقادش به مخلوق بودن
قرآن لكهدار كرده بود». پدر مأمون نيز خود به برترى وى بر برادرش امين
شهادت داده و گفته بود:«...تصميم گرفتهام ولايتعهد را تصحيح كنم و به دست
كسى بسپارم كه رفتارش را بيشتر مىپسندم، خط مشيش را مىستايم، به حسن
سياستش اطمينان دارم و از ضعف وسستيش آسوده خاطرم ، و او كسى جز «عبداللّه»
نمىباشد. اما بنىعباس به پيروى از هواى نفس خويش، محمد را مىطلبند ، چه
او يكپارچه به دنبال خواهشهاى نفسانى است ، دستش به اسراف باز است ، زنان و
كنيزكان در رأى او شريك و مؤثر واقع مىشوند، درحالى كه عبداللّه شيوهاى
پسنديده و رأيى اصيل دارد و براى تصدى چنين امرى بزرگ شخصى قابل اطمينان
است...»(13).امام هشتم در عصر مأمون با استقرار
مأمون بر سرير خلافت، كتاب زندگانى امام عليهالسلام - ورق خورد و صفحه
تازهاى در آن گشوده شد؛ صفحهاى كه در آن امام على بن موسى الرضا -
عليهالسلام - سالهايى را با اندوه و ناملايمات بسيار به سر برد. غاصبين
خلافت - چه آنها كه از بنى اميه بودند و چه بنى عباس - بيشترين وحشت و
نگرانى را از جانب خاندان على عليهالسلام داشتند؛ كسانى كه مردم و لا اقل
توده انبوهى از آنها خلافت را حق مسلّم آنان مىدانستند و علاوه بر اين
هرگونه فضيلتى را نيز در وجود آنان مىيافتند. اين بود كه فرزندان بزرگوار
على عليهالسلام همواره مورد شكنجه و آزار خلفاى وقت بودند و سرانجام هم به
دست آنان به شهادت مىرسيدند. اما مامون احيانا اظهار علاقه به تشيع مى
كرد و گردانندگان دستگاه خلافتش هم غالبا ايرانيان بودند كه نسبت به آل
على و امامان شيعه علاقه و محبتى خاص داشتند و لذا نمى توانست همچون پدران
خود ، هارون و منصور ، امام عليه السلام را به زندان بيفكند و مورد شكنجه و
آزار قرار دهد ، ازينرو روش تازه اى انديشيد كه گر چه چندان بى سابقه نبود
و در زمان خلفاى گذشته هم تجربه شده بود ، اما در هر حال خوشنماتر و كم
محذورتر بود و به همين جهت روش خلفاى بعد نيز بر همان مبنا قرار گرفت . مأمون
تصميم گرفت امام عليه السلام را به مرو ، مقر حكومت خود ، بياورد و با آن
حضرت طرح دوستى و محبت بريزد و ضمن استفاده از موقعيت علمى و اجتماعى آن
حضرت ، كارهاى او را تحت نظارت كامل قرار دهد.چرا مامون مى خواست خلافت را به امام واگذارد ؟ دعوت مامون از امام عليه السلام به خراسان مامون ابتداً از امام به صورتى محترمانه دعوت كرد كه همراه با بزرگان آل على به مركز خلافت بيايد.(14) امام
- عليهالسلام- از قبول دعوت مأمون خوددارى ورزيد، ولى از سوى مأمون اصرار
و تأكيدهاى فراوانى صورت گرفت و مراسلات و نامههاى متعددى رد و بدل شد تا
سرانجام امام - عليهالسلام - همراه با جمعى از آل ابى طالب به طرف مرو
حركت فرمود.(15) مأمون به «جلودى» و يا به نقل ديگر «رجأ بن ابى ضحاك»
كه مأمور آوردن امام و همراهى كاروان حضرت شده بود، دستور داده بود كه به
هيچ وجه از اداى احترام به كاروانيان و بخصوص امام - عليهالسلام - خوددارى
نكند، اما امام - عليهالسلام - براى آگاهى مردم آشكارا از اين سفر اظهار ناخشنودى مىنمود. روزى
كه مىخواست از مدينه حركت كند خاندان خود را گرد آورد و از آنان خواست
براى او گريه كنند و فرمود: من ديگر به ميان خانوادهام بر نخواهم گشت.(16) آنگاه وارد مسجد رسول خدا شد تا با پيامبر وداع كند. حضرت چندين بار وداع كرد و باز به سوى قبر پيامبر بازگشت و با صداى بلند گريست. «مخول
سيستانى» مىگويد: در اين حال خدمت حضرت شرفياب شدم و سلام كردم و سفر
بخير گفتم. فرمود: مخول! مرا خوب بنگر ، من از كنار جدم دور مىشوم و در
غربت جان مىسپارم و در كنار هارون دفن مىشوم!(17) طريق حركت كاروان
امام عليهالسلام از مدينه به مرو طبق دستور مأمون از راه بصره و اهواز و
فارس بود، شايد به اين جهت كه از جبل (قسمتهاى كوهستانى غرب ايران تا همدان
و قزوين) و كوفه و كرمانشاه و قم(18)، كه مركز اجتماع شيعيان بود، عبور
نكنند.(19)ورود به پايتخت موكب امام -
عليهالسلام - روز دهم شوال به مرو رسيد. چند فرسنگ به شهر مانده حضرت مورد
استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه كثيرى از امرا و بزرگان آل عباس
قرار گرفت و با احترام شايانى به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه
وسائل رفاه و آسايش در اختيار آن حضرت قرار گرفت. پس از چند روز كه به
عنوان استراحت و رفع خستگى راه گذشت، مذاكراتى بين آن حضرت و مأمون آغاز شد
و مأمون پيشنهاد كرد كه خلافت را يكسره به آن حضرت واگذار نمايد. امام - عليهالسلام - از پذيرفتن اين پيشنهاد بشدت امتناع كرد. فضل
به سهل با شگفتى مىگفت: خلافت را هيچگاه چون آن روز بىارزش و خوار
نديدم، مأمون به على بن موسى - عليهالسلام - واگذار مىنمود و او از قبول
آن خوددارى مىكرد.(20) مأمون كه شايد خوددارى امام را از پيش حدس مىزد گفت: حالا كه اين طور است، پس وليعهدى را بپذير! امام فرمود: از اين هم مرا معذور بدار. مأمون
ديگر عذر امام را نپذيرفت و جملهاى را با خشونت و تندى گفت كه خالى از
تهديد نبود. او گفت: «عمر بن خطاب وقتى از دنيا مىرفت شورا را در ميان 6
نفر قرار داد كه يكى از آنها اميرالمؤمنين على- عليهالسلام- بود و چنين
توصيه كرد كه هر كس مخالفت كند گردنش زده شود!.. شما هم بايد پيشنهاد مرا
بپذيرى ، زيرا من چارهاى جز اين نمىبينم»! (21) او از اين هم صريحتر
امام- عليهالسلام- را تهديد و اكراه نمود و گفت: همواره بر خلاف ميل من
پيش مىآيى و خود را از قدرت من در امان مىبينى. به خدا سوگند اگر از قبول
پيشنهاد ولايتعهد، خوددارى كنى تو را به جبر وادار به اين كار مىكنم، و
چنانچه باز هم تمكين نكردى به قتل مىرسانم!!(22) امام- عليهالسلام- ناچار پيشنهاد مأمون را پذيرفت و فرمود: «من
به اين شرط ولايتعهد تو را مىپذيرم كه هرگز در امور ملك و مملكت مصدر
امرى نباشم و در هيچ يك از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حكام و قضأ و
فتوا، دخالتى نداشته باشم»(23)مقام ولايتعهد كه هرگز به انجام نرسيد مردم
مرو خود را براى روزه دارى ماه مبارك رمضان سال 201هجرى آماده كرده بودند
كه خبر ولايتعهد امام ـ عليه السلام ـ منتشر شد و همه اين بشارت را با
سرورى آميخته به شگفت تلقى كردند روز دوشنبه هفتم ماه رمضان منشور
ولايتعهد به خط مامون نگاشته شد و در پشت همان ورقه حضرت على بن موسى الرضا
ـ عليه السلام ـ نيز با ذكر مقدمه اى پر از اشاره و ايماء قبولى خود را
اعلام فرمود, ولى ياد آورى كرد كه اين امر به انجام نمى رسد!! و آنگاه در
كنار همان مكتوب , بزرگان و فرماندهان كشورى و لشگرى همچون : يحيى بن اكثم ,
عبدالله بن طاهر, فضل بن سهل , اين عهدنامه را گواهى نمودند.(24) آنگاه
تشريفات بيعت طى مراسمى شكوهمند در روز پنجشنبه دهم ماه به عمل آمد و حضرت
بر مسند ولايتعهد جلوس فرمود. اولين كسى كه به دستور خليفه دست بيعت به
امام ـ عليه السلام ـ داد , عباس فرزند مأمون بود و پس از او فضل بن سهل
وزير اعظم , يحيى بن اكثم مفتى دربار, عبدالله بن طاهر فرمانده لشگر و سپس
عموم اشراف و رجال بنى عباس كه حاضر بودند, با آن حضرت بيعت كردند.(25) موضوع
ولايتعهد امام هشتم , طبعاً براى دوستان و شيعيان آن حضرت موجب سرور و
شادمانى بود, ولى خود آن حضرت از اين امر اندوهگين و متاءثر بود و وقتى كه
مردى را ديد كه زياد اظهار خوشحالى مى كند, او را نزد خود فراخواند و فرمود
دل به اين كار مبند و به آن خشنود مباش كه دوامى ندارد!(26)مشكلات سياسى مامون بررسى
اوضاع و شرائط سياسى زمان مأمون نشان مى دهد كه وى با يك سلسله دشواريها و
مشكلات سياسى روبرو شده بود و براى رهايى از اين بن بستها تلاش مى كرد. او
سرانجام به منظور حل اين مشكلات , يك سياست چند بعدى در پيش گرفت كه همان
طرح وليعهدى امام رضا ـ عليه السلام ـ بود. ذيلاً مشكلات سياسى مأمون را
مورد برسى قرار مى دهيم :1- ناخشنودى عباسيان از مأمون با
آنكه به گواهى مورخان , مأمون در افكار عمومى بمراتب از امين شايسته تر و
سزاوارتر به خلافت بود, اما بنى عباس با وى مخالف بودند و چنانكه نقل كرديم
هارون به تفاوت آشكار بين شخصيت اين دو برادر كاملاً توجه داشت و از
مخالفت بنى عباس با مأمون شكوه مى كرد. شايد راز رو گردانى عباسيان از
مأمون آن بود كه مى ديدند برادرش امين ي عباسى اصيل به شمار مى رود: پدرش
هارون و مادرش زبيده بود. زبيده خود يك هاشمى و هم نوه ی منصور دوانيقى بود
, او بزرگترين زن عباسى به شمار مى رفت . امين در دامان فضل بن يحيى برمكى
, برادر رضاعى رشيد و متنفذترين مرد دربار وى , پرورش يافته , و فضل بن
ربيع نيز متصدى امورش گشته بود; مرد عربى كه جدش آزاد شدهء عثمان بود و در
مهر ورزيش نسبت به عباسيان , كسى ترديد نداشت . اما مأمون : وى ,
اولاً, در دامان جعفر بن يحيى پرورش يافت كه نفوذش بمراتب كمتر از برادرش
فضل بود. ثانياً مربّى و كسى كه امورش را تصدى مى كرد, مردى بود كه عباسيان
به هيچ وجه دل خوشى از او نداشتند, چه , متهم بود به اينكه مايل به علويان
است , ضمناً ميان وى و مربى امين , فضل بن ربيع , هم كينهء بسيار سختى
وجود داشت . اين شخص همان كسى بود كه بعداً وزير و همه كارهء مأمون گرديد,
يعنى فضل بن سهل ايرانى . عباسيان از ايرانيان مى ترسيدند و از دستشان به
ستوه آمده بودند, ازينرو بزودى جاى آنها را در دستگاه خود به تركان و
ديگران واگذار كردند. 2- موقعيت برتر امين امين
داراى دار و دسته اى بسيار نيرومند و ياران بسيار قابل اعتمادى بود كه در
را تثبيت قدرتش كار مى كردند. اينها عبارت بودند از: داييهايش , فضل بن
يحيى برمكى , بيشتر برمكيان (اگر نگويم همه شان) مادرش زبيده , و بلكه
عربها با توجه به اين نكته كه اينان همان شخصيتهاى با نفوذى بودند كه رشيد
را تحت تاثير خود قرار داده و نقشى بزرگ در تعيين سياست دولت داشتند, ديگر
طبيعى مى نمايد كه رشيد در برابر نيروى آنان اظهار ضعف كند و در نتيجه ء
اطاعت از آنان مجبور شد كه مقام ولايتعهد را به فرزند كوچكتر خود, يعنى
امين , بسپارد و فرزند بزرگتر خود, مأمون را به مقام جانشينى بعد از امين
گمارد. شايد حس گروه گرايى و تعصى نژادى بنى عباس و همچنين بزرگى مقام
عيسى بن جعفر (دايى امين) بود كه در پيش انداختن ولايتعهد امين نقش مهمى
بازى كرد. در اين ماجرا نقش اصلى در دست زبيده بود كه اين موضوع را به سود
فرزند خود تمام كرد. گذشته از اين , با توجه به نقشى كه مسئلهء نسب در
انديشهء عربها دارد, رشيد به احتمال قوى در ترجيح امين بر مأمون اين جهت را
نيز مورد نظر داشته است . برخى از مورخان اين مطلب را به اين عبارت بيان
كرده اند: در سال 176رشيد پيمان ولايتعهد را براى مأمون پس از برادرش امين
بست . مأمون از لحاظ سنى ماه بزرگتر از امين بود, اما امين , زادهء زبيده
دختر جعفر از زنان هاشمى بود, در حالى كه مأمون از كنيزى بنام مراجل زاده
شده و او نيز در ايان نقاهت پس از زايمان در گذشته بود. نكيه گاه مأمون چه بود؟ گرچه
پدر مأمون مقام دوم را پس از امين براى وى تضمين كرده بود, ولى اين امر
البته براى خود مأمون هيچ گونه اطمينانى نسبت به آينده اش در مسئلهء حكومت
ايجاد نمى كرد, چه , او نمى توانست از سوى برادر و فرزندان عباسى پدرش
مطمئن باشد كه روزى پيمان شكنى نكنند , بنابراين آيا مأمون مى توانست در
صورت به خطر افتادن موقعيتش , بر ديگران تكيه كند؟ مأمون چگونه مى توانست به حكومت و قدرت دست يابد؟ و در صورت دستيابى چگونه مى بايستى پايه هاى آن را مستحكم سازد؟! اينها
سوءالهايى بود كه پيوسته ذهن مأمون را مشغول مى داشت , و او مى بايست با
نهايت دقت و هشيارى و توجه , پاسخ آنها را بجويد و آنگاه حركت خود را
هماهنگ با اين پاسخها شروع كند. اكنون موضع گروههاى مختلف را در برابر
مأمون از نظر مى گذرانيم , تا ببينيم او در ميان كدامي از آنها ممكن بود
تكيه گاهى براى خويشتن پيدا كند تا به هنگام خطرها و مبارزه طلبيهايى كه
انتظارشان مى رفت ـ هم بر ضد خودش و هم برضد حكومتش ـ به مقابله برخيزد. 1- موضع علويان در برابر مأمون علويان
طبيعى بود كه نه تنها به خلافت مأمون كه به خلافت هيچ ي از عباسيان تن در
نمى دادند, زيرا خود كسانى را داشتند كه بمراتب سزاوارتر از عباسيان براى
تصدى حكومت بودند. بعلاوه مأمون به دودمانى تعلق داشت كه قلوب خاندان على
از دست رجال آن چركين بود, چه , از دست آنان بيش از آنچه از بنى اميه ديده
بودند, زجر و آزار كشيده بودند. همه مى دانيم كه بنى عباس چگونه خونهاى
علويان را ريخته , اموالشان را ضبط و خوشان را از شهرهايشان آواره كرده و
خلاصه انواع آزارها و شكنجه ها را در حقشان پيوسته روا داشته بودند. براى
مأمون همين لكهء ننگ كافى بود كه فرزند رشيد بود; كسى كه درخت خاندان نبوت
را از شاخ و برگ برهنه كرد و نهال وجود چند تن از امامان را از ريشه
برافكند. 2- موضع اعراب در برابر مأمون و سيستم حكومتش اعراب نيز به خلافت و حكمرانى مأمون تن در نمى دادند و اين به اين علت بود كه چنانكه گفتيم مادرش , مربيّش و متصدى
امورش همه غير عرب بودند, و اين امر با تعصّب خش عربى , كه همهء اقوام و
ملل را بر خلاف تعاليم قرآن و پيامبر زير دست و اسير نژادى خاص مى خواست ,
سازگار نبود; خاصّه آنكه ايرانيان , با نشان دادن استعداد شگرف خويش در
تصدّى مقامات علمى و سياسى , ميدان را شديداً بر عناصر مغرور و بيمايهء عرب
تنگ كرده بودند و با اين حساب طبيعى بود كه اعراب نسبت به ايرانيان و هر
كس كه به نحوى با آنان در ارتباط باشد, كينه بورزند, ازينرو مأمون مورد خشم
و نفرت اعراب بود. 3- كشتن امين و شكست آرزو كشتن
امين بظاهر ي پيروزى نظامى براى مأمون به شمار مى رفت , ولى خالى از عكس
العملها و نتايج منفى بر ضد مأمون و هدفها و نقشه هاى او نبود, بويژه شيوه
هايى كه مأمون براى تشفّى خاطر خود اتخاذ كرده بود, به اين عكس العملها
دامن مى زند: او دستور قتل امين را به طاهر صادر كرد, و به كسى كه سر امين
را به حضورش آورد ـ پس از سجدهء شكر ـ يک ميليون درهم بخشيد, سپس دستور داد
سر برادرش را روى تخته چوبى در صحن بارگاهش نصب كنند تا هر كس كه براى
گرفتن مواجب مى آيد , نخست بر آن سر نفرين بفرستد و سپس پولش را بگيرد .
مأمون حتى به اين امور بسنده نكرد, بلكه دستور داد سر امين را در خراسان
بگردانند و سپس آن را نزد ابراهيم بن مهدى فرستاد و او را سرزنش كرد كه چرا
بر قتل امين سوگوارى مى كند. پس از اين نمايشها ديگر از عباسيان و
عربها و حتى ساير مردم چه انتظارى مى رفت , و آنان چه موضعى مى توانستند در
برابر مأمون اتخاذ كنند! كمترين چيزى كه مى توان گفت اين است كه مأمون
با كشتن برادرش و ارتكاب چنان كردارهاى زننده اى , اثر بدى بر روى شهرت
خويش نهاد, اعتماد مردم را نسبت به خود متزلزل كرد و نفرت آنان ـ چه عرب و
چه ديگران ـ را برانگيخت . موقعيت دشوار علاوه
بر اين , خراسانيان نيز كه خود, مأمون را به عرش قدرت و حكومت رسانده
بودند, اكنون از او بر گشته , خطرى براى او به شمار مى رفتند. در اين
ميان , علويان نيز از فرصت برخورد ميان مأمون و برادرش به نفع خود بهره
بردارى كرده , به صف آرايى و افزودن فعاليتهاى خود پرداختند. حال شما خوب
مى توانيد وضع دشوار مأمون را در نظر مجسم كنيد, بويژه آنكه فهرستى از
شورشهاى علويان را نيز كه در گوشه و كنار كشور برخاسته بود, مورد توجه قرار
دهيد: شورشهاى علويان ابوالسرايا كه روزى در ميان حزب مأمون جاى داشت , در
كوفه سر به شورش برداشت لشگريانش با هر سپاهى كه روبرو مى شدند آن را تار و مار مى كردند و به هر شهرى كه مى رسيدند, آنجا را تسخير مى كردند. مى
گويند: در نبرد ابوالسرايا دويست هزار تن از ياران خليفه كشته شدند , در
حالى كه از روز قيام تا روز گردن زدن وى بيش از ده ماه طول نكشيد. حتى
در بصره , كه تجمعگاه عثمانيان بود, علويان مورد حمايت قرار گرفتند, به
طورى كه زيد النار قيام كرد. در مكه و نواحى حجاز محمد بن جعفر, ملقب به
ديباج , قيام كرد كه اميرالموءمنين خوانده مى شد. در يمن , ابراهيم بن موسى
بن جعفر بر خليفه شوريد. در مدينه , محمد بن سليمان بن داود بن حسن قيام
كرد. در واسط كه بخش عمدهء مردم آن مايل به عثمانيان بودند, قيام جعفر بن
زيد بن على , و نيز حسين بن ابراهيم بن حسن بن على , رخ داد. در مدائن ,
محمد بن اسماعيل بن محمد قيام كرد. خلاصه سرزمينى نبود كه در آن يكى از
علويان , به ابتكار خود يا به تقاضاى مردم , اقدايم به شورش بر ضد عباسيان
نكرده باشد; حتى كار به جايى كشيده شده بود كه اهالى بين النهرين و شام كه
به تفاهم با امويان و آل مروان شهرت داشتند, به محمد بن محمد علوى , همدم
ابوالسرايا, گرويده ضمن نامه اى به وى نوشتند كه در انتظار پيكش نشسته اند
تا فرمان او را ابلاغ كند (27)راه حل چند بُعدى مأمون
در يافته بود كه براى رهايى از اين ورطه , بايد چند كار را انجام دهد: 1ـ
فرو نشاندن شورشهاى علويان . 2ـ گرفتن اعتراف از علويان مبنى بر اينكه
حكومت عباسيان حكومتى مشروع است . 3ـ از بين بردن محبوبيت و احترامى كه علويان در ميان مردم از آن برخوردار بودند. 4ـ كسب اعتماد و مهر اعراب نسبت به خويش . 5ـ دوام تاييد و مشروع شمرده شدن حكومت وى از طرف اهالى خراسان و تمام ايرانيان . 6ـ راضى نگه داشتن عباسيان و هواخواهانشان . 7ـ تقويت حس اطمينان مردم نسبت به شخص مأمون ; چه , او بر اثر كشتن برادر, شهرت و حس اعتماد مردم را نسبت به خود سست كرده بود. 8ـ
و بالاخره ايجاد مصونيت براى خويشتن در برابر خطرى كه او را از سوى شخصيتى
گرانقدر تهديد مى كرد; آرى مأمون از شخصيت با نفوذ امام رضا ـ عليه
السّلام ـ بسيار بيم داشت و مى خواست خود را از اين خطر در امان نگاه دارد.
بدين ترتيب با وليعهدى امام رضا ـ عليه السلام ـ و شركت او در حكومت ,
اين هدفها تاءمين مى شد, زيرا با شركت آن حضرت ـ كه در راءس علويان قرار
داشت ـ در حكومت , علويان خلع سلاح مى شدند و شعارهايشان از دستشان گرفته
مى شد و محبوبيتى كه در اثر قيام در بين مردم داشتند, از بين مى رفت . از
سوى ديگر, مأمون از طرف خراسانيان و عموم ايرانيان كه طرفدار اهل بيت
بودند, مورد تاءييد واقع مى شد و نيز چنين وانمود مى كرد كه اگر برادر خويش
را كشته , هدفش تفويض حكومت به اهل آن بوده است . از همهء اينها گذشته
, با آوردن امام رضا ـ عليه السّلام ـ به مرو و كنترل فعاليتهاى او, از
خطر او ايمن مى شد. تنها اعراب و عباسيان مى ماندند كه مأمون مى توانست كه
آن هم به كم ايرانيان و علويان در برابر آنان مقاومت كند. نقد و بررسى قرائن و نشانه هاى روشنى در دست است كه صداقت و اخلاص مأمون را در طرح ولايتعهد امام رضا ـ عليه السّلام ـ كاملا مشكو مى سازد: راستى اگر مأمون صادقانه و از روى عقيده و ايمان مى خواست خلافت را به على بن موسى ـ عليه السّلام ـ منتقل كند: 1ـ
چرا همان طور كه امام ـ عليه السّلام ـ در مدينه بود, اين كار را نكرد و
آن حضرت را با اكراه تحت نظر ماءمورين به مرو آورد, درحالى كه مى توانست در
مرو به نام امام ـ عليه السلام ـ خطبه بخواند و خطّهء ايران را به
نمايندگى از طرف حضرت نگهدارى كند و امام ـ عليه السلام ـ هم در مدينه , در
پايگاه نبوت , خلافت پيامبر را به عهده بگيرد؟ 2ـ چرا دستور داد امام ـ
عليه السلام ـ را از طريق بصره و اهواز و فارس كه اتفاقاً راهى سخت و گرم و
ناراحت كننده دارد, و احتمالاً از ميان كوير لوت به خراسان و مرو مى رسد,
عبور دهند و از كوفه و قم عبور نكنند؟ در حالى كه در كوفه و قم از امام ـ
عليه السلام ـ استقبال بيشترى مى شد و موقعيت براى هدف ظاهرى مأمون آماده
تر مى گشت ؟ 3ـ چرا در نخستين دور مذاكرات كه پيشنهاد خلافت را به امام
مى داد, خود را وليعهد قرار داد, در صورتى كه مى بايست ولايتعهد بعد از
حضرت رضا ـ عليه السلام ـ را به امام جواد ـ عليه السلام ـ واگذارد و يا
لااقل به اختيار امام بگذارد؟ 4ـ وليعهد بودن امام ـ عليه السلام ـ
آنهم با آن شرط كه امام در هيچ كار حكومتى دخالت نكند ـ چه مقدار امت
اسلامى را به واقع و حقيقت نزدي مى كرد؟ با توجه به اين كه عمر امام ـ عليه
السلام ـ در حدود 20سال بيشتر از مأمون از بود و طبعاً روى حسابهاى عادى
پيش بينى مى شد كه امام ـ عليه السلام ـ زودتر از مأمون از دنيا رحلت كند و
در نتيجه هرگز خلافت به آل على نمى رسيد. 5ـ مأمون اگر از روى اعتقاد و
ايمان اقدام مى كرد, چرا وقتى مواجه با امتناع امام ـ عليه السلام ـ شد,
دست به تهديد زد و حضرت را با جبر و اكراه به قبول ولايتعهد وادار كرد؟ 6ـ
چرا وقتى حضرت على بن موسى الرضا ـ به هر سبب ـ به شهادت رسيد, مأمون كه
همان ارادت را به امام جواد ـ عليه السلام ـ اظهار مى كرد, مقام ولايتعهد
را به آن حضرت تفويض نكرد؟ 7ـ چرا مأمون در جريان مشهور نماز عيد حضرت را از راه باز گردانيد و نخواست توجه تودهء مردم به آن حضرت جلب شود؟ 8ـ
چرا وقتى مأمون از مرو به طرف بغداد حركت كرد نگذارد كه حضرت در مرو
بماند؟ اگر حقيقتاً حضرت وليعهد بود چه مانعى داشت كه در مرو باشد و اين
قسمت از كشور را تحت نظر داشته باشد؟ اينها سوءالاتى است كه شايد
ابتداءاً سهل و ساده به نظر برسد, ولى دقت در آنها مى تواند بخوبى روشن
سازد كه مأمون در اين اقدام مخلص و راستگو نبود, بلكه موجبات ديگرى در ميان
بود كه او را بدين كار وامى داشت (28دلائل امام براى پذيرفتن ولايتعهد هنگامى
امام رضا ـ عليه السلام ـ وليعهدى مأمون را پذيرفت كه ديد اگر امتناع
ورزد, نه تنها جان خويش را به رايگان از دست مى دهد , بلكه علويان و
دوستداران حضرت نيز همگى در معرض خطر واقع مى شوند. بر امام لازم بود
كه جان خويشتن و شيعيان و هواخواهان را از گزندها برهاند , زيرا امت اسلامى
به وجود آنان و آگاهى بخشيدنشان نياز بسيار داشت . اينان بايستى باقى مى
ماندند تا براى مردم چراغ راه و رهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه ها
باشند. آرى , مردم به وجود امام و دست پروردگان وى نياز بسيار داشتند ,
چه , در آن زمان موج فكرى و فرهنگى بيگانه اى بر همه جا چيره شده و در
قالب بحثهاى فلسفى و ترديد نسبت به مبادى خداشناسى , ارمغان كفر و الحاد مى
آورد؟ ازينرو بر امام لازم بود كه بر جاى بماند و مسئوليت خويش را در نجات
امت به انجام برساند و ديديم كه امام نيز ـ با وجود كوتاه بودن دوران
زندگيش پس از وليعهدى ـ چگونه عملاً وارد اين كار زار شد. حال اگر او
با رد قاطع و هميشگى وليعهدى , هم خود و هم پيروانش را به دست نابودى مى
سپرد , اين فداكارى معلوم نيست همچون شهادت حياتبخش و گرهگشاى سيد شهيدان
گرهى از كار بسته امت مى گشود. علاوه بر اين , نيل به مقام وليعهدى ي اعتراف ضمنى از سوى عباسيان به شمار مى رفت دائر بر اين مطلب كه علويان نيز در حكومت سهم شايسته اى دارند. ديگر
از دلائل قبول وليعهدى از سوى امام آن بود كه مردم خاندان پيامبر 9را در
صحنهء سياست حاضر بيابند و به دست فراموشيشان نسپارند, و نيز گمان نكنند كه
آنان ـ همان گونه كه شايع شده بود ـ فقط علما و فقهايى هستند كه در عمل
هرگز به كار ملت نمى آيند. شايد امام نيز در پاسخى كه به سوءال ابن عرفه
داد, نظر به همين مطلب داشت . ابن عرفه از حضرت پرسيد: ـ اى فرزند رسول خدا! به چه انگيزه اى وارد ماجراى وليعهدى شدى ؟ امام پاسخ داد: به همان انگيزه اى كه جدم على ـ عليه السلام ـ را وادار به ورود در شورا نمود (29). گذشته
از همهء اينها, امام در ايام وليعهدى خويش چهرهء واقعى مأمون را به همه
شناساند و با افشا ساختن نيت و هدفهاى وى در كارهايى كه انجام مى داد,
هرگونه شبهه و ترديدى را از ذهن مردم زدود. آيا امام خود رغبتى به اين كار داشت ؟ اينها
كه گفتيم هرگز دليلى بر ميلى باطنى امام براى پذيرفتن وليعهدى نمى باشد,
بلكه همان گونه كه حوادث بعدى اثبات كرد, او مى دانست كه هرگز از دسيسه هاى
مأمون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از مقام , جانش نيز از
آسيب آنان محفوظ نخواهد ماند. امام بخوبى در مى كرد كه مأمون به هر وسيله
اى كه شده در مقام نابودى وى ـ جسمى يا معنوى ـ برخواهد آمد. تازه اگر
هم فرض مى شد كه مأمون هيچ نيت شومى در دل ندارد, چنانكه گفتيم با توجه به
سن امام اميد زيستنش تا پس از مرگ مأمون بسيار ضعيف مى نمود. پس اينها هيچ
كدام براى توجيه پذيرفتن وليعهدى براى امام كافى نبود. از همهء اينها كه
بگذريم و فرض را بر اين بگذاريم كه امام اميد به زنده ماندن تا پس از
درگذشت مأمون را نيز مى داشت , ولى برخوردش با عوامل ذى نفوذى كه از شيوهء
حكمرانى وى خشنود نبودند, حتمى بود. همچنين توطئه هاى عباسيان و دار و دسته
شان و بسيج همهء نيروها و ناراضيان اهل دنيا بر ضد حكومت امام كه برنامه
اش اجراى احكام خدا به شيوهء جدش پيامبر (صلی الله علیه واله) و على ـ عليه
السلام ـ بود, امام را با مشكلات زيانبارى روبرو مى ساخت . فقط اتخاذ
موضع منفى درست بود با توجه به تمام آنچه گفته شد درمى يابيم كه براى امام ـ
عليه السلام ـ طبيعى بود كه انديشه ء رسيدن به حكومت را از چنين راهى پر
زيان و خطر از سر به دركند, چه , نه تنها هيچ ي از هدفهاى وى را به تحقق
نمى رساند, بلكه بر عكس سبب نابودى علويان و پيروانشان همراه با هدفها و
آمالشان نيز مى گرديد. بنابراين , اقدام مثبت در اين جهت ي عمل انتحارى و
بى منطق قلمداد مى شد. مواضع منفى امام در برابر ترفند مأمون حال
با توجه به اينكه امام رضا ـ عليه السلام ـ در پذيرفتن وليعهدى از خود
اختيارى نداشت و نمى توانست اين مقام را وسيلهء رسيدن به اهداف مقدّس خويش
قرار دهد, و از سويى هم امام نمى توانست ساكت بنشيند و در برابر اقدامات
دولتمردان چهرهء موافق نشان بدهد, پس بايستى برنامه اى بريزد كه در جهت
خنثى كردن توطئه هاى مأمون پيش برود (30). امام رضا ـ عليه السلام ـ به
صورتهاى گوناگونى براى خنثى كردن توطئه هاى ماءمو موضع گرفت كه مأمون آنها
را قبلاً به حساب نياورده بود. اين اين موضعگيريها: نخستين موضعگيرى
امام تا وقتى كه در مدينه بود از پذيرفتن پيشنهاد مأمون خود دارى كرد و
آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد كه مأمون به هيچ قيمتى از
او دست بردار نمى باشد. حتى برخى از متون تاريخى به اين نكته اشاره كرده
اند كه دعوت امام از مدينه به مرو با اختيار خود او صورت نگرفت و اجبار محض
بود. اتخاذ چنين موضع سرسختانه اى براى آن بود كه ديگران بدانند كه
امام دستخوش نيرنگ مأمون قرار نمى گيرد و بخوبى به توطئه و هدفهاى پنهانيش
آگاهى دارد. با اين شيوه امام توانسته بود ش مردم را پيرامون آن رويداد
برانگيزد موضعگيرى دوم بر رغم آنكه مأمون از امام خواسته بود كه از خانواده اش هركه را كه مى خواهد همراه خويش به مرو
بياورد, ولى امام با خود هيچ كس حتى فرزندش جواد ـ عليه السلام ـ را هم
نياورد , در حالى كه آن ي سفر كوتاه نبود, بلكه سفر و ماءموريتى بس بزرگ و
طولانى بود كه مى بايست امام طبق گفتهء مأمون رهبرى امت اسلامى را به دست
بگيرد. موضعگيرى سوم در ايستگاه نيشابور , امام با نماياندن چهرهء محبوبش براى دهها و بلكه صدها هزار تن از مردم استقبال كننده , روايت زير را خواند: خداوند متعال مى فرمايد: كلمهء توحيد (لا اِلهَ اِلاّ اللّه ) دِژِ منست , و هر كس به دِژِ من داخل شود از كيفرم مصون مى ماند. در
آن روز اين حديث را حدود بيست هزار نفر به محض شنيدن از زبان امام نوشتند.
جالب توجه آنكه مى بينيم امام در آن شرائط هرگز مسائل فرعى دين و زندگى
مردم را عنوان نكرد, از نماز و روزه و اين قبيل مطالب چيزى را گفتنى نديد و
نيز مردم را به زهد در دنيا و امثال آن تشويق نكرد. و با آنكه داشت به ي
سفر سياسى به مرو مى رفت هرگز مسائل سياسى يا شخصى خويش را با مردم در ميان
ننهاد. به جاى همهء اينها, امام به عنوان رهبر حقيقى مردم توجه همگان
را به مسئله اى معطوف كرد كه مهمترين مسائل در زندگى حال و آينده شان به
شمار مى رفت . آرى , امام در آن شرائط حساس فقط بحث توحيد را پيش كشيد ,
چه , توحيد پايهء هر زندگى با فضيلتى است كه ملتها به كم آن از هر
نگونبختى و رنجى , رهايى مى يابند و اگر انسان توحيد را در زندگى خويش گم
كند همه چيز را از كف باخته است . ضمناً , با توجه به كلامى كه چند لحظه
بعد فرمود , مى خواست بفهماند كه جامعهء وسيع و پرتكاپوى اسلامى آن روز ,
از حقيقت توحيد عارى و خالى است . رابطهء مسئله ی ولايت با توحيد پس از فرو خواندن حديث توحيد, ناقهء امام به راه افتاد, ولى هنوز ديدگان هزاران انسان شيفته به سوى
او بود. همچنانكه مردم غرق در افكار خويش بودند و يا به حديث توحيد مى
انديشيدند, ناگهان ناقه ايستاد و امام سراز عمارى بيرون آورد و كلمات
جاويدان ديگرى به زبان آورد و با صداى رسا گفت : كلمهء توحيد شروطى هم
دارد, من از جملهء شروط آن هستم. در اينجا امام ي مسئلهء بنيادى ديگرى را
عنوان كرد: مسئلهء ولايت را كه چون تنه اى برآمده از ريشهء درخت توحيد است .
آرى , اگر ملت خواهان زندگى با فضيلتى است پيش از آنكه مسئلهء رهبرى
حكيمانه و دادگرانه برايش حل شود, هرگز امورش به سامان نخواهد رسيد. اگر
مردم به ولايت نگروند جهان صحنهء تاخت و تاز ستمگران و طاغوتهايى خواهد بود
كه براى خويشتن حق قانونگذارى كه مختص خداست , قائل شده و با اجراى احكامى
غير از حكم خدا جهان را به وادى بدبختى , نكبت , شقاوت , سرگردانى و بطالت
خواهند كشانيد... پيش از خواندن حديث مزبور, سلسلهء سند آن را هم ذكر
كرد و به ما فهماند كه اين حديث , كلام خداست كه از زبان پدرش و جدش و ديگر
اجدادش تا رسول خدا شنيده شده است . چنين شيوه اى در نقل حديث از امامان
ما بسيار كم سابقه دارد, مگر در موارد بسيار نادرى مانند اينجا كه امام مى
خواست مسئلهء رهبرى امت را به مبداء على و خدا پيوسته سازد و ضمناً شجره
نامهء تاريخى امامت معصوم را به امت اسلامى معرفى كند. امام در شهر
نيشابور براى بيان اين حقيقت از فرصت حساسى كه به دست آمده بود حكيمانه سود
جست و در برابر صدها هزار تن خويشتن را به حكم خدا , پاسدار دژ توحيد
معرفى كرد. بنابراين , بزگترين هدف مأمون را با اين آگاهى بخشيدن به توده
ها درهم كوبيد, چه , او مى خواست كه با كشاندن امام به مرو از وى اعتراف
بگيرد كه بلى حكومت او و بنى عباس ي حكومت مشروع و اسلامى است . پي نوشت : 1-طبرسى،
اعلام الورى با علام الهدى، ط 3، تهران، دارالكتب الاسلامية، ص 313-
كلينى، الأصول من الكافى، تهران، مكتبةالصدوق، 1381 ه'.ق، ج 1، ص 486- شيخ
مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبةبصيرتى، ص 304/ 2-طبرسى، همان كتاب، ص
313- مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المكتبةالاسلامية، 1385 ه'.ق، ج 49، ص 5 و
7-صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 14/ 3-كلينى، همان كتاب، ص 486- شيخ مفيد، همان كتاب، ص 304/ 4-مجلسى،
بحارالأنوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1385 ه'.ق، ج 48، ص 227- صدوق،
عيون اخبار الرضا، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 1، ص 100/ 5-دوق، همان كتاب، ج 2، ص 226- على بن عيسى الأربلى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبةبنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج 3، ص 105/ 6-صدوق، همان كتاب، ص 226- على بن عيسى، همان كتاب، ج 3، ص 105- مجلسى، همان كتاب، ج 49، ص 115/ 7-لينى،
الروضةمن الكافى، ط 4، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1362، ه'.ش، ص 257-
محقق، سيد على، زندگانى پيشواى هشتم، امام على بن موسى الرضا عليهالسلام
-، قم، انتشارات نسل جوان، ص 52- 59- مجلسى، همان كتاب، ج 49، ص 115/ 8-امام
بعدها در خراسان از موقعيت و محبوبيت خود در اين دوران در مدينه با خرسندى
ياد مىكرد، چنانكه روزى به مأمون كه به مناسبت وليعهدى انتظاراتى از حضرت
داشت، فرمود: «...اين امر(وليعهدى) هرگز نعمتى برايم نيفزوده است. من
در مدينه كه بودم، دستخطم در شرق و غرب اجرا مىشد. در آن موقع استر خود را
سوار مىشدم و آرام در كوچههاى مدينه راه مىپيمودم و در مدينه كسى از من
عزيزتر و محترمتر نبود...» (مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المكتبةالاسلامية،
1385 ه'.ق، ج 49، ص 155 - كلينى، الروضةمن الكافى، ص 151- نيز ر.ك به:
صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 167/ 9-محقق، سيد على، زندگانى پيشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا عليهالسلام، قم، انتشارات نسل جوان، ص 58-59/ 10- الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6، ص 87/ 11-محقق، سيد على، زندگانى پيشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا عليهالسلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 60/ 12-اين
داستان چنين نقل شده است: زبيده با هارون الرشيد شطرنج بازى مىكرد و چون
رشيد بازى را باخت، زبيده به او حكم كرد كه بايد با زشتترين كنيز
آشپزخانهاش همبستر شود. رشيد كه از اين امر بسى كراهت داشت، حاضر شد
مالياتهاى سراسر مصر و عراق را به زبيده ببخشد تا او را از اجراى اين حكم
منصرف سازد، ولى زبيده نپذيرفت. رشيد بناچار كنيزى بنام «مراجل» را يافت كه
واجد همه اين صفات تنفرآميز بود.و با او همبستر شد و مأمون متولد
گرديد(دميرى، حياةالحيوان، قاهره، مكتبةالتجاريةالكبرى، 1383 ه'.ق). اين
داستان منافات با آن ندارد كه گفتهاند: مأمون در شبى زاده شد كه رشيد به
خلافت رسيد، زيرا وليعهدها نيز پيش از رسيدن به خلافت بزرگترين قلمروها را
در اختيار داشتند. مثلا همين رشيد سراسر كشور خود را ميان سه فرزندش تقسيم
كرده بود(مرتضى الحسينى، سيد جعفر، زندگى سياسى هشتمين امام، ترجمه دكتر
سيد خليل خليليان، چاپ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365 ه'.ش، ص
97)/ 13-مرتضى الحسينى همان كتاب، ص 97-100/ 14- در مدارك اصيل
تاريخى هنگام دعوت امام به مرو، نامى از خلافت يا ولايتعهد آن حضرت به ميان
نيامده است و ظاهراً اين فكرى بوده كه بعداً براى مأمون پيش آمده و يا اگر
هم قبلاً اين فكر را داشته ابراز نمىكرده است. در اين ميان، تنها بيهقى
جريان را به نحو ديگرى ضبط كرده، و حتى مىنويسد: طاهر در عراق با امام به
ولايتعهد بيعت كرد؛ ولى اين نقل چندان صحيح به نظر نمىرسد، زيرا اولاً
طاهر در بغداد بوده و مسير حضرت را همه از طريق بصره نوشتهاند و ثانياً،
نقل بيهقى، از ابتدا بحث از ولايتعهد دارد و سخنى از اصل انتقال خلافت در
آن نيست، در حالى كه اغلب مورخان مىنويسند: مأمون به حضرت ابتدأاً پيشنهاد
انتقال خلافت مىكرد. با اين حال در بعضى از رسالههايى كه به فارسى يا
عربى در شرح حال آن حضرت نگاشته شده، مسئله بكلى خلط شده و دعوت از آن حضرت
را رسماً به عنوان دعوت براى قبول خلافت تلقى كردهاند (محقق، سيدعلى،
زندگانى پيشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - عليهالسلام -، قم انتشارات
نسل جوان، ص 72)/ 15-على بن عيسى الاربلى،، كشف الغمّة، تبريز،
مكتبةبنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج3، ص 65 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات
مكتبةبصيرتى، ص 309 - فتّال نيشابورى، روضةالواعظين، ط 1، بيروت،
مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه'.ق، ص 247/ 16-مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المكتبةالاسلامية، 1385 ه'.ق، ج 49، ص 117، نيز ر.ك به: على بن عيسى الاربلى، همان كتاب، ج 3، ص 95/ 17-مجلسى، بحارالأنوار، ج 49، ص 117/ 18-مرحوم
سيدعبدالكريم بن طاووس، صاحب فرحةالغرى، متوفاى 693 ه'، شرحى در مورد ورود
آن حضرت به قم نقل كرده است كه در جاى ديگرى ديده نمىشود. با توجه به
اينكه شيخ صدوق عليه الرحمةكه خود قمى بوده و فاصله زيادى هم با زمان آن
حضرت نداشته است، چيزى از آمدن آن حضرت به قم نقل نمىكند، بلكه مسير ديگرى
را ذكر مىكند، نقل ابن طاووس چندان متقن به نظر نمىرسد (محقق، سيدعلى،
زندگانى پيشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - عليهالسلام -، قم،
انتشارات نسل جوان، ص 74)/ 19- محقق، همان كتاب ص 70 - 74/ 20-
الاربلى، همان كتاب ج 3، ص 66 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات
مكتبةبصيرتى، ص 310 فتال نيشابورى، روضةالواعظين، ط 1، بيروت، مؤسسةالأعلمى
للمطبوعات، 1406 ه'.ق، ص 248/ 21-شيخ مفيد، همان كتاب، ص 310 - على بن
عيسى، همان كتاب، ج 3، ص 65 - طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3،
تهران، دارالكتب الاسلامية، ص 333 - فتال نيشابورى، همان كتاب، ص 248/ 22-صدوق،
علل الشرايع، قم، منشورات مكتبةالطباطبائى، ج 1، ص 226 - فتال نيشابورى،
روضةالواعظين، ط 1، بيروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، ص 247/ 23- طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالكتب الاسلامية، ص 334 - شيخ مفيد، ارشاد، قم، منشورات مكبتةبصيرتى، ص 310/ 24- على بن عيسى الاربلى مى گويد: من اين عهدنامه را به خط امام و مأمون در سال 670هجرى مشاهده كردم . وى متن آن را نسخه بردارى نموده در كتاب خود, كشف الغمّه , آورده است (ج 3 ص 123 128 25- محقق , سيد على , زندگانى پيشواى هشتم , امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ, قم , انتشارات نسل جوان , ص 82ـ 87 26- على بن عيسى , همان كتاب , ج 3 ص 67ـ شيخ مفيد, همان كتاب , ص 312 فتال نيشابورى , همان كتاب , ص 249 27-
مرتضى الحسينى , سيد جعفر, زندگى سياسى هشتمين امام , ترجمهء دكتر سيد
خليل خليليان , چاپ چهارم , تهران , دفتر نشر فرهنگ اسلامى , 1365ه.ش , ص
97ـ 123با تلخيص و اندكى تغيير در عبارت . ) 28- محقق , همان كتاب , ص 138ـ 141 29-
ابن شهر اشوب , مناقب آل ابى طالب , قم , موءسسهء انتشارات علامه , ج 4 ص
364ـ صدوق , عيون اخبار الرضا, تهران , دارالكتب الاسلامية, ج 2 ص 141ـ
مجلسى , بحارالاءنوار, تهران , المكتبةالاسلامية, 1385ه.ق , ج 49 ص 140 30- مرتضى الحسينى , سيد جعفر, همان كتاب , ص 162ـ 165با تلخيص و اندكى تغيير در عبارت . منبع: سیره پیشوایان
سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲ ساعت 13:52 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دوران پر بركت و همراه با كرامات و وقيعي كه قبل و بعد از
ولادت امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو و مدت امامت ايشان رخ داد،
جملگي دلالت بر عظمت بيكران امام رضا (عليه السلام) دارد. رويت آن از زبان
بزرگان اهل سنّت جالب و شنيدني و البته شگفتانگيز است. آنچه پيش روي
داريد، گوشهي از سخنان بزرگان اهل سنت درباره امام رضا است كه در منابع
معتبر آنها نقل شده و تأثير به سزايي در نزديك كردن ديدگاه اهل سنت به
ديدگاه شيعه درباره كرامت، شفاعت، توسل و زيارت قبور و... دارد. بزرگان
اهل سنت با اعتراف به جايگاه والي امام رضا (عليه السلام)، سخنان و
اعترافهاي شگفتي درباره ابعاد معنوي آن حضرت داشتهاند كه آنها را نقل
ميكنيم. 1. مجدالدين ابن اثير جَزَري (606ق): «ابوالحسن علي بن موسي...
معروف به رضا...، مقام و منزلت ايشان همانند پدرشان موسي بن جعفر است.
امامت شيعه در زمان علي بن موسي به ايشان منتهي ميشد، فضايل وي قابل شمارش
نيست. خداوند رحمت خود و رضوان خود را بر ايشان بفرستد». [1] 2. محمد
بن طلحه شافعي(652ق): «سخن در اميرالمؤمنين علي و زين العابدين علي گذشت و
ايشان علي الرضا سومين آنهاست. كسي كه در شخصيت ايشان تأمل كند، در مييابد
كه علي بن موسي وارث اميرالمؤمنين علي و زين العابدين علي است، و حكم
ميكند كه ايشان سومين علي است. ايمان و جايگاه و منزلت ايشان فراواني
اصحاب ايشان، باعث شد تا مأمون وي را در امور حكومت شريك كند و ولايت عهدي
را به ايشان بسپارد... ». [2] 3. عبدالله بن اسعد يافعي شافعي (768ق):
«وي امام جليل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل كرم ابوالحسن علي بن موسي
الكاظم است. وي يكي از دوازده امام شيعيان است كه اساس مذهب بر نظريات
ايشان است. وي صاحب مناقب و فضايل است». [3] 4. ابن صبّاغ مالكي (855ق)
به نقل از بعضي از اهل علم: «علي بن موسي الرضا داري والاترين و وافرترين
فضايل و كرامات و برخوردار از برترين اخلاق و صورت و سيرت است كه از پدرانش
به ارث برده است... ». [4] 5. عبدالله بن محمد عامر شبراوي شافعي
(1172ق): «هشتمين امام علي بن موسي الرضاست كه مناقب والا و صفات اوليا و
كرامت نبوي وي قابل شمارش و توصيف نيست... ». [5] 6. يوسف بن اسماعيل
نبهاني (1350ق): «علي بن موسي از بزرگان ائمه و چراغان امت از اهل بيت نبوي
و معدن علم و عرفان و كرم و جوانمردي بود. وي جايگاه والايي دارد و نام وي
شهره است و كرامات زيادي دارد... ». [6] 7. شيخ ياسين بن ابراهيم
سنهوتي شافعي: « امام علي بن موسي الرضا (رضي الله عنه) از بزرگان و از
بهترين سلاله است و خداوند با خلق چنين فردي قدرت خود را به نمايش گذاشته.
هيچ فردي علي بن موسي را نميتواند درك كند. وي والا مقام و در فضايل شهره
است و كرامات بسياري دارد... ». [7] 8. ابوالفوز محمد بن امين بغدادي
سُوِيدي: «ايشان در مدينه به دنيا آمد و كرامات ايشان بسيار و مناقبش مشهور
است؛ به گونهي كه قلم از وصف تمامي آن عاجز است... ». [8] 9. عباس بن علي بن نور الدين مكّي: «فضايل علي بن موسي هيچ حد و حصري نداشته... ». [9]
گوشهي از كرامات امام رضا (عليه السلام)
1. بشارت پيامبر به حميده
امام رضا به بركت سفارش پيغمبر و عنايت ايشان به دنيا
آمدند. در نقلهاي اهل سنت چنين آمده: زماني كه حميده مادر امام كاظم،
كنيزي به نام نجمه را از بازار خريداري كرد، پيامبر را در خواب ديد كه به
ايشان فرمود: «اين كنيز را به فرزندت (امام كاظم) هديه كن؛ همانا از اين
كنيز، فرزندي به دنيا خواهد آمد كه بهترين اهل زمين است». حميده نيز چنين
كرد و امام، نام نجمه را به طاهره تغيير داد. [10]
2. معجزهي در دوران حمل
مادر بزرگوار ايشان ميفرميد: هنگام حاملگي، سنگيني حمل
را احساس نكردم و هنگام خواب، صداي تسبيح و تهليل و تقديس وي را ميشنيدم.
[11]
3. مناجات امام در دوران طفوليت
مادر بزرگوار امام در ادامه ميفرمايد: زماني كه ايشان
به دنيا آمد، در حالي كه دستانش را روي زمين گذاشته و سر مباركشان را به
طرف آسمان بلند كرده بود، لبانش تكان ميخورد، گويا مناجات خدا ميكرد. در
اين حال پدر بزرگوارش آمد و به من گفت: «هنيئا لك كرامة ربَّكِ عزّوجل؛
مبارك باد بر تو كرامت خداوند». در اين حال فرزند را به ايشان داد و ايشان
در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و با آب فرات كام دهانش را
برداشت. [12]
4. هارون بر من چيره نميشود
صفوان بن يحيي ميگويد: بعد از شهادت امام كاظم و امامت
علي بن موسي الرضا (عليه السلام) از توطئه دوباره هارون عليه امام رضا
(عليه السلام) ميترسيديم. موضوع را به امام گفتيم. امام فرمود: هارون تلاش
خود را انجام ميدهد، ولي كاري از پيش نميبرد. صفوان ميگويد: يكي از
معتمدين برايم نقل كرد: يحيي بن خالد برمكي به هارون الرشيد گفت: علي بن
موسي ادعاي امامت ميكند (و با اين سخن قصد تحريك هارون را داشت). هارون در
جواب گفت: آنچه با پدرش انجام داديم، بس است. آيا ميخواهيم همه آنها را
بكشيم؟![13]
5. محل دفن من و هارون يكي است
موسي بن عمران ميگويد: روزي علي بن موسي الرضا را در
مسجد مدينه، در حالي ديدم كه هارون مشغول سخنراني بوده امام به من فرمود:
روزي را خواهي ديد كه من و هارون در يك جا به خاك سپرده ميشويم. [14] امام
در مكه نيز به اين مهم اشاره ميكند. حمزه بن جعفر ارجاني ميگويد: هارون
الرشيد از يك درب و علي بن موسي الرضا از در ديگر مسجد الحرام خارج شدند.
در اين هنگام امام رضا (عليه السلام) به هارون اشاره كرد و فرمود: الآن از
هم دور هستيم، ولي ملاقاتمان نزديك است. اي طوس! همانا من و او را يك جا
جمع ميكني. [15]
6. مأمون، امين را ميكشد
حسين بن ياسر ميگويد: روزي علي بن موسي الرضا به من
فرمود: همانا عبدالله (مأمون) برادرش محمد (امين) را خواهد كشت. از امام
پرسيدم: يعني عبدالله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد كشت؟ امام فرمودند:
بله، عبدالله مأمون، محمد امين را خواهد كشت. طبق پيشگويي امام اين اتفاق
افتاد. [16]
7. همسرت دوقلو ميزايد
بكر بن صالح ميگويد: نزد امام رضا (عليه السلام) رفتم و
به وي گفتم: همسرم ـ كه خواهر محمد بن سنان از خواص و شيعيان شماست ـ
حامله است و از شما ميخواهم دعا كنيد تا خداوند فرزند پسري به من دهد.
امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پيش خود گفتم: اسم
يكي را محمد و ديگري را علي ميگذارم. در اين هنگام امام مرا فراخواند و
بدون اينكه از من چيزي بپرسد، به من فرمود: اسم يكي را علي و ديگري را امّ
عمرو بگذار. وقتي كه به كوفه رسيدم، همسرم يك پسر و يك دختر به دنيا آورده
بود و اسم آنها را همان گونه كه امام فرموده بود، گذاشتم. به مادرم گفتم:
معني امّ عمرو چيست؟ پاسخ داد: مادر بزرگت امّ عمرو نام داشت. [17]
8. جعفر به زودي ثروتمند ميشود
حسين بن موسي ميگويد: عدهي از جوانان بني هاشم بوديم
كه نزد امام رضا نشسته بوديم كه جعفر بن عمر علوي با شكل و قيافه فقيرانه
بر ما گذشت. بعضي از ما با نگاه مسخرهآميزي به حالت وي نگريستيم. امام رضا
(عليه السلام) فرمود: به زودي ميبينيد زندگي وي تغيير كرده، اموالش زياد،
خادمانش بسيار و ظاهرش آراسته شده است. حسين بن موسي ميگويد: پس از
گذشت يك ماه، والي مدينه عوض شد و او نزد ين والي مقام و منزلت خاصي پيدا
كرد و زندگياش همانگونه كه امام فرموده بود، تغيير كرد و بعد از آن جعفر
بن عمر علوي را احترام و براي وي دعا ميكرديم. [18]
9. خود را بري مرگ آماده كن!
حاكم نيشابوري به سند خودش از سعيد بن سعد نقل ميكند كه روزي امام رضا (عليه السلام) به مردي نگهاي كرد و به او فرمود: «يا
عبدالله اوص بما تريد و استعد لما لابد منه فمات الرجل بعد ذلك بثلاثة
يام[19]؛ ي بنده خدا! وصيت خود را بكن و خود را بري چيزي كه گريزي از آن
نيست (مرگ)، آماده كن». راوي ميگويد: آن مرد پس از سه روز از دنيا رفت.
10. خواب ابوحبيب
حاكم نيشابوري به سند خود از ابوحبيب نقل ميكند: روزي
رسول الله را در خواب ـ در منزلي كه حجاج در آن اتراق ميكنند ـ ديدم، به
ايشان سلام كردم. نزد ايشان ظرفي از خرمي مدينه ـ كه خرمي صيحاني نام داشت ـ
بود. ايشان به من هيجده خرما دادند و من خوردم. پس از پايدار شدن مزه خرما
در دهانم بود و آرزو ميكردم دوباره از آن بخورم. پس از بيست روز ابوالحسن
علي بن موسي الرضا از مدينه به مكه آمد و در آن مكان نزول كرد و مردم براي
ديدار وي شتافتند. من نيز به آنجا رفتم و ديدم يشان در همانجيي كه پيامبر
را در خواب ديدم، نشسته است: در حالي كه ظرفي پر از خرمهاي مدينه و خرمي
صيحاني نزد او بود. به امام سلام كردم و يشان مرا نزد خود فراخواند و مشتي
از خرما به همان مقداري كه پيامبر در خواب به من عطا فرموده بود، به من
داد. به ايشان عرض كردم: زيادتر خرما بدهيد. امام فرمود: اگر رسول الله
زيادتر ميداد، من هم به تو زيادتر ميدادم. [20]
11. سقوط دولت برمكيان
مسافر ميگويد: در سرزمين مني نزد امام نشسته بوديم.
ناگهان يحيي بن خالد برمكي، در حالي كه صورتش پوشيده و گرد و غبار بر آن
نشسته بود، وارد مجلس شد. امام خطاب به ما فرمود: اينها بيچارگاني هستند كه
نميدانند در اين سال چه اتفاقي بري آنها رخ خواهد داد. مسافر ميگويد: در
همان سال برمكيان سقوط كردند و پيشگويي امام محقق شد. مسافر در ادامه
ميگويد: امام فرمودند: و از ين عجيبتر من و هارون هستيم كه شبيه اين دو
انگشت هستيم (و امام انگشت سبابه و انگشت وسط را كنار هم گذاشتند). مسافر
گفت: معني سخن امام در مورد هارون را نفهميدم؛ تا اينكه امام رضا (عليه
السلام) رحلت كرد و كنار هارون به خاك سپرده شد. [21]
12. وليتعهدي من پيدار نيست
مديني ميگويد: هنگامي كه امام رضا (عليه السلام) در
مجلس بيعت وليتعهدي با لباس مخصوص نشسته بودند و سخنرانان صحبت ميكردند،
نگهاي به بعضي از اصحاب خود كردند و ديدند يكي از اصحابشان از اين جريان
(ولايتعهدي امام) بسيار خرسند و خوشحال است. امام به وي اشاره كرد و او را
نزد خود طلبيد و درگوشي فرمودند: قلب خود را به اين وليتعهدي مشغول نكن و
به آن دل نبند و خوشحالي نكن؛ چرا كه اين امر باقي نميماند. [22]
13. توطئهگران رسوا ميشوند
زماني كه مأمون، امام رضا (عليه السلام) را وليعهد و
خليفه بعد از خود قرار داد، اطرافيان مأمون از كار خليفه ناراضي بودند و
ميترسيدند كه خلافت از بني عباس خارج شود و به بني فاطمه بازگردد. لذا
كينه و نفرت از امام رضا داشتند و منتظر فرصت بري ابراز ين نفرت و كينه
بودند؛ تا ينكه قرار گذاشتند امام رضا هرگاه وارد بر خليفه ميشود و خادمان
پرده را كنار ميزنند تا آن حضرت وارد شود، احدي به امام سلام نكند و به
يشان احترام نگذارند و پرده را برندارند. بعد از ين تصميم، امام رضا طبق
عادت روزانه وارد دالان شدند، اما آنان برخلاف تصميم خود، ناخودآگاه پرده
را كنار زدند تا امام عبور كند. آنها همديگر را ملامت كردند كه چرا پرده را
كنار زدهاند. قرار شد كه روز بعد چنين نكنند. روز بعد امام رضا وارد شد و
بر وي سلام كردند؛ اما پرده را برنداشتند. در اين هنگام باد شديدي وزيد و
پرده را از حد معمول خود نيز بالاتر زد و امام وارد شد و هنگام خروج نيز
همين اتفاق افتاد. آنان دانستند كه امام نزد خداوند جايگاه ويژهي دارد و
سپس قرار گذاشتند كه به آن حضرت خدمت كنند. [23]
14. رام شدن درندگان در برابر امام
قضيه زينب كذاب مورد اتفاق ناقلان شيعه و سني است و
گوشهي از عظمت و مقام والي امامت و وليت تكويني را به نميش ميگذارد. در
نقل اين جريان اختلافاتي وجود دارد كه به اصل آن لطمه وارد نميكند. اختلاف
در اين است كه يا اين جريان در دوران امام رضا (عليه السلام) رخ داده يا
امام هادي7؟ در خراسان زني به نام زينب ادعا ميكرد كه علوي و از نسل
فاطمه زهرا3 است. اين خبر به امام رضا (عليه السلام) رسيد. امام آن زن را
احضار كرد و علوي بودن وي را تاييد نفرمود. آن زن امام را مسخره كرد و با
كمال بيادبي به امام گفت: تو نسب مرا زير سؤال بردي، من نيز نسب تو را زير
سؤال ميبرم. در آن دوران سلطان مكاني داشت كه در آن درندگان بودند. آن
مكان براي انتقام گرفتن از مفسدان و مجرمان بود. امام رضا (عليه السلام) آن
زن را نزد سلطان حاضر كرد و فرمود: اين زن دروغگوست و بر علي و فاطمه دروغ
ميبندد و از نسل اين دو نيست. اگر اين زن راست گفته و پاره تن فاطمه و
علي باشد، بدنش بر درندگان حرام است. پس او را در ميان درندگان بيندازيد.
اگر راستگو باشد، درندگان به وي نزديك نميشوند و اگر دروغگو باشد، وي را
ميدرند. وقتي كه زينب كذاب اين سخن را شنيد، پيش دستي كرد و به امام گفت:
اگر راست ميگويي، خود تو داخل اين گودال شو. امام نيز بيهيچ سخني وارد
گودال شد. مردم و سلطان از بالا نظارهگر ين جريان بودند. زماني كه امام
وارد گودال شد، گويا درندگان رام شدند و يك يك نزد امام آمدند و دمهاي
خودشان را به نشانه تسليم در برابر امام به زمين گذاشتند و دست و پا و صورت
امام را بوسيدند. امام از آنجا بيرون آمد و سلطان دستور داد تا زن را داخل
گودال بيندازند. زن امتناع كرد. سلطان دستور داد تا وي را داخل گودال
بيندازند و طعمه درندگان شود. بعدها اين زن در خراسان به زينب كذاب مشهور
شد. [24] مسعودي معتقد است: اين قضيه بري امام هادي اتفاق افتاده است.
[25] با اين حال اين واقعه به تعبير اهل سنت، خبر مشهور نزد شيعه است. [26]
بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هيثمي اين قضيه را از بعضي حفاظ اهل سنت
نقل كرده[27] و ابو علي عمر بن يحيي علوي نيز اين جريان را قطعي دانسته و
نقل آن از طريق اهل سنت را تاييد كرده است. [28] البته با توجه به بعضي
قرائن ممكن است گفته شود اين جريان دو مرتبه (هم در زمان امام رضا (عليه
السلام) و هم در زمان امام هادي7) اتفاق افتاده است.
15. پيشگويي چگونگي شهادت
زماني كه مأمون به سبب بيماري نتوانست نماز عيد را
بخواند، از امام رضا (عليه السلام) درخواست كرد تا نماز را اقامه كند. امام
در حالي كه پيراهن كوتاه سفيد و عمامه سفيد پوشيده و در دستش عصا بود،
روانه نماز شد و در ميان راه با صداي بلند ميفرمود: «السلام علي ابوي آدم و
نوح، السلام علي ابوي ابراهيم و اسماعيل، السلام علي ابوي محمد و علي،
السلام علي عباد الله الصالحين». مردم به طرف امام هجوم ميآوردند و دست
ايشان را ميبوسيدند و ازايشان تجليل ميكردند. در اين هنگام به خليفه خبر
رسيد كه اگر اين وضعيت ادامه يابد، خلافت از دست تو خارج ميشود. مأمون خود
را به سرعت به امام رسانيد و نگذاشت امام نماز را بخواند. آن گاه امام
مطالبي مهم به هرثمة بن اعين ـ كه از خادمان مأمون، اما محب اهل بيت و در
خدمت امام رضا (عليه السلام) بود ـ فرمود. هرثمه ميگويد: روزي سرورم
ابوالحسن رضا مرا طلبيد و فرمود: اي هرثمه! ميخواهم تو را از مطلبي آگاه
سازم كه بايد نزد تو پنهان بماند و تا زماني كه زنده هستم، آن را بري كسي
فاش نكني، اگر فاش كني، من دشمن تو پيش خدا خواهم بود. هرثمه گفت: قسم
خوردم كه تا او زنده است، سخني نگويم. امام فرمود: اي هرثمه! سفر آخرت و
ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزديك شده. همانا من بر اثر خوردن انگور و انار
مسموم از دنيا خواهم رفت. خليفه ميخواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون
الرشيد قرار دهد، اما خداوند نميگذارد و زمين اجازه چنين كاري را نميدهد و
هر چه بكوشند تا زمين را حفر كنند (و مرا پشت قبر هارون دفن كنند)،
نميتوانند و اين مطلب را بعد خوهاي ديد. ي هرثمه! همانا محل دفن من در
فلان جهت است. پس بعد از وفات و تجهايز من بري دفن، مأمون را از اين مسائلي
كه گفتم، آگاه كن تا مرا بيشتر بشناسد و به مأمون بگو كه هر گاه مرا در
تابوت گذاشتند و آماده نماز كردند، كسي بر من نماز نخواند؛ تا اينكه عرب
ناشناسي به سرعت از صحرا به طرف جنازه من دويد و در حالي كه گرد و غبار سفر
بر چهره دارد و مركبش ناله ميزند، بر جنازه من نماز ميخواند. شما نيز با
او به نماز بايستيد و پس از نماز مرا در مكاني كه مشخص كردهام، دفن كنيد.
اي هرثمه! واي بر تو كه اين مطالب را قبل از وفاتم به كسي بگويي. هرثمه
ميگويد: مدتي نگذشت كه تمامي اين جريانات اتفاق افتاد و (امام) رضا نزد
خليفه انگور و انار مسموم خورد و از دنيا رفت. هرثمه ميگويد: طبق فرمايش
امام رضا (كه فرمود بعد از وفات و تجهيز جنازهام اين مطالب را به مأمون
بگو) بر مأمون وارد شده، ديدم كه وي در فراق امام رضا (عليه السلام) دستمال
در دست دارد و گريه ميكند. به وي گفتم: اي خليفه! اجازه ميدهيد مطلبي را
بگويم؟ مأمون اجازه سخن گفتن داد. گفتم (امام)رضا سرّي را در دوران حياتش
به من فرمود و از من عهد گرفت كه آن را تا هنگامي كه زنده است، براي كسي
بازگو نكنم. آن گاه قضيه را براي مأمون تعريف كردم. وقتي كه مأمون از اين
قضيه خبردار شد، شگفت زده شد و سپس دستور داد جنازه امام تجهيز و آماده شود
و همراه وي آماده خواندن نماز برايشان شديم. در اين هنگام فردي ناشناس با
همان مشخصاتي كه امام گفته بود، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمد و با
هيچ كس صحبتي نكرد و بر امام نماز خواند و مردم نيز با وي نماز خواندند.
خليفه دستور داد كه وي را شناسايي كنند و نزد وي بياورند، اما اثري از وي و
شتر او نبود. سپس خليفه دستور داد پشت قبر هارون الرشيد قبري حفر كنند.
هرثمه به خليفه گفت: يا شما را به سخنان علي بن موسي الرضا آگاه نساختم؟
مأمون گفت: ميخواهم ببينم سخن وي راست است يا خير. در اين هنگام
نتوانستند قبر را حفر كنند و گويا زمين از صخره سختتر شده بود؛ به گونهي
كه تعجب حاضران را برانگيخت. مأمون به صدق سخن علي بن موسي الرضا پيبرد و
به من گفت مكاني را كه علي بن موسي الرضا از آن خبر داده، به من نشان بده.
محل را به وي نشان دادم و همين كه خاك را كنار زديم، قبرهاي طبقه بندي شده و
آماده را ديديم، با همان مشخصاتي كه علي بن موسي الرضا فرموده بود. زماني
كه مأمون اين وضعيت را ديد، بسيار شگفت زده شد. ناگهان آب به اعماق زمين
فرو رفت و آن مكان خشكيد. سپس امام را داخل قبر گذاشتيم و خاك روي آن
ريختيم. بعد از اين جريان خليفه هميشه از چيزي كه ديده و از من شنيده بود،
با شگفتي ياد ميكرد و تأسف و حسرت ميخورد و هر گاه با وي خلوت ميكردم،
از من تقاضا ميكرد تا قضيه را تعريف كنم و با تأسف ميگفت: )انا لله و انا
اليه راجعون(. [29]
مشهد الرضا در كلام اهل سنت
ذهبي در مواضع متعدد از تأليفات خود دربارهي مشهد الرضا
چنين اظهار نظر ميكند: «و لعلي بن موسي مشهدٌ بطوس يقصدونه
بالزياره»[30]، «و له مشهدٌٍ كبير بطوس يزار»[31]، «و مشهد مقصودٌ
بالزياره»[32]. ابن عماد حنبلي دمشقي نيز ميگويد: «و له مشهدٌ كبير بطوس يزار». [33] برخورد
بزرگان اهل سنت با مزار امام رضا (عليه السلام) نيز جالب و شگفتانگيز
است؛ مانند بسيار زيارت كردن قبر امام رضااز سوي ابن حبان بستي (354ق) و
ابو علي ثقفي (328ق) و تواضع و تضرعات بسيار ابوبكر بن خُزيمه (311ق) كه
موجب شگفتي شاگردان وي شده بود. 1. ابوبكر بن خزيمه (311ق) و ابو علي ثقفي (328ق): حاكم نيشابوري ميگويد: «سَمِعتُ
محمد بن المؤمل بن حسين بن عيسي يقول خرجنا مع امام اهل الحديث ابي بكر بن
خزيمه و عديله ابو علي الثقفي مع جماعة من مشيخنا و هم اذ ذلك متوافرون
الي زيارة قبر علي بن موسي الرضا بطوس، قال: فريت من تعظيمه (ابن خُزَيمه)
لتلك البقعه و تواضعه لها و تضرعه عندها ماتحيرنا؛ [34] حاكم ميگويد: از
محمد بن مؤمل شنيدم: روزي با پيشوي اهل حديث ابوبكر بن خزيمه و ابو علي
ثقفي و ديگر مشيخ خود به زيارت قبر علي بن موسي الرضا به طوس رفتيم؛ در
حالي كه آنها بسيار به زيارت قبر يشان ميرفتند. محمد بن مومل ميگويد:
احترام و بزرگداشت و تواضع و گريه و زاري ابن خزيمه نزد قبر علي بن موسي
همگي را شگفتزده كرده بود. ابن خزيمه نزد اهل سنت جايگاه ويژهي دارد؛
به گونهي كه از وي «شيخ الاسلام، امام الائمه، حافظ، حجه، فقيه، بينظير،
زنده كننده سنت رسول الله»، تعبير كردهاند و او در علم حديث و فقه و اتقان
ضرب المثل است. [35] در مورد ابو علي ثقفي نيز ـ كه از نوادگان حجاج بن
يوسف است ـ تعابيري چون: «امام، محدث، فقيه، علامه، شيخ خراسان، مدرس فقه
شافعي در خراسان، امام در اكثر علوم شرعي، حجت خدا بر خلق در دوران
خودش»[36] به كار رفته كه نشان دهنده اهميت و جايگاه اين شخصيت نزد عامه
است. 2. ابن حبّان بُستي (354ق): «علي بن موسي الرضا از بزرگان و عقلا و
نخبگان و بزرگواران اهل بيت و بني هاشم است. اگر از وي روايتي شود، واجب
است حديثش معتبر شناخته شود..... من به دفعات قبر يشان را زيارت كردهام.
زماني كه در طوس بودم، هر مشكلي برايم رخ ميداد، قبر علي بن موسي الرضا را
ـ كه درود خدا بر جدش و خودش باد ـ زيارت ميكردم و براي برطرف شدن مشكلم
دعا ميكردم و دعايم مستجاب و مشكلم حل ميشد. اين كار را به دفعات تجربه
كردم و جواب گرفتم. خداوند ما را بر محبت مصطفي و اهل بيتش ـ كه درود خدا
بر او اهل بيتش باد ـ بميراند». [37] ابن حبان بستي نيز از اهل سنت
جايگاه والايي دارد؛ به گونهي كه از وي به «امام، علامه، حافظ، شيخ
خراسان، يكي از استوانههاي علم در فقه و لغت و حديث، و از عقلي رجال»
تعبير كردهاند. [38] اين جملات حاكي از نفوذ معنوي امام رضا (عليه
السلام) بر قلوب است و پس از گذشت ساليان از شهادت ايشان، قبر و بارگاه
ملكوتي ايشان مورد توجه خاص و عام است و كساني چون ابن خزيمه و ابن حبان
علاوه بر زيارت قبر امام رضا (عليه السلام) به ايشان متوسل ميشدند و براي
رفع مشكلات مادي و معنوي خود به اين مكان مقدس پناه ميبردند.
سخن پاياني
از مطالب ياد شده به دست ميآيد كه نه تنها ساخت بنا بر
قبور و زيارت و توسل، امري جايز وكاملاً مرسوم بوده، بلكه مورد تاييد قولي و
عملي بزرگان اهل سنت از جمله ابن خزيمه و ابن حبان بستي و... بوده و مكرر
اين اعمال از آنها سر ميزده است و آنان از خوان گسترده كرامات آن امام
همام نيز بهرهمند ميشدند و اين امر اساساً به عنوان يك باور و فرهنگ صحيح
در ميان مسلمين مطرح بوده و اين موارد بهترين گواه بر واهي بودن تفكرات و
باورهاي سست حزب سياسي وهابيت است. از طرف ديگر، جايگاه اهل پيامبر(صلی
الله علیه و آله و سلم) و ميزان درخشندگي اين خاندان پاك را در ميان امت
اسلامي به ويژه علماي اهل سنت آشكار ميسازد.
پی نوشت:
[1]. تتمي جامع الاصول، ابن اثير جزري، مكتبي النجاريي، مكه، عربستان، چاپ دوم، ج2، ص715، 1403ق. [2]. مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعي، مؤسسه البلاغ، بيروت، لبنان، چاپ اول، ص295، 1419ق. [3]. مرآة الجنان، يافعي، دارالكتب العلميي، بيروت لبنان، چاپ اول، ج2، ص10، 1417ق. [4]. الفصول المهمي، ابن صباغ مالكي، اعلمي، تهران، يران، ص263. [5]. الاتحاف بحب الاشراف، شبراوي شافعي، دارالكتاب قم، يران، چاپ اول1423ق. [6]. جامع كرامات الاولياء، نبهاني، ص311، دارالفكر، بيروت، لبنان، چاپ اول، ص312و313، 1414ق. [7]. الانوار القدسيه، سنهوتي شافعي، ص39، انتشارات السعادي، مصر. [8]. سبائك الذهب في معرفي قبائل العرب، ابوالفوز سؤيدي، المكتبه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، ص334. [9]. نزهة الجليس، عباس بن نور الدين مكّي، قاهره، مصر، ج2، ص105. [10].
روضة الاحباب، عطاء الله بن فضل الله شيرازي، ص43، استامبول، تركيه؛ مفتاح
النجاة في مناقب آل العبا، محمد خان بن رستم بدخشي، مخطوط، ص176، به نقل
از احقاق الحق، ج12، ص364؛ تاريخ الاسلام و الرجال، شيخ عثمان سراج الدين
حنفي، ص369، مخطوط، به نقل از احقاق الحق، ج12، ص348. [11]. روضة الاحباب، ج4، ص43؛ مفتاح المعارف، مولوي عبد الفتاح حنفي هندي، مخطوط، ص79، بنقل از احقاق الحق، ج12، ص553. [12]. احقاق الحق، شهايد قاضي نور الله شوشتري، ج12، ص343، به نقل از محمد خواجه پارسي بخاري، فصل الخطاب. [13].
الفصول المهمي، ص245؛ نور الابصار، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ
اول1418ق، ص243؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص311؛ الاتحاف بحب الاشراف،
ص314. [14]. الفصول المهمه، ص246؛ نور الابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص312. [15]. نورالابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص313؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص315، 316. [16]. الفصول المهمه، ص247؛ نورالابصار، ص243؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص319. [17].
الفصول المهمه، ص246، نورالابصار، ص243؛ اخبار الدول و آثار الاول، بغداد،
عراق، بيتا، ص114؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص313، الاتحاف، بحب
الاشراف، ص316. [18]. نور الابصار، ص243؛ مفتاح النجاة، ص76؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص318. [19].
الصواعق المحرقه، ابن حجر هايثمي، دارالفكر، بيروت، لبنان، ص122؛ الفصول
المهمه، ص247؛ نورالابصار، ص243؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ جامع
كرامات الاولياء، ج2، ص311؛ نتيج الافكار القدسيه، سيد مصطفي بن محمد
العروس مصري، دمشق، سوريه، بيتا، ج1، ص80؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص318؛
الانوار القدسيه، ص39. [20]. الصواعق المحرقه، ص122؛ الفصول المهمه،
ص246؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ مفتاح النجاة، ص376؛ وسيلة المال،
ابن كثير حضرمي، مكتبه الظاهريه، دمشق، سوريه، بيتا، ص212؛ نورالابصار،
ص243؛ جامع كرامات الاوليا، ج2، ص311؛ نتيج الافكار القدسيه، ج1، ص80؛
الاتحاف بحب الاشراف، ص316؛ وسيلة النجاة، محمد مبين هندي، الكهنو، هند،
بيتا. [21]. الفصول المهمه، ص245؛ نورالابصار، ص243؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص312؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص314. [22]. الفصول المهمه، ص256؛ مفتاح النجاة، ص178. [23].
نور الابصار، ص244؛ جامع كرامات الاولياء، ج2، ص312؛ مطالب السؤول، ص297؛
الفصول المهمه، ص244 ـ 245؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ الاتحاف، بحب
الاشراف، ص313. [24]. لفرج بعد الشدي، قاضي ابو علي تنوخي، دارالصباعي المحمديي قاهره، مصر، چاپ اول 1375ق، ج4، 172ـ173؛ مطالب السؤول، ص297. [25]. مروج الذهب، علي بن حسين مسعودي، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، ج4، ص86. [26]. الفرج بعد الشده، ج4، ص172. [27]. الصواعق المحرقه، ص205. [28]. الفرج بعد الشده، ج4، ص173. [29].
الفصول المهمه، ص261؛ نورالابصار، ص244؛ مطالب السؤول، ص300؛ الكواكب
الدريه، شيخ عبد الرؤوف مناوي، الازهريي، مصر، بيتا، ج1، ص256؛ مفتاح
النجاة، ص82؛ الانوار القدسيه، ص39. [30]. سير اعلام النبلاء، موسسه الرساله، بيروت، لبنان، چاپ يازدهم 1417ق، ج9، 393. [31]. العبر، دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان، ج1، ص266. [32]. تاريخ الاسلام، حوادث، 201 تا210، دارالكتاب العربي، بيروت، لبنان، چاپ اول 1420ق، ص272. [33]. شذارت الذهب، دار بن كثير، دمشق، بيروت، چاپ اول 1406ق، ج3، ص14. [34]. تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، دارالفكر، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1404ق، ج7، 339. [35]. سير اعلام النبلاء، شمس الدين ذهبي، ج14، ص365و377. [36]. سير اعلام النبلاء، ج15، ص280ـ282. [37]. كتاب الثقات، ابن حبان بستي، دارالفكر، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1393ق، ج8، ص475. [38].
سير اعلام النبلاء، ج16، ص92؛ النجوم الزاهره، ابن تغري، دار الكتب
العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1413ق، ج3، ص342؛ الوافي بالوفيات، صفدي،
جمعي از مستشرقين، بيتا، 1411ق، ج2، ص317؛ الطبقات الشافعيه، سبكي، دار
احياء الكتب العربية، بيروت، لبنان، بيتا، ج3، ص131؛ الانساب، سمعاني، دار
الكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1408ق، ج2، ص209.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی
سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲ ساعت 13:51 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خطمشي امام رضا (علیه السلام) در برابر حكومتها بخشي
از زندگي امام علي بن موسي(علیه السلام) مربوط به دوران قبل از امامت
ايشان ميشود كه 35 سال بوده است و در اين مدت، حاكماني چون منصور، مهدي،
هادي و هارون ـ كه همه از خلفاي عباسي بودهاند ـ حاكميت داشتهاند. پس از
شهادت امام موسي بن جعفر(علیه السلام) و آغاز دوره امامت علي بن موسي(علیه
السلام)، آن امام بيست سال ديگر را شاهد حاكميتهاي جور بود. از اين مدت، ده
سال، در عصر خلافت هارون، چهار سال در عهد پرفراز و نشيب خلافت امين و
سرانجام ادامه آن با زمامداري مأمون، همراه شد. امام در عصر هارون آن
بخش از زندگاني امام رضا(علیه السلام) كه در عصر هارون سپري شد، حلقهاي
از حلقات گذشته تاريخ امامت بود، كه در آن موقعيت مبارزه علني و رسمي، براي
امامان پديد نيامد و بيشتر فعاليتهاي شيعي و تلاشهاي عقيدتي و مبارزات
سياسي در نهان، رهبري ميشد. پس از شهادت موسي بن جعفر(علیه السلام) در
زندان هارون، در بيست و پنجم ماه رجب سال 183 ه . ق، امام رضا(علیه
السلام) همچنان شيوه مبارزاتي پدر بزرگوارش را پيشه ساخت و به ايفاي صحيح
رسالت امامت پرداخت. دستگاه خلافت هاروني، مصلحت را در اين ديد كه شيوه
گذشته خود را تغيير دهد، چه اين كه سياست گذشته و روش سختي كه نسبت به
هفتمين امام(علیه السلام)، اتخاذ كرده بود، ديگر به صلاح حكومت نبود و بيش
از گذشته موجوديت عباسيان را با خطر روبرو ميساخت. قيامها رو به فزوني
گذارده و توجه مردم در بلاد مختلف به خاندان پيامبر(صلی الله علیه واله)
بيشتر شده بود و شرايط عمومي به زيان نظام حاكم رقم ميخورد. يحيي بن
خالد، كه از عناصر داراي نفوذ دربار هاروني به شمار ميرفت و مشاور سياسي
او بود، روزي به هارون گفت: «اين علي بن موسي است كه بر جاي پدر تكيه زده و
امامت را از آن خود ميداند.» هارون گفت: «آنچه درباره پدرش موسي مرتكب شديم، ما را كفايت است. آيا ميخواهي تمام آنان را بكشم؟» گروهي از واقفي مذهبان، نزد امام رضا(علیه السلام) آمدند. از آن ميان، علي بن حمزه گفت: ما را از حال پدرت آگاه ساز. حضرت فرمود: پدرم از دنيا رحلت كرده است. علي بن حمزه گفت: پس امامت را به چه شخصي سپرد؟ امام پاسخ داد: به من. علي بن حمزه گفت: آيا از جانب هارون و طرفدارانش احساس خطر نميكني! امام
فرمود: هرگز، و براي آن كه اطمينان پيدا كني كه از ناحيه هارون نگراني
ندارم، من همان سخني را ميگويم كه رسول خدا(صلی الله علیه واله) با شنيدن
تهديد ابوجهل فرمود: وي هرگز موفق نخواهد شد گزندي به من برساند. مسعودي نقل ميكند: ابوجهل نزد پيامبر(صلی الله علیه واله) آمده و گفت: آيا تو از سوي خدا فرستاده شدهاي؟ حضرت فرمود: آري. ابوجهل گفت: آيا از من نميترسي؟ حضرت فرمود: اگر از سوي تو آسيبي به من برسد، من پيامبر نخواهم بود. امام رضا(علیه السلام) نيز در پاسخ علي بن حمزه فرمود: من نيز ميگويم اگر از سوي هارون به من گزندي برسد، من امام نخواهم بود. دوران
خلافت هارون در سال 193 ه . ق پايان يافت. زمامداري به «امين» واگذار شد و
چهار سال و اندي بيش نگذشت كه آن هم به كشمكش دو برادر يعني امين و مأمون
انجاميد. در اين مدت، اوضاع به حد كافي آشفته بود. در نتيجه فرصتي پديد
نيامد، تا دستگاه خلافت خود را با امام و آل علي درگير كند. امين در جنگ با
سپاه مأمون كشته شد. عهد مأمون، فرا رسيد. مأمون بيش از همه به خلافت
ميانديشيد. او اولين مانع را كه وجود برادرش بود از ميان برداشت و اكنون
بايد با تمام توان، موانع و مشكلات حكومت خود و حاكميت عباسيان را يكي پس
از ديگري برطرف سازد. مأمون براي اين منظور مانند ديگر زمامداران عباسي
عمل نكرد. وي نه روش سفاح را پيشه ساخت كه احمد امين دربارهاش آورده است:
«... زندگيش سراسر خونريزي و سياستش نابود ساختن مخالفان بود.» و
خوارزمي مينويسد: «... اين ابومجرم (پدر گنهكار) بود كه بر علويان تسلط
يافت، نه ابومسلم (پدر مسلمان). اين مرد (سفاح) علويان را زير هر سنگ و
كلوخي كه مييافت، ميكشت و در هر دشت و كوهستاني به تعقيب آنان
ميپرداخت.» و نه همچون منصور، دست به كشتار فرزندان فاطمه(س) زد و از
سرهاي قربانيان علوي موزهاي فراهم آورد و در پاسخ عمويش عبدالصمدبن علي كه
از وي پرسيد: چرا در قاموس حكومتي تو، واژه عفو و گذشت، مفهوم ندارد؟ گفت:
ما در ميان مردمي به سر ميبريم كه ديروز ما را به ياد دارند و ميدانند
ما در گذشته رعيتي بيش نبودهايم و اكنون زمامداري را به دست آوردهايم.
اينك جز با به كار گرفتن مجازاتها نخواهيم توانست هيبت خود را براي ايشان
به نمايش گذاريم.» و هم او (منصور) بود كه ويران ساختن مرقد امام حسين(علیه السلام) را بدعت نهاد و علويان را در سينه ديوار به ميخ ميكشيد... و
سرانجام مهدي، هادي و رشيد نيز يكي پس از ديگري همان سياست را با ابزار
مختلف تداوم بخشيدند. يكي چون مهدي از حريه تكفير بهره جست و حتي بيگناهان
را از دم تيغ گذراند و ديگري چون هادي كه بر خرد و كلان، زن و مرد و...
رحم نداشت و يا رشيد كه به گفته خوارزمي، درخت نبوت را از شاخ و برگ برهنه
كرد و نهال امامت را از بن برآورد. او سوگند ياد كرده بود كه: «فرزندان
ابوطالب را تحمل نخواهم كرد. آنها و پيروانشان را خواهم كشت.» موسي بن جعفر(علیه السلام) را نيز هم او به شهادت رسانيد. آري،
مأمون روشي جز ديگر خلفاي عباسي را برگزيد. او حل همه مشكلات و رفع موانع
موجود را در اقدامي ديگر ميدانست كه براي انجام اين مهم، لازم بود امام
رضا(علیه السلام) را از مدينه به مرو فرا خواند و آنگاه تصميمات از پيش
تعيين شده را به مرحله اجرا گذارد. بنابراين، سفر امام كه بخش مهمي از
زندگاني امام رضا(علیه السلام) را تشكيل ميدهد، سفري به ميل ايشان نبود،
چه اين كه پس از انجام اين هجرت و با گذشت زمان، پرده از روي بسياري حقايق
برداشته شد و اهداف مأمون از فراخواني روشن شد. شخصيت اخلاقي امام رضا عليهالسلام ميدانيم
كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) در اخلاق نمونه بود، تا جايي كه خدايش
در مقام ستايش پيامبر او را به خلق نيكو و عظيمش ياد كرده، رمز موفقيت او
را نيز اخلاق ارزنده وي ميداند. امامان نيز تجلي اخلاق پيامبر بودند،
به گونهاي كه هركس آنان را ميديد، بياختيار به ياد رسول اكرم(صلی الله
علیه واله) ميافتاد. حضرت رضا (علیه السلام) نيز در زندگي فردي و اجتماعي
چنين بود كه خلق والاي پيامبر را حكايت ميكرد و به گفته شاعر: يمثل النبي في اخلاقه فانه النابت من اعراقه له كرامات و مكرمات في صفحات الدهر بينات شهود صدق لسمو ذاته كانه النبي في صفاته در اخلاق او پيامبر جلوهگر ميشود. چرا كه او برخاسته از ريشههاي نبوي است. از
او نشانههايي اعجازآميز و ارزشهايي در اوراق تاريخ و بستر روزگاران،
متجلي است و گواهاني راستين بر بزرگي او گواهند. گويا او آينه تمام نماي
اخلاق و صفات پيامبر است. ابراهيم بن عباس كه از ديرزمان محضر امام را
درك كرده و از آن منبع فيض الهي، بهرهها برده بود، درباره روش اخلاقي امام
ميگويد: «هيچگاه نديدم آن حضرت، با سخن خود كسي را مورد اهانت و آزار
قرار دهد و يا آن كه كلام كسي را قبل از آن كه سخن او پايان يابد، قطع كند.
نياز نيازمندان را برآورده ميساخت، هرگز در حضور ديگران به چيزي تكيه
نميداد، پاي خود را نزد كسي دراز نميكرد، با خدمتكاران به نرمي سخن
ميگفت، در جمع، با صداي بلند نميخنديد و در حضور ديگران آب دهان را بيرون
نميانداخت.» ابن ابي عباد، وزير مأمون، شيوه زندگي امام را چنين
يادآور شده است: «حضرت علي بن موسي(علیه السلام) در تابستان روي حصير
مينشست و فرش او در زمستان نوعي پلاس بود، دور از چشم مردم جامه خشن
ميپوشيد و هنگام رويارويي با مردم، لباس معمولي ميپوشيد تا خودنمايي به
زهد، تلقي نشود.» عطر اخلاق امام، در نسيم شعر شاعران ابونواس،
از اديبان و شعراي معروف عصر امام رضا(علیه السلام) است. وي كه در ادبيات و
شعر، شهره و نامدار زمان خود بوده است، با تمام توان ادبي كه داشت، از
ستودن امام اظهار ناتواني كرد. ابن طولون مينويسد: «برخي از اصحاب به
ابونواس اعتراض داشته، چنين گفتند: تو درباره شراب، كوه و دشت، موسيقي و...
شعر سرودهاي، تو را چه شده است كه درباره موضوعي مهم، يعني شخصيت والاي
امام علي بن موسي الرضا(علیه السلام) تاكنون چيزي نگفته و شعري نسرودهاي؟
با آن كه معاصر امام نيز هستي و او را بخوبي ميشناسي. ابونواس در پاسخ چنين گفت: والله ما تركت ذلك الا اعظاما له و ليس يقدر مثلي ان يقول مثله. سوگند به خدا كه بزرگي او مانع اين كار شده است. چگونه كسي چون من، درباره شخصيتي چون او مدح تواند كرد. آنگاه ابيات زير را سرود: قيل لي انت اوحد الناس طرا في فنون من الكلام النبيه لك في جوهر الكلام بديع يثمر الدر في يدي مجتبيه فعلام تركت مدح ابن موسي والخصال التي تجمعن فيه قلت لا اهتدي لمدح امام كان جبريل خادماً لابيه چكيده سخن او چنين است: از من نخواهيد او را بستايم، مرا توان آن نيست تا از كسي كه جبرئيل خدمتگزار آستان پدر اوست مدح گويم. قصيدهاي به او منسوب است كه در مرو چون چشمش به حضرت رضا(علیه السلام) افتاد، آن را سرود و گفت: مطهرون نقيات ثيابهم تجري الصلاه عليهم اينما ذكروا من لم يكن علويا حين تنسبه فماله في قديم الدهر مفتخر فانتم الملأ الاعلي و عندكم علم الكتاب و ما جاءت به السور امامان معصوم(علیه السلام)، پاكيزگان و پاكدامنان هستند كه هرگاه نامي از ايشان به ميان آيد، بر آنان درود و تحيت فرستاده خواهد شد. كسي كه انتسابش به سلاله پاك علي نرسد، در روزگاران داراي مجد و افتخار نيست. براستي كه شما در جايگاه بلندي قرار داريد و علم كتاب و مضامين سورههاي قرآن نزد شماست. ابن
صباغ مالكي درباره حضرتش مينويسد: «حضرت از مناقبي والا و صفاتي پسنديده
برخوردار است. نفس شريفش پاك، هاشمي نسب و از نژاد پاك نبوي است.» بعد
از جريان ولايتعهدي، روزي عبدالله بن مطرف بن هامان بر مأمون وارد شد. حضرت
رضا(علیه السلام) نيز در مجلس حضور داشت. خليفه رو به عبدالله كرد و گفت:
درباره ابوالحسن علي بن موسي الرضا چه ميگويي؟ عبدالله گفت: «چه بگويم
درباره كسي كه طينت او با آب رسالت سرشته شده و ريشه در گواراي وحي
دوانيده است. آيا از چنين ذاتي جز مشك هدايت و عنبر تقوا ميتواند ظاهر
شود؟» اخلاق امام در بيان روايات ـ او بسيار به مستمندان رسيدگي ميكرد. ـ به دادن صدقه بويژه در شبهاي تار و به صورت پنهاني بسيار مبادرت ميكرد. ـ با خدمتگزارانش كنار يك سفره مينشست و غذا ميخورد. ـ هيچ فرقي ميان غلامان و اشراف و اقوام و بيگانگان نميگذارد، مگر براساس تقوا. ـ همواره متبسم و خوش رو بود. ـ بهترين بخش غذاي خود را قبل از تناول، براي گرسنگان جدا ميساخت. ـ با فقرا مينشست. ـ در تشييع جنازه شركت ميجست. ـ خدمتكاري را كه مشغول خوردن غذا بود، به خدمت فرا نميخواند. ـ با صداي بلند و با قهقهه هرگز نميخنديد. ـ رفع نياز مؤمنان و گرهگشايي از ايشان را بر ديگر كارها مقدم ميداشت. ـ روي حصير مينشست. ـ قرآن زياد تلاوت ميكرد. ـ با گفتارش دل كسي را نرنجانيد. ـ سخن هيچكس را ناتمام نميگذاشت و نميشكست. ـ هيچ نيازمندي را تا حد امكان رد نكرد. ـ پاي خود را هنگام نشستن در حضور ديگران دراز نميكرد. ـ در حضور ديگران همواره از ديوار فاصله داشت و هيچگاه تكيه نزد. ـ همواره ياد خدا بر زبان جاري داشت. ـ از اسراف و تبذير سخت پرهيز داشت. ـ به مسافري كه پول خود را تمام و يا گم كرده بود، بدون چشمداشت، هزينه سفر ميداد. ـ در دادن افطاري به روزهداران كوشا بود. ـ به عيادت بيماران ميرفت. ـ در معابر عمومي، آب دهان خود را نميانداخت. ـ از ميهمان شخصاً پذيرايي ميكرد. ـ هنگامي كه بر جمعي كنار سفره وارد مي شد، اجازه نميداد تا براي احترام وي از جاي برخيزند. ـ به سخن ديگران كه وي را مورد خطاب قرار داده، از او پرسشي داشتند، با دقت كامل گوش ميداد. ـ خويش را به بوي خوش معطر ميكرد، بخصوص براي نماز. ـ به نظافت جسم و لباس بويژه موي سر توجه داشت. ـ قبل از غذا دستها را ميشست و با چيزي خشك نميكرد، بعد از غذا نيز آنها را ميشست و با حولهاي خشك ميكرد. ـ اگر غذايي از حد نياز زياد ميآمد، آن را هرگز دور نميريخت. ـ در حضور ديگران به تنهايي چيزي نميخورد. ـ بسيار بردبار و شكيبا بود. ـ كارگري را كه به مبلغ معين اجير ميكرد، در پايان افزون بر مزدش به او عطا ميكرد. ـ با همگان با رأفت و خوشرويي روبرو ميشد. ـ بسيار فروتن بود. ـ به فقرا و بيچارگان بسيار ميبخشيد و آن را براي خود پسانداز ميدانست. اين همه كه ياد شد، بيگمان خوشهاي از خرمن شخصيت اخلاقي آن امام بزرگ است و نه تمام آن. زندگاني سياسي امام رضا(علیه السلام) امام
رضا(علیه السلام) در عصر امامت خويش، با خلفايي چند از عباسيان، معاصر
بودهاند؛ هر چند، تنها در دوران زمامداري مأمون، شرايط دشواري پديد آمد كه
امام را به موضعگيري واداشت. مدت ده سال از امامت هشتمين امام با
دوران خلافت هارون مقارن بود. در آن دوره ده ساله، هارون به دليل بحرانهايي
كه حكومت با آن روبرو بود، هيچگاه خود را روياروي امام قرار نداد. هارون، نگران آينده هارون
در سالهاي پاياني عمر خود، به حكومت عباسيان و آينده آن ميانديشيد. به
همين منظور در سال 175 ه . ق، فرزندش محمد امين را كه هنوز بيش از پنج سال
از عمرش نگذشته بود، براي جانشيني پس از خود معرفي كرد. هفت سال بعد،
يعني در سال 182 ه . ق، با معرفي عبدالله مأمون به جانشيني امين، در تثبيت
حكومت عباسي كوشيد. هارون در سال 186 ه . ق، همراه فرزندانش، امين، مأمون
و مؤتمن، عازم حج شد. در آن جا، عهدنامهاي را در حضور شخصيتها و رجال
سياسي، قضايي و نظامي به امضاي دو فرزندش امين و مأمون رساند و نسخهاي از
آن را درون كعبه به ديوار آويخت. در اين قرارداد، ضمن معرفي فرزندانش براي
اداره دستگاه خلافت، يكي پس از ديگري، از آنان پيمان گرفت كه نقض عهد
نكنند. آنگاه هارون دستور داد تا متن آن را، براي حاضران در موسم حج
بخوانند تا پس از بازگشت حاجيان، موضوع جانشيني امين و مأمون ميان همه مردم
منتشر شود. در پي اين اقدام، هارون ضمن تقسيم هدايا و عطاياي فراوان
ميان مردم مدينه، دستور داد، تا به موجب سندي، كشور پهناور اسلامي آن روز
را ميان امين، مأمون و مؤتمن قسمت كنند. ولي از آن جا كه هرگاه حكومت با
قدرت طلبي و حرص و آز و بيتقوايي همراه گردد، همه عهدها و ارزشها ناديده
گرفته ميشود، تدابير هارون در جهت همسازي امين و مأمون و هماهنگي آنان در
سيطره بر ممالك اسلامي چندان دوام نيافت و برادري آنان به دشمني كشيده شد. مرگ هارون و پيامدهاي آن سرانجام
هارون در سال 193 ه . ق، در طوس درگذشت. ديري نپاييد كه ميان دو برادر،
نزاع بر سر قدرت در گرفت. پدر كه بارها شعار «الملك عقيم» را سر داده بود،
اينك پسران او نيز همان منطق سياسي را دنبال ميكردند. اختلاف دو
برادر، كه با دستهاي پشت پرده هدايت ميشد، سرانجام امين را بر آن داشت تا
در اوايل سال 195 ه . ق، برادرش مأمون را از ولايتعهدي خلع نمايد، تا راه
براي سلطه و حكومت مطلقه و بيچون و چراي خويش، هموار شود. از سوي ديگر،
مأمون نيز كه تربيت يافته شيوه هاروني بود، نميتوانست حكومت را به راحتي
از دست بدهد. از اين رو درصدد چارهجويي و رويارويي بر آمد و نتيجه آن چيزي
جز لشكركشي نبود. سپاهي از خراسان و لشكري از بغداد راهي «ري» شدند، كه در
اين نبرد، لشكر امين ناباورانه شكست را پذيرا شد. در هجوم ديگري، طرفداران
مأمون راهي بغداد شده، صحنه دشواري را براي امين و دستگاه حكومت او فراهم
ساختند كه براي آنان هيچگونه راه گريزي نبود. امين از طاهر، فرمانده سپاه
مأمون خواست تا با فرستادن نامهاي از مأمون براي او امان بخواهد. امين
گفت: «اگر برادرم مرا مورد عنايت و بخشش قرار داد، شايسته است، زيرا او اهل
تفضل است و اگر مرا كشت، ننگ نخواهد بود، زيرا جوانمردي، جوانمردي را
شكسته و شمشيري، شمشيري را بريده است. البته چنانچه درندگان مرا پاره پاره
كنند، نزد من گواراتر است از آن كه سگي مرا نجات دهد.» سرنوشت امين فرمانده
سپاه مأمون به درخواستهاي امين، وقعي ننهاد و سرانجام وي را دستگير كرد و
در حادثه حمله چند مرد مسلح با ضرباتي چند، امين از پاي درآمد. بدين ترتيب
طومار زندگي امين برچيده شد و بغداد سقوط كرد و اين آغازي بود بر سلطه
مأمون بر بغداد و ديگر بلاد اسلامي. هر چند مأمون در اين نبرد به پيروزي
بزرگي دست يافت، ولي بدون شك، حكومتي پرفراز و نشيب را پيش روي داشت، زيرا
از نظر عباسيان و هوادارانشان، امين خليفه قانوني پس از هارون بود و آنان
او را به عنوان ولي امر، شناخته و اطاعت او را بيچون و چرا بر خود لازم
ميدانستند. از سوي ديگر، امين از امتياز ديگري نيز برخوردار بود، زيرا او
فرزند زبيده بود و زبيده، نزد هارون و در نظر مردم، منزلت خاصي داشت.
بنابراين، حركت نظامي مأمون نميتوانست پشتوانه لازم مردمي را دارا باشد.
از اين رو هنگامي كه سر بريده امين را نزد مأمون آوردند، فضل بن سهل كه
نقشي اساسي در زمينهسازي و هدايت نبرد خونين بغداد داشت، گفت: «شمشيرها و
زبانهاي مردم عليه ما به كار افتاد.» مأمون چون اين سخن را شنيد، گفت: «ديگر كار از كار، گذشته است، براي نجات از اين باتلاق و پوزش از آن چارهاي بينديش.» از
اين رو، هنگامي كه نامه زبيده، به دست مأمون رسيد، وي گفت: «من همان سخن
را ميگويم كه علي بن ابي طالب(علیه السلام) در مورد قتل عثمان گفت، كه
سوگند به خدا من او را نكشتم. من نيز سوگند ميخورم كه كشنده امين نيستم؛
نه گفتهام، نه به اين قتل راضي بوده و نه به انجام آن فرمان دادهام.» زمامداران مأمون مأمون
در پانزدهم ربيع الاول سال 170 ه . ق در ياسريه، متولد شد. مادرش، يكي از
كنيزان هارون به نام مراجل از اهالي بادغيس بود. او در دوران خلافت برادرش
امين، بر بخش شرقي خطه اسلامي، حكومت ميكرد، ولي پس از كشته شدن برادرش
امين، زمامداري گسترده او در سال 198 ه . ق آغاز شد. بدين سان اگر دوران
سلطه او بر شرق بلاد اسلامي آن روز را نيز به شمار آوريم، مأمون متجاوز از
بيست سال بر مسند خلافت تكيه زده است. ويژگيهاي مأمون وي
هفتمين خليفه عباسي است و نسبت به برادرش و نيز در مقايسه با ديگر خلفاي
عباسي، از ويژگيهايي برخوردار بوده است. براي روشن شدن اين مطلب، ديدگاههاي
بسياري را از نظرتان ميگذرانيم: ـ سيوطي در شرح حال او مينويسد:
«مأمون، از نظر دورانديشي، اراده استوار، بردباري، دانش، زيركي، بزرگي،
شجاعت و جوانمردي، بر تمام خلفاي عباسي برتري داشت.» ـ احمد امين مصري
مينويسد: «مأمون در عين حال كه در مجالس عيش و نوش شركت ميجست، به كتاب و
فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمي و مباحث فقهي و... علاقه شديد داشت.» ـ
ابن النديم از مأمون با عنوان «داناترين خلفا به فقه و كلام» ياد ميكند.
وي مردي زيرك بود و چهرهاي بس پيچيده داشت. گاهي چونان دينداري دلسوز ظاهر
ميشد، مردم را به علت كوتاهي در امر اقامه نماز و فرو رفتن در لذات و
پيروي از شهوات نكوهش ميكرد و آنان را از عذاب الهي ميترساند. و زماني
خودش در بزم عيش و نوش و مجلس لهو و لعب، شركت ميجست. روزي ادعاي تشيع
ميكرد و وجودش را لبريز از دوستي و عشق به علي نشان ميداد و در فاصله
اندكي، نقاب از چهره برگرفته، تا آن جا پيش رفت كه حاضر نبود حتي از حجاج
بن يوسف، آن عنصر تبهكار و جلاد، خرده گيرند. از آن جا كه شناخت شرايط
سياسي عصر امام علي بن موسي(علیه السلام)، پيوند تنگاتنگي با شناخت
ويژگيهاي حاكمان آن عصر دارد، ناگزير بايد توجه بيشتري را در اين باره
معطوف داريم. مأمون و دشواريهاي حكومت نخستين
مسألهاي كه بايد بدان توجه شود، جلب بيعت مردم، در جاي جاي سرزمين پهناور
اسلامي است؛ مردمي كه عموماً از بيعت با وي گريزانند. مأمون نتوانست بيعت
مردم بغداد و كوفه را به دست آورد، همچنان كه از جلب نظر اهل مدينه، مكه و
بصره نيز محروم ماند، زيرا اهل بلاد اسلامي، اگر از شيعيان و علويان بودند،
اصولاً با خاندان عباسي همساز نبودند و اگر هم از عباسيان بودند، قتل امين
را جرم دانسته، آن را قابل توجيه نميشمردند. دومين مشكلي كه مأمون با
آن روبرو بود، ناآراميهاي موجود، در گوشه و كنار مملكت اسلامي بود، بويژه
برخي قيامها كه نفوذ و گستردگي خاصي داشت. در مكه، محمدبن جعفر، معروف
به ديباج؛ در مدينه، محمدبن سليمان بن داوود؛ در واسط، جعفربن محمد؛ در
مداين، محمدبن اسماعيل؛ در كوفه، ابوسرايا و... به هر نقطه كه نظر ميشد،
انقلابي بود و چنين حركتهايي، خطر جدي بود كه نه تنها خلافت مأمون، بلكه
حكومت عباسيان را تهديد ميكرد. سومين مشكل بزرگي كه مأمون را همواره
نگران ميداشت، شخصيت برجسته و ممتاز و مورد توجه مردم، يعني علي بن موسي
الرضا(علیه السلام) بود و نشانهها از اين واقعيت حكايت دارد كه مأمون، به
نقش سياسي و اجتماعي و ديني امام، بيش از هر انقلاب يا نهضتي كه در جريان
بود، اهميت ميداد و آن را براي حاكميت خود تهديد به شمار ميآورد. به
هر حال، مأمون ميبايست چارهاي انديشد، تا اعتماد بني عباس را جلب كند و
فرياد انقلابيون را خاموش سازد و ذهنيت جامعه را در مورد قتل برادرش امين،
تغيير دهد و از سوي امام رضا(علیه السلام) آسوده خاطر شود. از جمله
راهحلهاي او كه ميتوانست ذهن جامعه علمي را مشغول دارد و عوام را به
تواضع بكشاند، تشكيل جلسات و محافل علمي بود. اما اين كار بسنده نبوده و
مأمون پس از مشاوره با كساني چون فضل بن سهل، به اين نتيجه رسيد كه طرحي
نو در فضاي سياسي جامعه در افكند و از احساسات مذهبي و علايق ديني مردم
عليه مذهب و مردم استفاده كند. طرح جديد مأمون، اظهار ارادت به خاندان نبوت
بود، در حالي كه هرگز به آنان علاقه نداشت و معتقد بود خط مشي صحيح همان
است كه معاويه، آن را دنبال ميكرد؛ آنچه خود ميخواست انجام ميداد، چه
مردم بخواهند يا نخواهند. برخوردهاي دوگانه وي، كه در اسناد تاريخي به
چشم ميخورد، بر همين اساس استوار بوده است. همه خلفاي اموي و عباسي و
بويژه مأمون، مدعي رهبري جامعه اسلامي بوده، سياست خود را گرفته شده از
ديانت مينماياندند و اطاعت بيچون و چراي مردم را از خود و حكومتشان
خواستار بودند، زيرا خودشان را مصداق «اولوالامر» ميدانستند كه قرآن به
اطاعت از آنان فرمان داده است. افسانه تشيع مأمون از
جمله تدابير مأمون در جهت ايجاد فضاي جديد سياسي و بر هم زدن معادلات
پيشين و مبهم ساختن مسائل در نگاه توده مسلمانان، اظهار تشيع و ارادت به
اهل بيت(علیه السلام) بود. كساني كه مأمون را علاقهمند به خاندان
پيامبر معرفي كردهاند، بيشتر به اظهارات وي در سخنرانيها، مناظرهها،
قصيدهها و... استناد جستهاند كه در مواردي چند، او به برتري علي بن ابي
طالب(علیه السلام) اعتراف كرده، يا مؤلفان شيعه را مورد حمله قرار داده
است. علاوه بر اين، برخي عملكردهاي وي نيز مانند: خوشرفتاري با علويان،
بازگرداندن فدك يا تفويض ولايتعهدي به امام رضا(علیه السلام) را مؤيد
اظهارات خليفه دانستهاند. مسعودي مينويسد: «مأمون همواره اظهار تشيع ميكرد و خود را شيعه مينمود.» ـ ابن جوزي قصيدهاي از مأمون آورده است كه در آن ميگويد: الام علي حب الوصي ابي الحسن و ذلك عندي من عجائب ذي الزمن خليفه خير الناس و الاول الذي اعان رسول الله في السروالعلن من به خاطر دوستي جانشين پيامبر(صلی الله علیه واله)، علي(علیه السلام)، سرزنش ميشوم، در حالي كه سرزنش از شگفتيهاي روزگار است. او جاشين بهترين مردم است و او نخستين شخصي است كه پيامبر را در نهان و آشكار، ياري كرده است. در قصيده ديگري از مأمون آمده است: لا تقبل التوبه من تائب الا بحث بن ابي طالب اخو رسول الله حلف الهدي و الاخ فوق الخل و الصاحب ان جمعا في الفضل يوما فقد فاق اخوه رغبه الراغب فقدم الهادي في فضله تسلم من اللائم و العائب ان مال ذو النصب الي جانب ملت مع الشيعي في جانب اكون في آل نبي الهدي خير نبي من بني غالب حبهم فرض نؤدي به كمثل حج لازم واجب توبه
هيچ توبه كنندهاي پذيرفته نيست، مگر به خاطر محبت فرزند ابي طالب(علي)
برادر رسول خدا(صلی الله علیه واله) و همپيمان او در هدايتگري، و اين در
حالي است كه برادر، برتر از دوست و همراه است. اگر روزي هم برادر و دوست، در فضيلت مقايسه شوند، برادر تفوق يابد. پس آن شخصيت هدايتگر را در فضيلت مقدمدار، تا از ملامتگران و عيبجويان در امان ماني. اگر ناصبيان و دشنام دهندگان به علي(علیه السلام) به جانبي تمايل يابند، من همراه با شيعيان به جانب ديگر متمايل خواهم بود. در زمره آل پيامبر خواهم بود، او كه بهترين پيامبر از فرزندان «غالب» است. محبت آنان واجب است، به آن وفادار خواهيم بود، چونان حج كه لازم و واجب است. در
تاريخ، قصيدههاي بسياري از اين دست، به نام او ثبت است. وي ضمن قصيدهاي،
درباره متصديان خلافت، پس از پيامبر(صلی الله علیه واله) يعني شيخين
(ابوبكر و عمر) گفته است: بأيه خطه و باي معني تفضل ملحدين علي علي علي اعظم الثقلين حقاً و افضلهم سوي حق النبي بر چه مبنا و منطقي بايد آن دو ملحد برتر از علي به شمار آيند. علي براستي كه از ميان دو يادگار گرانبهاي پيامبر بزرگترين است و جز بر پيامبر بر همه ايشان برتري دارد. مأمون
به دليل سخناني چند، از اين قبيل، مورد لعن بعضي مورخان و عالمان اهل سنت،
قرار گرفته است و از اينگونه اظهارات او به عنوان گناه بزرگ و نابخشودني،
ياد كردهاند. اعتراف مأمون به مناقب امام علي(علیه السلام) مأمون
در نامهاي كه از مرو، پس از جريان ولايتعهدي و در پاسخ نامه عباسيان، به
بغداد ارسال داشته، مناقبي از حضرت علي بن ابي طالب(علیه السلام) را بازگو
كرده است. از جمله در آن نامه، موارد زير را به عنوان ارزشهاي وجودي امام
شمرده است. ـ حمايت و پشتيباني از پيامبر در همه احوال؛ ـ ايثار جان در راه حفظ پيامبر در مواقع مختلف؛ مثل ليله المبيت؛ ـ برتري او در ميدان جهاد با مشركان؛ ـ برتري او در شناخت قرآن و احكام الهي؛ ـ دارا بودن ولايت مطلقه الهيه كه در غدير به او اعطا شد؛ ـ باز بودن در خانه علي(علیه السلام) به مسجد پيامبر، در حالي كه پيامبر فرمان بستن همه درها را داده بود؛ ـ فتح خيبر؛ ـ يكه تاز بودن در جنگ احزاب، و نيز قتل عمروبن عبدود؛ ـ بستن عقد اخوت و برادري پيامبر با وي؛ ـ ازدواج با فاطمه(س) دخت گرامي پيامبر؛ ـ نزول آياتي از قرآن، در شأن او و خانوادهاش؛ ـ حضور او همراه پيامبر در رخدادهايي چون مباهله؛ علاوه
بر آنچه گذشت، نوع برخورد مأمون با علويان و بازگرداندن فدك به فرزندان
فاطمه(س) و تفويض ولايتعهدي به امام رضا(علیه السلام)، كه هيچ يك از اين دو
حركت وي، در عصر ديگر زمامداران اموي و عباسي، سابقه نداشته، داستان تشيع
مأمون را در ذهن ساده ناآگاهان قوت بخشيده است. رد فدك يعقوبي در اين
مورد مينويسد: «گروهي از فرزندان امام حسن(علیه السلام) و امام حسين(علیه
السلام) نزد مأمون آمده، مدعي شدند كه فدك، حق زهرا(س) مادر ماست، رسول خدا
آن را به عنوان «نحله» و هديه در زمان حيات خود، به دخترشان بخشيدهاند.
لكن ابوبكر، در نخستين روزهاي حكومت خود، حق مالكيت را از مادر ما سلب، و
فدك را جز اموال عمومي اعلام كرد. آنگاه فاطمه در مقام احقاق حق خويش
برآمد، خليفه از او درخواست گواه كرد. او علي(علیه السلام) و حسنين(علیه
السلام) و ام ايمن را گواه قرار داد. ابوبكر نپذيرفت و بدين صورت، فرزندان
زهرا از حق مسلم خود محروم شدند و ديگران از منافع آن بهره بردند. اكنون ما
براي مطالبه حق خود نزد تو آمدهايم. مأمون دستور داد تا اجلاسي با
حضور فقيهان تشكيل شود. وي پس از اثبات حقانيت فرزندان فاطمه(س) سندي نوشت و
فدك را به اين خاندان بازگرداند. مأمون سند را به «محمدبن يحيي بن حسين بن
زيدبن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب» و «محمدبن عبدالله بن حسن بن علي
بن حسين بن علي بن ابيطالب» تسليم كرد. ابن ابي الحديد معتزلي، شارح
نهجالبلاغه نيز داستان بازگرداندن فدك را با نقل ديگري بيان كرده، و
بازگشت آن را به خاندان رسالت از ابتكارهاي مأمون ميداند. او
ميافزايد: «وقتي مأمون دستور داد تا سند آن را براي اولاد فاطمه(س)
بنويسند، دعبل خزاعي برخاست و قصيده معروف خود را خواند كه با بيت زير آغاز
ميشود: اصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مأمون هاشم فدكا چهره زمان خندان شد، آن گاه كه مأمون فدك را به بني هاشم باز گرداند. نقدي بر افسانه تشيع مأمون يكي
از مسائلي كه پيشتر گذشت، اعترافات صريح مأمون به برتري علي بن ابي
طالب(علیه السلام) بود. مسأله افضل بودن اميرمؤمنان علي(علیه السلام) در
ابعاد مختلف، امري است كه نزد شيعه و سني، قطعي و مسلم است. حتي خلفا در
مواقعي صريحاً به اين امر اعتراف داشتهاند و اين اعتراف دليل بر تشيع آنان
نميتواند باشد. همچنان كه پيش از مأمون ديگراني نيز به برتري امامان
بويژه برتري حضرت علي(علیه السلام) اذعان داشتهاند. روزي مأمون خود
شاهد بود كه پدرش هارون تجليل فراواني از موسي بن جعفر(علیه السلام) به عمل
آورد. با شگفتي از پدر علت را پرسيد. هارون ضمن بر شمردن فضايل امام موسي
بن جعفر(علیه السلام)، گفت: «من پيشواي ظاهري جامعه هستم كه به قهر و غلبه
به حكومت رسيدهام و موسي بن جعفر(علیه السلام) براستي امام و پيشواي مردم
است. سوگند به خدا اي فرزندم كه او از من و از همه مردم و خلق خدا سزاوارتر
است كه جانشين پيامبر باشد.» پس اين تنها مأمون نيست كه در مدح
علي(علیه السلام) و خاندانش شعر سروده است، بلكه افرادي چون امام شافعي و
ديگران نيز ستايشگر علي(علیه السلام) بودهاند، در حالي كه هيچ يك از آنان
شيعه شناخته نشدهاند. موضعگيري دوگانه بسيار
اتفاق افتاده است كه مأمون در مورد افرادي، موضعگيري متفاوت داشته است.
هرثمه، فضل بن سهل، علي بن موسي الرضا(علیه السلام) و... روزي مورد حب
خليفه و زماني مورد غضب او بودهاند و اين دوستيها و دشمنيها چندان پايدار
نبوده، بلكه به موقعيت حكومتي و شرايط سياسي اجتماعي خليفه بستگي داشته
است. گواه صادق اين سخن، مقايسه ميان موضعگيريهاي مأمون در خراسان و سياست
او به هنگام رسيدن به بغداد است كه در هر مورد با مقتضيات و مصالح موجود
هماهنگ بوده است. او در مرو بشدت اظهار دوستي علي بن ابي طالب(علیه السلام)
را مبنا قرار داده و خلفا را مورد لعن قرار ميدهد، ولي هنگامي كه به
بغداد ميآيد، با خواندن قصيدههايي، موضعگيري تازهاي را به نمايش
ميگذارد: اصبح ديني الذي ادين به و لست منه الغداه معتذراً حب علي بعد النبي و لا اشتم صديقاً و لا عمراً ثم بن عفان في الجنان مع الابرار ذاك القتيل مصطبراً الا ولا اشتم الزبير و لا طلحه ان قال قائل غدراً و عايشه الام لست اشتمها من يفتريها فنحن منه براء ديني
كه بدان معتقدم و روز قيامت هيچگاه از آن پوزش نخواهم خواست، آن است كه
علي(علیه السلام) را بعد از پيامبر دوست ميدارم و ابوبكر و عمر را دشنام
نخواهم گفت و نه عثمان بن عفان را كه كشته شد با شكيبايي و اكنون در بهشت
با نيكان است. زبير و طلحه را نيز دشنام نخواهم داد، هر چند گويند كه آنان
عهدشكني كردند و سرانجام عايشه ام المؤمنين را نيز مورد دشنام قرار نميدهم
و از كسي كه به او بهتان زند، ما بيزاريم. آيا محتواي اين قصيده با
گرايش به تشيع سازگار است؟ چگونه است كه حتي با طلحه و زبير به عنوان
رهبران «ناكثين»، اين چنين متواضعانه برخورد ميشود؟ جاي بسي شگفتي است
كه مأمون نسبت به حجاج بن يوسف ثقفي كه عصاره جنايتها بود، حاضر نيست
اشكالي وارد سازد. او ميگويد: «والله ما استجيز ان انتقص الحجاج بن يوسف.»
به خدا سوگند! كه به خود اجازه نميدهم تا بر حجاج بن يوسف ثقفي خرده گيرم. و نمونههايي از اين قبيل در تاريخ زندگاني مأمون بسيار است. جاي
شگفتي است كه برخي تاريخنگاران، اگر در مورد خاصي، خليفه، فردي از علويان
را مورد عفو قرار داده است، آن را مورد تجزيه و تحليل قرار داده، اين
اقدام مأمون را نشان شيعه بودن خليفه بدانند، ولي تعدادي از علويان را كه
به دستور خليفه به قتل رسيدهاند، ناديده انگاشته و اين كشتارها را
ناسازگار با اعتقاد و ديانت خليفه ندانند! چگونه است كه اظهارات زباني او
در مورد خاندان پيامبر ميل او به تشيع را اثبات ميكند، ولي برخورد
ناخوشايند او با علي بن موسي الرضا(علیه السلام) تا به شهادت رسانيدن امام،
ضديت او با تشيع را روشن نميسازد! عبدالله بن موسي كه يكي از علويان
مشهور عصر مأمون است و همواره با خليفه در حال مبارزه بوده است، از مكان
مخفي خود نامه شديد اللحني به مأمون دارد و در قسمتي از نامه مينويسد: «در
اين انديشه بودم كه كدام يك از دشمنان زيانش براي اسلام زيادتر است تا به
جنگ او بروم. چون دقيق نگريستم، تو را چنين يافتم، زيرا كفار دشمنان شناخته
شده اسلام بوده و مسلمانان با آنان ميجنگند، ولي تو به اسلام تظاهر
مينمايي و همين سبب شده است تا مردم از جنگ با تو منصرف گردند، در حالي كه
تو در باطن تيشه به دست گرفته و ريشههاي اسلام را يك يك قطع ميكني... و
بدين ترتيب، زيان تو براي اسلام از هر دشمن خطرناكي، سختتر و مؤثرتر است.»
در مورد بازگرداندن فدك نيز بايد گفت كه اين اقدام اختصاص به مأمون
نداشته است، بلكه قبل از او، ديگراني نيز فدك را به آل علي(علیه السلام) و
فرزندان فاطمه(س) بازگرداندهاند كه قطعاً شيعه به شمار نميآمدهاند. پس
از آن كه فدك از فاطمه(س) گرفته شد، در رديف اموال عمومي قرار گرفت و مصرف
عوايد آن تا زمان معاويه تقريباً يكنواخت بود. معاويه تصميم جديدي گرفت
بدين صورت كه يك سوم منافع آن را به «مروان بن حكم» و دو قسمت ديگر را به
عمروبن عثمان ميداد، تا آن كه پس از شهادت امام مجتبي(علیه السلام) تمام
آن را در اختيار مروان قرار داد. مروان آن را به فرزندش عبدالعزيز و او
به فرزند خود عمربن عبدالعزيز بخشيد. عمربن عبدالعزيز چون به خلافت رسيد،
براي نخستين بار آن را به فرزندان فاطمه(س) باز پس داد. بعد از مدتي با روي
كار آمدن يزيد بن عاتكه (م 105 ه . ق) بار ديگر فدك از تصرف فرزندان
فاطمه(س) خارج شد و در طول دوران حكومت امويان در اختيار آنان قرار داشت. با
انقراض دولت امويان و روي كار آمدن عباسيان در سال 132 ه . ق، اولين
خليفه عباسي (ابوالعباس سفاح) بار ديگر فدك به فرزندان فاطمه(س) بازگشت،
ولي منصور (م 158 ه . ق) آن را باز پس گرفت. مهدي عباسي (م 169 ه .
ق) بار ديگر آن را به فرزندان فاطمه(س) برگردانيد، سال بعد آن را موسي بن
مهدي (م 170 ه . ق) گرفت و تا عصر مأمون اين گونه ماند. دكتر رفاعي
مينويسد: «چه بسا رجال سياسي، براي جلب توجه عامه و پيشبرد اهداف سياسي و
حكومتي خود، به ديني گرايش پيدا ميكنند، ولي بعد از رسيدن به مقاصد خود،
دين را به دينداران وا ميگذارند.» وي آنگاه مينويسد: «ممكن است مأمون از همين روش استفاده كرده باشد و اين نظريه در مذهب مأمون قابل تأييد است.» ادامه دارد ..... منبع: پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی
سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲ ساعت 13:50 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

اسم آن بزرگوار على و كنيه او ابو الحسن الثاني و لقب
مشهور او رضا است. عمر مبارك آن حضرت پنجاه و پنج سال بود. (1) در يازده ذى
القعده سال 148 هجرى به دنيا آمد (2) و در سال 203 هجرى (3) در آخر ماه
صفر به دست مأمون عباسى مسموم و شهيد شد. مدت امامت آن بزرگوار بيست
سال بود (4) ، كه تقريبا هفده سال آن را در مدينه، ملجأ عوام و منجى انام و
معلم علما و مروج دين بود. سه سال آخر، او را از مدينه جبرا به طوس بردند و
در طوس تا توانست از حريم دين حراست كرد تا سر انجام به دست مأمون شهيد
شد.
مقام علمى حضرت رضا(علیه السّلام)
از متون اسلامى مىتوان نتيجه گرفت كه آن حضرت عالم بما
سوى الله، واسطه فيض اين عالم، معدن كلمات پروردگار، صندوق انوار الهى و
خزينه علم خداوند متعال است. احتجاجات و مباحثات حضرت رضا(علیه السّلام) با
فرقههاى مختلف در مجلس مأمون، مقام علمى آن حضرت را آشكار مىكند. چنانكه
بارها مأمون مىگفت: ما اعلم احدا افضل من هذا الرجل على وجه الارض. هيچ كس را در روى زمين داناتر از حضرت رضا نمىدانم. فريد
وجدى در دايرة المعارف خود، در ذيل كلمه رضا مىگويد: «مأمون سى و سه هزار
نفر از بزرگان طوايف و فرق مختلفه را جمع كرد و از آنان خواست كه
لايقترين افراد را از ميان خود انتخاب كنند تا ولايتعهدى را به او
وگذارنمايد. همه آن سى و سه هزار نفر، در على بن موسى الرضا اتفاق نمودند.»
در اين باب از حضرت رضا(علیه السّلام) مطلبى نقل است كه مقام عبوديت
آن بزرگوار را بر ما روشن مىكند . آن حضرت به دعبل خزاعى شاعر معروف عبايى
داد و فرمود: «قدر آن را بدان كه در اين عبا هزار شب و هر شبى، هزار ركعت
نماز خوانده است.» آنان كه حضرت رضا(علیه السّلام) را از مدينه به طوس
آوردند، همه از كثرت عبادت و تضرع و انابه و زارى وتهجد و مواظبت كامل آن
حضرت در عبادت سخن گفتهاند.
تواضع حضرت رضا(علیه السّلام)
ياسر، خادم آن حضرت مىگويد: حضرت رضا هميشه با خدمه و
كارگرهاى خود غذا مىخورد و دوست داشت كه با آنها بنشيند و صحبت و درددل
كند. بعضى از ناآگاهان به اين كار حضرت ايراد مىكردند و حضرت مىفرمود: ان
الرب تبارك و تعالى واحد و الأب واحد و الام واحدة و الجزاء بالاعمال. (5)
پروردگار، پدر، و مادر، يكى است و فضيلت فقط و فقط به كردار است.
ادب و اخلاق حضرت رضا(علیه السّلام)
ابراهيم بن عباس كه در مسافرت از مدينه تا طوس خدمت آن
حضرت بوده است، چنين مىگويد : «نديدم به احدى ظلم كند، هيچ وقت كلام كسى
را قطع نمىكرد. هيچ حاجتى را رد نمىنمود . پاى خود را مقابل احدى دراز نمىكرد و در مقابل احدى تكيه نمىداد و با هيچ كس سخن جسارت آميز نمىگفت.» (6)
سخاوت حضرت رضا(علیه السّلام)
قضيهاى كه كلينى رحمه الله در اين باره نقل كرده است،
ذكر مىكنيم. راوى مىگويد: «با جمعى بسيار خدمت حضرت رضا بوديم كه ابن
سبيلى آمد و چنين گفت: يابن رسول الله! من دوست شما و پدران شما هستم. نفقه
خود را در راه حج گم كردهام. نفقه راه به من عنايت كنيد، چون به خراسان
رسيدم براى شما صدقه مىدهم، زيرا آنجا مكنت دارم. حضرت رضا(علیه السّلام)
داخل اتاق شده پس از چندى از بالاى در، دويست دينار به او داد و خواهش كرد
برود و فرمود: لازم نيست صدقه بدهى. چون حضرت آمد، از ايشان پرسيدند: پول
را از بالاى در داديد و خواهش نموديد كه برود تا او را نبينيد. فرمود: من
خواستم ذلت سؤال را در صورت او نبينم. آيا نشنيدهايد كه رسول اكرم فرموده
است: صدقه پنهانى، معادل هفتاد حج است، و گناه آشكار موجب خذلان، و گناه
پنهانى را خداوند مىآمرزد.» (7) آنچه نوشته شد، نمونهاى از فضايل حضرت
رضا(علیه السّلام) بود. ذكر اين گونه فضايل براى حضرت رضا (علیه السّلام)
مقام و شأنى نيست. بنابراين بهتر است كه مقدارى از وقايع مسافرت جبرى آن
بزرگوار از مدينه به طوس را ذكر كنيم: ممالك اسلامى، بعد از مرگ هارون
الرشيد در طغيان بودند و شورشهاى فراوانى پديد آمد. هنگامى كه مأمون برادرش
را نابود كرد و توانست زمام امت اسلامى را به دست بگيرد، صلاح را در آن
ديد كه سران ممالك اسلامى را جمع كند، تا بدينوسيله بتواند فتنهها را
خاموش نمايد. پس سى و سه هزار نفر از بزرگان بلاد را به نام مستشار در مركز
جمع نمود، و ولايتعهدى را به طور جبر و تهديد به حضرت رضا واگذار كرد، و
بدين وسيله توانست به ممالك اسلامى آرامش بخشد. هنگامى كه شورها فرو
خفت، افرادى كه به عنوان مستشار خوانده شده بودند، متفرق و بسيارى از آنان
مورد بىمهرى و يا احيانا زندان و تبعيد قرار گرفتند و كشته شدند. از جمله
آن افراد كه صلاح دانستند او را شهيد كنند، حضرت رضا(علیه السّلام) است.
نكاتى كه لازم به تذكر است : 1ـ حضرت رضا(علیه السّلام) در موارد
متعددى ذكر كرده كه سفرش به خراسان، قبول ولايتعهدى و ورود به دستگاه مأمون
بر ايشان تحميل شده بود. (8) تشكيل مجلس عزا در مدينه موقع حركت، گريههاى
آن بزرگوار در مكه و خدا حافظى با بيت الله قبل از موقع آمدن عمال مأمون،
گريههاى او كنار قبر جد بزرگوارش و خدا حافظى با او بعد از آمدن آنان،
قبول نكردن مكرر ولايتعهدى تا آنكه تهديد مىشود و سپس قبول كردن آن مشروط
بر اينكه در امور مملكتى هيچ دخالتى نكند، همه مبين اين مطلب است كه اين
جريان جبرا به حضرت رضا(علیه السّلام) تحميل شده است. (9) 2ـ مأمون
دستور داده بود كه حضرت رضا را از راه فارس به مرو ببرند (10) و سفر ايشان
حتى الامكان در شب صورت گيرد. آيا اين دستور، خود دليل بر اين نيست كه محبت
اهل بيت در دلها جايى داشته و مأمون از اينكه حضرت رضا وارد شهرهاى
پرجمعيت و شيعه نشين شود، در هراس بوده است، و يا نمىخواسته كه حضرت
رضا(علیه السّلام) در دلها جايى باز كند؟ ممانعت مأمون از برگزارى نماز عيد فطر توسط حضرت، (11) احتمال دوم را تأييد مىكند. 3ـ
حضرت رضا از برخوردش با مأمون فوق العاده ناراحت بود، چنانكه هر وقت كه از
نماز جمعه باز مىگشت، با حالت خستگى از خداوند متعال طلب مرگ مىكرد. آيا
درخلوت حضرت رضا را زجر مىدادند؟ آيا اعمال منافقانه روى آن بزرگوار اثر
مىگذارده است؟ آيا مطلب ديگرى بوده؟ نمىدانيم، ولى ناراحتى فوق العاده
حضرت رضا(علیه السّلام) از مسافرت امرى مسلم است. 4ـ آمدن حضرت رضا
عليه السلام به مرو براى اسلام بسيار مفيد بود، زيرا طوس براى بيگانگان
ميدان علم بود و اگر حضرت رضا در طوس نبود، كسى وجود نداشت كه شبهات آنان
را رفع كند و اگر آن شبهات رفع نمىشد، براى عالم اسلام خطرناك بود. 5 ـ
حضرت رضا (علیه السّلام) در بين راه به نيشابور رسيدند. نيشابور فوق
العاده پرجمعيت و شيعه نشين بوده است. همه مردم به استقبال حضرت رضا(علیه
السّلام) آمدند و مىخواستند كه آن بزرگوار خود را در ميان مردم آشكار كند و
براى آنان روايت بگويد. عقل و درايت حكم مىكند كه حجت خداوند متعال در آن
وضع حساس بايد بهترين سوغات را به آنها عنايت كند. حضرت رضا صبر نمود تا شوق مردم به نهايت رسيد، پس از آن سر از هودج بيرون آورد و چنين فرمود: حدثنى
ابى موسى الكاظم عن ابيه جعفر بن محمد الصادق عن ابيه محمد الباقر عن ابيه
زين العابدين عن ابيه الحسين عن ابيه على بن ابىطالب قال حدثنى رسول الله
صلى الله عليه و آله قال حدثنى جبرئيل قال سمعت عن الله تعالى قال كلمة لا
اله الا الله حصنى فمن قال لا اله الا الله دخل في حصنى و من دخل في حصنى
امن من عذابى! پدرم و او از پدرش تا به رسول اكرم واو از جبرئيل و او
از خداوند متعال نقل كرد كه خداوند فرموده است: كله لا اله الا الله، قلعه
محكم من است و هر كه در آن داخل شود، از عذاب من در امان است. سپس حضرت
سر را در هودج بردند و چند قدمى رفتند. دوباره سر را از هودج بيرون آوردند
و فرمودند: بشرطها و شروطها و انا من شروطها. (12) گفتن: لا اله الا الله كه موجب سعادت است شرايط اساسى دارد، و يكى از شرايط اساسى آن من هستم، يعنى اقرار به ولايت. جا دارد كه چند كلمهاى درباره اين روايت شريف بحث شود: كلمه
لا اله الا الله، اقرار به آن و عمل نمودن به آن، موجب سعادت است. كلمه لا
اله الا الله در حقيقت همان اثر آن است. همان كتابى است كه مايه سعادت
جامعه بشرى است، ولى از نظر قرآن، كلمه لا اله الا الله منهاى ولايت، ناقص و
بلكه هيچ است. پروردگار عالم وقتى امير المؤمنين(علیه السّلام) را به
ولايت منسوب نمود، آيه اكمال را فرو فرستاد : اليوم اكملت لكم دينكم و
اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. (13) در اين روز كامل
نمودم براى شما دين شما را و اتمام نمودم براى شما نعمت خود را و راضى شدم
كه اسلام ـ توأم با ولايت ـ دين شما باشد. قبل از نصب امير المؤمنين به ولايت، آيه تبليغ به پيامبر چنين خطاب مىكند: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته. (14) اى پيامبر! آنچه را به تو نازل شد ـ نصب امير المؤمنين به ولايت ـ به مردم بگو و اگر تبليغ نكنى ، رسالت خود را نرسانيدهاى. حضرت
رضا با جمله شرطها و شروطها همان آيه اكمال و آيه تبليغ را ياد آورى
مىكند و مىفرمايد : شرط اساسى كلمه لا اله الا الله، ولايت است. چيزى
را كه بايد متوجه باشيم، معنى و حقيقت ولايت است. ولايت از نظر لغت، معانى
متعددى دارد و از جمله به معنى دوست هم آمده است همه بايد اهل بيت را دوست
بدارند، و محبت اهل بيت نعمت بزرگى است، چنانچه بغض اهل بيت خذلان بزرگى
است. سنى و شيعه اين روايت را از پيامبر گرامى نقل مىكنند كه فرمود: الا
من مات على حب آل محمد مات شهيدا الا و من مات على حب آل محمد مات مغفورا
له، الا و من مات على حب آل محمد مات تائبا، الا و من مات على حب آل محمد
مات مؤمنا مستكمل الايمان، الا من مات على بغض آل محمد مات كافرا، الا و من
مات على بغض آل محمد لم يشم رائحة الجنة. (15) «آگاه باشيد كسى كه با
محبت آل محمد بميرد، شهيد مرده است. آگاه باشيد كسى كه با محبت آل محمد
بميرد، آمرزيده است. آگاه باشيد كسى كه با محبت آل محمد بميرد، آمرزيده است
. آگاه باشيد كسى كه با محبت آل محمد بميرد، مؤمن كامل مرده است. آگاه
باشيد كسى كه با بغض آل محمد بميرد، بوى بهشت به دماغ او نمىرسد.» و
از جمله معانى ولايت، سرپرستى است. كسى كه سرپرست دل او على بن ابىطالب
(علیه السّلام) باشد، ولايت دارد. كسى كه از صفات رذيله مهذب شده باشد،
ولايت دارد. كسى كه سرپرست دلش طاغوتهاى برونى و درونى، شيطانهاى درونى و
برونى، هوىها، هوسها، آمال و آرزوهاى بيجا باشد، كسى كه هواى او، عقيده
شخصى او، خواست او مقدم برخواست اهل بيت باشد، بىولايت بلكه بىمحبت به
اهل بيت است. از اين جهت است كه امام سجاد(علیه السّلام) مىفرمايد: «ولايت
و محبت بدون متابعت معنايى ندارد. كسى كه خداوند متعال را معصيت كند و با
اين وصف اظهار محبت خدا كند، اظهار او بيجا است و از عجايب روزگار است.» از
اين جهت مىتوان گفت كه معناى اول و دوم ولايت به يك معنى مىرسد، ولايت
اهل بيت ادامه ولايت خداوند متعال است. خداوند متعال مىفرمايد : الله ولي
الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور... اولئك اصحاب النار هم فيها
خالدون . (16) . «خدا سرپرست افراد مؤمن است. آنان را از تاريكيها ـ
تاريكى كفر و ضلالت تاريكى هوى و هوس، تاريكى صفات رذيله، تاريكى
شيطانهاـبيرون مىبرد به سوى نور ـ نور ايمان، نور خدا، نور صفات خوب، نور
ولايتـ و سرپست كافران طاغوت استـطاغوت هوى و هوس، طاغوت درون و برون،
طاغوت صفات رذيلهـ آن طاغوتها آنان را از نور به تاريكيها مىبرند و سرنوشت
آنان آتش هميشگى است.» و اين است معنى روايت حضرت رضا(علیه السّلام)
كه فرمود است: «كسى كه داخل در لا اله الا الله شود، سرپرست دلش الله باشد ـ
عقيدهاش، عملش، گفتارش و كردارش، نمايانگر اين است كه تأثيرى در عالم جز
از ناحيه الله نيست ـ و ادامه آن سرپرستى ولايت باشد، در قلعه محكم خداوندى
است.» بنابراين بايد گفت كه حضرت رضا(علیه السّلام) به يك جمله تمام
ايمان، تمام سعادت، تمام قرآن و تمام سنت را عرضه كرده است. نظير همين جمله با شرحى كه داده شد از پيامبر اكرم(ص) روايت شده است. چون
آيه شريفه و انذر عشيرتك الاقربين، (17) يعنى: خويشان نزديك خود را سنجش
كن.» نازل شد، پيامبر(ص) بزرگان قريش را دعوت كرد و فرمود : «اگر يك
جمله بگوييد، سعادتمند خواهيد شد. بگوييد لا اله الا الله و هر كه اول
بگويد بعد از من وصى من است.» اول كسى كه جواب آن حضرت را داد، امير
المؤمنين (علیه السّلام) بود. حضرت رسول سه مرتبه كلام خود را تكرار
كرد و جز امير المؤمنين كسى جواب نداد.پيامبر اكرم در همان جلسه فرمودند:«
على، بعد از من وصى و جانشين من است.» (18) اين كلام با كلام فرزندش حضرت
رضا شباهت دارد. در خاتمه، قسمتى از قصيده دعبل را كه در مرو براى
حضرت(علیه السّلام) خوانده است، يادآور مىشويم . قصيده بسيار مفصل است و
صاحب كشف الغمه همه آن را ضبط نموده است. چند بيتى از آن را اينجا
مىآوريم. دعبل خدمت حضرت رسيد و اشعارش را خواند تا بدين جا رسيد: افاطم لوخلت الحسين مجدلا و قد مات عطشانا بشط فرات اى فاطمه! كاش با حسينت در كربلا بودى، كه در كنار نهر فرات تشنه جان داد. تا اينكه رسيد به قبر موسى بن جعفر(علیه السّلام) در بغداد و چنين گفت: و قبر ببغداد لنفس زكية تضمنها الرحمن في الغرفات اى فاطمه! از قبر بيرون آى و گريه كن، براى قبرى كه در بغداد است قبر نفس پاكى كه انوار رحمانى آن را فرا گرفته است. حضرت رضا فرمود: دعبل! من هم شعرى مىگويم، همين جا آن را درج كن. و قبر بطوس يا لها من مصيبة الحت على الأحشاء بالزفرات إلى الحشر حتى يبعث الله قائما يفرج عنا الغم و الكربات فاطمه!
گريه كن براى قبرى كه به طوس است. دل او را غصهها پاره پاره كرده است.
اين غصهها ادامه دارد تا روز قيامت، نه بلكه، تا قيام آل محمد كه همه غمها
و غصههاى اهل بيت را مىزدايد. دعبل مىگويد: يابن رسول الله! ما در طوس از شما اهل بيت قبرى سراغ نداريم. حضرت
فرمودند: آن قبر من است، زمانى نخواهد گذشت كه من در طوس مدفون مىشوم. هر
كه مرا زيارت كند، در بهشت با من است و از اين جهان آمرزيده خواهد رفت.
(19) دعبل ادامه مىدهد: خروج امام لا محالة واقع يقوم على اسم الله و البركات يميز فينا كل حق و باطل و يجزي على النعماء و النقمات قيام
پيشوا ـ امام ـ قطعا واقع مىشود با نام خدا و با فيض و بركات خدا مىآيد.
حق و باطل با وجود او در ميان مردم ظاهر مىشود و خوبان و بدان به جزاى
كردارشان خواهند رسيد . چون به اينجا رسيد، حضرت رضا بلند شد و براى
احترام دست روى سر نهاد و سر فرود آورد، گريه كرد و فرمود: دعبل اين امام
را مىشناسى؟ دعبل گفت: مىدانم كه امامى از شما قيام مىكند و به دست او
پرچم اسلام روى زمين افراشته مىشود و عدالت اسلامى، سرتاسر جهان را
مىگيرد. فرمود: دعبل، امام بعد از من، محمد پسر من است و بعداز او پسرش
على است و بعد از پسرش حسن و بعد از حسن پسر او حجت، قام آل محمد منتظر
مطاع است. منتظر است در غيبت، مطاع است وقت ظهور.او است كه جهان را از
عدالت انباشته مىكند، پس از آنكه از ظلم انبوه بود. سپس حضرت صد دينار و
يك لباس به دعبل عنايت كردند. (20) چون دعبل به قم آمد، هر دينارى را
از او صد دينار خريدند و هرچه كردند كه لباس را به هزار دينار از او بخرند
نداد، ولى چون از قم بيرون رفت، بعضى از اهل قم لباس را به زور از او
گرفتند. (21) در خاتمه اشارهاى به حضرت معصومه سلام الله عليها
مىكنيم: بانويى كه شأن و مقامى عالى نزد خداى متعال دارد. بانويى كه دختر
امام، خواهر امام و عمه امام است. بانويى كه بركات حوزه علميه قم از گذشته
تا به حال، به واسطه وجود مكرمه او است. بانويى كه حضرت رضا (علیه السّلام)
دربارهاش فرموده است: «هر كه او را زيارت كند، بهشت براى او واجب است.»
(22) اين بانو در سال 183 هجرى متولد شد، و چون برادر بزرگوارش به مرو
برده شد، براى زيارت برادر از مدينه حركت نمود! و چون به قم رسيد، بيمار
شد. چند روزى بيمار بود تا سرانجام در قم از دنيا رفت. سال وفات ايشان 201
از هجرت است. (23) پس سن مبارك ايشان تقريبا هيجده سال است. در زير گنبد آن
بانوى محترمه چند نفر از دختران و نوههاى امام جواد(ع) مدفونند. (24) از
بزرگان و كملين و اصحاب ائمه طاهرين عليهم السلام در قم، فراوان مدفون
شدهاند.
پي نوشت :
1)اصول كافى، ج 1، ص .486 2)اصول كافى، ج 1، ص .486 3)اصول كافى، ج 1، ص .486 4)اصول كافى، ج 1، ص .492 5)كافى، ج 8، ص .230 6)اعلام الورى، ص .314 7)مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 360 و .361 8)امام
رضا عليه السلام در پاسخ احمد بن محمد بزنطى مىنويسد: «...و اما اينكه
اجازه ملاقات خواستهاى، آمدن نزد من دشوار است، و اينها اكنون بر من سخت
گرفتهاند، و فعلا برايت ممكن نيست، انشاء الله بزودى ملاقات ميسر خواهد
شد.» نقل از حياة الامام الرضا عليه السلام، ص 315 و رجال ممقانى، ج 1، ص
97 و عيون الاخبار، ج 2، ص .212 9)در كتاب حياة الامام الرضا آمده
مأمون در پاسخ درباريان و گروهى از عباسيان راجع به ولايتعهدى چنين گفت:
اين مرد از ما پنهان و دور بود و براى خود دعوت مىكرد. ما مىخواستيم او
را وليعهد خويش قرار دهيم تا دعوتش براى ما باشد، و به سلطنت و خلافت ما
اعتراف نمايد، و شيفتگان او دريابند كه آنچه او ادعا مىكرد در او نيست، و
اين امر ـخلافتـ مخصوص ماست نه او! و ما بيمناك بوديم اگر او را به حال خود
باقىگذاريم، آشوبى براى ما برپا سازد كه نتوانيم جلوى آن را بگيريم...
«عيون اخبار، ج 2، ص 170 و بحار، ج 49، ص 831». 10)اصول كافى، ج 1، ص .489 11)اصول كافى، ج 1، ص 489 ـ490، ارشاد مفيد، ص 314ـ .213 امام
رضا عليه السلام به برخى از ياران خود درباره مأمون فرمود: به گفتار او
مغرور نشويدو فريب نخوريد. سوگند به خدا كسى جز مأمون قاتل من نخواهد بود،
اما من ناگزيرم شكيبايى ورزم تا وقت در رسد. «بحار، ج 49، ص 891» شاهد
بر فريبكارى مأمون رجاء بن ابىالضحاك (فرستاده مخصوص مأمون) است كه گفت:
مأمون مرا مأمور كرد به مدينه بروم و على بن موسى الرضا عليهما السلام را
حركت دهم و دستور داد روز و شب مراقب او باشم و محافظت او را به ديگرى
وانگذارم (نقل از اصول كافى، ج 1، ص 498.) 12)عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 131 ـ .134 13)مائده،
قسمتى از آيه 3، در غاية المرام در باب 39 شش حديث از احاديث اهل سنت نقل
شده است كه اين آيه در روز غدير خم كه پيغمبر خدا على عليه السلام را به
امامت معرفى كرد، درباره على عليه السلام نازل شده و در بيشتر آنها است كه
پيغمبر گفت: «الله اكبر على اكمال الدين و تمام النعمة و رضى الرب برسالتى و
الولاية لعلي» نقل از كشف الاسرار، ص .136 14)در الغدير، ج 1 از ابن
ابىحاتم و ابن مردويه و واحدى نيشابورى از ابو سعيد خدرى و حافظ حاكم
حسكانى در شواهد التنزيل از ابن عباس و جابر انصارى و ابو اسحاق حموينى در
فرائد السمطين، قاضى شوكانى در تفسير خود فتح القدير از ابن مردويه و او از
ابن مسعود نقل مىكند كه اين آيه در روز غدير نازل شده و دلالت بر ولايت و
جانشينى على عليه السلام دارد. نقل از كتاب «پرتوى از امامت و ولايت». 15)تفسير
كبير فخررازى، ج 27، ص 166، كشاف زمخشرى، ج 4، ذيل آيه 32 شورى، نقل از
كتاب ولاء و ولايتها تأليف شهيد استاد مرتضى مطهرى(ره). 16)سوره بقره، .257 17)شعراء/ .214 18)همين
قضيه «انذار عشيره» را كه ذكر كرديم، طبرى در جزء ثانى از كتاب تاريخ
الامم و الملوك به طرق مختلفه مذكور داشته و تاريخ طبرى از تواريخى است كه
علماء فن تواريخ و سير از آن مدحها كردند... و علاوه بر طبرى جمع كثيرى از
بزرگان محدثين و مورخين و اهل سير اين قضيه را نقل كردند، مثل: ابن اسحاق و
ابن ابىحاتم و ابن مردويه و ابىنعيم و بيهقى در سنن و دلائل خود و ثعلبى
در تفسير كبير و ابن اثير در جزء ثانى اين قضيه را از مسلمات دانسته و...
«نقل از كشف الاسرار، ص 151 ـ 152 تأليف امام خمينى قدس سره» . 19)اعلام الورى، ص .329 330 20)اعلام الورى، ص .33 21)اعلام الورى، ص 330 مناقب ابن شهرآشوب، ص .339 22)عوالم،
ج 21، ص 331، ثواب الاعمال، ص 124، ج 1، كامل الزيارات، ص 324 ـ وسائل، ج
10، ص 451 «سعد بن سعد از امام رضا عليه السلام راجع به فاطمه دختر موسى بن
جعفر عليهما السلام پرسش نمود. حضرت فرمود: من زارها فله الجنة» امام صادق
عليه السلام فرمود: زيارت او با بهشت برابرى مىكند، يعنى زائرش به بهشت
مىرود. (بحار، ج 2، ص 267 المستدرك، ج 2، ص 227، ج 1) و نيز امام رضا عليه
السلام فرمود من زاارها عارفا بحقها و جبت له الجنة: هر كه او را زيارت
كند در حالى كه به حق او شناخت و معرفت داشته باشد، بهشت بر او وجب
مىگردد. (عوالم، ج 21، ص 330) امام جواد عليه السلام فرمود: هر كه قبر
عمهام را در قم زيارت كند، به بهشت خواهد رفت. عوالم، ج 21 ص 331) محدث
قمى(ره) در منتهى الآمال، ج 2 در بخش احوالات حضرت معصومه عليها السلام
مىنويسد: قاضى نور الله ره در مجالس المؤمنين فرموده از امام جعفر صادق
عليه السلام روايت است كه گفت: «آگاه باش به درستى كه از براى خدا حرمى است
و آن مكه است و از براى حضرت رسول صلى الله عليه و آله حرمى است و آن در
مدينه است و از براى امير المؤمنين عليه السلام حرمى است و آن كوفه است.
آگاه باش به درستى كه حرم من و اولاد بعد از من قم است، آگاه باش: به درستى
كه قم كوفه صغيره است، و همانا از براى بهشت هشت در است، سه در آنها به
سوى قم است و وفات كند در قم زنى كه او از اولاد من باشد و نام او فاطمه
دختر موسى عليه السلام است، كه داخل مىشوند به سبب شفاعت او شيعه من جميع
ايشان در بهشت.» 23)وسيلة المعصومية، ص .66 24)مانند زينب و ام محمد و ميمونه دختران حضرت امام جواد عليه السلام و بريهه دختر موسى مبرقع و... «منتهى الآمال، ج 2».
منبع: زندگى چهارده معصوم (عليهم السلام)
سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲ ساعت 13:49 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

چشمداشت مامون از گرفتن بیعت برای ولایتعهدی امام رضا(علیه السلام) تامین هدفهایی بود که به اجمال ذیلا بیان میگردد: نخستین هدف: احساس
ایمنی از خطری که او را از سوی شخصیت امام رضا(علیه السلام) تهدید میکرد.
شخصیتی نادر که نوشتههای علمیش در شرق و غرب نفوذ فراوان داشت و نزد خاص و
عام - به اعتراف مامون - از همه محبوبتر بود. در صورت ولیعهدی، او دیگر
نمیتوانست مردم را به شورش یا هر گونه حرکت دیگری بر ضد حکومت، دعوت کند. هدف دوم: شخصیت
امام باید تحت کنترل دقیق وی قرار گیرد، و از نزدیک هم از داخل و هم از
خارج این کنترل بر او اعمال گردد، تا آنکه کم کم راه برای نابود ساختن وی
به شیوههای مخصوصی هموار شود. مثلا همانگونه که گفتیم یکی از انگیزههای
مامون در تزویج دخترش این بود که در زندگی داخلی امام مراقبی را بگمارد که
هم مورد اطمینان او باشد و هم جلب اعتماد بنماید. افزون بر این، چشمهای
دیگری نیز از سوی مامون برای مراقبت امام رضا گماشته شده بودند که تمام
حرکات و اعمال وی را گزارش میکردند. یکی از آنها «هشام بن ابراهیم راشدی»
بود که از نزدیکان امام به شمار رفته، کارهایش همه به دست وی انجام
میگرفت. ولی هنگامی که امام را به مرو بردند، هشام با ذوالرئاستین و مامون
تماس گرفت و موقعیت ویژه خود را به آنان عرضه کرد. مامون نیز او را بعنوان
دربان امام قرار داد. از آن پس تنها کسی میتوانست امام را ملاقات کند که
هشام میخواست. در نتیجه، دوستان امام کمتر به او دسترسی پیدا میکردند. . .
» (1) هدف سوم: مامون میخواست امام چنان به او
نزدیکی پیدا کند که براحتی بتواند او را از زندگی اجتماعی محروم ساخته،
مردم را از او دور بگرداند. تا آنان تحت تاثیر نیروی شخصیت امام، علم، حکمت
و درایتش قرار نگیرند. از این مهمتر آنکه مامون میخواست امام را از
شیعیان و دوستانش نیز جدا سازد تا با قطع رابطهشان با او به پراکندگی
افتند و دیگر نتوانند دستورهای امام را دریافت نمایند. هدف چهارم: همزمان
با آنکه مامون میخواست خود را در پناه وجود امام از خشم و انتقام مردم
علیه بنیعباس مصون بدارد، همچنین میخواست از احساسات مردم نسبتبه اهلبیت
- که پس از برافروختن شعله جنگ بین او و برادرش پیوسته رو به تزاید نهاده
بود - نیز به نفع خویشتن و در راه مصالح حکومت عباسی، بهرهبرداری کند. به
دیگر سخن، مامون از این بازی میخواست پایگاهی نیرومند و گسترده و ملی
برای خود کسب کند. او چنین میپنداشت که به همان اندازه که شخصیت امام از
تایید و نفوذ و نیرومندی برخوردار بود، حکومت وی نیز میتوانست با اتصال
به او در میان مردم جا باز کند. دکتر شیبی مینویسد: «امام رضا پس از
ولیعهد شدن دیگر تنها پیشوای شیعیان نبود، بلکه اهل سنت، زیدیه و دیگر
فرقههای متخاصم شیعه، همه بر امامت و رهبری وی اتفاق کردند» (2). هدف پنجم: نظام
حکومتی در آن ایام نیاز به شخصیتی داشت که عموم مردم را با خشنودی به سوی
خود جلب کند. در برابر آن افراد کم لیاقت و چاپلوسی که بر سر خوان حکومت
عباسی فقط به منظور طلب شهرت و طمع مال گرد آمده بودند و حال و مالشان بر
همگان روشن بود، وجود چنان شخصیتی عظیم یک نیاز مبرم بود. بویژه آنکه به
لحاظ منطق در برابر هجوم علمای سایر ادیان با شکست مواجه میشدند. هنگام
بروز ضعف و پراکندگی در دستگاه دولتی، متفکران سایر ادیان بر فعالیتخود
بسی افزوده بودند. بنابراین، حکومت در آن ایام به دانشمندان لایق و
آزاداندیش نیاز داشت نه به یک مشت آدم چاپلوسی و خشک و تهی مغز. لذا
میبینیم که اصحاب حدیث متحجر را از خود میراند، و بر عکس، معتزلیانی چون
«بشر مریسی» و«ابوالهذیل علاف» را به خویشتن جذب میکرد. با اینهمه، تنها
شخصیت علمی که درباره برتری علمیش توام با تقوا و فضیلت، کسی تردید نداشت
امام رضا(علیه السلام) بود. این را خود مامون نیز اعتراف کرده بود.
بنابراین، حکومتبه وی بیش از هر شخصیت دیگری احساس نیاز میکرد. هدف ششم: اوضاع
پر آشوب آن زمان که آشوب و بلوا و شورشها از هر سو مردم را فرا گرفته بود،
ایجاب میکرد که ذهن آنان را به طرقی از حقیقت آنچه که در متن جامعه
میگذرد، منصرف گردانند. تا بدین وسیله و با توجه به رویدادهای مهم مشکلات
حکومت و ملت کمتر احساس شود. هدف هفتم: بنابر
آنچه که گفته شد دیگر برای مامون طبیعی بود که مدعی شود - چنانکه در سند
ولایتعهدی مدعی شده - که هدف از تمام کارها و اقداماتش چیزی غیر از خیر امت
و مصالح مسلمانان نبوده. حتی در کشتن برادرش نمیخواسته فقط به ریاست و
حکومت دستیابد، بلکه بیشتر هدفش تامین مصالح عمومی مسلمانان بوده است.
دلیل بر این ادعا آن است که چون خیر ملت را در جدا ساختن خلافت از عباسیان و
تسلیم آن به بزرگترین دشمن این خاندان یافت، هرگز درنگ نکرد و با طیب
خاطر، به گفته خویش، این عمل را انجام داد. بدین وسیله، مامون کفاره گناه
زشتخود را که قتل برادر بود و بر عباسیان هم بسیار گران تمام میشد،
پرداخت. با این عمل رابطه امت را با خلافت استوار کرده اعتمادشان را در
این راه جلب نمود، بگونهای که دل و دیده مردم متوجه آن گردید. مردم بدین
امر دل بسته بودند که دستگاه خلافت از آن پس با آنان و در خدمتشان خواهد
بود. در نتیجه، مامون با این شگرد توانسته بود برای هر اقدامی که در
آینده ممکن بود انجام دهد، حمایت مردم را جلب کند هر چند که آن اقدام
نامانوس و یا نا معقول جلوه نماید. بهر حال، از آنچه که گفتیم دو نتیجه به بار میآید: نخست:
پس از این اقدامات از سوی مامون، دیگر منطقی نمینمود که اعراب به دلیل
رفتار پدر یا برادر و یا سایر پیشینیانش باز هم از دست او عصبانی باشند. چه
هر کس در گرو عملی است که خود انجام میدهد نه دیگری. چگونه بر اعراب
روا بود که مامون را مورد خشم خود قرار دهند و حال آنکه خلافت را به آنان
یعنی به ریشهدارترین خانواده در میانشان برگرداند، و عملا نشان داد که جز
صلاح و نیکی برای عرب و غیر عرب نمیخواهد. از این رو، دیگر جای شگفتی نبود اگر اعراب بیعتبا امام رضا را با روحی سرشار از خشنودی پذیرفتند. دوم:
اما ایرانیان، بویژه اهالی خراسان و کسانی که شیعه علویان بودند، برای
مامون ادامه یاریش را تضمین کردند چه او برایشان بزرگترین آرزوها را عملی
ساخته و ثابت کرده بود نسبتبه شخصی که محبوبترین انسانها نزد ایشان است،
مهر میورزد و اینکه در نظر او فرقی میان عرب و عجم یا عباسی و غیر عباسی
وجود ندارد. او فقط به مصالح امت میاندیشد و بس. هدف هشتم: مامون
میخواست با انتخاب امام رضا به ولیعهدی خویش، شعله شورشهای پی در پی
علویان را که تمام ایالات و شهرها را فرا گرفته بود، فرو نشاند. براستی
همینگونه هم شد، چون پس از انجام بیعت تقریبا دیگر هیچ قیامی صورت نگرفت،
مگر قیام عبدالرحمن ابن احمد در یمن، و تازه انگیزه آن ظلم والیان آن منطقه
بود که به مجرد دادن قول رسیدگی به خواستهایش، او نیز بر سرجای خود نشست. در اینجا چند نکته را هم باید افزود: الف: موفقیت مامون تنها در فرو نشاندن این شورشها نبود، بلکه اعتماد بسیاری از رهبران و هواخواهانشان را نیز به سوی خود جلب کرد. ب:
به علاوه، بسیاری از این رهبران و پیروانشان با مامون بیعت هم کردند.
اساسا بیشتر مسلمانان که تا آن زمان مخالف او بودند، از در اطاعت در آمدند.
این خود بدون تردید یکی از بزرگترین آرزوهای مامون بود. ج: بیشتر
قیامهایی که بر ضد مامون صورت میگرفت، از سوی اولاد حسن بود، بویژه آنانی
که آیین زیدیه را پذیرفته بودند. لذا او میخواست که در برابر ایشان
ایستادگی کرده ، برای همیشه خود و آیینشان را به نابودی کشاند. در آن
زمان، مذهب زیدیه بسیار رواج پیدا کرده بود و هر روز نیز دامنهاش
گستردهتر میشد. شورشگران زیدی نفوذ فراوانی در میان مردم داشتند، بطوریکه
حتی مهدی یک نفر زیدی را به نام یعقوب بن داود، به وزارت خود گماشته و
تمام امور خلافتش را به دست وی داده بود. (3). مورخان این مطلب را به
صراحت نوشتهاند که اصحاب حدیث همگی همراه با ابراهیم بن عبدالله بن حسن
قیام کرده و یا فتوا به همیاریش در این قیام داده بودند. (4). به هر
حال، چیزی که برای مامون مهم بود تار و مار کردن زیدیه و درهم شکستن شوکت و
ارجشان، از طریق اخذ بیعتبا امام رضا(علیه السلام) بود. او حتی با دادن
لقب «رضا» به امام قصد خلع شعار از آنان را کرده بود که پیوسته از آغاز
دعوت و قیام خویش فریاد بر آورده، میگفتند: «رضا و خشنودی خاندان محمد»
(5). در برابر این شعار، مامون به امام لقب رضا را داد تا به همه بفهماند
که اکنون رضای خاندان محمد به دست وی تحقق یافته و ازین پس دیگر هر گونه
دعوتی در این زمینه خالی از محتواست. بدینوسیله بود که مامون ضربه بزرگی به
زیدیه فرود آورد. هدف نهم: پذیرفتن ولیعهدی از
سوی امام رضا(علیه السلام) پیروزی دیگری هم برای مامون به ارمغان آورد. آن
اینکه بدینوسیله توانست از سوی علویان اعتراف بگیرد که حکومت عباسیان از
مشروعیتبرخوردار است. این موضوع را مامون نیز خود به صراحت گفته بود: «ما
او را ولیعهد خود قرار دادیم تا. . . ملک و خلافت را برای ما اعتراف کند. .
. ». جنبه منفی این اعتراف از نظر مامون آن بود که امام رضا(علیه
السلام) با پذیرفتن این مقام اقرار میکرد که خلافت هرگز به تنهایی برای او
نیست و نه برای علویان بدون مشارکت دیگران. بنابراین، مامون دیگر خوب
میتوانست با همان سلاحی که علویان در دست داشتند، با خودشان مبارزه کند.
از آن پس دیگر دشوار بود که کسی دعوت به یک شورش را علیه حکومتی که اینگونه
به مشروعیتش اعتراف شده بود، اجابت کنند. تازه مامون به نحوی برداشت
کرده بود که از این اعتراف منحصر بودن حکومت برای عباسیان را نتیجه بگیرد و
برای علویان هرگز بهرهای نبود. ولیعهدی امام رضا(علیه السلام) فقط جنبه
لطف و گشادهدستی داشت و به انگیزه ایجاد پیوند میان خاندان عباسی و علوی
صورت میگرفت. هدف آن بود که زنگار کدورتها از دل مردم بخاطر آنچه که از
سوی رشید و اسلافش بر سر ایشان آمده بود، زدوده شود. لازم به تذکر است
که گرفتن اینگونه اعتراف از امام رضا(علیه السلام) بمراتب زیانبارتر و
خطرناکتر بود بر جان علویان تا شیوههای کشتار و غارت و تبعیدی که امویان
علیه این خاندان در پیش گرفته بودند. هدف دهم: مامون،
به گمان خود، از امام رضا قانونی بودن اقدامات خود را در مدت ولایتعهدی ،
بطور ضمنی تایید گرفت، و همان تصویری را که خود میخواست از حکومت و حاکم
در برابر دیدگان مردم قرار داد. وی در تمام محافل تاکید میکرد که فقط حاکم
اوست و اقداماتش نیز چنین و چنان است. دیگر کسی حق نداشت آرزوی حکمران
دیگری بکند حتی اگر به خاندان پیغمبر تعلق میداشت. بنابراین، سکوت
امام در برابر اعمال هیات حاکمه در ایام ولایتعهدی، بعنوان رضایت و تایید
وی تلقی میشد. در آن صورت، مردم براحتی میتوانستند هیتحکومتخود امام یا
هر علوی دیگری که ممکن بود روزی بر سر کار آید، پیش خود مجسم کنند. حال
اگر قرار است که شکل و محتوا و اساس یکی باشد و فقط در نام و عنوان اختلافی
رخ دهد، مردم چرا خود را به زحمت انداخته دنبال چیزی که وجود خارجی ندارد،
یعنی حکومتی برتر و حکمرانانی دادگسترتر، بگردند. هدف یازدهم: پس
از دستیابی به تمام هدفهایی که مامون از ولیعهدی امام رضا(علیه السلام)
منظور کرده بود، نوبتبه اجرای بخش دوم برنامه جهنمیش فرا میرسید. آن
اینکه آرام آرام و بی آنکه شبههای برانگیزد به نابود ساختن علویان از طریق
نابودی بزرگترین شخصیت ایشان، اقدام کند. او باید این کار را بکند تا برای
همیشه از منشا خطر و تهدید علیه حکومتش، رهایی یابد. مامون تصمیم گرفت
که نظر مردم را از علویان برگرداند و حس اعتماد و مهرشان را از آنان
بزداید، ولی البته به گونهای که احساساتشان را هم جریحهدار نکرده باشد. اجرای
این هدف از آنجا شروع شد که مامون کوشید تا امام رضا(علیه السلام) را از
موقعیت اجتماعی که داشت، ساقط گرداند. کم کم کاری کند که به مردم بفهماند
او شایستگی برای جانشینی وی را ندارد. این موضوع را مامون نزد حمید بن
مهران و گروهی از عباسیان به صراحتبازگو کرد. مامون گمان میکرد که
اگر امام رضا را ولیعهد خویش گرداند، همین رویداد به تنهایی کافی خواهد بود
تا موقعیت اجتماعی امام در هم بشکند و ارجش پیش مردم فرو بیفتد. زیرا مردم
هر چند به زبان نگویند، ولی عملا این بینش را پیدا میکنند که امام با
پذیرفتن مقام ولیعهدی ثابت کرده که اهل دنیاست. مامون میپنداشت که اگر
ولیعهدی را به امام بقبولاند، به شهرت امام لطمه وارد آورده و حس اطمینان
مردم را نسبتبه وی جریحهدار ساخته است، چه تفاوت سنی میان آن دو نیز
بسیار بود، یعنی امام بیست و دو سال از مامون بزرگتر بود و چون قبول
ولایتعهدی را چنان سنی غیر طبیعی مینمود، لذا مردم آن را حمل بر حب مقام و
دنیا پرستی امام رضا(علیه السلام) میکردند. امام رضا(علیه السلام)
نیز خود این نقشه مامون را دریافته بود که در جایی میگفت: «. . . میخواهد
مردم بگویند: علی بن موسی از دنیا رو برگردان نیست. . . مگر نمیبینید
چگونه به طمع خلافت، ولایت عهد را پذیرفته است؟!. . . ». پي نوشت : (1) بحار / 49 / ص 139 - مستند الامام الرضا / 1 / ص 77 و 78 - عیون اخبار الرضا / 2 / ص 153. (2) الصلة بین التصوف و التشیع / ص 256. (3) البدایة و النهایة / 10 / ص 147 و سایر کتابهای تاریخی. به فصل «منبع خطر برای عباسیان» همین کتاب نیز مراجعه کنید. (4)
مقاتل الطالبین / ص 377 و صفحات دیگر آن و نیز سایر کتابها. برخی از
محققان، بر آنند که فقط اهل حدیث کوفه در این قیام شرکت کردند، ولی ظاهر
آنست که مراد همه اهل حدیثبطور اطلاق باشد. این را مقاتل الطالبین هم
تایید میکند. نکته شایان تذکر آنکه گروهی از اهل حدیث و گروهی از
زیدیه امامت را بدانگونه که شیعه امامیه باور دارند، هنگام ولیعهدی امام
رضا پذیرفته بودند، ولی سپس از این عقیده برگشتند. نوبختی در فرق الشیعة ص 86 مینویسد: «.
. . گروهی از آنان به نام «محدثه» به فرقه مرجئه و اصحاب حدیث پیوند
داشتند و قایل به امامتحضرت موسی بن جعفر و سپس علی بن موسی شده بدینگونه
شیعه گردیدند. ولی این نوعی تظاهر و به انگیزه رسیدن به هدفهای دنیوی بود.
چه آنان پس از درگذشت امام رضا(علیه السلام) از عقیده خود برگشتند. گروهی
از زیدیان نیز به امامتحضرت علی بن موسی(علیه السلام) قایل گشتند و این پس
از اخذ بیعت ولیعهدی از سوی مامون به نفع او بود. اینان نیز تظاهر
میکردند و برای دنیایشان به چنین عقیدهای گرویده بودند. لذا چون امام
رضا(علیه السلام) در گذشت آنان نیز دست از اعتقاد خود شستند. . . » به قول
شیبی، گروهی از زیدیان، مرجئه و اهل حدیث گرداگرد امام رضا(علیه السلام) را
گرفتند. آنگاه پس از درگذشت امام دوباره به مذاهب خویش بازگشتند. (5)
الآداب السلطانیة، فخری / ص 217 - ضحی الاسلام / 3 / ص 294 - البدایة و
النهایة / 10 / ص 247 - طبری، ابن اثیر، قلقشندی، ابوالفرج، مفید و هر
مورخی که ماجرای ولیعهدی را در کتاب خود آورده. البته در این باره متون
دیگری هم یافت میشود که علت تسمیه رضا را به این دلیل دانسته است که دوست و
دشمن به شخصیت وی احترام میگذاشتند. منبع: زندگی سیاسی هشتمین امام
سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲ ساعت 11:53 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سازگاری جنسی فقط این نیست که کسی را
پیدا کنید که ساختار ژنتیکی مناسب با شما داشته باشد. جذابیت جنسی مسئله
بسیار پیچیدهای است. به هر دلیلی، بعضی افراد از نظر جنسی به نظرتان
جذابتر از بقیه میرسند. همه میگویند که باید با فردی ازدواج کنید که از
نظر جنسی واقعاً برایتان جذاب باشد. ما موافقیم که باید شور و جذبه زیادی
در ازدواج وجود داشته باشد اما اعتقاد نداریم که باید دقیقاً «نوع» خودتان
را انتخاب کنید تا بتوانید از نظر جنسی از ازدواجتان راضی باشید..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
زناشویی
:: برچسبها:
سازگاری جنسی,
جنسی,
چگونه بفهمید با همسر آینده تان سازگاری جنسی دارید
سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲ ساعت 10:47 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲ ساعت 9:24 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

خیلی ها آنقدر به فکر کسب درآمد بیشتر هستند که حتی در تعطیلات آخر هفته هم
دست از اضافه کاری برنمی دارند. اگر به زندگی آدم های مشهور و موفق دنیا
نگاهی بیندازید، می بینیدزندگی شان در کار و تلاش خلاصه نمی شود..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
موفقیت
:: برچسبها:
افراد موفق,
اوقات فراغت
دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲ ساعت 23:22 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

هزينههاي درماني دهان و دندان در كلينيكها و مطبهاي دندانپزشكيسر به فلك
كشیده است. با ما سري به حجره عطاريها بزنيد و به رسم مردمان گذشته از
گياهان دارويي و مواد طبيعي براي درمان و پيشگيري از ابتلا به بيماريهاي
دهان و دندان استفاده كنيد ..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
پزشکی و سلامت
:: برچسبها:
طب سنتی,
سلامت دهان و دندان,
رفع بوی بد دهان,
درمان آفت
دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲ ساعت 23:1 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تا به حال طاووس را دیدهاید؛ نوع ایستادن، نگاه کردن يا خودنماییهایش در
قلمرو حیوانات. طاووس دائما در پی بزرگنمایی تواناییها و موفقیتهایش
است. این روزها کم نیستند افراد مغرور و خود شیفتهای شبیه طاووسها که
روابط ديگران با خودشان را سخت میکنند..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
تست و مطالب روانشناسی
:: برچسبها:
زبان بدن,
افراد خودشیفته,
تست خودشناسی
دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲ ساعت 19:0 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ظاهر هر انسانی اولین چیزی است که در برخورد اول با آن مواجه میشویم. گاهی
اتفاق میافتد که تنها به علت نوع لباس پوشیدن یکنفر درباره او قضاوت
شود، پس خوب میدانیم که نوع لباس و پوشش ما تا چه اندازه در روابط ما
اهمیت دارد..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
سبک زندگی،
مد و لباس
:: برچسبها:
ماه تولد,
شیک پوشی,
طالع بینی
دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲ ساعت 16:15 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

حتی اگر خواهرها را صمیمی ترین دوست های هم بدانیم، باید اعتراف کنیم که
جنگ میان آنها تمام نشدنی است. جنگی که گاهی سرد و بی صداست و به یک دلخوری
ساده ختم می شود و گاهی میل به مبارزه و رقابت را در آنها تقویت می کند..
متن کامل در ادامه مطلب..
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
سبک زندگی
:: برچسبها:
اختلاف خواهرها
|
|