هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

8 چکاپ سالمندي
یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 13:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
8 چکاپ سالمندي


آشنايي با رايج‌ترين ويزيت‌هاي طبي مورد نياز پس از 45 سالگي
 

بسياري از سالمندان بر اين باورند که مرحله ميانسالي آخرين دوره از دوران زندگي سالم است و با رسيدن به سالمندي، ديگر هيچ راهي براي سالم زندگي کردن وجود ندارد اما اين، باور صحيحي نيست؛ چرا که بسياري از سالمندان با اصلاح شيوه زندگي و پيشگيري از بروز بيماري‌هاي وخيم، ساليان سال، سالم زندگي مي‌کنند و از زندگي لذت مي‌برند. در عين حال، اگرچه در مقابل روند پيري نمي‌توان ايستاد اما مي‌توان سلامت جسمي را به گونه‌اي حفظ کرد که در سالمندي دچار مشکلات شديد نشد.
پزشکان توصيه مي‌کنند در سنين ميانسالي و سالمندي هر چند وقت يک‌بار به پزشک مراجعه کنيد و اجازه بدهيد پزشک شما با توجه به وضعيت بدني‌ و سوابق خانوادگي‌تان سلامت شما را تحت کنترل قرار دهد. در اينجا برخي از مواردي را که بايد پس از 45 سالگي براي تحت نظر گرفتن آنها به پزشک مراجعه کنيد، با هم مرور مي‌کنيم:

ويزيت فوق‌تخصص غدد
 

آيا مي‌دانستيد ابتلا به ديابت يا به کارگيري درمان‌هاي نادرست در مواجهه با آن مي‌تواند سبب بروز بيماري‌هاي قلبي‌‌عروقي و مشکلات کليوي شود؟ با نزديک شدن به سن 45 سالگي، به ويژه اگر دچار اضافه‌ وزن هستيد يا سابقه خانوادگي ابتلا به ديابت داريد، بايد به‌طور منظم به پزشک مراجعه کنيد و آزمايش قندخون بدهيد. از طرفي نبايد فراموش کنيد که براي انجام اين آزمايش بايد صبح ناشتا باشيد.

ويزيت متخصص قلب‌‌ و عروق
 

تحقيقات پژوهشگران نشان مي‌دهد که با کنترل فشار خون مي‌توانيد خطر ابتلا به سکته مغزي را تا 40 درصد و خطر ابتلا به حمله قلبي را تا 16 درصد کاهش دهيد. از طرفي، فشارخون بالا مي‌تواند از دلايل ابتلا به آلزايمر در سنين سالمندي باشد و به همين دليل است که پزشکان توصيه مي‌کنند از 50 سالگي هر 6 ماه يک‌بار به پزشک مراجعه کنيد. البته اين نکته را هم فراموش نکنيد که دو نفر از هر 10 نفر پس از 50 سالگي به فشارخون مبتلا مي‌شوند و با پيشگيري و حتي تشخيص بيماري در مراحل اوليه مي‌توانيد روند درمان را سريع‌تر کنيد و ريسک عوارض را کاهش دهيد. افزايش ميزان کلسترول بد (LDL) و تري‌گليسيريد مي‌تواند براي سلامت قلب‌ و عروق خطرآفرين باشد. پس از 70 سالگي، به ويژه اگر دچار مشکلات جسمي هستيد هر سال يک‌بار به متخصص قلب و عروق مراجعه کنيد. زيرا با يک آزمايش خون ساده ميزان کلسترول خون شما مشخص مي‌شود و در صورت بالا بودن چربي خون، رژيم غذايي و توصيه‌هاي لازم براي کنترل آن به شما داده مي‌شود. اگر هم نياز به مصرف دارو داشته باشيد، پزشک معالج داروي لازم را به شما تجويز مي‌کند. از طرفي، پس از 70 سالگي گرفتن نوارقلب به ويژه اگر مي‌خواهيد فعاليت بدني سنگين مانند ورزش انجام دهيد يا دچار ناراحتي‌هايي مانند ديابت، فشارخون، کلسترول بالا و اضافه وزن هستيد يا سيگار مي‌کشيد، ضروري است. براي بررسي کامل‌تر فعاليت قلب، گاهي از دستگاه‌هاي اکوکارديوگرافي يا آنژيوگرافي استفاده مي‌‌شود.

ويزيت متخصص گوش‌، حلق وبيني و مراجعه به شنوايي‌سنجي
 

از 50 سالگي به بعد بايد هر دو سال يک‌بار و پس از 65 سالگي هر سال يک‌بار به مراکز شنوايي‌سنجي مراجعه کنيد. پزشک متخصص با گرفتن يک نوار شنوايي ميزان قدرت شنوايي شما را بر حسب امواج متعدد صدا مي‌سنجد و در صورت نياز براي‌تان سمعک تجويز مي‌کند.

ويزيت متخصص داخلي و فوق‌تخصص بيماري‌هاي تنفسي
 

اين آزمايش براي بررسي ميزان سلامت ريه‌ها و اثبات وجود يا نبود سرطان ضروري است. در صورتي که شما فرد سالمي هستيد هر سه سال يک‌بار و در صورتي که ناراحتي تنفسي داريد هر سال بايد به پزشک مراجعه کنيد. اين آزمايش به ويژه براي کساني که بيش از 20 سال است سيگار مي‌کشند ضروري است. در آزمايش سنجش ظرفيت تنفس، شما ‌بايد در يک دستگاه کوچک با فشار زياد بدميد و سپس در صورت لزوم از ريه شما راديوگرافي مي‌شود و در صورت تشخيص هر مشکلي به پزشک متخصص آسم و آلرژي ارجاع داده مي‌شويد.

ويزيت روماتولوژيست
 

يکي از مشکلاتي که اغلب سالمندان از آن رنج مي‌برند درد مفاصل است. شايع‌ترين نوع اين ناراحتي‌ها، تحليل مفاصل است كه با بروز اين مشکل مفاصل دردناك مي‌شود و اجازه حرکت و راه رفتن را از افراد سالمند سلب مي‌کند. در خلال حركت كردن، انتهاي استخوان‌ها به طور طبيعي توسط غضروف‌ها و مايع لغزنده اطراف محافظت مي‌شود که با افزايش سن، استخوان‌ها شكننده و مفاصل بي‌شكل و دردناك شده و حركت مشكل مي‌شود. در حال حاضر رژيم غذايي، غذا يا مكمل‌هاي ويژه‌اي براي پيشگيري، درمان و رهايي از تحليل مفاصل شناخته نشده است. در عين حال، ارتباط شناخته شده‌اي نيز بين تحليل مفاصل و اضافه وزن وجود دارد. كاهش وزن براي افرادي كه اضافه وزن دارند و دچار مشكل مذكور هستند، مساله مهمي ‌است، چرا كه مفاصل براي تحمل وزن بالا تحت فشار و تحريك هستند. نوع ديگر التهاب مفاصل، روماتيسم مفصلي است كه ارتباط نزديكي با رژيم غذايي دارد. در اين بيماري سيستم ايمني به اشتباه به پوشش استخوان‌ها حمله مي‌كند. عملكرد سيستم ايمني به تغذيه كافي بستگي دارد و رژيم ناكافي ممكن است، اين نوع التهاب مفاصل را به همراه داشته باشد. اين احتمال وجود دارد كه در برخي افراد، مواد غذايي مشخصي بتواند سيستم ايمني را به اين حمله تحريك كند. مصرف شير و لبنيات، روماتيسم‌مفصلي را در برخي افراد تشديد مي‌كند. اسيدهاي چرب امگا3، نظيرEPA (اسيد‌ايكوزاپنتانوئيك) كه در ماهي يافت مي‌شود، سبب تخفيف عوارض اين بيماري مي‌شود. البته پوکي استخوان نيز از بيماري‌هاي شايع دوران سالمندي است كه استخوان‌ها به دليل كاهش ميزان املاح، شكننده مي‌شوند. اين بيماري كه تحليل استخوان بزرگسالان نيز ناميده مي‌شود. تاكنون عوامل متعددي مانند كمبود ‌دريافت كلسيم، دريافت بيش از حد يا كم پروتئين، بي‌حركتي، مؤنث بودن، يائسگي، افزايش سن، كمي‌وزن، نژاد، ژنتيك و وجود سابقه خانوادگي اين بيماري، مصرف داروهايي مانند كورتون‌ها و ابتلا به بيماري‌هاي كليوي، كبدي، ديابت، روماتيسم مفصلي و... را به‌عنوان زمينه‌ساز اين بيماري نام برده‌اند. از طرفي، براي پيشگيري از اين بيماري كه ناتواني، كاهش قد و شكستگي‌هاي استخواني را به دنبال دارد، افزايش تحرك و فعاليت و مصرف رژيم حاوي مقادير كافي پروتئين و كلسيم توصيه مي‌شود. با توجه به موارد گفته شده، سالمندان بايد به منظور پيشگيري يا تشخيص زودرس بيماري‌هاي مرتبط با مفاصل سالي يک‌بار به يک روماتولوژيست مراجعه کنند و تحت معاينات دقيق قرار بگيرند.

ويزيت اورولوژيست
 

آنچه که در دوران جنيني تشکيل شده و پس از تولد وجود دارد شامل کليه‌ها، حالب‌ها، مثانه و مجاري ادرار است. علي‌القاعده با افزايش سن تغيير محسوسي در اين دستگاه نمي‌بينيم، به‌جز اينکه بگوييم در آقايان غده پروستات که در مسير خروج مثانه قرار گرفته، به تدريج از سن 40 سالگي به بعد شروع به رشد مي‌کند. اين تغيير سبب مي‌شود که پس از 50 تا 55 سالگي، انسدادي به صورت کامل يا ناکامل در مسير خروج ادرار پيش بيايد و قطر ادرار و فشار آن کم شود. فرد براي دفع ادرار نياز به فشار بيشتري دارد و يا پس از ادرار کردن حس مي‌کند که مقداري از آن باقي مانده است. بنابراين 90 درصد آقايان نياز به يک مداخله پزشکي پيدا مي‌کنند که اين عامل انسدادي را که پروستات است برطرف کنند. اما در خانم‌ها مشکلي که ايجاد مي‌شود به سبب شلي عضلات کف لگن است که به دو علت تغييرات هورموني و بارداري و زايمان ايجاد مي‌شود. شلي عضلات کف لگن سبب مي‌شود مثانه افتادگي پيدا کند و در نتيجه سبب حس عدم تخليه کامل ادرار و تکرر ادرار مي‌شود که ميزان عفونت در خانم‌ها را بالا مي‌برد و درنهايت و به تدريج به دليل اينکه وضعيت زاويه ميان مثانه و مجراي خروجي ادرار از حالت عادي خارج شده موجب بي‌اختياري ادرار به هنگام عطسه و سرفه مي‌شود. اگر اين مشکل درمان نشود دفع ادرار از مجرا را به همراه دارد که البته با روش‌هاي متعدد جراحي مي‌توان اين وضعيت را اصلاح کرد. بنابراين سالمندان بايد حداقل سالي يک‌بار به اورولوژيست مراجعه کنند و از نظر مشکلات کليوي و مجاري ادرار مورد آزمايش قرار بگيرند.

ويزيت چشم‌پزشک
 

پس از 45 سالگي پيشنهاد مي‌شود حتما سالي يک‌بار به چشم‌پزشک مراجعه کنيد. پزشکان با انجام يک تست بينايي نزديک و دور و گرفتن فشار چشم، شما را از ضعف بينايي‌تان آگاه کرده و در صورت لزوم براي شما عينک يا دارو تجويز مي‌کنند. نکته حايز اهميت اين است که در صورت بي‌توجهي به اين موضوع شما ممکن است به مرور زمان دچار ضعف بينايي، کم‌بيني، نابينايي يا مشکلاتي مانند آب مرواريد و گلوکوم (آب سياه) شويد. در عين حال، از ديگر مشکلات شايع دوران سالمندي، مساله خشکي چشم و پيرچشمي است بنابراين سالمندان بايد به صورت منظم و دوره‌اي به چشم‌پزشک مراجعه کنند تا قوام چشم‌شان را بسنجند. البته بايد تاکيد کرد که پيرچشمي فقط شامل نمره عينک نيست بلکه همه اعضاي چشم را درگير مي‌کند و بايد بدانيد که نمي‌توان از بروز بيماري‌ پيرچشمي پيشگيري کرد اما با اقدامات خاص مي‌توان از چشم‌ها و بينايي محافظت کرد.

ويزيت دندانپزشک
 

همه سالمندان بايد بدانند که سلامت دندان‌ها با سلامت قلب در ارتباط است بنابراين لازم است همه افراد سالمند هر 6 ماه يک‌بار به دندانپزشک مراجعه کنند تا اگر دندان‌هاي طبيعي دارند از سلامت آنها مطمئن شوند و اگر هم دندان‌هاي‌شان مصنوعي است مورد چکاپ قرار گيرند تا وضعيت دندان‌ها در شرايط مطلوبي باشد.
http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: salamat.com


مشکلات پوستي سالمندان
یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 13:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
مشکلات پوستي سالمندان


پوست ما با افزايش سن، به سه دليل عمده، پير مي‌شود .
1) با افزايش سن پوست کم‌کم خاصيت ارتجاعي خود را از دست داده و رشته‌هاي کلاژن و الاستين آن ضعيف مي‌شود. هم‌زمان با اين تغييرات نيروي جاذبه زمين هم دست به کار شده و پوست را دچار افتادگي مي‌کند. پيري پوست از دو منشا ايجاد مي‌شود. يک منشا دروني که بستگي به ژنتيک فرد دارد و در افراد مختلف سرعت پير شدن متفاوت است و ديگري جنبه بيروني است که عوامل مختلفي از جمله نور آفتاب، سيگار کشيدن، فقر تغذيه‌اي و برخي حرکات نامناسب عضلاني صورت در آن نقش دارد.
2) با ازدياد سن پوست خشک‌تر شده واين خشکي در آب و هواي سرد و بادخيز تشديد مي‌گردد. خشکي پوست موجب پوسته پوسته شدن و ايجاد خارش مي‌گردد. در موارد خفيف مي‌توان خشکي پوست را با استفاده از يک کرم مرطوب‌کننده بلافاصله پس از استحمام برطرف نمود.
3) اغلب مشکلات پوستي از سالمندي به دليل تماس طولاني‌ با نور خورشيد ايجاد مي‌شود و عمده‌ترين مشکلات پوستي وابسته به نور خورشيد شامل 10 مورد است:
1) کراتوز آفتابي: اين مشکل به صورت لکه‌هاي پوسته‌دار قرمز- قهوه‌اي در مناطق در معرض نور مثل سر و صورت و گوش ديده مي‌شود که در صورت غفلت در درمان مي‌تواند به بروز سرطان پوستي منجر شود بنابراين درمان اين ضايعات توسط متخصص پوست الزامي است،
2) اتصال مويرگ‌ها يا تلانژ کتازي: معمولا در ناحيه صورت و ناشي از آثار مخرب نور خورشيد است. اين ضايعات نيز توسط ليزر قابل درمان است،
3) زونا: ناشي از التهاب يک رشته عصب به دليل ويروس آبله‌مرغان است. علايم به صورت درد در محل درگيري عصب، سردرد يا خستگي و بي‌حالي است. در افراد مسن شايع‌تر و نيز دردناک‌تر است،
4) اگزماي شوره‌اي (درماتيت سبورييک): علايم شامل قرمزي و وجود پوسته‌هاي چرب در ناحيه سر، ابروها و کناره‌هاي بيني و پشت گوش‌ها مي‌باشد،
5) لکه‌هاي سني يا آفتابي: اين لکه‌ها هيچ ارتباطي به بيماري کبدي نداشته و ناشي از افزايش سن و نور خورشيد است و معمولا روي صورت و پشت دست و پا ايجاد مي‌‌گردد و اغلب تنها از نظر زيبايي اهميت دارد،
6) توده‌هاي عروقي گيلاسي: اين ضايعات توده‌هاي کوچک و برجسته و به رنگ قرمز روشن و در اثر گشاد شدن عروق سطحي به وجود آمده و هيچ ضرري ندارند،
7) کبودي يا خون‌مردگي: به دليل کاهش چربي زير جلدي و نيز کاهش حمايت بافت همبندي از عروق خون، پوست افراد مسن مستعد آسيب و کبودي ناشي از ضربه‌هاي معمولي است. گاهي دليل آن مصرف داروهاي رقيق‌کننده خون يا بيماري‌هاي داخلي است. سه مورد آخر سرطاني‌شدن سلول‌هاي پوششي، قاعده‌اي و نوع نادر سرطان، ملانوم است.
http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: salamat.com


روزگار سپيد سالمندي
یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 13:8 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
روزگار سپيد سالمندي


سه روز بود که برف مي‌باريد. سرما تا مغز استخوان نفوذ مي‌کرد و مادر مجبور بود در خانه بماند. آخر استخوان‌هايش سال‌ها بود که پوک شده بود و دکتر در آخرين باري که ويزيتش کرده بود گفته بود اگر حتي روي فرش هم زمين بخوري استخوان‌هايت مي‌شکند و ديگر خوب نمي‌شود. و او سه روز بود که در خانه حبس شده بود. آخر مي‌ترسيد توي يخبندان کوچه‌ها سر بخورد و بيفتد.
ديگر حتي مسجد محله هم نمي‌توانست برود. و مجبور بود نشسته روي تختش نماز بخواند. فقط منزل يکي از پسر‌هايش به او نزديک بود. که گاهي نوه‌هايش به او سر مي‌زدند و حالا آنقدر هوا سرد بود که بچه‌ها هم نمي‌توانستند از خانه بيرون بيايند. مدرسه‌ها تعطيل بود.
سه روز ديگر هم گذشت و مادر از خانه خارج نشد برف‌ها کمي آب شده بود. پسرش فکر کرده بود مادرش براي زيارت رفته است و چون برف باريده همانجا مانده است. ولي وقتي ديد هفته‌اي گذشت و زنگ نزد دلواپس شد. حسي به او مي‌گفت به منزل مادرت برو و ببين که آنجا چه خبر است. حداقل گلدان‌ها را آب بده. وقتي پشت در رسيد کفش‌هاي مادر را ديد که همان‌طور جفت شده و تميز پشت در است. باز هم سعي کرد به ترسش غلبه کند. حتما مادر با کفش ديگري رفته است. کليد انداخت و در را باز کرد. هواي خانه گرم بود. دلش گرم شد. اما هيچ خبري نبود. در اولين گام‌ها به سمت اتاق خواب مادرش رفت. مادر روي تخت خوابيده بود. جانمازش هنوز پهن و تسبيحش دور دستش پيچيده بود. هر چه صدا زد مادرش بيدار نشد. جرات نداشت به او دست بزند. شايد از روبه رو شدن با واقعيت مي‌ترسيد. نزديک‌تر رفت. چند بار با صداي بلند مادر را صدا زد. اما هيچ صدايي نشنيد. به خودش و به هر چه برف بود لعنت فرستاد. دست مادرش را گرفت و ناگهان دستش را کنار کشيد. آخر دست مادر خشک شده بود. مادر مرده بود.

تنهايي درد مشترک سالمندان
 

در گذشته‌هايي که چندان هم دور نيست خانه‌ها آنقدر بزرگ بود که وقتي پسر‌ها ازدواج مي‌کردند دو تا از اتاق‌ها را رنگ مي‌زدند و دستي به سقف مي‌کشيدند و پسر‌ها به اتفاق همسرانشان در آن دو اتاق زندگي مي‌کردند. حتي گاهي دو بچه هم که داشتند باز هم در همان اتاق‌ها زندگي مي‌کردند.
اما امروزه حتي اگر خانه‌هاي پدران و مادران بزرگ باشد اغلب جوانها ترجيح مي‌دهند به تنهايي و در آپارتماني لوکس اما کوچک زندگي کنند جايي که پدر‌ها و مادر‌ها حتي به عنوان مهمان هم حاضر نيستند در آنجا باشند.
تنهايي درد مشترک سالمندان جامعه امروز است. گسترش شهرها و شهرنشيني سبب شده است همه ما از والدينمان غافل بمانيم و درست زماني به بالين آنها برسيم که ديگر فايده اي ندارد.
حتي در شهرستانها که خانه‌ها هنوز به بزرگي گذشته‌ها است همه جوانها حاضر نيستند با والدين خود زندگي کنند. انگار که زندگي با والدين و در خانه‌هاي قديمي براي آنها افت شأن و منزلت است.
از جهتي زندگي مدرن امروز سبب شده است که زن و مرد هر دو با هم کار کنند و کمتر زماني را براي والدينشان اختصاص دهند. و فقط گاهي آخر هفته آنهم اگر فرصتي باشد به ديدار والدينشان بروند. آنها حتي حاضر نيستند فرزندان خردسالشان را به والدينشان بسپارند چون معتقد هستند والدين آ نها نمي‌توانند درست بچه‌ها را تربيت کنند و بچه‌ها در تناقض تربيتي دو نسل قرار مي‌گيرند.
جالب اينجاست که آنها حاضرند کودکانشان را به مهد?کودکهاي شلوغ بسپارند تا فرزندانشان در تماس با يکديگر و با محيط کثيف مهد مدام مريض باشند اما آنها را به والدينشان نسپارند. واقعا حد و مرز بي‌عاطفه بودن را تا کجا مي خواهيم پيش ببريم.
اما گاهي اوقات برخي از خانواده‌ها نه از سر بي مهري که از روي دلسوزي والدينشان را به خانه سالمندان ميسپارند. در بيشتر مواقع اينگونه سالمندان کساني هستند که نگهداري از آنها در منزل مشکل است و حتماً بايد به يک مرکز نگهداري از سالمندان سپرده شوند که البته به علت اين که اين مساله در کشور ما ناپسند است حتي مادران و پدران هم حاضر نيستند به سراغ خانه‌هاي سالمندان بروند.
مساله کمي پيچيده است چرا که خانواده‌اي که پدر و يا مادرشان را خانه سالمندان مي‌سپارند به شدت تقبيح مي‌شوند و حتي خودشان هم حاضر نيستند بگويند والدين ما در خانه سالمندان هستند در حاليکه بودن در آنجا برايشان بهتر از منزل است.
تصور کنيد پيرزن و پيرمردي که در يک روستا زندگي مي‌کنند. چطور فرزندان آنها مي‌توانند هر روز به آنها سر بزنند؟ در حاليکه زن و مرد هر دو مجبورند در شهر زندگي کنند؟ دختر و پسري که درس خوانده‌اند و اکنون مجبورند به خاطر موقعيت شغلي خود در شهر زندگي کنند. پدر و مادر حاضر نيستند به شهر بيايند و فرزندان هم نمي‌توانند کار و زندگي خود را رها کنند و به روستا باز گردند.

روزگار سپيد سالمندي

آسيب‌هاي سالمندي
 

دکتر علي ملک‌پور جامعه شناس و استاد دانشگاه به خبرنگار ما مي‌گويد: در جامعه ما مساله سالمندان کمي پيچيده است. جامعه مادي گرا شده است و ارزش‌گذاري آدمها با پول شده است. شايد اگر سالمندي پول نداشته باشد مورد توجه نباشد در چنين جامعه‌اي منزلت چنين سالمندي کم مي‌شود. مثل سالمند‌هايي که مجبورند گاهي کنار خيابان گدايي کنند و گاهي به بدترين شکل ممکن با آنها برخورد مي‌شود.
وي مي‌افزايد: در جوامع در حال گذار مثل جامعه ما که از زندگي سنتي فاصله گرفتيم و جوانان اغلب ترجيح مي‌دهند تنها زندگي کنند تا اينکه با والدين زندگي کنند اغلب سالمندان از دو جهت آسيب مي‌بينند. از جهتي تنها مي‌مانند چون فرزندانشان از آنها دور شده‌اند از جهتي وقتي فرزندانشان ناچار مي‌شوند آنها را به خانه‌هاي سالمندان بسپارند خودشان مقاومت مي‌کنند و هرگز حاضر نيستند در آن محيط‌ها زندگي کنند.
وي مي‌گويد: از جهتي هم نهاد‌هاي اجتماعي امکانات رفاهي آنچناني در خانه‌هاي سالمندان ندارد و امکانات مدني هم براي آنها کم است.
دکتر ملک پور مي‌گويد:در چنين جوامع در حال گذري مسايل فرهنگي و کار کردن روي فرهنگ خيلي مهم است. گاهي بايد روي فرهنگ سالمند کار کرد که ديگر ماندن آنها در منزل به تنهايي صلاح نيست بايد به مراکز نگهداري سپرده شوند. مثلاً سالمندي که الزايمر خفيف دارد را آيا مي‌توان تنها گذاشت؟
وي مي‌گويد: البته چقدر خوب است که گاهي سالمندان را در برخي کارهاي جامعه مشارکت دهيم تا آنها دچار ياس نشوند. مثلا وقتي قرار است درباره آسيب‌هاي اجتماعي اظهار نظر شود و کارشناسان جامعه شناس وارد مي‌شوند چقدر خوب در مورد مسايل سالمندان هم از کارشناسان سالمند بهره بگيريم چون آنها بهتر مي‌توانند ايده بدهند.

آنچه يک سالمند بايد بداند
 

بر اساس منابع علمي جمعيتي، زماني که 8درصد جمعيت را افراد 65 سال و بالاتر و يا 12درصد جمعيت را افراد 60 سال و بالاتر تشکيل دهند، پديده سالمندي استقرار مي‌يابد. اين روند تغييرات جمعيت سالمندان در ايران نيز سير صعودي طي مي‌کند بطوريکه پيش بيني مي‌شود تا سال 1429 جمعيت سالمندان کشور به 24/62درصد برسد.
از آنجائيکه با افزايش جمعيت سالخورده، شيوع بيماري‌هاي مزمن نيز افزايش مي‌يابد، در اکثر کشورهاي توسعه يافته، سيستم درماني براي درمان بيماري‌ها از مداخله‌هاي پيشگيري و نظارت درماني استفاده مي‌کنند که داراي ابعاد سه‌گانه «پزشک، بيمار و محيط» مي‌باشد.
اقدامات پيشگيرانه در سالمندان بر اساس زمان مداخله به سه سطح تقسيم مي‌گردد:
1- پيشگيري اوليه: مشتمل بر اقدامات مثبتي است که سبک ناسالم زندگي را تغيير داده و مانع حضور عوامل خطر ساز مي‌شود. اين سياست شامل کاربرد توصيه‌هاي معمول در زمينه «تغذيه، ورزش، مصرف دخانيات و الکل و مواد مخدر» مي‌باشد. همچنين مراقبت‌هاي بهداشتي پيشگيرانه از دهان و دندان و ايمن سازي را براي پرهيز از ابتلا به بيماري‌هاي عفوني شامل مي‌شود. (مانند آموزش، مشاوره، واکسيناسيون )
2- پيشگيري ثانويه: بسياري از سالمندان داراي بيماري خفيف يا عوامل خطر قابل شناخت بيماري مزمن يا ناتواني زودرس مي‌باشند. در اين نوع پيشگيري با شناسايي عوامل خطر و غربالگري و تشخيص و درمان زودهنگام بيماري‌ها، عوامل خطر را سريع تشخيص داده و براي آنها اقدامات مناسب و خاص انجام مي‌گيرد. اين اقدامات زودهنگام بر مرگ و ناتواني تاثير مي‌گذارد و مانع پيشروي بيماري مي‌گردد.
3- پيشگيري ثالثيه: بسياري از سالمندان داراي يک بيماري مزمن مي‌باشند. در اين سطح پيشگيري، هدف حفظ عملکرد جسمي، رواني و اجتماعي سالمند تا بيشترين زمان ممکن و با کيفيت مناسب است. اين سياست شامل جلوگيري از وقوع مجدد حمله حاد بيماري با کمک دارو يا تغييرات سبک زندگي و کمک‌هاي توانبخشي است. (توانبخشي و ارتقاي کيفيت زندگي سالمند)

مراقبت‌ها و پيشگيري‌ها:
 

اگرچه تغييرات ناشي از پيري اجتناب پذير است اما نمي‌توان از بسياري از آنها تا حدودي پيشگيري نمود يا وقوع آن را به تعويق انداخت بدين جهت لازم است سالمندان را به رعايت موارد ذيل تشويق نمائيد:
1- انجام برنامه‌هاي ورزشي منظم به ويژه پياده روي واستفاده از کفش‌هاي پاشنه کوتاه، با کف غير لغزنده
2- رژيم غذايي مناسب (کم نمک و کم چربي) و خوردن غذا در وعده‌هاي زياد و حجم کم
3- مصرف کافي مايعات (حداقل 6-8 ليوان در روز)
4- استفاده از عينک آفتابي در مقابل نور خورشيد
5- کنترل منظم وزن وفشارخون
6- عدم استعمال دخانيات
7- داشتن دوره‌هاي کوتاه استراحت در فعاليتهاي طولاني
8- رعايت بهداشت دهان و استفاده از ورقه‌هاي نازک
9- عدم تغيير ناگهاني محل تاريک به روشن و بر عکس
10- ماساژ نواحي تحت فشار
11- تغيير وضعيت از حالت نشسته به ايستاده به آهستگي
12- داشتن الگوي خواب منظم
13- استفاده از مرطوب کننده و ضد آفتاب
از آنجائيکه رعايت اصول تغذيه صحيح در دوران سالمندي تاثير به سزايي در روند سالم پير شدن دارد.
به چند مورد از توصيه‌هاي تغذيه‌اي دوران سالمندي اشاره مي‌شود. پژوهش‌ها نشان داده است سالمنداني که عمر بيشتري مي‌کنند داراي خصوصيات زير هستند:
- هر روز به طور مرتب صبحانه مي‌خورند.
- در هر وعده حجم غذايي کافي مصرف مي‌کنند.

- نوسانات وزنشان کمتراست (همواره وزن مطلوب دارند.)

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:ettelaat.com


آیینه سپید
یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 13:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
آیینه سپید


امّیدبخش جوانان

ای سالمند، موهای سپید و کمر خمیده‏ات، حکایت از پیری وجودت دارد، ولی دلت زنده است و امیدوار از پیمودن موفقیت‏آمیز راه‏های پرپیچ و خم زندگی، از داشتن فرزندانی با آینده درخشان، ازاین که می‏توانی با اندوخته‏های ارزشمندت، جویندگان راه را از افتادن در بیراهه‏ها، نجات‏بخشی، و دلت شاداب است و خوشحال، از این که امیدبخش جوانان در زندگی هستی و مایه پشت گرمی و آرامش خاطر آنان. ای مهربان، روزت مبارک.

جریان طبیعی سالمندی

سالمندی و پیر شدن و با روزگار ضعف هم‏آغوش گردیدن، یک جریان طبیعی و عمومی در نظام آفرینش است. انسان نیز خواه ناخواه زندگی را از دوران کودکی و ناتوانی آغاز کرده، مرحله جوانی و قدرتمندی را پشت سر می‏گذارد و به تدریج با سختی‏های روزگار پیری و سالمندی دست به گریبان می‏شود. قرآن کریم، مراحل سه گانه حیات انسان را این گونه بیان فرموده است: «این خدای بزرگ است که، شما را از نطفه ضعیف آفرید و در شرایط ضعف و ناتوانی پرورش داد. بعد دوران قدرت و جوانی به شما بخشید و سپس روزگار ضعف و پیری را برای شما مقررداشت.» بنابراین، دوران سالمندی، مانند دوران کودکی و جوانی، یک سیر طبیعی جهان خلقت انسان و در واقع مرحله پندپذیری، عبرت‏آموزی و به کارگیری تجارب دوران‏های گذشته است.

هدایت‏گر راه

سالمندان، گنجینه‏هایی گران بها از تجربه‏های بسیار و اندوخته‏های گران بارند. این تجربه و اندوخته سالمندان، می‏تواند راهنما و راه گشای جوانان و کسانی باشد که هنوز در سراشیبی مشکلات زندگی، تجربه‏ای نیندوخته و اندوخته‏ای ندارند. چه بسا با مشورت و راهنمایی یک سالمند توانا و مهربان، می‏توان از بسیاری از ضررها در خانواده و حتی جامعه جلوگیری کرد. از این رو، قشر سالمند جامعه برای جوانان و حتی میان سالان بهترین هادی و راهنما هستند و شایسته است بر توانمندی‏هایشان ارج نهاد و از تجربیاتشانْ چراغی فراروی راه آینده برگزید.

محور وحدت

در فرهنگ اسلامی و ایرانی ما، مجموعه افراد فامیل، به بزرگ خاندان احترام می‏گذارند و در کارها با او مشورت کرده و در اختلافات به رأی و نظر و داوری‏اش ارج می‏نهند. گاه سخنی از سوی این بزرگانْ آتش فتنه‏ای را خاموش ساخته و یا تفرقه و کدورتی را به وفاق و هم‏دلی و آشتی مبدّل می‏سازد. وجود آنان در خانواده مایه دل گرمی، امید، انس و معاشرت فامیل است. از این رو رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند: «برکت و خیر ماندگار، همراه بزرگ‏ترهای شماست.» و در سخن دیگری از ایشان است که: «پیرمرد در میان خانواده‏اش، هم چون »پیامبر« در میان امّت است» و این اشاره به همان نقش محوری، فروغ بخشی، صفاآوری، و نیز هدایت و ارشاد است که در وجود آنان نهفته شده و این جایگاه، شایسته تقویت و تکریم است.

بهره جوانان

سالمندان عمری را صادقانه در راه رفاه و آسایش فرزندان خویش صرف کرده‏اند و با ایثار و جان فشانی‏ها، هستی و عمر خود را در راه رشد و تربیت فرزندان در طبق اخلاص گذاشته‏اند؛ از این رو لازم است که به عنوان اولین مرحله تشکّر و قدردانی، از سوی فرزندان مورد تکریم و احترام قرار گیرند. یکی دیگر از موارد تکریم، مشورت با آنان و ارج نهادن به نظراتشان در مسائل مختلف است. تا بدین وسیله، هم سالمندان مورد توجه و احترام قرار گیرند و هم نسل جوان و میان سالِ جامعه، با بهره‏گیری از وجود پر برکت آنان و استفاده از تجربیات گران بهای ایشان، در جاده پرپیچ و خم زندگی کم‏تر دچار مشکل شوند.

نهیب درون

صدای لرزانش را که می‏شنوم، موهای سپید و کمر خمیده‏اش را که می‏بینم، با کوله باری از تجارب که به همراه دارد، زمانی را تصور می‏کنم که چنین وضعیتی نیز در انتظار من است. صدایی از درون وجودم نهیب می‏زند و مرا به یاری و دستگیری از سالمندان و پیران فرامی خواند. با خلوص قلب و نیّت پاک به یاری‏اش می‏شتابم و خود را در مقابل اندوخته‏های گران‏بهایشْ کوچک و حقیر می‏یابم. در برابرش زانوی ادب می‏زنم تا از وجود پربرکتش بهره‏ای گیرم و در مسیر پر فراز و نشیب زندگی، از تجارب گران‏مایه او استفاده کنم تا به درون پرت‏گاه‏های تاریک نلغزم.

انتقال فرهنگ

با سپری شدن بهار با طراوت و مصفّای جوانی، فصلی دیگر از دفتر عمر انسان بسته شده و بهار زندگی، رنگ خزان و پژمردگی می‏گیرد. در این دورانْ به لحاظ کهولت سن و ضعف بدنی، سالمندان به توجه و رسیدگی بیش‏تری از سوی فرزندان نیاز دارندو اگر به این نیاز آنان بی‏توجهی شود، باعث آزردگی خاطرشان می‏گردد. از طرفی چنین بی‏توجهی به سالمندان، به عنوان الگویی در ذهن فرزندان نقش می‏بندد و ممکن است در آینده نیز گریبان‏گیر خود فرد بشود.
اگر احترام و ادب نسبت به سالخوردگان در اعمال و رفتار ما تجلّی یابد، فرزندان ما نیز با چنین فرهنگی پرورش می‏یابند. ازاین روست که امام صادق علیه‏السلام فرمودند که: «به پدرانتان نیکی کنید تا فرزندانتان نیز به شما نیکی کنند» و نیز امام علی علیه‏السلام می‏فرمایند: «به بزرگانتان احترام کنید، تا کوچک ترها شما را محترم شمارند».

تقدیر مخصوص

در فرهنگ شکوه‏مند اسلام، سالمندان به طور عموم از احترام برخوردارند و پدر و مادر که سرمایه عمر و جوانی خود را صرف رشد و تربیت فرزندانشان کرده‏اند تا گل‏های وجودشان شکوفا شده و در مسیر رشد و ترقی قرار گیرند، از احترام و ارزش ویژه‏ای برخوردارند. در مکتب انسان‏ساز اسلام در این باره سفارشات بسیار آمده است. خداوند متعال در قرآن کریم چنین می‏فرمایند: «هرگاه یکی از آن دو (پدر و مادر) یا هر دو نزد تو به سن پیری رسیدند، به آنان اف مگو، آنان را طرد مکن و با آنان سخن کریمانه بگو و بال فروتنی را از روی رحمت و شفقت برای آنان بگستر و بگو: پروردگارا! همان گونه که مرا در خردسالی‏ام تربیت کردند، تو نیز بر آنان رحمت آور».

رعایت حال سالمندان در فقه اسلامی

سالمندان به دلیل کهولت سن، قادر به انجام بسیاری از کارهای سنگین و مشقّت‏بار نیستند و به مراقبت و توجه بیش‏تری نیاز دارند. در فقه اسلامی نیز که احکام و تکالیف اسلامی هماهنگ با توان و استطاعت افراد آمده، در اجرای تکالیف نسبت به سالمندان آسان‏گیری‏های خاصی شده است. حضرت امام خمینی (رحمت ‏الله علیه) درباره افرادی که از روزه گرفتن معاف شده‏اند می‏فرمایند: « از جمله افرادی که می‏تواند روزه ماه مبارک رمضان را افطار کند، پیرمردان و پیرزنان هستند، در صورتی که روزه گرفتن برای آنان سختی زیاد و مشقّت داشته باشد» و یادر مسأله حج نیز سالمندان در صورت ناتوانی، می‏توانند برای ادای فریضه باشکوه حج ابراهیمی نایب بگیرند.

رفتار پیشوایان

پیشوایان بزرگ وار اسلامْ همواره سالمندان را مورد احترام قرار داده و رفتاری همراه با تکریم با آنان داشته‏اند. به عنوان نمونه، هنگامی که پیامبر اسلام در مجلسی حضور داشت و اصحاب گرد وجود آن حضرت حلقه زده بودند، پیرمردی به آن جمع وارد شد، ولی به خاطر کمی جا، اندکی سرگردان ماندْ و برای نشستن جایی نیافت و حاضران هم از در جا دادن به او، سستی به خرج دادند. پیامبر اسلام (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم) با مشاهده آن صحنه، ناراحت شدند و فرمودند: «کسی که نسبت به کوچک‏ترهای امت من رحم و عطوفت نداشته و نسبت به بزرگ‏سالان آنان اکرام و احترام به خرج ندهد، از ما نیست» و آن‏گاه با احترام پیرمرد را در جایی نشاندند.

تکریم سالمندان

در احادیث فراوانی که از سوی پیشوایان بزرگ اسلام وارد شده، تکریم و احترام سالمندان، از وظایف اخلاقی و حقوقی مردمان شمرده شده است. ادای این مسؤلیت، علاوه بر این که منافع و مزایای تربیتی و دنیایی دارد، برای خدمت‏گزاران نیز اجر و پاداش معنوی و اخروی همراه خواهد داشت. در اسلام، تجلیل و احترام سالمندان یک وظیفه اخلاقی است و انجام این وظیفه، می‏تواند به صورت‏های گوناگونی چون گفتاری و رفتاری شایسته با آنان، تهیه لباس و مسکن مناسب برای آن‏ها، دارو و درمان ایشان، حراست و نگهداری از آنان، مهر و محبت و خلاصه رسیدگی عاطفی از سوی بستگان و فرزندان باشد.

حرمت پیران

خانواده، کانون مهرورزی و آرامش ِ روحی و روانی، و جایگاه ابراز احساسات و عواطف افراد نسبت به یکدیگر است. وجود سالمندان در خانواده، بر آرامش و عواطف کانون محبّت‏بخش خانواده افزوده و فضای خانه با وجود پربرکت آنانْ استواری و صمیمیت خاصی پیدا می‏کند. از این رو باید حرمت و احترام سالمندان در خانه حفظ شود و با نهایت تواضع و مهربانی به آنان محبت کرده و نگذاریم که غروب زندگی‏شان با غربت و تنهایی قرین شود.
بیایید هم نشین تنهایی شان باشیم، هم دردِ غم‏ها و مرهم زخم‏هایشان گردیم تا غصه‏ها و خستگی‏های روزگار از تن رنجور آنان زدوده شود. بیایید آنان را در روزگار تنهایی در خانه سالمندان رها نکنیم تا غم و اندوه پیری و غربت و جدایی مهمان قلب‏های مهربانشان شود. بیایید بذر عشق و مهربانی و دوستی را در وجودمان بکاریم و با تکریم سالمندانْ از آنان دل‏جویی کنیم.

پاداش خدمت به سالمندان

فردی که در ایام توان‏مندیِ خویش به سالمندان احترام می‏گذارد و به حمایت و خدمت آنان می‏پردازد، پاداشش در این دنیا این است که در روزگار ضعف و پیری، مورد احترام و حمایت دیگران واقع می‏شود. پیامبر اسلام (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم) می‏فرماید: «چنان چه جوانی دردوران جوانی خویش، پیر کهنسالی را اکرام و احترام کند، خداوند برای روزگار پیری او کسی را مأمور می‏گرداند که به پاداش این عمل نیک، او را اکرام و احترام کند».

مجازات آزردن پیران

ضعف جسمی سالمندان، نیازمند توجه، و مویِ سپیدشان شایسته تکریم و احترام است. بنابر روایات اگر کسی به هر دلیلی فرد مسنی را که برف پیری سر و چهره او را پوشانده، مورد بی‏حرمتی و آزار و اذیّت قرار دهد و موجبات رنجش خاطرش را فراهم سازد، مجازات آن را در دنیا خواهد دید. امام صادق (علیه‏السلام) در این باره فرموده است: « آن که که حُرمت پیر محاسن سفیدی را نگه ندارد، پیش از آن که بمیرد، خداوند او را توسط شخص دیگری خوار می‏نماید».

حق سالمندان

امام سجاد (علیه‏السلام) حق سالمندان را بر دیگران چنین بیان فرموده‏اند: «حق سال خورده این است که حرمت پیری‏اش را نگه داشته و در کارها او را مقدّم بداری. در اختلافات، [خصمانه] با او رو به رو نشوی. در راه رفتن، بر او سبقت نگیری و پیشاپیش او راه نروی. نادانش نشماری و اگر رفتار جاهلانه‏ای کرد، تحمل کنی. به مقتضای سوابق مسلمانی و سالمندی، احترامش کنی که حق سن و سال نیز چون حق اسلام است».

پندپذیری و بهره‏دهی

در روزگار کهولت، اگر چه اعضای انسان پیوسته رو به ضعف و افول می‏رود، ولی این دوران می‏تواند مرحله تذکّر، مشاوره و ارائه تجارب فکری، فرهنگی، اخلاقی و علمی به دیگران باشد که در نتیجه، وسیله رشد و پیشرفت جامعه به شمار می‏آید. هم‏چنین دوران سالمندی می‏تواند مرحله توجه به خطاهای گذشته و جبران لغزش‏ها و تقرّب به مقام قرب الهی باشد، و این بهره‏جویی‏ها، افزون بر این که برای خود سالمندان سازنده و تکامل بخش است، می‏تواند مایه عبرت و تربیت دیگران هم باشد.

افسوس جوانی

ایام جوانی، سرمایه‏ای بس عظیم و گران بها از عمر انسان است که با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست. اگر از این سرمایه ارزشمند بهره نبریم و این دورانْ به بطالت و خوش گذرانی سپری شود و توشه‏ای برای آینده و زمان ضعف و پیری نیندوزیم، در زمان سالمندی با افسوس و حرمان فراوانی رو به رو خواهیم شد. حتی کسانی که از این سرمایه به نحو شایسته‏ای بهره برده‏اند هم در زمان پیری، باز حسرت جوانی و شور و نشاط آن دوران را دارند و پیوسته خود را ملامت کرده و جوانان را در استفاده بهینه از ایّام جوانی نصیحت و توصیه می‏کنند.
افسوس که ایام جوانی بگذشت
حالی نشد و جهان فانی بگذشت
امام خمینی رحمت ‏الله علیه

پیر غربی

در دنیای غرب که مبادی ایمانی و مکارم اخلاقی به سستی گراییده و عواطف انسانی و محبت‏های خانوادگی ارزش خود را از دست داده است، پدران و مادران سال خورده و ناتوان، وضع رقّت‏بار و اسف انگیزی دارند. نه ایمان کاملی در دل‏های فرزندان است که برای خدا آنان را تکریم کنند و نه فضایل اخلاقی در نظرشان ارزشی دارد که به عنوان حق‏شناسی، آن‏ها را محترم شمارند. در همین دنیای غرب، با استفاده از دستگاه خودکشیِ آرام، سال خوردگان آمریکایی می‏توانند به زندگی خود پایان دهند. وسایل ارتباط جمعی آمریکا، این دستگاه را کمک بزرگی به هزاران پیرمرد و پیرزن آمریکایی می‏دانند که به دلیل کهولت سن و اوضاع رقت بار زندگی، قصد خودکشی دارند.

پیر شرقی

در جامعه ما که بیش‏تر مردم از نعمت تعالیم اسلامی برخوردارند و ارزش سال خوردگان در جامعه و دربین افراد خانواده حفظ شده است، به پدر و مادر و سالمندان خویش با دیده تکریم و عطوفت نگاه می‏کنند و آنان را کم و بیش مورد رأفت و محبت خویش قرار می‏دهند.
باید تمهیداتی اندیشید تا چنین فرهنگ اسلامی و ایرانی در خانواده‏ها حفظ شود و نسل جوانمان را از روی آوردن به فرهنگ رقّت بار غرب بازداریم و نگذاریم که سالخوردگان ما هم‏چون بیش‏تر غربی‏ها در اواخر زندگی خود، با غربت پیری و تنهایی هم‏نشین شوند.

به دنبال جوانی

جوانی شمع ره کردم که یابم زندگانی را
نجستم زندگانی را، و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری، آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی، کوره راه زندگانی را
محمد حسین شهریار
خمیده پشت از آن دارند، پیران جهان دیده
که اندر خاک می‏جویند ایام جوانی را
نظامی گنجوی

حکایت

جوانی سر از رأی مادر بتافت
دل دردمندش به آذر بتافت
چو بیچاره شده پیشش آورد مهد
که‏ای سستْ مهرِ فراموشْ عهد
نه گریان و درمانده بودی و خرد
که شب‏ها ز دست تو خوابم نبرد
نه درمهد نیروی حالت نبود
مگس راندن از خود مجالت نبود
تو آنی که از یک مگس رنجه‏ای
که امروزسالار و سر پنجه‏ای
به حالی شوی باز در قعر گور
که نتوانی از خویشتن دفع مور
بوستان سعدی

پیک پیری

ز سری موی سپیدی رویید
خنده‏ها کرد بر او موی سیاه
که چرا در صف ما بنشستی
تو ز یک راهی و ما از یک راه
گفت من با تو عبث ننشستم
بنشانْدَند مرا خواه نخواه
گهِ روییدن من بود امرُوز
گل تقدیر نروید بی‏گاه
رهرو راه قضا و قدَرَم
راهم این بود، نبودم گمراه
قاصدِ پیرمْ از دیدن من
این یکی گفت دریغ آن یک آه
خرمن هستی خود کرد درو
هر که بر خوشه من کرده نگاه
سپهی بود جوانی که شکست
پیری امروز برانگیخت سپاه
پروین اعتصامی

گذشت عمر

پیری رسید و فصل جوانی گذشت
دیدی دلا که عمر چه سان بی‏خبر گذشت
ما را دگر چه چشم امّیدی به پیری است
کز پیش من جوانی با چشم‏تر گذشت
گر بعد من کسی نکند هیچ یاد من
این خرد و این خیال نَیَرزَد به سرگذشت
یاد از گذشته می‏کنم و آه می‏کشم
گر چه گذشته نیز به آه و شَرر گذشت
استاد (نظام وفا) کاشانی
http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:ماه نامه گلبرگ


تکریم و اسکان سالمندان
یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 13:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
تکریم و اسکان سالمندان


اشاره

در اطرافمان هر روز آدم‏های بسیاری را می‏بینیم که ورق تقویم‏ها، حسابی از سروصورتشان رد شده است. گویا چهره خسته‏شان را با خط ‏هایی عمیق نقاشی کرده‏اند. اینان که از زمستان‏های زندگی، برفی همیشگی بر سر دارند، نمایندگان کهن‏سال یک نسلند؛ نسلی که از روزها و سال‏ها، خاطرات زیادی را در کوله‏بار عمرشان انبار کرده‏اند. ما به این نسل و به سپیدی‏ها و تجربه‏هایشان سخت محتاجیم و وظیفه داریم حرمتشان را حفظ کنیم. ما به آنها که این‏طور ما را به این زندگی و زندگی را این‏گونه به ما تحویل داده‏اند، مدیونیم.
در این نوشته، فقط حرف‏هایی از این احتیاج، دِیْن و وظیفه، آمده است، آن هم ناقص و نارسا. پیران ما نیز مثل عادت همیشه‏شان در گذشت، این کوتاهی ما را می‏بخشایند.

مرز سالمندی

چو آمد به نزدیک سر تیغ شصت 
مده می که از سال شد مرد، مست
اینکه سالمندی از چه سنی آغاز می‏شود و به چه کسی کهن‏سال می‏گویند، پرسشی است که درباره آن سخن‏های بسیار گفته‏اند. نویسنده کتاب کهن ذخیره خوارزمشاهی در این باره این‏گونه آورده است:«عمر بر چهار بخش است: یک بخش، روزگار پروردن و بالیدن و فزودن است، و این تا کما بیش پانزده سال و شانزده سال باشد و دوم، روزگار رسیدگی و تازگی است و این تا مدت سی سال باشد و در این مدت، فزودن و بالیدن تمام شود. پس از آن، روزگاری اندک است... که تا مدت سی و پنج سال باشد و بعضی را تا چهل سال و تا این روزگار، هنوز روزگار جوانی باشد و سوم، روزگار کَهْلی است و کَهْل را به پارسی «دوموی» خوانند و در این روزگار، بهری از قوّت جوانی با وی باشد و این تا مدت شصت سال باشد. پس از این، روزگار پیری باشد.» فردوسی، شاعر شاهنامه نیز در اشارتی، شصت سالگی را مرز سالمندی می‏شمارد:
هر آن‏گه که سال اندر آمد به شصت
 بباید کشیدن ز بیشیش دست

روزگار ضعف و قوّت

در آیه54 سوره روم، سیر عمر آدمی و سال‏های سالمندی او این‏گونه ترسیم شده است: «خدا همان کسی است که شما را آفرید، در حالی که ضعیف بودید. سپس بعد از ناتوانی، قوّت بخشید و باز بعد از قوت، ضعف و پیری قرار داد. او هر چه بخواهد، می‏آفریند و دانا و تواناست».
کتاب کهن قابوس‏نامه نیز تصویری گویا از ضعف و سستی سالمندی ترسیم می‏کند: «مردی، تا سی و چهار سال هر روزی بر زیادت بود؛ به قوّت و ترکیب. پس از سی و چهار، تا چهل سال همچنان بود؛ زیادت و نقصان نگیرد... و از چهل تا پنجاه سال، هر سال در خود نقصانی ببیند که پار ندیده باشد و از پنجاه تا به شصت، در هر ماهی در خود نقصانی بیند که در ماه دیگر ندیده باشد. از شصت تا به هفتاد، در هر هفته در خود نقصانی بیند که در دیگر هفته ندیده باشد، و از هفتاد تا به هشتاد، هر روز در خود نقصانی بیند که دی ندیده باشد و اگر از هشتاد درگذرد، هر ساعت در خود نقصانی و دردی و رنجی که در دیگر ساعت ندیده باشد».

احساس پیری

پیری بیش از آنکه تابع مرزهای خط‏کشی شده طبیعت باشد، در اندیشه آدمی ریشه دارد و سالمند بیش از آنکه با سن تقویمی مشخص شود، با نیرو، نشاط و توانمندی‏اش شناخته می‏شود. چه‏بسا جوانی که از سر ضعف جسم یا نبود انگیزه، از شادابی، تهی و از فعالیت ناتوان باشد و کهن‏سالی که با رمز میانه‏روی و سلامت زیستن با انگیزه ساختن و آگاهی دادن، سرشار از نیروی جوانی باشد. از سوی دیگر، پیر شدن و خود را پیر احساس کردن، همیشه هم‏زمان نیستند. برخی در میان‏سالی، ابتدا ذهن و سپس جسم را تسلیم ضعف‏ها می‏کنند و خود را از خیل سالخوردگان می‏شمارند. بعضی نیز حتی در سن پیری، تن به ضعف‏ها نمی‏دهند و دل به باور سستی نمی‏سپارند. از این رو، می‏توان گفت خود را پیر احساس کردن، اندیشه‏ای همیشه زیان‏بار برای همه و در همه زمان‏هاست.

احترام به سالمندان در فرهنگ اسلام

تکریم سالمندان و احترام ویژه آنان، از آموزه‏های روشن فرهنگ اسلامی است. قرآن مجید که دفتری گشوده از نور و هدایت است، در آیه23 سوره اسراء می‏فرماید: «به پدر و مادر نیکی کنید. هرگاه یکی از آن دو، یا هر دو آنها نزد تو به سن پیری رسند، کمترین اهانتی به آنها روا مدار و بر آنها فریاد مزن و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو.» پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم نیز در سخنی گران‏قدر، والایی سالمندان را این‏گونه ترسیم می‏کند: «احترام به پیران امت من، گرامی‏داشت من است.» امام علی علیه‏السلام ، بزرگداشت سالمندان را زمینه‏ساز احترام خود انسان می‏داند و می‏فرماید: «به بزرگانتان احترام کنید تا کوچک‏ترها شما را محترم شمارند.» امام صادق علیه‏السلام نیز در این باره فرموده است: «پیران خویش را تکریم کنید».

سنت‏گرایی و نوجویی

سالمندان، در روزگاری دیگر و در شرایط و آدابی متفاوت پرورش یافته‏اند و دل‏بسته سنت‏های خود هستند و بدین دلیل، نمی‏توانند بی‏مهری نسل جدید را به سنت‏های قدیم بپذیرند. جوانان نیز در محیط‏هایی نو و تحت تأثیر عوامل جدیدی رشد کرده‏اند. از این رو، باگرایش‏های تازه و نوجویی‏های گاه افراطی، با سنت‏ها به ستیز برمی‏خیزند. این سنت‏گرایی از یک‏سو و نوگرایی از سوی دیگر، بستر مناسبی برای پدید آمدن بحرانی در درون خانواده و اجتماع است.
برای زدودن فاصله‏های میان دو نسل، هم جوانان و هم سالمندان، نیازمند نقد حکیمانه هستند. جوانان باید بدانند هر کهنه‏ای، بی‏ارزش و کم‏اهمیت نیست و هر تازه‏ای، مطلوب و مشروع و پذیرفتنی. کهن‏سالان نیز باید بپذیرند که هر کهنه‏ای، ارزشمند و مقبول و هر نویی، بی‏قدر و منفور نیست.
با این همه، باید این ارزش در میان جامعه اسلامی ما نهادینه شود که با وجود هر اختلاف و تفاوت سلیقه، سالمندان از هر نو و تازه‏ای، گرامی‏تر، مهم‏تر و شایسته‏تر به احترامند.

پیر غربی

در ویرانستان تمدن جدید غرب که همه چیز و همه کس فقط در چرخه تولید و توزیع و مصرف و لذت تعریف می‏شود، سالمندان که دیگر سهمی در تولید محصول ندارند، چون مهمان ناخوانده‏ای به گوشه تنهایی تبعید می‏شوند. در آن سرزمین که آزادی‏خواهی‏های لذت‏جویانه، ارتباط‏های بی‏مرز جنسی و نگاه‏های تهی از ارزش‏های الهی، فروپاشی بنیان خانواده‏ها را در پی داشته است، زندگی هر کس وابسته به کار و حرفه اوست و بدین شیوه است که مورد توجه و اعتنای دیگران قرار می‏گیرد. از این رو، پس از بازنشستگی، ارتباط فرد با دیگران کاهش می‏یابد و او که از محبت خانواده بهره‏ای ندارد، از محور توجه و اعتنای دیگران هم دور می‏شود. کهن‏سال غربی محکوم به خاموشی است و باید سال‏های پایان عمر را در اقامت‏گاه سالمندان در غربتی ناخواسته سپری کند. فرجام پیر غربی پیش روی ماست تا راه رفته آنان را در فراموش کردن ارزش‏های الهی و انسانی پی نگیریم.

پند پیران

پیران سخن به تجربه گویند، گفتمت
هان ای پسر که پیر شوی، پند گوش کن
پند پیران، گران‏بهاست؛ چرا که با خاطره تجربه‏ها درآمیخته و در گذر روزگار به مرز پختگی و گران‏باری رسیده است. گویا پیر در پنهان هر رخداد، نکته‏ها می‏بیند که دیده دیگران به دیدن آن نابیناست.
آنچه اندر آینه بیند جوان پیر اندر خشت بیند بیش از آن
در فرهنگ ایرانی، هم‏نشینی با پیران، وارد شدن در وادی صلاح و هدایت است:
جوان را صحبت پیران حصار عافیت باشد به خاک و خون نشیند تیر، چون دور از کمان گردد
از این رو، جوانان به پند آموختن از پیران توصیه شده‏اند:
جوانا سر متاب از پند پیران که رأی پیر از بخت جوان به

مدال لیاقت خد

نشان لیاقت خدا، مدالی نیست که بر گردنت بیاویزی. نشان لیاقت خدا، تنها چند خط ساده است؛ خط‏های ساده‏ای که بر پیشانی‏ات می‏کشد. هر تقویم که تمام می‏شود، خطی بر خطوط پیشانی‏ات اضافه می‏گردد و روزی می‏رسد که پیشانی‏ات پر از دست‏خط خدا می‏شود. آیینه‏ها می‏گویند آن کس زیباتر است که خطی بر چهره ندارد؛ آیینه‏ها اما دروغ می‏گویند. دست‏خط خدا بر هر صفحه‏ای که بنشیند، زیبایش می‏کند. جوانی، بهایی است که در ازای دست‏خط خدا می‏دهیم. دست‏خط خدا اما پیش از اینها می‏ارزد. کیست که جوانی‏اش را به دست‏خط خدا نفروشد؟

اندوه پیری در اشعار صائب

روزهای سالمندی به ویژه اگر با تنهایی و غربت همراه باشد، با حسرتی بی‏دریغ از گذشت زودهنگام کاروان عمر و کوچ پر شتاب طراوت جوانی، ورق می‏خورد. آن دسته از شاعران ادب فارسی که خود مرز کهن‏سالی را گذرانده و اندوه پیری را تجربه کرده‏اند، مرثیه‏هایی غمناک بر روزگار سپیدمویی دارند. در میان شاعران، صائب تبریزی، پندنامه‏هایی تأمل‏برانگیز در ابیاتی ماندگار به یادگار گذاشته است:
باران بی‏محل ندهد نفع، کشت را
در وقت پیری، اشک ندامت چه می‏کند
در فکر سفر باش که هر موی سپیدی
از غیب، رسولی است برای طلب تو
این سطرهای چین که ز پیری به روی ماست
هر یک جدا جدا خط معزولی قواست
ز روزگار جوانی، خبر چه می‏پرسی؟
چو برق آمد و چون ابر نوبهار گذشت
مخند ای نوجوان زنهار بر موی سپید من
که این برف پریشان بر سر هر بام می‏بارد
گرفتم سال را پنهان کنی، با مو چه می‏سازی؟
گرفتم موی را کردی سیه، با رو چه می‏سازی؟

چند داستانک

می‏خواهد، ولی نمی‏تواندیادش آمد بچه که بود، چه‏قدر خوب ادای راه رفتن پدربزرگ را درمی‏آورد؛ دست به عصا، کمر خمیده، قدم‏های لزران و آهسته، درست مثل پدربزرگ. حالا دیگر سال‏ها از آن زمان گذشته، دیگر نمی‏خواهد ادای پدربزرگ را در بیاورد، اما نمی‏تواند.
بازی روزگاربچه که بودم، یه بار از طرف مدرسه به دیدن خانه سالمندان رفتم. اون روز کنار اون همه پدربزرگ و مادربزرگ مهربون خیلی بهم خوش گذشت، اما حالا که پیر شده‏ام و بچه‏هام منو آوردن اینجا، نمی‏دونم چرا اصلاً بهم خوش نمی‏گذره.
جای خالی اوپیرمرد هر روز صبح زود در حالی که یک بسته کوچک گندم در دست داشت، خودش را به پارک نزدیک خانه‏اش می‏رساند و در چند نقطه از پارک، گندم‏ها را خالی می‏کرد و بعد روی نیمکت همیشگی می‏نشست. تا ظهر با دوستانش از گذشته و جوانی و روزگار می‏گفت. اما آن روز، کبوترها گرسنه ماندند. جای او در نیمکت خالی بود و دوستان سیاه‏پوشش هیچ حرفی نمی‏زدند.
چراغ‏ها خاموش شدهر دو پیرزن، خسته و غم زده مثل عادت شب‏های گذشته از پنجره اتاق به مردم و خیابان نگاه می‏کردند. یکی از آنها گفت: اون خانومی که با تلفن همراهش صحبت می‏کنه، چه‏قدر شبیه دختر منه. سه ساله ندیدمش. دلم خیلی براش تنگ شده. دومی گفت: اون آقایی که کنار ماشین سفید ایستاده، درست مثل سیبیه که با پسر من نصف کردند. اولی گفت: تو هم که هر روز قیافه‏های جدیدی را به جای پسرت نشان می‏دی. به نظرم از بس که به دیدنت نیومده، چهره‏شو کاملاً فراموش کردی!
مستخدم خانه سالمندان رو به آنها کرد و گفت: برای امشب کافیه، وقت خوابه.
چراغ‏ها خاموش شد.
شرمندهمادربزرگ، نای راه رفتن نداشت.همه با او دعوا می‏کردند و مادربزرگ خجالت می‏کشید. آن روز که نوه‏اش او را به پارک برد، مادربزرگ موقع برگشتن دوباره پایش درد گرفت و نمی‏توانست راه بیاید. نوه، شرمنده نگاهش می‏کرد. وقتی او بچه بود و پاهایش خسته می‏شد، مادربزرگ او را بغل می‏کرد، اما الآن نوه نمی‏دانست چه باید بکند.
نگاه نگرانبچه که بود، با دیدن مادربزرگ که همیشه موقع نشستن یا برخاستن از زمین، آه و ناله می‏کرد و هنگام راه رفتن، پاهایش را کج می‏گذاشت یا با کمر خمیده راه می‏رفت، حرص می‏خورد و در دلش می‏گفت: نمی‏دانم چرا این پیرزن‏ها، این‏قدر خودشان را لوس می‏کنند و درست راه نمی‏روند.
حالا که خودش در مرز هفتاد سالگی است، وقتی می‏خواهد از جایش برخیزد و به اتاقش برود، با نگرانی، نگاه‏های نوه هفت ساله‏اش را دنبال می‏کند.

نکته ها

  • پیامبر گرامی اسلام می‏فرماید: «تکریم پیران مسلمان، تعظیم خداوند است».
  • حضرت علی علیه‏السلام می‏فرماید:«اندیشه پیر نزد من، از تلاش جوان خوش‏آیندتر است».
  • امام صادق علیه‏السلام فرموده‏اند:«از ما نیست کسی که به سالمندان احترام نگذارد و بر کودکان شفقت نورزد».
  • ای سالمند! موی سپید تو، کتاب پربهای تجربه‏هاست. تو گنج رنج‏های روزگاری و تقویم نانوشته عبرت‏ها، روزت گرامی باد.
  • ای سالمند! گفته‏های تو، روشنی‏بخش راه زیستنمان و چشمان کم‏سوی تو، ستاره‏های شبستان زندگی ماست.
  • بیا نگذاریم پدربزرگ‏ها و مادربزرگ‏ها، تنهایی‏شان را بین عکس‏های قدیمی تقسیم کنند.
  • ای پیر! نگاهت پرمعناست، سخنت پربهاست و رفتارت گنج تجربه‏هاست.
  • ای کاش جوان می‏دانست و پیر می‏توانست!
  • از آنان که از خاطرات روزها تقویم‏های بیشتری را به یاد دارند، درس زندگی بیاموزیم.
  • می‏دانم که این موها را در آسیاب زندگی سپید کرده‏ای. پس روشنی‏های روزگار را نشانمان ده تا تاریک نمانیم.
    http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: ماهنامه گلبرگ

  • گنجینه های زندگی
    یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 13:1 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
    گنجینه های زندگی


    « و خداوند شما بندگان را آفرید، سپس شما را می میراند و بعضی را به سن پیری و انحطاط می رساند».

    اشاره

    سالمندی، مصیبتی جانکاه نیست که به آن با دیدی منفی بنگریم و برایش متأسف باشیم. این دیدگاه که آدمی، پیری و سالمندی را تنها از دید ضعف قوا و انحطاط بدن یا ضعف دید و گوش و دیگر حواس مورد توجه قرار دهد، اشتباهی بس بزرگ است. ارزش سالمندی تا بدان جاست که رسول اکرم صلی الله علیه و آله ، سالمندان را مایه برکت، و وجود آنان را در میان خانواده و جمع، همانند پیامبر در میان امت به شمار آورده اند. سالمندی، مرحله ای از مراحل عمر، همراه با زیبایی هایی است که بیشتر افراد به دلیل ناآگاهی یا نداشتن زمینه مناسب، با نگرانی و تأسف با آن برخورد می کنند و به آن حساسیت نشان می دهند. سالمندی، دوران برداشت محصول زندگی است که آدمی حاصل تلاش و فعالیت سال های عمر دراز و طولانی خود را در پیش رو می یابد.

    مزایای سالمندی

    سالمندی، هم از لحاظ فردی و هم از لحاظ اجتماعی مزایایی دارد. احساس کمال و پختگی، احساس بی نیازی از دیگران، بردباری در برابر مشکلات، داشتن اوقات فراغت برای سیر به سوی کمال، و نیز مجال رسیدگی به خود و ارزیابی خویش، از جمله مزایای فردی، و حرمت و احترام، عزیز بودن در خانواده، مورد احترام بودن در میان جمع، امر و نهی های ارشادی، توجه مردم به او به عنوان منبع فکر و اندیشه، و نیز مورد مشورت قرار گرفتن، ازجمله مزایای اجتماعی سالمندی است. از دیدگاه اسلام، موی سپید سالمند همانند نوری است که نباید آن را از بین برد. امام علی علیه السلام می فرماید: «اثر پیری و موی سپید را از بین نبرید که آن خود نور و جلاست». این نور تنها برای دنیا و تنها در این سرای نیست. پیامبر صلی الله علیه و آله هم می فرماید: «کسی که مویش در اسلام سپید گردد، در روز قیامت برای او نوری و جلایی خواهد بود».

    سالمندی؛ کمال و ورزیدگی

    سالمندی، نشان دهنده کمال آدمی است. آدمی پس از عمری تلاش و بندگی خداوند، قدم در مرحله ای می نهد که می تواند از فرصت و موقعیت جدیدش در راه تکمیل و تکامل و درست اندیشیدن استفاده کند و موقعیت خود را در جامعه و خانواده محکم تر سازد. او می تواند چنان در معنویت غرق شود که درجاتی عالی یابد و حتی مایه نجات گروهی از گمراهی و عذاب گردد. سالمندان، دنیایی از تجربه ها و آگاهی ها را به همراه دارند و می توان گفت تاریخی متحرک هستند. اینان در تصمیم گیری ها و حل مسائل و دشواری ها، ورزیده و با تجربه شده اند و روز به روز بر تجربه هاشان افزوده شده و آن ها را پربارتر و کامل تر ساخته است.

    ارزش سالمندی

    سالمند، انسانی پرارج و گران قدر است؛ از آن بابت که عمری را در راه اسلام و مکتب به سر آورده و گنجینهای از تجربه ها و آگاهی ها به شمار می آید. او در دوران زندگی سردی و گرمی بسیار چشیده است و می تواند برای جامعه خیر و سعادت پدید آورد. سالمند قادر است برای جامعه فکر و اندیشه تولید کند که حاصل آن، پربار کردن زندگی و حتی افزایش تولید مادی است. سردی و گرمی هایی که او در طول زندگی چشیده، می تواند وسیله ای برای هموار کردن راه زندگی اعضای کم سال تر جامعه به شمار آید. همه ابعاد وجودی او، درس سازندگی است. وجود او در جامعه، غنیمتی است برای همگان و تجربه ها و دانش هایش روشن کننده راه زندگی و چراغی فرا راه سعادت جامعه است.

    سالمندی؛ دوران تجدید صفات

    آدمی به هر میزان که سالخورده تر می شود، تصور روشن تری از زندگی به دست می آورد؛ راه و روش زندگی را بهتر فرا گرفته و متوجه لغزش ها و اشتباه های گذشته می شود. در دوران سالمندی، بسیاری از حالات و صفات تجدید و احیا می شود و نقاط مثبت و منفی بسیاری بروز و ظهور پیدا می کند. اصولاً دوران سالخوردگی، با نوعی بیداری همراه است که سالمندان در آن فرصت می یابند گذشته و آینده را در نظر مجسم کنند و همه آنچه بوده و خواهد بود را به صحنه آورند. این حالت ها ممکن است افراد را شاد یا ناراحت کند. در این سنین، تازه آدمی متوجه می شود که لذت ها چه زود فانی شدند و روزهای جوانی به چه سرعتی گذشتند و از دست رفتند.

    فکر و احساس سالمندان

    سالمندان، فکر و اندیشه ای خاص دارند که ناشی از دیده ها، شنیده ها و تجربه هایی است که در طول مدت زندگی به دست آورده اند. برخی این اندیشه را در خود می پرورانند که به پختگی و کمال رسیده اند، اندیشمند و صاحب رأی اند و می توانند الگوی دیگران باشند. اینان احساس می کنند که افرادی بی حساب نیستند و مورد شور و مشورت قرار می گیرند. برخی نیز احساس می کنند که از سوی فرزندان و خانواده خویش طرد شده اند و جامعه آنها را قبول ندارد. سالمندانی که راه ارتباطی میان خود و خدا را نمی یابند، در روزگار پیری، احساس پوچی و بی خاصیتی دارند و گمان می کنند که نمی توانند منشأ اثر باشند و این، احساس آزاردهنده را برای آنان پدید می آورد.

    تظاهرات سالمندی

    سال های پیری را می توان سال های متانت و آرامش دانست. سالمندی که عمری کار کرده و مسئولیت بسیاری را پذیرفته و به انجام رسانده است، اکنون در نزد وجدان احساس رضایت می کند؛ اما سالمندانی نیز هستند که قرار و آرام خود را از دست داده و بر گذشته خود ناراحت و متأسف اند، به ویژه اگر عمر را به بیهودگی گذرانده باشند. زود رنجی و نازک دلی، رکود و خمودی یا سرگرم شدن به کار و برنامه ای که حاصل ارزنده ای ندارد، تعصب در گفتار و عمل که گاه خود مانعی بزرگ برای ایجاد تفاهم و اشتراک فکری آنهاست و نیز رعایت آداب و رسومی که ممکن است بی ریشه بوده یا از گذشتگان به ارث رسیده و در آنان پایدار شده باشد، از جمله تظاهراتی است که در وجود افراد پیر و سالمند بروز و ظهور می کند.

    سالمندی؛ دوران هجوم بیماری ها و عارضه ها

    سالمندی، دوران هجوم بیماری ها و عارضه های گوناگون است؛ چنان که می توان گفت سالخوردگی، آشیانه بسیاری از مرض ها و زمینه های نامناسب زندگی و هجوم بیماری های گوناگون است. زوال جوانی و فرو افتادن آدمی در پیری و سالمندی، به صورت ناگهانی و یک باره نیست، بلکه صورت تدریجی دارد. آنها آهسته آهسته وارد این مرحله می شوند و روز به روز بر ضعف شان افزوده می گردد و به تدریج بستری و گرفتارشان می کند. همچنین بیماری های روانی بسیاری هستند که سالمندان از آن رنج می برند. برای درمان این بیماری ها، تنها نباید به تجویز داروهای مختلف اکتفا کرد، بلکه شایسته است فرد سالمند خواسته های جوانی خود را به دور انداخته و بیشتر از خود مراقبت کند و اطرافیان نیز بکوشند تا موجبات آسایش و راحتی او را فراهم آورند.

    نقش سالمندان در خانواده

    در یک خانواده متعارف و متعادل، سالمندان نقش سرپرست، راهنما یا کدخدایی را ایفا می کنند که کارشان امر و نهی، هدایت و ارشاد و تنظیم سیاست کلی خانواده است. فرزندان از آنها پیروی کرده و شیوه زندگی را می آموزند. سالمندان، پاسدار ارزش ها و حافظ سنت های اصیل و ارزیاب فرهنگ و میراث اجتماعی هستند. آنان با معاشرت و انس با نسل جدید، می کوشند مفهوم زندگی را برای آن ها روشن کنند، و مراقب باشند لغزش و خطایی از ایشان سرنزند، اخلاق و ادب را به آنها بیاموزند و حفظ و حراست از دستاوردها را به آنان آموزش دهند. سالمندان، همانند نگاهبانی هستند که امور و جریان های داخل شونده و بیرون رونده را تحت مراقبت دارند و تلاش می کنند خانواده در مسیر صواب هدایت شود.

    فاصله نسل ها

    از مسائل مهم عصر کنونی، فاصله میان جوانان و سالمندان است. مخالفت سالمندان با نسل جدید، به صورت بدبینی، تحقیر و گاه دشمنی و حمله است و مخالفت جوانان با آنها، به صورت مقاومت در برابر سالمندان و طغیان در برابر امر و نهی آنهاست. نوخواهی و تجددطلبی جوانان از یک سو، و پای بندی سالمندان به سنت ها از سوی دیگر، زمینه را برای درگیری ها و آسیب پذیری ها فراهم می کند. برای از میان بردن این فاصله و داشتن محیطی آرام و با صفا، باید دست جوان در دست سالمند قرار گیرد تا هر دو از وجود یکدیگر بهره برند. شناخت علل زمینه ساز ایجاد اختلافات، شناخت طبیعت دو نسل و انتخاب راه مناسب برای نزدیک کردن دو نسل به یکدیگر، در ایجاد این محیط آرام و باصفا بسیار مؤثر است.

    توانایی های سالمندان

    سالمندان به ظاهر پیر و ناتوان شده اند و به عبارتی به مرحله باز نشستگی رسیده اند، اما واقعیت این است که این افراد، توانایی های بسیاری دارند که به تناسب سن و امکان می توانند آنها را مورد استفاده و بهره برداری قرار دهند. بسیاری از این افراد برای نسل جوان افرادی مهم و قابل اعتمادند که می توانند به تربیت جوانان پرداخته و مشکلات و مسائل آنان را حل کنند. سالمندان باتجربه ها و اندوخته هایی که دارند، قادرند اعضای خانواده و جامعه را در حل مشکلات یاری دهند و شادی و طراوت در زندگی به وجود آورند. تدابیری که سالمندان برای زندگی در پیش می گیرند و تلاش هایی که در زندگی به کار می برند، بسیار مهم و ارزنده است.

    نیاز جامعه به سالمندان

    جامعه و نسل جوان، به هدایت و ارشاد نیاز دارد تا بتواند در مسیر صحیح زندگی گام بردارد. سالمندان از این جهت که صاحب آگاهی ها و اطلاعات فراوان هستند، می توانند با فراهم آوردن موجبات هدایت و ارشاد جوانان، جامعه ای را از سقوط در سراشیبی انحطاط و زوال حفظ کنند. سالمندان، گنجینه هایی از تجربه های زندگی را به همراه دارند و می توانند برای نسل جوان، مشاور و راهنمای خوبی باشند. آنان با استفاده از خطرات شیرین و تلخ زندگی خود یا حتی آنچه از دیگران دیده یا شنیده اند، می توانند به راهنمایی افراد پرداخته و با گذشت و صفای خود، به انتقال ارزش های سنتی بپردازند و وظیفه نسل جوان را در مورد آینده زندگی و مردم روشن کنند.

    برکت وجود سالمندان

    وجود سالمندان مایه برکت جامعه است. آنها، اختلاف ها و درگیری هایی را که در محیط خانواده ها پدید می آید، کج روی ها و انحراف هایی که در جامعه انسانی رخ می نماید و روابط تیره و نابه سامانی که در جامعه ها وجود دارد را با بیان و مراقبت خود از میان برده و به حل و رفع دشواری ها می پردازند. سالمندان، راهنما و رهبر همه اند و نه تنها نسل جوان، که گاه میان سالان هم به رهبری آنها نیازمندند. اختلاف ها به دست آنها رفع و حل می شود و تجربه های آنها ارزنده و کارساز، و طرز فکر و اندیشه شان جهت دهنده و رهایی بخش است. جوان نمی تواند مدعی شود به علت بالا بودن سطح علم و مدرک تحصیلی، از سالمند بالاتر و برتر است. اگر ارزش وجودی آنها و آگاهی هایشان را همواره در نظر داشته باشیم، چه برکتی بالاتر از برکت این نسل و چه نعمتی برتر از نعمت وجود سالمندان.

    خواسته های سالمندان

    سالمندی برای همگان است و خواه ناخواه خواسته هایی را به همراه دارد که باید بسیاری از آنها برآورده شود. جنبه های انسانی درباره سالمندان نباید فراموش شود، به ویژه احترام به شخصیت آنان که امری ضروری است. سالمندان معمولاً خواستار احترام اند و می خواهند مورد توجه و عنایت باشند. اگردستور دادند، به آن توجه شود و دیگران، امر و نهی آن ها را پذیرا باشند. احترام اطرافیان به آنان، موجب رضایت خاطر و شادابی آنهاست، به خصوص از آن بابت که در سایه آن احساس امنیت می کنند و میدانی برای تلاش و فعالیت خود می یابند. در صورتی که خواسته های آنها با احترام برآورده شود، ریشه بسیاری از عصبانیت ها در سالمندان می خشکد و عواطفشان بیشتر و محبت شان به اطرافیان افزون تر خواهد شد و تحمل و مدارای زیادتری در خصوص رفتار دیگران از خود نشان می دهند.

    نیازهای عاطفی سالمندان

    برای حفظ سالمندان از عوارض گوناگونی که در سر راهشان است، باید آنها را در شرایط محیطی مناسبی قرار داد که وجودعواطف گرم و مهرورزی، و نیز احترام و قدرشناسی از جمله شرایط مهم به وجود آمدن چنین محیطی است. حرمت گذاری بر سالمندان به ویژه در میحط خانواده، قدرشناسی و سپاس گزاری از تلاش ها و فعالیت های آنان و سرمایه گذاری های مادی و معنوی شان درباره نسل جدید و جامعه، تنها نگذاشتن آنان، برقراری ارتباط و ایجاد تفاهم با ایشان، هم دردی با آنان و گوش سپردن به دردها و سخن هایشان، در اولویت قرار دادن مسائل آنها و حل هر چه سریع تر مشکلاتشان، نادیده گرفتن خطاهایی که ممکن است از آنها سربزند، محبت به آنان و حمایت از آنها، از جمله وظایفی است که تک تک افراد خانواده در مقابل سالمندان و برای به وجود آوردن محیطی گرم باید به اجرا در آورند.

    موقعیت سالمندان در دنیای صنعت

    در دنیای غرب، بیشتر سالمندان جایگاه شایسته ای ندارند و مشکلات مالی، عاطفی، روانی و جسمی فراوانی گریبانگیر آنهاست. در آنجا وضعیت زندگی به گونه ای است که به آن امیدوار نیستند. به سر بردن در تنهایی و انزوا به علت دوری از خانواده و فرزندان، وضعیت روانی و روحیه آنان را به شدت متأثر کرده است؛ به گونه ای که برخی از آن ها در خانه سالمندان، بیمارستان ها یا اتاق انفرادی شان غریبانه می میرند و کسان و خویشانشان، حتی در دفن و تشییع آنها شرکت نمی کنند. در غرب اخلاق ها و رفتارها به گونه ای است که به سالمندان بی اعتنایی می شود و این کمبود، جزئی از فرهنگ و تمدن آن دیار گشته است. اقدامات دولت هم درباره آنها فریب کارانه و ظاهرسازی است و گاه برای آنان مشکل آفرین نیز می شود.

    راز بی عزّتی سالمندان در دنیای فناوری

    بی عزتی سالمندان در دنیای غرب و بی احترامی به آنان، دلایل گوناگونی دارد که از جمله آنها می توان به طرز فکر در دنیای صنعت برای ارزشمندی انسان اشاره کرد. در دنیای صنعت و فناوری، به هر میزان که توان تولید انسان بیشتر باشد، ارزش و احترام او زیادتر است؛ البته این امری است که در اندیشه اسلامی جنبه حیوانی دارد. تولید کننده نبودن سالمندان و نوع تفکر نسل جوان در این زمینه، وابسته نبودن به مکتب و مذهبی انسان گرا ونیز کمبود مهر و محبت، سببی برای رعایت نکردن حقوق و شئون سالمندان در این گونه جوامع می باشد و حاصل آن هم این است که چنین جوامعی، در سیه روزی و بدبختی و در شرایط سختی زندگی را می گذرانند.

    سالمندان در دنیای سنتی

    در جوامع سنتی، سالمندان موقعیت شایسته ای در خانواده و اجتماع دارند. افراد جامعه برای ایشان ارزش قائل اند و آن ها را رئیس و داور خویش می شناسند. نقش کلی پیران در محیط خانواده و اجتماع، نقش رئیس، معلم و راهنماست. در جوامع سنتی، پدربزرگ و مادر بزرگ، هسته مرکزی تشکیلات فامیلی هستند. آنها در نزد فرزندان و نوه ها محترم اند و وجودشان در آن محیط، نقش کدخدایی را دارد که امور به دست او سر و سامان می گیرد. تصور اطرافیان در مورد سالمندان این است که وجود آنها در خانه همچون شمعی است که محیط زندگی را روشن می کند و موجبات ثبات و شادمانی اعضای خانواده را فراهم می آورد. این جوامع، هم نشینی سالمندان را برای خود غنیمتی می شمارند و تصورشان این است که دیدن فرد سالمند، آدمی را به یاد خدا می اندازد.

    جایگاه سالمندان در اسلام

    اسلام به جامعه سالمندان با نظر احترام و تکریم می نگرد و با همه توجهی که به جوانان دارد، با سالمندان به شیوه ای رفتار می کند که افراد جامعه، وجود آنان را بی ارزش و بی مقدار نپندارند. حمایت از سالمندان، از اموری است که مورد توصیه اسلام و ارزش به شمار می آید. در اسلام سالخوردگی نشانه و نماد تجربه و دانایی است و سالخوردگان از مقام اجتماعی شگفتی برخوردارند، به ویژه از آن جهت که آنها گنجینه ای از دانش ها، تجربه ها، معلومات و اندیشه ها به حساب می آیند. از این رو باید مورد دلجویی، محبت و احترام قرار گیرند و شخصیت شان گرامی داشته شود. رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: به پیران و بزرگان خود احترام کنید و بر کوچک تران خود رحمت و عنایت داشته باشید».

    ضرورت ارتباط با سالمندان

    وجود افراد سالمند در جامعه غنیمت است و آدمی قدر آنها را هنگامی می شناسد که خود فرد بزرگسال یا پدر و مادر شود و به جایگاه این افراد پی ببرد. بر این اساس، ارتباط با سالمندان با نسل جوان، امری ضروری است. جوان ناگزیر است در مسیر زندگی، روش درست و استواری داشته باشد و این هدف قابل دسترسی نیست، مگر اینکه آدمی راه خود را پخته و استوار سازد و از تجربه های آنهایی بهره گیرد که عمری این راه و برنامه را پیموده اند. بسیاری از افتادن ها، سقوط ها و انحطاط ها به دلیل نادانی است و جوان به علت قدرت و غرور، راه بهره گیری درست از آن را نمی شناسد و زندگی با سالمندان، جلو این سقوط ها و انحطاط ها را می گیرد. جوان با بهره مندی از تجربه های سالمندان می تواند نتیجه و حاصل عمر را غنا ببخشد و از مسیر اصلی خود منحرف نشود.

    وظایف جوانان در برابر سالمندان

    جوانان برای برقراری ارتباطی شایسته و نیکو با سالمندان، باید با وظایف خود آشنا شده و آنها را به بهترین شکل ممکن اجرا کنند. پذیرش و تحمل سالمندان، به ویژه پدر و مادر سالمند و حفظ و نگهداری آنها با صبر و بردباری، رعایت حرمت سالمند که سرباز زدن از آن نوعی تخطی از فرمان الهی است، بهره مندی از تجربه های آنها و نیز مهرورزی و رفع مشکلات آنها، از جمله وظایفی است که جوانان در خصوص سالمندان بر عهده دارند تا بتوانند زندگی آینده خود را بر پایه مشارکت آن پیران فرزانه پی ریزی کنند و با استفاده از تجربه های ایشان، به آرامش و موفقیت در زندگی برسند.

    وظایف مردم در مورد سالمندان

    در یک جامعه متعادل و اسلامی، مردم در مورد سالمندان وظایف و مسئولیت هایی دارند که باید به آنها توجه کنند. احساس مسئولیت در قبال سالمندان، رعایت احترام آنها و پاسداری و حمایت از منافع و مصالح ایشان، برآورده کردن توقعات و پذیرفتن آنان با رویی گشاده، قدرشناسی از آنها و ارج نهادن زحماتشان، مشارکت دادن ایشان در امور زندگی و جامعه، رعایت اصول انسانی در برخورد با آنها و گرامی داشت مقام ارزشمند سالمندان، وظایفی است که سرپیچی از آنها، نه تنها موجب خشم خداست، بلکه نظام حیات را هم دگرگون می کند. کوچک شمردن سالمندان ضمن آنکه نوعی نادانی به شمار می آید، در واقع نوعی خراب کردن بنایی است که آدمی خود در آن رشد یافته است.

    خانه سالمندان

    خانه سالمندان به صورت و شکل جدید، ره آوردی از غرب و حاکی از عدم احساس مسئولیت درباره انسان و ارزش های او و بینشی صرفا مادی در مورد اوست. نسل جوان غرب برای رفاه و آسایش خود، سالمندان را که عمری در تولید و تلاش بوده اند، از خود طرد کرده و به سرای سالمندان می برند. اسلام ضمن تأسف از این مسئله، می کوشد موجباتی را پدید آورد که سالمندان در خانه و در کنار فرزندانی زندگی کنند که عمری به تربیت و پرورش آنها همت گماشته و سرمایه عمر و جوانی خود را در آن راه گذاشته اند. در اسلام اداره سالمندان به عهده فرزندان است و آنها باید با نهایت قدرشناسی و عزت این کار را انجام دهند. تأسیس خانه سالمندان، از دو اندیشه رفاه و آسایش اطرافیان و رفاه و آسایش سالمندان ریشه می گیرد؛ البته دور داشتن سالمندان از محیط خانواده، در حقیقت محروم کردن آنها از مصاحبت ها و محبت های بی دریغ است.

    پذیرش سالمندی

    دنیا چون پلی است بر گذر که مراحل عمر را یکی پس از دیگری بر روی آن خواهیم گذراند. همان گونه که دوران جنینی، کودکی و جوانی را پشت سر می نهیم، دوران پیری و کهولت را هم تجربه خواهیم کرد. بازنشستگی و سالمندی، مرحله ای خاص از زندگی انسان است و سازگاری شخص با شرایط و عواقبی را می طلبد که در این مرحله برای آدمی پدید می آید. دوران سالمندی را هم می توان چون دوران جوانی و میانسالی زیبا کرد و بدون هیچ گونه ناراحتی و مشکلی آن را گذراند. یافتن وضع موجود، خوش بینی به آینده، پذیرش واقعیت سالمندی، نترسیدن از بازنشستگی و توجه به زیبایی های سالمندی، و نیز ایجاد نوعی سرگرمی و شغل برای خویش، از جمله توصیه هایی است که رعایت آنها، پذیرش سالمندی را آسان می کند.

    http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: ماهنامه گلبرگ ، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، مهر 1384، شماره


    تاثير ابن عربي بر مولوي
    یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 12:53 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
    تاثير ابن عربي بر مولوي


    ابن عربي به لحاظ زماني نمي توانسته از مولانا تاثير بگيرد، ولي امکان دارد که مولانا از او تاثير گرفته باشد و اين مساله با احساسات ملي گرايانه کمرنگ جلوه داده شده است ؛ زيرا برايشان گران است که مولاناي روم از ابن عربي عرب زبان و عرب تبار تاثير بگيرد.
    استاد محمد خواجوي چندي پيش در گفتگويي پيرامون تاثير ابن عربي بر مولوي سخن گفت. استاد محمد خواجوي در پاسخ به اين پرسش که با توجه به تاخر مولانا نسبت به ابن عربي و اين نکته که در زمان ابن عربي و اشتهارش ، مولانا از شهرتي برخوردار نبوده و شايد اين انتظار که ابن عربي در آثار خود از مولانا نام ببرد، انتظاري بي جاست ، از چرايي عدم تصريح مولانا در ذکر نام ابن عربي که در زمان او شهره خاص و عام بوده است ، گفت : در زمان بلوغ فکري و اوج اشتهار ابن عربي ، مولوي به لحاظ سني خردسال بوده و در زمان مرگ ابن عربي هم او جوان بوده و کمي بيشتر از 23سال داشته است.
    وي درباره ذکر نکردن صريح نام ابن عربي در آثار مولانا گفت : اما در مورد نقل نکردن مطالب قابل ملاحظه از سوي مولوي درباره ابن عربي در دوران بلوغ فکري مي توان گفت که مريدان تاب نمي آوردند که مطالبي بيان شود. در تصرف عملي برخي مريدان به مرشد يکديگر هم حسادت مي کردند و همچنين آمده است که مولانا درباره حسام الدين چلبي که محرر مثنوي بوده است ، نيز نام او را کامل نياورده است.
    او مي گويد: حسام الدين که نور انجمن است / طالب آغاز سفر پنجم است ؛ (يعني دفتر پنجم مثنوي) در آن وضعيت حتي در برخي موارد اسم اميرالمومنين علي ع را هم نمي توانسته به زبان بياورد و حتي در حکايت خندق و عمر بن عبدود، مولانا صريحا نام علي ع را نياورده و به طبع اولي نام ابن عربي و حسام الدين را نيز نمي توانسته است بياورد. مترجم «قرآن حکيم » در پاسخ به ميزان اعتبار اين فرضيه موجود که ميان انديشه مولوي با انديشه ابن عربي تقابلي وجود دارد، گفت : اين ذهنيت برخاسته از ملي گرايي ترکهاست.
    افرادي مانند گولپينارلي موثر بوده اند، چون مي دانند که به لحاظ زماني و سني ابن عربي که نمي توانسته است از مولانا تاثير بگيرد، ولي امکان دارد که مولانا تاثير گرفته باشد، پس آمده اند با احساسات ملي گرايانه خود اين مساله را کمرنگ جلوه داده و محو کرده اند. زيرا براي ايشان سخت است که مولاناي روم از ابن عربي عرب زبان و عرب تبار تاثير بگيرد. مترجم «فتوحات مکيه» و «فصوص الحکم» افزود: در کتاب «مناقب العارفين» افلاکي که خود مولانا را نديده است ، حکايت هايي آمده است که اين فرضيه را تقويت مي کند؛ البته اين حکايات ضعيف است ولي خود مولانا مي گويد: اندر جبل صالحه کاني است ز گوهر/ زين رو است که ما غرقه به درياي دمشقيم.
    مساله اينجاست که در کوه صالحه دمشق غير از قبر ابن عربي چه مي تواند باشد؟ مترجم «اسفار اربعه» صدرالدين شيرازي اظهار کرد: مساله مولانا و ابن عربي توارد کشف است ؛ يعني شما خورشيد را در هر جايي به گونه اي مي بيني و من نيز به گونه اي.
    کسي در امريکا خورشيد را 4 بعدازظهر مي بيند و ما در اينجا 6صبح ولي خورشيد يگانه است.
    مترجم «نفحات الهيه» و «فکوک» صدرالدين قونوي درباره وضعيت روند ترجمه کتاب کبير شيخ اکبر، محيي الدين ابن عربي ، يعني فتوحات مکيه گفت : ترجمه فتوحات به 15مجلد مي رسد که 10جلد آن توسط انتشارات مولي منتشر شده است و جلد يازدهم آن نيز در حال حروفچيني است که تا پايان سال منتشر مي شود و جلد دوازدهم آن نيز به اميد خدا تا پايان سال ترجمه شده و اوايل سال آينده منتشر مي شود و دعا کنيد خدا توفيق دهد و ترجمه جلد سيزدهم ، چهاردهم و پانزدهم نيز تمام شود. استاد محمد خواجوي درباره ديگر فعاليت هاي خود به ترجمه فصوص الحکم ابن عربي اشاره کرد و گفت : ترجمه فصوص نيز با ترجمه دقيق و بدون اطناب و کلمات زياده به زودي منتشر مي شود و ترجمه اي بسيار روان دارد. همچنين شرح فصوص قيصري را ترجمه کرده ام که هنوز ناشر آنها مشخص نشده است.
    مترجم قرآن حکيم و تفاسير ملاصدرا، درباره ويراستاري نشدن برخي از آثار خود و نقد منتقدان از اين مساله گفت : آثاري از اين دست به ويراستار حاذق نياز دارد و جذب ويراستار قوي به ناشر برمي گردد و وظيفه مترجم نيست.


    http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:روزنامه جام جم شماره 2151


    9 دلیل خستگی خانم های خانه دار
    یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 12:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


    شما تنها نيستيد، خيلي از خانم‌ها اين روزها به طور دائم احساس خستگی می‌کنند و حوصله کارهای خانه را ندارند! درواقع 70درصد از خانم‌های خانه‌دار دچار خستگی، بی‌حوصلگی و کرختی روزانه می‌شوند! اما نکته مهم این است که خستگی شما بی‌دلیل نیست. .



    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت، زنان
    :: برچسب‌ها: خستگی, خانم های خانه دار, کم‌تحرکی, کم‌خونی
    سعدي و مولانا(1)
    یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 12:51 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
    سعدي و مولانا(1)


    مولانا در سنجش با سعدي

    متن پيش رو بخش اول سخنراني دکتر سعيد حميديان محقق ادبيات با عنوان سعدي و مولانا است که روز چهارشنبه 24 مرداد 86 درشهر کتاب مرکزي ايراد شده است.
    سخن ما درباره مولانا در سنجش با سعدي است. يعني دو بزرگواري كه هر كدام چونان تاجي جواهرنشان بر تارك فكر، فرهنگ و هنر ايراني قرار گرفته اند. بارها از خود مي پرسيدم و فكر مي كردم كه اگر مولانا و سعدي روزي با هم روبرو مي شدند؛ مولاناي متوفي به سال 672 و سعدي متوفي به سال 691 (مرگ اين دو 19 سال از هم فاصله دارد. اگرچه سعدي از مولانا كوچكتر بود اما اين دو زمان يكديگر را درك كردند) پس از روبرو شدن اين دو چه اتفاقي مي افتاد؟
    با هم چگونه برخورد مي كردند؟ به دنبال اين پاسخ مي گشتم و فكر مي كنم كه اگر سعدي با مولانا روبرو شود، بايد بعد از سلام و عليكي مختصر همديگر را معرفي كنند.
    آنچه بايد مد نظر قرار داد تفاوت فرهنگي اين دو است. هر كدام از اين دو ويژگي ها و اشتراكاتي دارند. ولي افتراقات اين دو خيلي بيشتر است. برخورد اين دو تكان دهنده خواهد بود. هرچند سعي كنند جانب ادب را نسبت به هم نگه دارند ولي اختلافات بسيار آن دو سريع بروز مي كند.
    در زمان ما وجه غالب در بلوك بندي افراد، سياسي است. يعني بيشتر مردم عادت كرده اندافراد را بر اساس گرايش هاي سياسي تقسيم بندي کنند. ولي در قديم تقسيم بندي هاي سياسي اينگونه قوي نبود. فردوسي آرمان سياسي نيرومندي داشت. بابك و بسياري افراد ديگر روزگاران قديم سياسي بودند اما وجه غالب در گذشته تفاوت فرهنگي بود. يعني برخلاف امروز كه وقتي دو نفر به هم مي رسند به دنبال اينند كه طرف مقابل به كدام بلوك سياسي تعلق دارد؛ به دنبال اين بودند كه فرهنگ طرف مقابل چگونه است، چگونه فكر مي كند و خواسته هاي فرهنگي اش چگونه است.
    جزو كدام گرايش فرهنگي است؟ علت بروز اختلاف وسيع اين دو هم جهت هاي فرهنگي متفاوت اين دوست.
    دو بيت از غزل مولانا و سعدي مي خوانم تا خودتان تفاوت شديد فرهنگي بين اين دو را درك كنيد. اين امرباعث موضع گيري سعدي و ارسال جوابيه دندان شكن به مولانا مي شود.
    همانطور كه حافظ به سبب تفاوت فرهنگي و بينش با كسي مثل شاه نعمت الله ولي از در مخالفت در مي آيد و آن غزل معروف: آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند / آيا بود كه گوشه چشمي به ما كنند را مي سرايد.
    غزل سعدي جوابيه اي عالي و هنرمندانه است. سعدي در واقع طاقت نمي آورد و غزلي عليه مولانا مي گويد.
    مولانا مي گويد:
    هر نفس آواز عشق
    مي رسد از چپّ و راست
    ما ز فلك برتريم
    وز ملك افزون تريم
    زين دو چرا نگذريم
    منزل ما كبرياست
    اين دو بيت را حتي به صورت سرود هم درآورده اند.
    اما سعدي مي گويد:
    من آن نيم كه دل از مهر دوست بردارم
    وگر ز كينه دشمن به جان رسد كارم
    نه تاب آن كه كشم سر ز آستانه دوست
    نه احتمال نشستن نه پاي رفتارم
    احتمال اينجا معني تحمل مي دهد. اين دو بيت تفاوت شديد و شوكه كننده فرهنگي بين اين دو فرد را نشان مي دهد. همين دو بيت از دو شاعر از يك غزل نشان از درجه تفاوت فرهنگي اين دو مي دهد.
    من هنوز هم به دنبال پاسخ سؤالي كه ابتدا مطرح كردم مبني بر اينكه هنگام رويارويي سعدي و مولانا چه اتفاقي مي افتد، هستم.
    سعدي فردي است كم سخن، سنجيده و پرمغز گوي و البته لفظ قلم گو؛ چنانچه شايسته يك فرد تحصيل كرده است.
    ولي مولانا خيلي تند، به شتاب و شايد از ابتداي سخن شروع به طنز و تمسخر مخالفان مي كند.
    همانطور كه مي دانيد زمينه غزل هاي مولانا نوعي تحقير و تمسخر نسبت به افرادي است كه عقايدشان با او مخالف است، خواه تحت عنوان خواجه يا غيره.
    سعدي ولي فردي است دانشگاه ديده، زيرا در نظاميه تحصيل كرده است.
    مولانا هم تحصيلات علوم ديني دارد ولي سعدي منظبط تر و آكادميك تر تحصيل كرده است. مولانا بيشتر از روي جوشش و علاقه خود به تحصيل ادامه مي داد كما اينكه اگر امروز بخواهم اين دو را شبيه سازي كنيم، سعدي مي تواند شاعري دانشگاه ديده باشد كه رموز ادب و هنجار سخن را مي شناسد، اگرچه آن جوشش ها و خلاقيت هاي خاص مولانا را كه تا مرز اعجاب آور مي رسد، ندارد. ولي به هنجار سخن بسيار اهميت مي دهد.
    ولي مولانا انساني است كه در مكتب خود آموخته و مي خواهد هر چه دل تنگش مي خواهد بگويد. به قول خودش هيچ آدابي و ترتيبي نجويد.به قافيه و لفظ و هنجارها نينديشد، چه بسا آنها را هم بشكند.
    هنگامي كه اين دو بيشتر با هم سخن بگويند تفاوت ها بيشتر مي شود. ممكن است سخن به ديدگاه هر يك از اين دو درباره تصوف و عرفان برسد.
    مي دانيم كه هر دو رسماً از وادي عرفان تأثير گرفته بودند. مولانا عارفي تمام و كمال است، مانند عطار.
    اما سعدي كسي است كه صرفاً تأثيراتي از تصوف شامل حال او شده است. البته او نمي توانست از اين وادي بي تأثير باشد. در قرن هفتم هجري، تصوف هنجار رايج فكر و فرهنگ مردمان ايران بود.
    در اين قرون هيچ شاعري نيست كه از تأثيرات تصوف و عرفان بر كنار مانده باشد. به اين اعتبار دو گونه شاعر وجود دارد.
    يك دسته مانند عطار و مولانا كه به معناي دقيق كلمه عارفند. دسته ديگر مانند سعدي و حافظ كه فقط از تصوف تأثير گرفته اند.
    در حقيقت اگر بخواهيم يكي از تفاوت هاي مهم بين سعدي و مولانا را نام ببريم همين نقطه است. سعدي و حافظ گاهي اوقات با عمل تصوف، اعتكاف و رسوم و آداب و سنن صوفيان مخالفند. سراسر ديوان حافظ انتقاد، طعن و تمسخر نسبت به صوفي است. حافظ و سعدي فقط از تصوف تأثير گرفتند.
    به بيان ديگر براي بيان تفاوت اين دو دسته بايد گفت امثال عطار و مولانا همه چيز مكتبشان را در قالب شعر بيان مي كنند. يعني آئين تصوف را از مفاهيم، اصول، آداب، اعمال و تمام كارها و تعليماتي كه يك صوفي انجام مي دهد تا به عرفان برسد يا نرسد؛ همه چيز خود را در شعر نشان مي دهند.
    ديوان شعر عطار آئينه اي است از تمام افكار او درباره تصوف و عرفان.
    غزل مولانا هم همينطور است. خميرمايه مثنوي او تصوف و انديشه ديني است. غزل مولانا از تمامي انديشه هاي صوفيانه برخوردار است. اين انسان به ايدئولوژي تصوف پايبند بوده و مكتب دارد. حتي آنجايي كه شرح عشق و ارادت او به شمس تبريزي است در چهارچوب ايده هاي تصوف است.
    شَطَح از عناصر اصلي تصوف است. اما حافظ هر جا كه شَطَح آورده، آن را مورد تمسخر قرار داده است. سعدي هم به صراحت مي گويد: به صدق و ارادت ميان بسته دار / ز طامات و دعوي زبان بسته دار
    در حالي كه شعر مولانا همه طامات است: ما به فلك مي رويم.
    مبحث شَطَح بسيار گسترده است. شَطَح از لوازم حتمي تصوف است.
    شَطَح عبارتي است كه دو طرف آن تشكيل پارادوكس مي دهند. فرض كنيد: عالم ز تو تهي و هم پُر. دو طرف اين عبارت متضادند و با عقل و منطق عادي هماهنگ نيست. ولي عارف از اين جمله نتيجه مي گيرد و معنايي در سر دارد. عارف عمري در اين راه است كه اين دو با هم تضادي نداشته باشند. ولي از ديد انساني داراي منطق عادي، شطح واجد معني نيست.
    شطح گاهي اوقات به مرحله طامات مي رسد. يعني هنگامي كه دعوي هاي بزرگي همراهش مي شود. مثل اين جمله: من خدا هستم.
    منصورحلاج به شبلي مي گويد: زير جُبه من خداست. يا انا الحق. يا با يزيد بسطامي مي گويد: من چه شأنم بزرگ است.
    درون طامات اغلب شَطَح وجود دارد. يعني دو طرف پارادوكسيكال وجود دارد. ولي با دعاوي بزرگتر همراه است. البته بعضي صوفيان اين دعاوي را قبول نداشتند و حتي معتقد بودند نبايد اين عبارات و مدعيات را نزد مردم بيان كرد. زيرا بسياري از افراد جانشان را بر سر طامات از دست دادند.
    حافظ و سعدي طامات را بي قيد و شرط نكوهش مي كنند. البته اگر گاهي در بوستان سعدي كه بسيار كم هم است، اين عبارات را ملاحظه كرديد، طامات در معناي منفي اش به کار نرفته است. زيرا طامات در معناي عرف زبان و ادب فارسي به معناي اندرز است اما در ساير موارد، طامات صوفيانه مورد انتقاد و نكوهش است.
    سعدي خطاب به مولانا مي گويد كه تو به چه حقي مي گويي ما به فلك مي رويم؟ تو انسان خاكي حقي نداري که اينگونه ادعايي داشته باشي. تو بايد سر فرو بياوري و فروتن باشي. اين سخن سعدي و حافظ است.
    حال تصور کنيد انساني صبور، آرام، اهل انديشه مثل سعدي به انساني مثل مولانا برخورد مي كند كه اهل شطح و طامات و پرشور است. نتيجه اين مي شود كه هر دو در مقابل هم موضع مي گيرند. سعدي مي گويد فلاني چه آدم كم سوادي است كه حتي تحصيلات عادي هم ندارد. مولانا هم به سعدي مي گويد تو مثل بچه مدرسه اي ها و بچه دانشگاهي ها با من سخن مي گويي. اينقدر تحصيلات خود را به رخ ما نكش. من از تو بالاترم چون با جوشش دل خودم به اين جا رسيده ام. همانطور كه گفتم اين دو با هم ناسازگارند.
    اين خلاصه اي از برخورد دو فرد از دو فرهنگ متفاوت است. من هر چه درباره تفاوت اين دو بيان مي كنم براساس اشعار آنان است. و چيزي جدا از شعر اين دو نفر مطرح نمي كنم.
    ما با دو فرد متفاوت روبروئيم. مولانا به طور كامل اهل آزادي انديشه است. او هر چه دلش مي خواهد مي گويد. حد و مرزي در شعر برايش وجود ندارد. حتي جهش هاي ذهني خود و تداعي هايي كه آن ها را تداعي آزاد ناميده اند را روي دايره مي ريزد. مولانا بسياري اوقات از سه كلمه، تركيب خاصي مي سازد. ما در مي مانيم كه چرا اين چند كلمه با هم تركيب شده اند. اما مولانا اين كلمات را براساس تداعي آزاد ساخته و در ذهن خود جاري كرده است.
    تفاوت بارز ديگري بين شعر سعدي و مولانا وجود دارد. غزل مولانا دو گونه است. يك دسته غزل هاي واقعي مولانا است. غزل هايي كه با ريتم تند، شاد، كوبنده و طرب انگيز همراه است. اما همه غزل هاي او اينگونه نيست. مولانا بيش از 20 هزار غزل از خود بر جا گذاشته است. اين امر حاصل خلاقيت فوق العاده مولاناست. يك دسته همان غزليات فوق العاده مولاناست. يك دسته همان غزليات تند و كوبنده و شطح ناك است كه در تصوف وجود دارد.
    اما او غزل هاي ديگري دارد كه معمولي و آرام اند. مانند غزل هاي سعدي و حافظ..
    دكتر شفيعي كدكني وزن هاي شعر فارسي را به دو نوع تقسيم كرده است. اول وزن هاي "خيزابي" که (موجي) تند و جوشان و داراي ضرب و ريتم تند و كوبنده اند. اما اوزاني ديگر وجود دارد كه آرام اند. استاد كدكني نام دسته دوم را اوزان "جويباري" مي گذارد. اين اوزان مثل جويبار آرام و نرم و حركتشان گوش نواز است. مولانا داراي هر دو گونه غزل است. هم داراي غزل هاي خيزابي و هم داراي غزل هاي جويباري است.
    به گمان من، مولانا در اوزان خيزابي شناخته مي شود. اوزان تند و شاد و طرب انگيز. او در اوزان جويباري فرد شناخته شده اي نيست. غزل هايي كه در اوزان جويباري سروده از او چهره فرد ديگري غير از مولانا را نمايانده است.
    ولي سعدي و حافظ بر عكس اند. اين دو اوزان خيزابي هم دارند اما خيلي كمتر. اين دو بيشتر اوزان جويباري دارند. اين نكته يكي ديگر از تفاوت هاي بارز اين دو شاعر بزرگوار است. اما تفاوت ها بسيار زياد است. قبلاً در مورد تفاوت فرهنگي اين دو شاعر مطالبي عرض شد كه از اخلاقشان ناشي مي شود.
    تفاوت بارز بين غزل مولانا و سعدي در اين است كه مولانا و همفكرانش مثل عطار هر چه كه دارند، تمامي انديشه شان را به سلك غزل در آورده و بيان مي كنند. اما سعدي و حافظ فقط در شعرشان و به طور مشخص در غزلشان از نوعي حاصل اخلاق صوفيانه بهره گرفتند. براي چه؟
    اين دو شاعر عاشقند. مولانا سخن از عشق مي گويد. سعدي و حافظ هم از عشق سخن مي گويند.

    حاصل اخلاق صوفيانه يعني چه؟

    در شعر سعدي و حافظ به عشق به عنوان ركن ركين عالم حيات، پيوند دهنده همه ذرات عالم هستي، پيوند دهنده انسان ها، ايجاد كننده رابطه بين عبد و حق بر مي خوريد.
    اخلاق صوفيانه هم چيزي نيست جز فروتني، تواضع و خاكساري. بارها از سعدي و حافظ مي شنويم كه خود را مثل ذره اي خاك مي كنند.
    حافظ مي گويد: بيچاره ما كه پيش تو از خاك كمتريم. سعدي هم چنين مي گويد. اين حاصل اخلاق صوفيانه است. سعدي و حافظ نه خود تصوف را بلكه اخلاق صوفيانه را با همه ملحقاتش شامل عقايد مسلكي، آداب و رسوم دريافت كردند. تفاوت مهم و بارز شعر سعدي با مولانا در همين نكته نهفته است.
    مي خواهم از تفاوت بارز ديگري بين اين دو صحبت كنم. اگر به تمام تاريخ شعر فارسي بنگريد، دو گونه شاعر مي بينيد. به يك اعتبار خاص شعرا را به دو گونه مي توان تقسيم كرد. نوع اول شاعراني اند كه از عدم دست به خلاقيت مي زنند. از نيست، وجود مي سازند. اين شاعران را شاعران خلاق مي ناميم.
    به بحثي کوتاه در پزشکي که به بحث ما هم بي ربط نيست، مي پردازم. در روان پزشكي و پزشكي اصطلاحاتي وجود دارد كه آدميان را بر آن اساس تقسيم بندي مي كنند. البته اين كه چنين انسان هاي بزرگي را تجزيه و تحليل رواني كنيم بسيار مشكل است. زيرا ما در حد آنها نيستيم. اما فقط به خاطر بيان كردن و براساس عقل خودم به بيان آنها مي پردازم.
    بعضي افراد دو قطبي اند. يعني افراد در بعضي ماه هاي سال روحيه خاصي پيدا مي كنند و نمي توانند شعر بگويند و حرف بزنند. حالتي مثل افسردگي به آنان دست مي دهد. اما اين افراد وقتي از اين حالت بيرون مي آيند شروع به خلاقيت به نحو عجيبي مي كنند. قصد ندارم بگويم مولانا شخصي دو قطبي بوده است.
    البته متأسفانه از زندگي اين بزرگان نوشته اي در دست نيست. اما جسته و گريخته مواردي از زندگي مولانا در دست ماست كه نشان مي دهد مولانا احتمالاً در مواقعي از سال در حالت شبيه افسردگي بوده و وقتي كه به مواقع خوب و خوش احوالي اش مي رسيد ذهنش به طور عجيبي شروع به خلق از عدم مي كرد.
    بي ترديد در عرصه فارسي هيچ كس به پاي خلاقيت مولانا نمي رسد. زمين و آسمان در شعر مولانا به هم پيوند مي خورد. شعر او همه كائنات را در بر مي گيرد. مولانا اگر شخصيت دو قطبي نداشته باشد، اهل خلق است.
    دسته دوم افرادي اند كه آنها را وسواسي مي نامند. اين دسته خلاقيت دارند ولي جهت خلقشان فرق مي كند. مولانا اگر در زمره دسته خلاق ها قرار مي گيرد، سعدي و حافظ در دسته دوم قرار مي گيرند. دسته اول چيزها را از نيست به هست مي آورند. مضامين شعري را بيان مي كنند كه كسي قبلاً آن ها را بيان نكرده است.
    اما دسته دوم آنها را به كمال رسانده و پرداخت مي كنند. كاري را كه دسته اول به خلق آن مبادرت ورزيده بودند، به كمال مي رسانند. مثلاً سعدي و حافظ غزل فارسي را به كمال رساندند نه مولانا. اين دسته كمال بخشند. يعني ايده هاي افرادي را كه خلق كرده اند، پردازش و تقويت مي كنند. در نتيجه كاخي زيبا و بي عيب از شعر بنا مي نهند. چنانچه سعدي و حافظ كردند.
    البته اين دو دسته لازم و ملزوم يكديگرند. به طور خلاصه بايد گفت جهان حاصل كنش و واكنش اين دو دسته است. همه چيز جهان را اين دو دسته مي سازند. نه اينكه دسته دوم خلاقيت ندارند. بلكه در جهت هر چه رساتر و زيباتر و قوي تر كردن شعر گام برمي دارند. ولي از ديدگاه علمي اين تقسيم بندي وجود دارد.
    پس با دو فرد متفاوت سر و كار داريم. مولاناي خلاق و سعدي كمال بخش.
    از اين لحاظ هم آب اين دو كمتر داخل يك جوي مي رود. اما اين دو كار يكديگر را كامل كردند. سعدي كار امثال مولانا را در شعر پارسي به اوج کمال رساند.
    اين هم يكي از تفاوت هاي اين دو شاعر است. بين اين دو تفاوت هاي بسياري وجود دارد كه بعضي از آنها بيان شد.
    شعر اين دو حاصل تفاوت عقايد، بينش و فرهنگ اين دوست. حال به تفاوت هاي ديگري مي پردازيم. سعدي انساني ساده، آرام، مهذب و مؤدب است. اما مولانا اينگونه نيست. مولانا خدا نكند از خواجه اي متنفر باشد. در غزل هايش ببينيد چگونه درباره او حرف مي زند! همانطور كه مي دانيد قالب غزل بسيار لطيف و عرصه عشق و شور و شيدايي است. ولي غزل هاي مولانا عرصه مبارزه و انتقاد و حتي بد و بيراه گفتن به مخالف است.
    در گلستان سعدي و 8 باب آن چه مي بينيد؟ اگر عصاره گلستان را بگيريد؛ فقط يک کلمه است: اخلاق.
    اخلاقي مبتني بر بردباري، صبوري، شكيبايي و گاهي اوقات انتظار.درست برخلاف مولانا كه گاهي اوقات مثل ترقه مي پرد! سخن سعدي براساس مقاومت منفي است. تفکر او تا حدي مسيح گونه است. صبر و متانت و سكوت، ذات حكايات سعدي است.

    با مراجعه به حكايات گلستان سعدي مي توانيد به قضاوت بپردازيد. مطمئنم اگر كل بوستان و گلستان را به بفشاريم عصاره آن اخلاق و صبر و متانت و توصيه به صبر است. ولي مولانا آدمي زودجوش است و هيجاني. او در حال عصبانيت تصميم مي گيرد.


    http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:راسخون


    فردوسي و مولانا
    یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 12:49 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
    فردوسي و مولانا


    متن پيش رو مکتوب شده سخنراني دکتر مير جلال الدين کزازي استاد زبان وادبيات فارسي دانشگاه تهران با عنوان حماسه و عرفان است که روز چهارشنبه 14 شهريور 86 در شهر کتاب مرکزي ايراد شد. شادمانم كه اين بخت بهره من افتاده است كه در اين بزمِ به آئين و دلپذير فرهنگي و ادبي اندكي با شما درباره مولانا سخن بگويم. اين مجالس و بزم هاي فرهنگي به نظر من از كلاس هاي درس سودمندتر، كارسازتر و اثرگزارتر مي تواند بود. زيرا در اين بزم هاي ادبي آزاد، با كساني روبرو هستيم كه آگاهانه به خواست دل خود در آن بزم، دمساز شده اند. هيچ خار خاري و انگيزه اي جز بيشتر آموختن و دانستن و شناختن ندارند.
    نه براي نمره و ميانگين و دانشنامه آمده اند و نه براي اينكه بر سي گانه شان (حقوق ماهيانه شان) اندكي افزوده شود. شما به پاس دل خود به اين بزم آمده ايد. همين براي من به تنهايي بسيار انگيزنده و شورآفرين است. پاره اي از شما به شيوه اي پيگير و پايدار در بزم هاي مولانا همواره همباز بوده ايد. امروز نيز كه به بخشي از زنجيره گفتار رسيده ايم، مي خواهيم رويي ديگر را در پيوند با مولانا بشناسيم، هچنان در كاريد.
    سخن امروز ما درباره فردوسي و مولاناست. در دو كمانه بگويم كه يكي از بخت هاي بزرگ و بي مانند من كه همواره اورمزد دادار را به پاس آن سپاس مي گذارم اين است كه نزد ايرانيان نام من با نام بلند و فره مند فردوسي بزرگ و نامي و شاهنامه پيوند گرفته است. هم از اين روست كه من اينجايم كه اندكي در زمينه پيوند مثنوي با شاهنامه يا از ديدي فراختر، عرفان و حماسه با شما سخن بگويم.
    شايد در نخستين نگاه چندان پيوندي در ميانه درويشي و پهلواني نيابيم. بينگاريم كه اين دو يكسره از يكديگر جدايند. پهلوان مرد بازوست. جنگاور است و با تن در پيوند.
    اما درويش، مردي است كه تن را خوار مي داند و فرو مي نهد. حتي آن را بزرگترين دشمن خويش مي شناسد. از تن، برخلاف پهلوان كه زنده و تناور است، مي پرهيزد و مي گريزد.
    پس چگونه مي توانيم گفت كه درويشي را با پهلواني پيوندي است؟
    به هر روي آنچه در اين گفتار بدان خواهيم پرداخت اين است که درويشي و پهلواني يا عرفان و حماسه در كجا به يكديگر باز مي رسند و با هم پيوند مي گيرند.
    براي روشن داشت اين نكته ناچار مي بايد نگاهي به چيستي حماسه بيفكنيم. مي بايد بر خود روشن بداريم كه سرشت و ساختار حماسه چيست كه آن را در آموزه ها، ورزه ها، فرهنگ و جهان بيني درويشي باز مي يابيم؟
    حماسه، زاده اسطوره است. فرزندي است كه مام اسطوره او را مي زايد، مي پرورد و مي بالاند. به سخن ديگر، كار و سازها و ويژگي هاي بنيادين در اسطوره و حماسه يكسان است.
    به دليل ضيق وقت نمي خواهم به اين ويژگي ها و كار و سازها بپردازم. اما آنچه بايسته گفتار امروز ماست اين است كه يكي از نهادها و بنيادهايي که اسطوره آن را مي پرورد، درمي گسترد و زمينه آفرينش فرهنگي نو را فراهم مي آورد؛ فرهنگ حماسي است.
    آن بن مايه و ويژگي همان است كه من آن را ستيز ناسازها مي نامم. شما هر پديده و رخداد حماسي را بكاويد و بررسيد؛ در ژرفاي آن به ستيز ناسازها خواهيد رسيد. هرجا چنين ستيزي در كار است، زمينه براي آفرينشي حماسي آماده خواهد بود.
    اما اين ستيز، ساختاري پيچيده دارد. تنها در ستيزه گي نمي ماند. ناسازانِ ستيزنده در جهان بسيارند. اما همه آنها نمي توانند خواستگاه حماسه باشند. هنگامي ستيزِ ناسازها به پديده اي حماسي دگرگون مي تواند شد كه ويژگي ديگري بر آن ستيزه گي افزوده شود. آن ويژگي ديگر، "آميزه گي" است.
    هنگامي كه ما با پديده اي دو سويه، ناسازوارانه يا آن چنان كه فرنگيان مي گويند پارادوكسيكال روبرو هستيم چه در آن ستيزه گي با آميزه گي در آميخته است با پديده اي روبرو خواهيم بود كه مي تواند خواستگاه حماسه باشد. آن ناسازان در همان هنگام كه با هم مي ستيزند به ناچار بي آنكه خود بخواهند با هم در مي آميزند.بهتر بگوئيم آميزندگاني اند ستيزنده يا ستيزندگاني اند آميزنده.
    به دو روي سكه اي مي مانند. هر سكه به ناچار دو روي دارد. هيچ سكه اي را نمي شناسيد كه يك رويه باشد. چيستي سكه در گرو دو رويگي آن است. اما دو روي سكه ناساز يكديگرند. يكي آري است يكي نه. يكي نرينه است، يكي مادينه. اگر بخواهيم واژگان نماد شناختي و باورشناسانه كهن را به كار بريم؛ اگر شير آمد آري است، نرينه است. اگر خط آمده نه است، مادينه است. اين دو ظاهرا ناسازند. اما در دل اين ناسازي ناچارند با هم بسازند. چون اگر يكي نباشد ديگري هم نخواهد بود. يكي، علت وجودي ديگري است. اگر شير نباشد يا خط، سكه اي در كار نخواهد بود. پشت در پشت. گسست ناپذير.
    ستيزه اي از اين دست سرشت و ساختاري حماسي دارد. اين گونه ستيز؛ ستيزي كه سوي ديگر آن پيوند و آميختگي است، سرشت گيتي را مي سازد. گيتي را در كاربرد و معناي نژاده و كهن واژه به كار مي برند. گيتي به معني جهان ديداري، پيكرينه، هستومند. جهان فرودين خاكي. در برابر مينو. مينو جهان نهان است. جهاني كه در توانش هاي حسي و دريافت گرانه ما نمي گنجد. جهان انديشه است.
    هر آنچه كه به گيتي مي رسد، گيتيگ مي شود و خواه ناخواه ساختاري حماسي مي يابد.
    گيتي پهنه حماسه است. مينو جهاني است يك لخت، يك نواخت، همگون، يكسره و يكسويه. آرامشي جاويد بر آن فرمان مي راند. چرا؟ چون ناسازي در آن نيست. ناهمگوني نه.
    اما هنگامي كه مينو به گيتي مي رسد يا به سخني ديگر اسطوره به حماسه؛ تكاپو و كشاكش آغاز مي گيرد. مي توانيم گفت كه حماسه، اسطوره اي است كه گيتيگ شده است. اسطوره، حماسه اي است مينوي و آن سري.
    هر پديده اي را كه در گيتي بينگاريد، ناسازي و هماوردي در برابر خويش دارد.
    همين ناسازي است كه مايه جان و تكاپوست. آسمان، زمين، جان، تن، روز، شب، روشني، تيرگي، نرينگي، مادينگي، اگر بخواهم از جهان شاهنامه ياري بجويم: ايران، توران.
    ما در جهاني مي زييم كه سرشت و ساختاري دوگانه دارد. دوگانگي كه ناچار از يگانگي اند. دو پارگاني كه مي بايد يك پاره بشوند. هيچ كدام از اين دو نمي تواند به راه خود برود. هر كدام به ناچار ناساز خويش را كه به راستي جفت اوست مي جويد. جفتي در اينجا به معني ناسازي است.
    هرگز دو سازگار نمي توانند با هم جفت باشند. جفتي هنگامي است كه دو ناساز با هم پيوند مي گيرند. هم از اين روست كه ما همسران را جفت مي خوانيم.
    جفت از ديد زبان شناسي تاريخي با يوغ هم ريشه است. مي دانيد كه يوغ آن پاره چوبي است كه بر گردن ورزايان يا گاوان شخم مي نهند. براي آنكه آن دو در كنار هم بمانند، زمين را شيار بكشند. اگر به دلخواه با هم مي ماندند نيازي به يوغ نبود. جفتي هنگامي معني دارد كه آن دو كه با هم پيوند مي گيرند، ناسازان يكديگر باشند. در دو كمانه بگوييم، گاهي به خامي پنداشته مي شود كه آن جفت يعني زن و شوهر بايد با يكديگر هماهنگ باشند. پسندهاي يكسان داشته باشند. نگاهشان به زندگي همساز باشد. اگر چنين باشد جفتي در كار نيست. زن بايد در جفتي، زني خود را بيش از هر زمان پاس بدارد و بورزد، به نمود بياورد و مرد هم.
    براي اينكه اين دو دوپاره ناساز گسسته از يكديگرند كه مي بايد سرانجام همديگر را بيابند.
    اگر زن وا بدهد مانند مرد خود بشود يا مرد وا بدهد و خوي و منش زن خود را بستاند آن زندگاني به سامان نخواهد رسيد. آن زندگي كامگارانه است، با بخت ياري و همراه است كه زن و شوهر بتوانند با همه ناسازي به سازگاري برسند. زندگي زناشويي به راستي حماسه است. آسان نيست كسي كه تن در مي دهد به پيوند زناشويي.به كاري حماسي دست مي يازد، بايد آماده كشاكش و گيراگير باشد. اما اين گيراگير و كشاكش سازنده است. افرازنده و برازنده است. براي اينكه زن و مرد را مايه مي دهد و به كمال مي رساند. يچ كدام از اين دو به تنهايي نمي تواند به سرآمدگي و كمال برسد.
    پس حماسه ستيز ناسازهاست. اين ستيز، نمودها و كاركردهاي گوناگون دارد. از نبرد ايزدان و خدايان در آسمان آغاز مي گيرد تا مي رسد به نبرد پهلواني زميني، با خدايان و ايزدان در پي آن به رويارويي و كشاكش در ميانه دو تبار و دودمان. بخش بيشترين شاهنامه را اين كشاكش ساخته است.
    رويارويي ايران و توران. يا سرانجام رويارويي و كشاكش دو پهلوان با هم. اين خردترين و فروكاسته ترين نمود حماسه است. دو پهلوان با يكديگر مي جنگند. رستم و سهراب، رستم و اسفنديار. اما اگر از اين ديدي كه گفته شد، باريك، اين كشاكش ها را بنگريد در نهان و نهاد آنها به آن بنياد حماسه مي رسيد. ستيزندگان، آميزندگانند. اگر رستم با سهراب مي جنگد به راستي با خود، نبرد مي آزمايد. اگر رستم با اسفنديار مي جنگد با سويي ديگر از خود در كشاكش است. نبرد رستم و اسفنديار هماوردي پهلواني و پادشاهي است كه از يكديگر ناگذيرند. اگر پادشاه تاجدار است، پهلوان تاجبخش است. در اين نبرد نمادين، اين دو كه ناسازان يكديگرند و ناگذيران هم، در برابر همديگر مي ايستند.
    هم از اين روست كه رستم با كشتن اسفنديار زمينه نابودي خود را فراهم مي آورد.
    ناگذير بودم اين اندك را درباره سرشت و ساختار حماسه با شما بگويم تا بتوانيم پيوند حماسه را با عرفان يا پهلواني با درويشي را به شايستگي بررسيم و بشناسيم. گفتيم فروترين و خردترين مرزي كه حماسه بدان مي تواند رسيد در فرهنگ و ادب حماسي رويارويي دو پهلوان است. فروتر از آن پنداشتي نيست. اما نكته در آن است كه كار با آن رويارويي به فرجام نمي رسد. اين كشاكش، ستيز و هماوردي هم چنان مي پايد. امادر قلمروي ديگر كه قلمرو درويشي است.

    حماسه صوفيانه

    درويش، هماورد بروني را كه پهلوان با آن مي جنگيد به هماوردي دروني دگرگون مي سازد. درويش همان پهلوان حماسه است اما با خود در ستيز و آويز و نبرد و آورد است. دشمن او از جهان برون گسسته و به جهان درون درويش راه جسته است. درويش با من خويش مي جنگد. اگر به هر انگيزه اي در ميان آن دو پهلوان هماورد بينگاريم كه آشتي و آرامشي پديد مي توانست آمد، آن دو به گونه اي دست از نبرد باز مي داشتند.
    درويش پهلواني است كه هرگز نمي تواند با هماورد خويش كه من اوست به آشتي و آرامش برسد. اگر او دمي اين كشاكش و ستيز خويشتن را فرو بگذارد از آن پس درويش نيست.
    نبرد درويش با خويشتن، نبردي است كه تنها زماني به فرجام خواهد آمد كه هماورد يك سره از ميان برداشته شده باشد. نبرد مرگ و زندگي است. نبردي كه به هيچ روي گماني در آن به سازش و آشتي نمي رود.
    تا من هست، درويش پهلوانانه ناچار از جنگيدن است. همه‌ آرمان درويشان و رهروان اين راه اين است كه بر خويشتن چيره بشوند. از چنبر چيرگي من و تن برهند.
    من، سرانجام مي بايد در او رنگ ببازد، از ميان برود، آرمان درويش جز اين نيست. همه تلاش و خواست و پويه او از آنجاست كه مي خواهد به چنين آرمان و آماجي دست بيابد. رشكان از خويش، مرگان در دوست. همان است كه آن را فنا في الله مي نامند. فنا في الله، مرگ در زندگي، فرجام آن نبرد حماسي است.
    هنگامي كه درويش به اين فرجام رسيد به خواست خود دست يافته است. آن زمان مي تواند با مرگ در خويش به زندگاني در دوست برسد. با رستن از چنگ تن به جان، جاودان و زنده بماند.
    به بقاء بالله دست بيابد. آن ستيز ناسازها، ستيزي كه يكسره پيوند و آميزش نيز هست.
    وارونه آن كه مي توان انگاشت در نبرد درويش با خويشتن، بيشترين نمود را دارد. اگر در پهنه حماسه به هر روي آن ناسازان ستيزنده ي آميزنده دوگانه اند در حماسه درويشي آن دوگانگي و دوتايي از ميانه برمي خيزد.
    آن پهلوان بروني، هماوردي دروني مي شود. هم از اين روست كه ادب درويشي ما دنباله ادب پهلواني ماست. زباني كه سخنوران درويش كيش در باز نمود اين نبرد شور انگيز و تب آلوده اين حماسه نهان گرايانه به كار گرفته اند، همچنان زباني رزمي و پهلواني است. همان واژگان، همان شگردها و ترفندهاي ادبي. همان ساختارهاي زباني را كمابيش در حماسه هاي صوفيانه باز مي يابيم. يكي از آن ميان مثنوي مولاناست. در فرهنگ ايراني و ادب پارسي بي هيچ گمان بزرگترين، مايه ورترين، گرانسنگ ترين نامه نهان گرايي و دفتر درويشي است. كتابي ديگر كه اين حماسه پيوسته در آن نمودي برجسته دارد، کتاب پرآوازه عطار است. پير نيشابور.
    داستان مرغان در منطق الطير. اين كتاب به راستي حماسه است. اما حماسه دروني و درويشي. ساختار حماسي منطق الطير درخشان تر از مثنوي است. زيرا به هر روي مثنوي كتابي است كه در زمينه هاي گوناگون سروده شده است اما منطق الطير كتابي يگانه و يكپارچه است. آنچه مرغان مي كنند در رسيدن به سيمرغ كه به راستي رسيدن به خويشتن است، حماسه است.
    پهلوان هنگامي به راستي پهلوان است كه در بند خويشتن نباشد. پهلوان گره گشا و ياري گر مردمان است. نمي توان گفت او از حال ديگران ناآگاه است. چون اگر چنين باشد، به راستي پهلوان نيست. پهلوان در نام خويش است كه پهلوان مي ماند. بزرگترين خار خار پهلوان نام است. اگر نام پهلواني بشكند او همان دم فرو خواهد ريخت. مي توان گفت فرهنگ درويشي از ديد تاريخي پس از فرهنگ پهلواني پديد آمده است. در پي آن ادب درويشي نيز پس از ادب پهلواني آمد.
    مي توان گفت آموزه ها، رهنمودها و انديشه هاي فردوسي بيشتر در جهان امروز به كارمان مي آيد تا آموزه هاي مولانا. زيرا فردوسي در شاهنامه هم از آن ديد كه سخن ور انديشمند است و هم در ساختار فرهنگي و انديشه اي شاهنامه كه از آن فردوسي نيست، يادگار گذشتگان است، آموزه هايي دارد كه در اين روزگار بيشتر به كار ما مي آيد.
    آنچه مولانا مي گويد آزموني دروني و فردي است. چه بسيار ارزنده است. اما به كار ما مي آيد براي آنكه خود را چونان فرد بشناسيم، بپروريم و بسازيم. انديشه هاي كسي مثل مولانا را همگان نمي توانند ورزيد. زيرا كه شايستگي ها، توانش ها و زمينه هايي مي بايد باشد كه در همگان نيست. اما انديشه هاي فردوسي در شاهنامه اين سري و اجتماعي است.
    ما براي اينكه جامعه و جهان خود را به شايستگي بسازيم، مي توانيم از شاهنامه بهره ببريم. اما اگر ما بخواهيم جهان و جامعه خود را بر پايه آموزه هاي مولانا بسازيم، هر دو را از دست خواهيم داد. براي اينكه مثنوي كتابي براي ويژه گان و برجستگان و شايستگان سروده شده است. يكي از آموزه هاي نخستين و بنيادين صوفيانه اين است كه ناشايستگان و نااهلان را نمي بايد به جهان درويشان راه داد. آن همه پروا و رازپوشي در اينكه مبادا رازها به دست نامردم، نااهل، ناشايست بيفتد. از اينجاست:
    هر كه را اسرار حق آموختند
    مهر كردند و دهانش دوختند
    كمترين كيفر آنان كه راز نمي پوشند، همان است كه بر حلاج رسيد:
    گفت آن يار كزو گشت سردار بلند
    جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد
    به پير ميكده گفتم كه چيست راه نجات
    بخواست جام مي و گفت راز پوشيدن
    كتابي مانند مثنوي كتاب نهان گرايي است. اما شاهنامه نه تنها كتابي ايراني است و به كار ما ايرانيان مي آيد كه كتابي جهاني است. اما نبايد فريفته پيكره شاهنامه شد. شاهنامه هرگز نامه نبرد نيست. درست است كه بيشينه شاهنامه را گزارش نبردهاي بزرگ مي سازد. اما آموزه هايي كه ما آشكارا از زبان فردوسي يا نهان در بافتار دروني شاهنامه از او مي ستانيم، پرهيز از جنگ است. آشتي و دوستي با ديگران است. در هيچ نبردي در شاهنامه، ايرانيان آغازگر و پيشگام نيستند. هميشه ديگران اند كه زمينه نبرد را فراهم مي آورند. از اينجاست كه شاهنامه از روز پديد آمدن در جان ايرانيان نشسته است. با شاهنامه زيسته اند و با آن سر بر بالين مرگ نهاده اند. اما مثنوي كتابي بوده است كه در خانقاه ها و در ميانه انجمن هاي بسته مي خوانده اند. براي اينكه از آموزه هاي آن بهره ببرند. وگرنه به پاس زيبايي و چيستي ادبي آن، همگان آن را مي خوانند.

    به پاس شناخت بيشتر فردوسي و مولانا، شاهنامه و مثنوي مقايسه و بررسي هر دو لازم است. ساختار دروني و سرشت شاهنامه و مثنوي هر دو يكي است. يكي حماسه بيروني پهلواني است و يكي حماسه دروني و درويشي. گذشته از اين ما به همانندي هاي ديگر در ميان شاهنامه و مثنوي مي رسيم اما آن همانندي ها در هر ساختار ادبي ديگري يافت مي شود.


    http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:راسخون


    تاويل متن و مولانا
    یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 12:48 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
    تاويل متن و مولانا


    اصول ساختارشناسي و تاويل متن در متون کلاسيک با نگاهي به مثنوي معنوي

    فهم زبان متنابتداي بحث امروز را به مباني نظري و تئوروتيكال ساختارشناسي و تأويل متن، اختصاص مي‌دهم. پس از آن براي نمونه اشاره‌اي به مثنوي معنوي خواهم کرد.
    درباره نحوه خواندن و تفسير متون كلاسيك، تئوري‌هاي زيادي وجود دارد. بحث ساختار و تأويل در واقع نگاهي فلسفي به متن است. به بيان ديگر در اين جلسه وارد عرصه ادبيات نمي‌شوم؛ البته اندكي هم به حوزه نقد ادبي وارد مي‌شوم.
    وقتي مي‌خواهيم به بررسي ساختار و تأويل متني بپردازيم، اين امر بر پيش‌فرضي استوار است كه در اين جمله خلاصه مي‌شود: متن داراي ظاهر و باطن است.
    البته در نگاه كلان، متن فقط به صورت مكتوب در نظر گرفته نمي‌شود. به عبارت ديگر در نگاه فلسفي، متن يا text فقط مكتوب نيست. Text شامل هر واحدي مي‌شود: جامعه، طبيعت، متني منظوم يا منثور و يا يك فيلم هم text تلقي مي شود. بر اساس پيش فرض اوليه، متن داراي ظاهر و باطن است. نگاه فلسفي به يك متن بر اين اساس استوار است كه براي فهم معناي اصلي يا باطن يا مفهوم text بايستي از ظاهر به باطن text عبور كرد.
    حال اينکه اين دستيابي از كجا و چگونه آغاز مي‌شود، سرآغاز بحث‌هاي ساختارشناسي و هرمنوتيك و تأويل‌شناسي است.
    كار فيلسوف و نگاه فلسفي به text آن است كه از ظاهر به باطن text بگذرد. اين گزار از ظاهر به باطن داراي فرآيندي است.
    اولين مسئله در تأويل text يا متن، مشخص كردن زبان متن است. بسياري از اختلافات كنوني در حوزه مثنوي‌شناسي از اينجا ‌آغاز مي شود كه مفسران مثنوي از ابتدا مشخص نكرده‌اند كه اين كتاب متعلق به كدامين علم است و زبان اين متن چيست؟ آيا مثنوي كتاب فلسفه، تاريخ يا عرفان است؟ مثلاً در بحث از جبر، عده‌اي معتقدند مولانا اشعري مسلک است. اين قول وقتي پذيرفتني است كه شما مثنوي را متني كلامي قملداد كنيد. اگر مثنوي متني كلامي نباشد، اشاره به جبر در مثنوي، جبر كلاميِ اشاعره نيست بلكه جبر در حوزه معرفت عرفاني است، مثل بحث قياس در منطق و اصول.
    از اين رو اول بايد معلوم شود متن در كدام حوزه قرار دارد. پس از آن نوع زبان متن مطرح مي‌شود. بحث مشخص كردن زبان، بحثي بسيار مهم است كه ويتگنشتاين آن را زنده كرد. البته در فلسفه و مباحث اصولي ما، اين بحث مطرح بوده است. ويتگنشتاين معتقد است ما با يك زبان روبرو نيستيم، بلكه با انواع زبان‌ها روبروييم. يكي از اين زبان‌ها، زبان متعارف است. اما همه زبان‌ها، زبان متعارف نيستند. پس براي فهم متن بايد زبان متن را فهميد، مثلاً قرآن. در حوزه فلسفه دين، بسياري از اختلافات تفسيري كه بر سر مباحث تفسيري قرآن مدخليت دارند، علتشان معين نكردن زبان قرآن است. زبان قرآن چه زباني است؟ اگر بيان كنيم زبان‌ها انواع مختلفي مثل علمي، متعارف و فلسفي دارند، هر كدام منطق خاصي داشته و عوارض آن منطق در آن اثر دارد. آيا زبان قرآن متعارف، علمي و يا فلسفي است؟ فهم نوع زبان قرآن در استنباط احكام فقهي ما تأثير بسزايي دارد. بنابراين من از متون كلاسيك مثال‌هايي مي‌‌آورم تا مشكلات متن‌شناسي را بهتر بشناسيم. سؤال من اين است كه زبان مثنوي تمثيلي يا سمبوليك است. آيا كتابي است يا عرفاني؟ خود مولوي در اين باره مي‌گويد: اين كتابي است كه درباره شريعت و طريقت سخن مي‌گويد. (حقيقت)
    اگر شريعت را از اصول اول بشماريم، علم و فلسفه را مرتبه دوم معرفت، به عبارت ديگر علوم نقلي در يك مرتبه، علوم عقلي هم چون كلام و فلسفه كه جدلي و برهاني‌اند در مرحله ديگر، مرتبه سوم كه باطن و حقيقت دين است، عرفان است كه مثنوي درباره اصولِ اصول دين بحث مي‌كند.
    به عبارتي راجع به فقه اكبر. همانطور که مي دانيد فقه به فقه اصغر و اكبر تقسيم مي‌شود. شريعت متعلق به فقه جوارح يا فقه اصغر است و عرفان متعلق به فقه النفس يا فقه اكبر.
    پس با كمك خود متن مي‌توان معين كرد كه متن به كدام علم تعلق دارد. بعد از اين مرحله مي‌توان زبان متن را تعيين كرد. مولانا خود مي‌گويد مثنوي كتابي راجع به باطن و حقيقت دين است. پس مي‌توان زبان مثنوي را تشخيص داد.
    تفاوت كوچكي بين زبان سمبوليك و تمثيلي وجود دارد. زبان تمثيلي ممكن است به دو معنا اشاره كند ولي زبان سمبوليك مي‌تواند در آن واحد در چند معني به کار رود. مثلاً واژه شير را در مثنوي در نظر بگيريد. اگر زبان مثنوي سمبوليك در نظر گرفته شود، مي‌تواند در يك داستان چندين نقش ايفا كند. مفسر بايد شناخت پيدا كند كه منظور او از اين كلمه كدام معني است. پس از اين مقدمات وارد مبحث شرح و تفسير و تأويل مي‌شويم. همانطور که مي دانيد 3 اصطلاح شرح، تفسير و تأويل متفاوت از هم‌اند.
    در اين گفتار بحث تأويل مورد نظر است. بحث ارجاع دادن ظاهر كلام به معناي اصلي است كه مورد نيت مؤلف است. بسياري از تفسيرهايي كه امروز بر مثنوي نوشته شده، تأويل نيست بلكه شرح لغوي است. استاد ادبياتي آمده و با نگاهي ادبي به مثنوي مي‌گويد ريشه فلان كلمه چي است، از كجا گرفته شده و قس علي هذا. شروح هم چند دسته‌اند: شرح‌هاي ادبي و شرح‌هاي اصطلاح‌شناسي.
    يعني مفسر اصطلاحات عرفاني مثنوي را توضيح داده است.
    ولي اين امر به خواننده مثنوي كمك نمي‌كند تا دريابد مقصد و مقصود مؤلف از اين داستان چه بوده است. تفسير يك مرتبه بالاتر از شرح و تأويل و آني است كه مي‌خواهد ما را از ظاهر به باطن رسانده و ما را به مقصد اصلي مؤلف رهنمون باشد. البته در بحث‌هاي مربوط به هرمنوتيك، امروزه بر سر اين امر اختلاف نظر است كه متن پس از صدور و ايجاد تا چه حد و تا کي به مؤلف تعلق دارد؟ مفسر تا چه حد بايستي به نيت و قصد مولف وفادار باشد؟ البته اين مسئله يكي از اختلافات مهم در تفاسير قرآني و عرفاني تشيع واهل تسنن مي‌باشد. از اين به بعد نگاه ما مبني بر چگونگي نگاهمان به متن کم کم شکل مي گيرد.

    دو نگاه به متن

    به طور عمده دو نوع نگاه به متن وجود دارد. اولين آن، نگاه متوالي به متن است كه البته نگاه رايج متن‌شناسان و مفسران به متون كلاسيك ماست. منظور من هم تفسيرهاي نگاشته شده بر قرآن و هم شروح نوشته شده بر متون عرفاني بخصوص مثنوي است.
    نگاه متوالي يعني نگاه آيه به آيه، بيت به بيت. اين نوع نگاه در اكثر تفاسير ديده مي‌شود.
    نگاه دوم نگاه جامع يا كلي است. براي فهم يك متن به هر دو نگاه نياز داريم . ضعف تفاسير قدما بر متون كلاسيك، منحصر بودن نگاه متوالي آنان به متن است.
    يكي از ضعف‌هاي نگاه متوالي اين است كه در اين نگاه يا رويكرد شما اسير تك‌تك ابيات و تك‌تك اصطلاحاتي مي‌شويد كه در يك آيه يا بيت وجود دارد و در نهايت از درك مفهوم كلي آن سوره يا شعر درمي‌مانيد.
    به بيان ديگر اولاً مفهوم مركزي آن سوره يا شعر و سپس پيام كلي آن را از دست مي‌دهيد. اغلب تفاسير با نگاهي متوالي در اين زمينه ساكتند. در بين مفسرين مثنوي اين تفاسير زيادند.
    مرحوم فروزان‌فر هم در اين زمينه نگاه و رويكرد متوالي دارد. اما كوشش مي‌كند تا مقصود و هدف از بيان كردن داستان يا شعر را بيان كند.
    پس در نگاه كلي ما معتقديم بايد به متن نگاه متوالي داشته باشيم، اما آن كافي نيست.
    نگاه متوالي به ما كمك مي‌كند تك‌تك كلمات يا ابيات را بفهميم. اما براي فهم مقصد و مفهوم حقيقي متن بايستي نگاه كلي داشت. نگاه جامع يا كلي (فونوكتيك) هم به سادگي به دست نمي‌آيد.
    از اينجا كم‌كم وارد بحث استراكچر يا ساختار مي‌شويم. ولي قبل از وارد شدن به بحث ساختار چند نكته ديگر به ميان مي‌آيد. نکته اول اين است كه در يك سوره، داستان و يا متني كه داراي زبان سمبوليك است مثلاً مثنوي، بايستي شخصيت‌هاي اصلي داستان شناسايي شوند. سپس معين شود هر كدام از اين شخصيت‌ها نمود كدامين مفهوم اند. بعد از آن معلوم شود آنها چه گفتماني را به پيش مي‌برند. بنابراين پس از معين كردن واحد بررسي؛ بايستي اگر زبان سمبوليك است شخصيت‌هاي اصلي شناسايي شود، سپس معلوم شود هر كدام از اين شخصيت ها نماينده چه مفهومي‌اند. پس از اين مقدمات وارد رويكرد و نگاه متوالي يا كلي (جامع) شويم.
    محور مهم ديگري كه در ساختار شناسي و تأويل متن واجد اهميت است و البته در كشور ما از آن غفلت شده، بحث كانتكست است.( context)
    در همه تفسيرهايي كه در زمينه تأويل متن در ايران و بسياري كشورها انجام شده مانند ترجمه‌هاي مثنوي به انگليسي، نگاه موضوعي بوده است. درباره تحقيق موضوعي خود من اول بار سه هزار فيش از مثنوي تهيه كردم. موضوع من هم از خودبيگانگي انسان از نگاه مولانا بود.
    مشكل نگاه موضوعي اين است كه شما ابيات و آيات را از كانتكست آن جدا كرده و پس از دسته بندي آنها مي‌گوييد منظور مولانا مثلاً از واژه عشق، اين امر بوده است. اشكال اين است كه واژه عشق به كار رفته در بيت اول دفتر اول با همان واژه در دفتر ششم دو مرحله از عشق است. عشقي كه در دفتر اول مطرح شده، با عشقي كه در دفتر ششم مطرح شده، دو مرحله متفاوت از عشق است.
    يا بحث كليدي ديگري مثل عقل. اين بيت در اين كانتكست اين معني را مي‌دهد ولي واژه به كار رفته در اين بيت با مفهوم به كار رفته در كانتكست ديگر برابر نيست. بنابراين آيات و ابيات را بايستي در چهارچوب كانتكست خود تأويل و تفسير كرد. در ميان معاصرين مرحوم علامه طباطبايي به اين نكته توجه كرده‌اند. ايشان بحث سياق را مطرح كرده‌اند که بحثي گره‌گشا در مباحث تفسيري است. تا جايي كه در استنباط احكام فقهي هم مؤثر است. بحث سياق در تفسير بسيار راهگشاست. زيرا وقتي سياق بحث در آيه يا بيتي اخلاقي يا عقيدتي است، از آن آيه يا بيت تأويل اخلاقي خواهد شد. نبايد از آن حكم فقهي استنباط شود. زيرا كانتكست اخلاقي است نه فقهي كه از آن برداشت فقهي مي‌شود.
    بنابراين اشكال عمده تفاسير موضوعي كه در مثنوي و قرآن مجيد هم ديده مي‌شود، غفلت از كانتكست است. ترجمه‌هاي مثنوي به انگليسي هم اين چنين اند زيرا يك سري از ابيات مثنوي را جدا كرده و گزيده مثنوي را ترجمه و چاپ كرده‌اند. مترجم با اين کار مقصد و مقصود مؤلف را منتقل نكرده‌است. به بيان ديگر توجه به كانتكست در فهم متن بسيار اهميت دارد. بعد از اين مرحله وارد بحث استراكچر يا ساختار مي‌شويم.

    اهميت ساختار متن

    اهميت دادن به ساختار متن براي فهم متن، نگاهي فلسفي به متن است. اگر شما قائل به اهميت ساختار براي فهم متن نباشيد نگاه شما، نگاهي فلسفي نيست. اگر به اين رويكرد قائل باشيد، اين نقطه آغازِ نگاه فيلوسوفيكال شما به متن است. بعد از مطرح کردن نگاه متوالي، جامع و كانتكست قصد دارم وارد مفهوم باطن شوم. براي اين امر بايستي فرم و ساختار متن را كشف كرد.
    ساختار چيست؟ ساختار همچون نقشه يك ساختمان است. مثل ساختار متروي پاريس. اگر شما نقشه‌ي متروي پاريس را ندانيد آيا مي‌توانيد از شبكه‌ي مترو استفاده كنيد و به مقصد برسيد؟ نه راه ورود را مي‌دانيد و نه راه خروج را.
    استراكچر (ساختار) متن يعني پيدا كردن نقشه‌ي متن مانند نقشه‌ي ساختمان. اينكه از كجا وارد ساختمان شويد و قسمتهاي مختلف ساختمان نسبت به هم چگونه و در چه وضعيتي قرار دارند. اگر نقشه‌ي ساختمان را ندانيد نمي‌توانيد وارد آن شويد. پيدا كردن نقشه‌ي متن هم كار مشكلي است. متن به قسمتهاي متعددي تقسيم مي‌شود. مثلا مثنوي كتابي در شش دفتر است و هر دفتر بيش از پنجاه داستان را در خود جاي داده است. هر دفتر هم بيش از صدوپنجاه قسمت است. مثنوي از جمله كتبي است كه هم به عرفان نظري پرداخته و هم به عرفان عملي.
    مرحله‌ي مهم در ساختارشناسي اين است كه آغاز و پايان هر داستان يا متن يا ديسكورس را شناسايي كرد. در قرآن مجيد آغاز و (انجام) پايان هر سوره مشخص شده است. اما در كتابي مثل مثنوي آغاز و انجام همه‌ي داستانها معين نشده است. برخي از داستانهاي كتاب اول (دفتر اول) آغاز و انجام دارند، اما دفترهاي ديگر آغاز و انجام ندارند. گاهي دفتر اصلي فراز و نشيب‌هايي دارد. بنابراين پنجاه داستان اول به دوازده ديسكورس يا داستان تقليل مي‌كند. از اين رو ديسكورس چهارم دفتر اول يك داستان اصلي دارد كه درون آن شش داستان فرعي ديگر هم وجود دارند كه معنا و مفهوم اصلي گفتمان داستان را پشتيباني مي‌كنند. به اين معنا داستانهاي كوچك وظيفه‌ي پشتيباني داستان اصلي و ايده‌ي كلي داستان اصلي را دارند. مثلاً در دفتر اول، ابتدا و سرانجام داستان شاه و كنيزك معلوم است، ولي در اين داستان بحث ادب و بي‌ادبي مطرح مي‌شود كه ربطي به ايده‌ي اصلي داستان ندارد.
    مثال ديگر؛ در داستان شاه و نخجيران و داستان اعرابي و زن داستانهاي متعددي در دل داستان اصلي مطرح مي‌شود. در دفتر دوم و سوم آغاز و انجام داستان‌ها مثل دفتر اول نيست. ما آغاز و انجام اين داستانها را به دو روش تعيين مي‌كنيم.
    اين داستانها يا وحدت داستاني دارند يا وحدت موضوعي و مفهومي. مثلاً در دفتر سوم، وحدت موضوعي دارند. تحقيق من در اين مورد در مورد دفترهاي يك و سه و شش به چاپ رسيده است.
    در دفتر سوم يك قسمت داراي پنجاه section است. آغاز و انجام اين قسمت از كجا معلوم مي‌شود؟ داستان موسي و فرعون در اين دفتر آغاز مي‌شود. وسط آن داستان ديگري مطرح مي‌شود و دوباره به داستان موسي و فرعون برمي‌گردد. پس بحث اصلي موسي و فرعون است كه يكي (موسي) نمود حقيقت نوعيه‌ي عقل رباني است و ديگري (فرعون) نمود حقيقت نوعيه‌ي نفس اماره.
    در دل اين داستان داستان‌هاي كوتاه ديگري نيزآمده است.در دفاتر ديگر مثنوي از طريق وحدت موضوعي و مفهومي مي‌توان آغاز و انجام ديسكورس را حدس زد. ديسكورس يعني مجموعه داستانهايي كه در كنار هم قرار گرفته‌اند و بيانگر يك مفهوم اصلي و متحدند.
    پس از آنكه آغاز و انجام هر ديسكورس معين شد وارد مرحله‌ي ديگر مي‌شويم. مثلاً در مثنوي يك داستان سي‌وچهار قسمت دارد. كوچكترين هر قسمت يا section سه بيت است و بيشترين قسمت آن صدوپنجاه بيت هم مي‌شود. حال اين صدوپنجاه بيت را كه در يك قسمت است و آن قسمت هم بخشي از ديسكورس اصلي است چگونه فهم كنيم؟
    نمي‌توان آن را بيت به بيت خواند تا نسبت آن را با ديسكورس اصلي درك كرد. از اين رو بايستي هر قسمت يا section را پاراگراف‌بندي كرد تا كم‌كم نقشه يا ساختار متن در ذهن‌مان نقش ببندد. پس از آن بايستي ارتباط بين قسمتها (section) را پيدا كنيم.
    روش كلاسيك براي اين كار اين است كه قسمت يا section دوم را پس از قسمت اول مي‌آورند. در اين روش يعني روش جامع يا كلي، متدي به كار مي‌رود به نام متد موازي.
    در اين روش بيان مي‌شود كه رابطه‌ي قسمتها يا sectionها با همديگر اجبارا رابطه‌اي متوالي نيست بلكه عمدتا رابطه‌اي متوازي است. مثلا مي‌بينيد كه در قرآن مجيد هميشه پاراگراف اول و آخر هر سوره ارتباط وثيقي با يکديگر دارند. من در پژوهشم بر روي مثنوي مشخص كرده‌ام كه رابطه‌ي قسمتهاي يك داستان بر اساس روش متوالي نيست، بلكه بر اساس روش متوازي است. پس از اين كار بايستي روابط ديكسورسها را با يكديگر مورد بررسي قرار داد. يعني مثلا در دفتر اول، ديسكورس اول نُه قسمت دارد. ما روابط بين اين نُه قسمت را با يكديگر مورد بررسي قرار مي‌دهيم.
    دفتر اول داراي پنجاه داستان است كه به دوازده ديسكورس تقسيم شده است. حال بايد بررسي شود اين دوازده ديسكورس چه رابطه‌اي با هم دارند؟ اگر ارتباطي دارند در سطح پايين‌تر و تقسيم‌بندي كلي‌تري قابل تقسيم هستند يا نه؟ در اين صورت اين تقسيم‌بندي انجام مي‌شود.
    پس از تعيين شدن نوع ارتباط قسمت‌هاي دفتر اول، وارد نوع ارتباط دفاتر مختلف مي‌شويم. مثلا رابطه‌ي بين دفتر اول با دفتر پنجم چگونه است؟ آيا اين شش دفتر با هم ارتباط دارند يا نه و اگر ارتباطي دارند ارتباطشان چگونه ارتباطي است؟ رابطه‌ي sectionها با يكديگر بر چه اساسي است؟ اين ارتباط عمدتا بر اساس سه يا چهار نوع نگاه است. مثلا در قسمت اول داستان شاه و كنيزك را مطرح مي‌كند. يا در قسمت نُه سطحي متعالي‌تري از مفهوم اوليه را مطرح كرده است. يا اينكه نگاه او كنتراست است. يعني دو نظر مي‌دهد: سفيد يا سياه (تعارض)
    بنابراين نگاه او يا تكامل است يا استعلا و يا كنتراست و تعارض. او از طريق اين تعارض و تكامل و استعلا مفهوم خود را توسعه داده و ابعاد مختلف آن را بيان مي‌كند. اينجاست كه مفهوم موازي به كار مي‌رود.
    اكنون ما با به كار بردن اين روشها مي‌توانيم به فرم و ساختار ظاهري متن دست پيدا كنيم. ساختارها هم بر چند مرحله‌اند. در دفتر اول ديباچه سي‌وپنج بيتي يك ساختار، داستان‌ها يك ساختار، هر دفتر يك ساختار و كل مثنوي هم يك ساختار مجزا دارد. مثلا اينجانب دفتر سوم مثنوي مولوي را ساختاربندي كرده‌ام. دفتر سوم داراي صدوپنجاه داستان است كه آن را به دوازده ديسكورس تقسيم‌بندي كردم.
    پس از بررسي پي بردم ديسكورس اول با ديسكورس دوازدهم، دوم با يازدهم، سوم با دهم، و چهارم با نهم و همين‌طور با هم در ارتباطند. از طرفي ديگر خود دفتر سوم به سه بلوك تقسيم شده كه هر بلوك چهار ديسكورس را بيان كرده و در آن سه نو ع عقل را معرفي كرده است: عقل جزئي، عقل رباني و عقل كلي.
    موضوع اصلي كل دفتر سوم بحث عقل و مراتب و مراحل عقل در قالب داستان و به زبان سمبليك است. جالب اينجاست كه پيام اصلي مولانا در بلوك مركزي است. در واقع موضوع بحث او عقل رباني است. به بيان ديگر تمركز او روي عقل رباني است نه عقل كلي. چرا؟ زيرا بحث او انسان است. سفر روح است. سالكِ در مرحله‌ي گذار است. عقل انسان از مرحله‌ي جزئي با اتصال به عقل كلي بايد به عقل رباني تبديل شود تا بتواند مراحل ديگر سفر نفس خود را انجام دهد.
    مولانا بحث درباره‌ي عقل كلي را در دفتر ششم انجام مي‌دهد نه اين دفتر. اين امر تنها از طريق ساختارشناسي متن قابل فهم و تمايز است.
    داستان شاه و كنيزك داستان اول دفتر مثنوي است. اين داستان نه قسمت يا section دارد. در قسمت اول شاه عاشق كنيزك مي‌شود. همان طور كه قبلا اشاره كردم اينجانب بر اساس اين متد مثنوي را تفسير كرده‌ام. بر اين اساس قسمت يك و نه اين داستان با هم در ارتباط‌اند. پس قسمتهاي دو و هشت و ساير قسمتها همين طور با هم در ارتباط اند.
    اما بحث اصلي در قسمت پنجم مطرح مي‌شود كه مربوط است به: عشق، انواع آن و نقشي كه عشق، پير و مرشد در تكامل سالك دارند. در مثنوي، عشق مجازي با عشق حقيقي مطرح مي‌شود. ولي بحث اصلي مكتب مولانا عشق حقيقي است. او مي‌گويد تا عاشق نشوي و رازونياز معشوقانه با عشق مطلق نداشته باشي راه به جايي نمي‌بري. خيلي كه خوب باشي، اخلاقي مي‌شوي اما راه عرفان، حركت و گذار از مرتبه‌ي وجودي به مرتبه‌ي بالاتر است.
    مولانا برخلاف ساير مكاتب چه در ني‌نامه و چه در كل مثنوي بر عشق به عنوان موتور محركه‌ي سالك براي اتصال به معشوق تأكيد مي‌كند تا در نهايت به وحدت عاشق و معشوق مي‌رسد. اين مدلي از ساختار يك ديسكورس مشهور مولوي است كه مبتني بر نگاه جامع يا كلي است. البته براي وصول به نگاه جامع يا كلي شايد مجبور باشيد يك داستان را پنجاه بار بخوانيد تا آن را رمزيابي کنيد.
    تحقيق اينجانب در مورد مثنوي در واقع كشف واقعيات پنهان شده در متن آن بوده است. كار مفسر و تأويل‌كننده كشف ساختار پنهاني متن است.
    نظريه‌ي ساختارشناسي فقط يك تئوري نيست بلكه در مثنوي‌شناسي به كار گرفته شده كه در اين گفتار به نمونه‌هايي از چگونگي كاركرد آن اشاره كردم.
    به بيان ديگر بر اساس اين روش ما به ساختار پنهاني مثنوي مولانا دست پيدا كرديم. برخلاف اين نظر هفتصد ساله كه مثنوي را كتابي تصادفي مي‌دانند؛ مثنوي چنين کتابي نيست.
    ادوارد براون آن را كتابي درهم و برهم مي‌داند. ويليام چيتيك هم در كنار بسياري معاصرين مانند سروش و اسلامي ندوشن از بي‌نظمي، بي‌پلاني و بي‌سيستمي مثنوي مي‌نالد. اما از بزرگان معاصر كه به طور صريح به نظم مثنوي اشاره مي‌كنند، همائي و مرحوم فروزانفراند.
    محققين غربي هم عموما معتقدند مثنوي نظمي ندارد. نيكلسون در تفسير خود مي‌گويد مثنوي بايستي نظمي و سازماني داشته باشد كه نيازمند تحقيقي مستقل است تا آن را كشف كنيم.

    از اين رو ما بايستي بر اساس نگاه فلسفي به متن كه توجه به ساختار و تأويل است، ساختار پنهان مثنوي را پس از هفتصد سال كشف كنيم كه در اين سخنراني به قسمتهايي از چگونگي و مسير هاي آن اشاره شد.


    http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:راسخون


    تأثيرات مولانا در شرق و غرب
    یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 12:46 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
    تأثيرات مولانا در شرق و غرب


    اين حقيقت كه وى نه تنها در ميان هم كيشان مسلمان خود بلكه در ميان مسيحيان و يهوديان قونيه محبوب بود و مقام والايى داشت ، به معناى نقش آينده وى در گفت وگو ميان اديان تعبير مى گردد. همچنين براساس منابعى كه در دست است روشن گرديده كه مولانا با روحانيون يونانى كه در آناتولى مركزى از مدت ها قبل فعاليت مى نمودند درارتباط و رفت و آمد بوده است .
    روابط مولانا با يونانى ها بسيار خوب بوده و احتمالاً بعضى از آوازهاى محلى و بومى يونان وى را برانگيخته و شايد به همين علت وى نه به زبان فارسى بلكه به زبان يونانى قرون وسطى قطعاتى را سروده است . همچنين وى زبان رايج آن زمان يعنى تركى قرون وسطى را دراشعارش به كار برده است . سرودن حدود 200 غزل به زبان عربى نيز نمايانگر تسلط وى به ادبيات كلاسيك عرب مى باشد.
    چنين به نظر مى رسد كه در زمان حيات و نيز بلافاصله پس از مرگ مولانا، گستره فكرى و ديدگاه وى در نواحى كه دوستدار ادبيات فارسى بوده و از آن استفاده مى شده ، اشاعه يافته بود.
    اين اشاعه در نواحى هندوستان بارزتر و آشكارتر از نواحى ديگر بود و من معتقدم كه اين امر كه يك عارف هندى به نام على كلكته اى به قونيه آمده و آنجا با پسر سالمند مولانا به نام سلطان ولد ملاقات نموده ، حقيقت دارد. وى يك نسخه از مثنوى را با خويش به هند مى برد.اين امر را نمى توان ثابت كرد ولى حقيقت اين است كه مثنوى هاى كوتاه بوعلى قلندر به سبك و روان مثنوى معنوى نوشته شده و در واقع ديدگاه و تفكر ساده شده مولانا مى تواند قلمداد شود. بدون شك طرز تفكر موجود در مثنوى در زمان حيات سلطان ولد يعنى 1312 سال قبل در شبه جزيره هند شناخته شده بود پس از آن شاهد تأثيرات دائم اشعار مولوى در شبه قاره هند مى باشيم و اين تأثيرات به قدرى عظيم است كه يك وقايع نگار هندو در قرن 15 از بنگال گزارش مى دهد كه برهمن مقدس هم مثنوى رومى را مطالعه مى كند. بايد توجه نمود كه در شمال سرزمين هند از سال 1206زبان و ادبيات فارسى زبان ادارى آن منطقه به شمار مى رفت . بنابراين اشاعه و گسترش تفكر مولوى در شبه قاره هند كار سهلى بود و زمانى كه مولوى در مثنوى خويش آواز نى را مى آورد:
    "بشنو از نى چون حكايت مى كند / از جدايى ها شكايت مى كند" آنگاه بنگالى ها آن را انعكاسى يا مقايسه اى با فلوتى كه كريشنا با اشتياق مى نوازد، مى بيند.
    فلوت به عنوان يك آلت موسيقى معنوى و عرفانى هر دو در سنت زنده است و استفاده مى گردد. از سال 1500م . به بعد مثنوى وقسمت هايى از ديوان شمس روزبه روز در شبه قاره هند شناخته تر مى گردد.
    در عهد مغول در فاصله سال 1526م تا اواسط قرن نوزدهم ، ما شاهد تأثيرات روزافزون تفكرات مولانا در ادبيات هندوفارسى و پس ازآن در ادبيات اردو مى باشيم . در دوران مغول به خصوص پس از اكبرشاه و در دوره شاه جهان تعداد زيادى از مفسران مذهبى وجود داشتند.شاهزاده جهان آرا دختر شاه جهان نيز به تعدادى از عالمان مأموريت داد تا درباره مثنوى تفسيرنويسى نمايند. در قرون 17 و 18 نمى توان هيچ آثار منظومى را در ادبيات فارسى يافت كه بى تأثير از مثنوى نوشته نشده باشند. اين نكته نيز بسيار مهم است كه حتى در ادبيات عاميانه نيز پژواك تفكرات مولانا به چشم مى خورد. براساس ميراث فرهنگى موجود در سند در قسمت جنوبى پاكستان امروز كه از سال 711م تحت حكومت اسلام درآمد، مثنوى به طور دائم مطالعه مى شده است .
    شاعر بزرگ سندى زبان ، شاه عبدالليف متوفى به سال 1751 در رساله اش كه اثر بزرگ نظمى وى است ، به حدى منعكس كننده نحوه تفكرات مولانا است كه هربرت سلى مى نويسد: "اين كافى است كه شاه عبدالليف با آثار مولانا آشنا باشد و از اين طريق بتوان آثار وى رادرك نمود". به خاطر مى آورم كه اولين بار كه رساله سندى شاه عبدالليف را خواندم ، به ناگهان قسمتى از جملات مثنوى را مشاهده كردم ، به خصوص مصرع هايى از دفتر اول (مصرع 1704) كه در آن مولوى از آب صحبت مى كند كه نه تنها تشنگان به دنبال آب مى گردند، بلكه آب نيز در جستجوى تشنگان است .
    شاه عبدالليف راز عشق ميان چشمه آب و انسان تشنه را در رساله اش به شكل يك داستان عاشقانه مطرح نموده است و نمونه هايى ازاين دست را در اثر وى بسيار مى توان يافت .
    در قديم نيز در مناطق مسلمان نشين چنين گفته مى شد كه عارفان بزرگ در كتابخانه هاى خويش اين سه كتاب را حتماً دارا هستند، يعنى قرآن ، مثنوى و ديوان حافظ اين سه كتاب به شكلى استاندارد و سنتى نزد همه عارفان قرن 18 در ايالت سند نيز يافت مى شد.
    در تمامى آثارى كه به صورت نثر در سند و پنجاب نوشته شدند، مثنوى مولانا نقش بسيار عميقى را ايفا نموده اند.
    نيكلسون كه ما به خاطر ترجمه و چاپ كامل مثنوى از او سپاسگزارى مى نماييم ، از تفسير عالم و محقق هندى "بحرالعلوم " به عنوان بهترين تفسير نوشته شده ياد مى كند. بحرالعلوم به سال 1815 در شهر مدرس درگذشت .
    اما مى توان نقش هاى بسيار مهم تر مثنوى و كليه اشعار مولانا را مشاهده كرد. هر كسى كه آثار محمد اقبال را مطالعه نموده باشد، مى داندكه اقبال تا چه اندازه متأثر از مولانا بوده است و در قبال وى احساس مسؤوليت مى نمايد.
    به خاطر مى آورم زمانى كه دانشجوى جوانى بودم و براى اولين بار مقاله نيكلسون درباره اثر اقبال به نام "پيام مشرق" را مطالعه نمودم ،مشاهده كردم كه چگونه اقبال در اين اثر كه به سال 1923م منتشر گرديد براى اولين بار هر دو شاعر محبوب خويش را در كنار هم قرار داده است . او در تفكر خويش ملاقاتى ميان گوته شاعر آلمانى و مولانا در بهشت را تجسم مى نمايد و درباره حقيقت مولانا سخن مى راند و بدان جا مى رسد كه "زيركى و هوشمندى از جانب شيطان مى آيد و عشق از جانب انسان ". اقبال از اينكه مولانا به عنوان بزرگ ترين شاعر ايرانى محسوب مى شود همواره به وجد مى آمد. وى مولانا را به عنوان راهبر خويش در "جاويدنامه " مى شناسد و از طريق رهبرى مولانا عروج روح آدمى به بالا و در نهايت رسيدن به خداوند را تجربه مى كند، همان طورى كه دانته در كمدى الهى ورجيل را به عنوان راهبر خويش جهت عروج به آسمان انتخاب مى كند.
    تصور اقبال چنين است كه وى در مولانا هوا و روح زنده اسلام را مشاهده مى كند. من نسبتاً مطمئن هستم ، ولى نمى توانم به اثبات برسانم كه تصوير به دست آمده از مولانا به توسط اقبال مرهون مجموعه كوچكى از آثار مولانا توسط نيكلسون بوده است و اين مجموعه به نام "اشعار انتخابى از ديوان شمس " در سال 1898م در كمبريج منتشر گرديد و اغلب تفسيرهايى كه وى از ديوان شمس داشته ، براساس همين مجموعه انجام گرديده است . مجموعه اى كه من در دوران دانشجويى نسخه اى از آن را براى خويش دست نويسى نمودم . من معتقدم كه انعكاس هايى كه درباره مولانا در اقبال ايجاد گرديد، به وجود همين منابع برمى گردد. مولانا براى اقبال به مثابه يك انسان ايده آل خداجوى تلقى مى گردد.
    قسمتى از اشعار برجسته وى كه همواره به مناسبت هاى مختلف تكرار مى شود چنين است :"انسانم آرزوست " من به دنبال انسانى مى گردم و اين چيزى است كه اقبال در مولانا آن را مى يابد كه دربرگيرنده نيروى محركه عشق خداوندى است ، پس از اقبال نيز گروهى از شاعران بودند كه مولانا را سمبل خويش قرار داده اند كه البته نمى توانيم وارد جزييات آثار آنهاشويم و اين دسته از شعرا به زبان هاى هندوفارسى ، اردو، سندى و يا حتى به زبان بنگالى شعر مى سرودند. اما تأثير مولانا در كشورى كه وى بيشتر ساليان عمر خويش را در آن جا سپرى نموده است چيست ؟ از زمان هاى قديم تاكنون بر روى آثار مولانا تحقيقات زيادى انجام گرفته است .
    آداب و قواعد مولوى كه از جانب پسرش سلطان ولد اشاعه يافت ، بيش از همه در روشنفكران و هنرمندان امپراتورى عثمانى تأثير نهاد ورقص جمعى سماع در اغلب مناطق عثمانى اشاعه يافت ولى سماع مولوى در هند وجود نداشت اگرچه صوفيان هندى به موسيقى علاقه داشتند.
    البته قابل درك است كه تفسير و شرح مثنوى قبل از هر جا در تركيه آغاز گرديد. دانشمندان و عالمان ترك و نيز بوسنيايى بيش از همه در اين زمينه سهم دارند و يكى از مقاصد آنها اين بود كه اين اثر را براى كسانى كه به زبان فارسى آشنايى نداشتند در دسترس قرار دهند.ميل ارائه و تفسير آثار مولانا به زبان تركى از دوره جمهوريت به بعد افزايش يافت ، به اين ترتيب كه امروزه به سختى مى توان خواننده ترك زبانى را پيدا نمود كه براى خواندن آثار مولانا زبان فارسى را بداند. در طول 70 و يا 80 سال اخير مثنوى و قسمت هايى از ديوان شمس به گونه هايى مختلف انتقال يافته است . در اين جا من از يكى از مترجمان عاليقدر به نام "شيخ عبدالباقى گول پينارلى " نام مى برم كه مثنوى وديوان شمس را به زبان تركى جديد و گونه اى مدرن ترجمه نموده و تفاسير متعددى به صورت دست نوشته از وى موجود است . اما به نظرمن كارى كه بسيار اهميت دارد وظيفه دانشمندان و عالمان است كه همواره سعى داشته و دارند كه آثار مولوى را به زبان مدرن تركى امروزبرگردانند.
    خوش نويسان ترك همواره سعى داشته اند كه با رقابت با ديگران جمله "يا حضرت مولانا" را به شكلى زيبا خوش نويسى نمايند و امروزه مى توان آويزهايى طلايى با اين مضمون را يافت . اما انسان متعجب خواهد گشت كه مشاهده نمايد كه در غزليات مدرن ترك كه در دهه هاى اخير سروده شده است همواره مولانا و آثارش در آنها انعكاس داشته است . بنابراين تنها ترجمه ها و تفاسير گول پينارلى و طارق يحيى وديگران درباره مولانا نيست ، بلكه شاعران مدرن امروز نيز همواره در آثار خويش بر وى اقتدا مى نمايند. هر شخصى كه با ادبيات مدرن ترك آشنايى دارد، مى داند كه يحيى كمال بيات لى ، متوفى به سال 1958م يكى از بزرگ ترين نمايندگان ادبيات كلاسيك ترك مى باشد. يكى ازآثار تقريباً ناشناخته ولى بسيار باارزش وى به نام "سماع سماوى " به معناى رقص آسمانى است كه در آن از تجربيات و احوال دراويش كه بارقص چرخان حول خويش ، خود را در آسمان مى يابند، صحبت مى نمايد. همچنين نيز شاعر سورآليست ديگرى به نام آصف خان جلبى درمورد رقص سماع اثرى بسيار ارزشمند در قالب اشعار نو دارد. از شاعر ديگرى به نام نظيم حكمت نيز مى توان نام برد كه وى در دنياى غرب به عنوان پيش قراول سوسياليسم و منتقد سنن و رسوم شناخته مى گردد و در مسكو درگذشته است . وى در دوران جوانى خويش شعرى بسيار زيبا و مملو از احساسات به افتخار حضرت مولانا سروده است . به هر حال قونيه موضوع تعداد بسيار زيادى از كتب بوده است كه دردهه هاى 40 و 50 در تركيه به طبع رسيده اند.
    به خاطر مى آورم ، البته از اينكه دوباره از خودم صحبت مى كنم از شما عذرخواهى مى كنم زمانى كه براى اولين بار به عنوان يك شرقشناس جوان كه به تركيه آمدم و پول بسيار كمى به همراه داشتم همان طورى كه اغلب دانشجويان به اين معضل مبتلا هستند، سعى كردم تا آخرين فنيگ ها را پس انداز نمايم تا بتوانم به قونيه بروم . در آن زمان قونيه هنوز ماواى رويايى براى حيوانات بود و طبيعت زيباى خود را داشت . اگر انسان رعد و برق بهارى را در قونيه ديده باشد و اينكه يك شبه درختان سبز مى شوند و شهر از عطر مملو مى گردد، آنگاه مى توان به ناگهان پى برد كه چرا اشعار بهارى هميشه در اثار منظوم مولانا به كرات به چشم مى خورد، زيرا وى بهار را سمبل بيدارى مى داند.من معتقدم كه اگر شخصى يك بار چنين روزى را در قونيه مشاهده نمايد، آنگاه مى تواند به راحتى تصاوير ترسيم شده از جانب مولانا رادرك نمايد.
    همان طورى كه در ابتدا عرض نمودم تاكنون به تأثيرات ترجمه هامر ـ پورگشتال و روكرت از رومى در ادبيات آلمانى بسيار پرداخته ام . امااين تأثيرات نه تنها در ادبيات آلمانى از قرن 19 با ترجمه "رومى " آغاز گرديد، بلكه همچنين در ادبيات انگليسى از همان زمان نيز براى اولين بار قابل مشاهده است . در اين جا ما شاهد اولين ترجمه از قسمت هايى از مثنوى به زبان انگليسى هستيم و به دليل ترجمه ـ هامر ـپورگشتال و روكرت از مثنوى ، هگل ـ فيلسوف نيز به رومى علاقه مند گرديد و بعضى از عناصر اوليه تفكرات خويش را از وى الهام گرفت .
    در سال 1821م كتابچه اى به زبان لاتين توسط يك تئولوگ جوان پروتستان تحت عنوان : Sufismus Sire Philosophia PersarumPantheitica و به معناى "صوفى گرى و يا پانته ايسم ايرانى " منتشر گرديد كه در آن به اين مطلب كه صوفى گرى با فلسفه پانته ايسم تفاوت دارد، پرداخته است .
    اما وى با تمام بيزارى از تمام چيزهايى كه جنبه عرفانى داشته ، همان طورى كه اغلب روحانيون ، پروتستان چنين هستند، براى اولين باردر اين كتابچه يكى از معروف ترين داستان هاى مثنوى را بازگو نموده كه در آن يك عابد فكر مى كند كه دعاهايش مستجاب نمى گردد. اين يكى از زيباترين داستان هاى مثنوى مى باشد كه بنابر آن زاهد دائم و همواره خداوند را مى خواند تا اينكه شيطان بر وى ظاهر گرديده مى گويد كه از خداوند پاسخى نخواهد شنيد و اين سعى و تلاش تو براى دريافت پاسخ از خدا بيهوده است پس تسليم من شو و دست از اين عمل بردار. سپس زاهد در خواب مى بيند كه از جانب خداوند پاسخ مى رسد كه "اى انسان صدا كردن تو، صدا كردن من است و من اين جاهستم " اين بدين معناست كه عبادت يك هديه خداوندى است و هر چه انسان در حين عبادت به جاى آورد در حقيقت از جانب خداوند برزبان آورده است ." در هر خطاب تو كه مى گويى كجا هستى خطاب من نيز مى باشد و در پى آن خداوند مى گويد لبيك من اين جا هستم . اين يكى از عميق ترين و زيباترين داستان هاى مثنوى مى باشد ولى وى نظر موافقى با اين داستان ندارد و آن را نمى پذيرد، وى اين مسأله را كه خداوند عبادت را تا حدودى در درون خود انسان قرار داده را بى معنا مى داند.
    جالب توجه اين جاست كه اين داستان در يك اثر سوئدى كه درباره اديان مختلف نوشته شده است و اسقف بزرگ سوئدى به نام ناتان زودربلوم كه يكى از بانيان علوم دينى مقايسه اى مى باشد اين داستان را در آن اثر يافت ، براى وى اين نشانه اى بود مبنى بر اينكه اسلام نيزهمانند مسيحيت به عفو و بخشش آشنايى داشته و معتقد است . زودربلوم اهميت اين داستان را در جهت تفاهم بيشتر ميان اديان متذكرگرديده و در ميان تمامى آثار داستانى دينى در اروپا، آن را به عنوان يك نمونه مهم براى عرفان اسلامى و نيز تمامى محافل عرفانى برشمرده است .
    انگليسى ها قبل از همه مولانا و آثارش را پذيرفتند و اين پذيرش از طريق ترجمه هاى كامل و يا بخش هايى از مثنوى بوده است . درآلمان نيز همواره خلاصه هايى از آثار مولوى نوشته شده از جمله توسط گئورك روزن كه براساس ترجمه كتاب اول مثنوى انجام گرفت و اين كار توسط پسرش فريدريش روزن در سال 1913م دنبال گرديد.
    ولى پس از پايان جنگ جهانى اول گسترش و اشاعه مولانا و آثارش در اروپاى مركزى به شكلى جدى به جريان افتاد. در اين مقطع زمانى ما تلاش هاى زيادى را شاهد هستيم كه سعى در فهم و درك مولانا دارند. مارتين بوبر مى گويد كه دو دانشمند سوئدى و روسى ترجمه هايى از اين آثار را انجام داده و پس از آن در جمهورى دموكراتيك آلمان (آلمان شرقى سابق ) بعضى از آثار مولانا را به عنوان نماينده فلسفه ديالكتيك معرفى نموده اند.
    ما بيشترين قدردانى را از پروفسور نيكلسون مى نماييم و ترجمه ارزنده و تفسير بسيار خوب از مثنوى را مرهون تلاش و زحمات وى مى دانيم . وى در عين حال آثار كوچكى درباره "رومى " تأليف نموده و جانشين وى آرتور جان آربرى فعاليت هاى استادش را ادامه داد وداستان هاى مختلفى از مثنوى ، اشعار و رباعيات را به زبان انگليسى ترجمه نمود.
    در آلمان پس از روكرت ، تنها قسمت هايى از رومى در دوره هايى مورد توجه قرار گرفتند. البته شايد توجه و علاقه به رومى بيشتر از آن بود، اما قبل از جنگ جهانى دوم كارهاى عملى زيادى در اين زمينه صورت نگرفته بود.
    هلموت ريتر، دانشمند بزرگ ، همت خويش را مشغول مولانا نمود. خود من نيز شخصاً در دوران شور و شوق جوانى ام مجموعه اى از آثارديوان را ترجمه نموده و كتابچه اى را در مورد چيزى كه در قلبم جاى دارد، يعنى همان گفتار جلال الدين رومى را به رشته تحرير درآوردم .پس از آن همان طورى كه در كارهايم نشان دادم ، چيزى كه رومى را متمايز از ديگران مى نمايد همان نحوه و شيوه گفتار وى است . او داراى زيباترين تفكرات فلسفى و دينى است اما اينكه وى چگونه اين تفكرات را به زبان مى آورد به نظر من مهم ترين و اصلى ترين نكته است .فكر مى كنم كه وى بهترين مثال و تعبير و نماينده براى سوريه 41 آيه 53 از قرآن مى باشد. جايى كه خداوند مى فرمايد:
    "ما به شما آيات و نشانه هاى خويش را نشان داديم ، در افق و در روح شما" اين بدين معنى است كه هر چه انسان در اين جهان مشاهده مى كند، تماماً نشانه هاى وجود خداوند است . همان طورى كه در مثل قديمى عرب داريم "در هر كس نشانه اى وجود دارد كه نشان دهنده آن است كه او يك وجود است ."
    اگر آثار رومى را مطالعه نماييد، خواهيد يافت كه هر چيزى كه در اين جهان وجود دارد، از آشپزخانه تا فيل ، از مورچه تا ابر، از منازل تاموش كور، همه و همه آياتى از خداوند مى باشند. اين ها براى شعراى عارف كه تنها به اصول نظرى بسنده نكرده بلكه هر چه را كه مشاهده مى كنند به عنوان اثبات وجود خدا و عشق الهى قلمداد مى كنند، مهم هستند.
    همكار من ، كريستف كنوبل ، در برن نيز خود را صرف كار و تحقيق در اشعار مولانا نموده و در آمريكا نيز مجموعه اى از رساله هاى دكترى وجود دارد. يكى از دانشجويان من درباره علم پيشگويى رومى رساله اش را نوشته و ديگر دانشجويانم در باره استعداد و قوه شاعرانه رومى درسرودن اشعار به زبان فارسى و عربى تحقيق نموده و در سال 1987م نيز سمپوزيوم بسيار خوبى در لوس آنجلس برگزار گرديد كه به ديدگاه هاى مختلف آثار رومى پرداخت .
    همان طورى كه قبلاً نيز متذكر شدم ، رومى در اين ميان تبديل به يك سمبل فرهنگى گرديده است طورى كه نام وى بر سر زبان هاجارى است . اما زمانى كه اشعارى را كه در رثاى وى سروده شده و مى شود را به عنوان يك شرقشناس كنترل مى نمايم ، تقريباً شوكه مى گردم . از جانب ديگر مولوى نيز در ميان مردم بسيار محبوب گرديده است ، به خصوص از سال 1954 كه گارد قديمى قونيه در انظارعمومى وارد گشت و پس از آن همواره مردم بيشترى به جمع دوستداران مولانا مى پيوندند و گروه هاى دوستداران مولانا در همه جا وجوددارند و در آمريكا نيز محلى به نام مركز مولانا برپا گرديده است .
    در تركيه نيز مشتاقان فراوان مولانا وجود دارند كه زبان فارسى را نمى دانند، اما حداقل با زمينه هايى اسلامى آشنا هستند و از جانب ديگرانسان هاى فراوان و متجدد كه مشتاق مولانا بوده ولى هيچ گونه آشنايى و اطلاعى از اسلام و فرهنگ اسلامى ندارند. آنها احتمالاً مايل اند تاقطعاتى از مثنوى و يا ديوان را ترجمه نمايند، ولى با روح آنها چيزى كه حتماً بايد در آثار و اشعار مولانا درك و فهميده شود، آشنايى ندارند واين مسأله را من بسيار غم انگيز مى بينم .
    به هر حال نام وى ، نامى آشنا بوده و بسيارى از جنبش و جماعات مشتاق وى ، نام مولانا را در غرب شناسانده اند.
    در اين جا بايد از كارهاى همكارم اوا دوويتارى در پاريس ياد نمايم . وى به شكل بسيار فشرده اى در زمينه آثار مولانا كار و تحقيق نموده و ما به خاطر مجموعه اى از ترجمه هاى مثنوى به خصوص كتاب "فيه مافيه " كه توسط وى انجام گرديده است ، از ايشان تشكر مى نماييم .در ايتاليا و چكسلواكى تعدادى ترجمه از مولوى وجود دارد.
    جالب توجه است كه آهنگساز بزرگ لهستانى به نام شيما نوفسكى به همين ترتيب مولانا را به عنوان يك الگو و مدل شناخته و يكى ازكارهاى خويش را به رومى اختصاص داده است اين بدين معنى است كه تأثيرات مولانا در همه جا قابل لمس است . همواره آثار وى تفسيرمى گردد و ما او را به عنوان يك عارف بزرگ مى شناسيم . بعضى وى را به عنوان مترجم تعدادى از اشعار ابن عربى به زبان فارسى شناخته اندكه البته من اين امر را درست نمى دانم و بعضى وى را به عنوان يك پانته ايست مى شناسد كه در اين مورد بسيار شك دارم . در واقع براى من ،هر زمانى كه بخواهم درباره وى صحبت نموده و توضيح دهم ، مى توانم از وى به عنوان يك مفسر قرآنى نيز نام ببرم . يك انسان كه در تمام عرصه هستى همه چيز را دال بر وجود خداوند بداند و جهان را انعكاس وجود وى تلقى نمايد، هيچ چيزى بهتر از قطعه شعرى كه در پايان مثنوى آمده ، گوياى حالش نمى تواند باشد.
    آنهايى كه با مثنوى آشنايى دارند، مى توانند صفحه اى كه در آن زليخا عشق و شوق خويش را نسبت به يوسف ابراز مى نمايد را به خاطرآورند كه هر چه كه زليخا به زبان مى آورد، مفهوم يوسف در آن نهفته بود. اگر زليخا مى گفت : "آفتاب چه زيبا مى تابد" و يا هنوز نان آماده نيست و يا باغبان ميوه هايى را آورد. هر چه و هر چه كه او بيان مى كرد تماماً نشانه هايى براى وجود يوسف مى ديد.
    بايد بگويم كه هر كلمه كه وى گفته نشانه وجود معشوق وى است . "خوش بود آنكه حديث دلبران گفته آيد در حديث ديگران ".
    بهتر آن است كه اسرار معشوق را باز كرد كه در آن از ديگرى صحبت مى شود. انسان اجازه ندارد تا راز را باز گويد، اما مى تواند بدان اشاراتى نمايد حال اين اشارات به وسيله حكايتى در باره يك پشه و يا حكايتى از خورشيد باشد. مولانا هميشه راهبر ما به سوى خداونداست . من فكر مى كنم كه اين آن چيزى است كه ما بايد از وى فرا گرفته و الهامات خويش را بر پايه آن قرار دهيم .


    http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:راسخون


    زندگینامه جلال الدین محمد بلخی (مولانا)
    یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 12:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
    زندگینامه جلال الدین محمد بلخی (مولانا)


    نامش محمد و لقبش جلال الدین است. از عنوان های او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و مولوی در قرن های بعد در مورد او به کار رفته است. در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در شهر بلخ متولد شد. نیاکانش همه از مردم خراسان بودند. خود او نیز با اینکه عمرش در قونیه گذشت، همواره از خراسان یاد می کرد و خراسانیان آن سامان را همشهری می خواند.
    پدرش ، بهاالدین ولدبن ولد نیز محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می شده است. وی در بلخ می زیسته و بی مال و مکنتی هم نبوده است . در میان مردم بلخ به ولد مشهور بوده است. بها ولد مردی خوش سخن بوده و مجلس می گفته و مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشته اند.

    دوران کودکی در سایه پدر

    بها ولد بین سال های ۶۱۶_۶۱۸ هجری قمری به قصد زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمد . بر سر راه در نیشابور با فرزند سیزده چهارده ساله اش ، جلال الدین محمد به دیدار عارف و شاعر نسوخته جان ، شیخ فریدین عطار شتافت . جلال الدین محمد، بنا به روایاتی در هجده سالگی ، در شهر لارنده ، به فرمان پدرش با گوهر خاتون ، دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد.

    دوران جوانی

    پدرش به سال ۶۲۸ در گذشت و جوان بیست و چهار ساله به خواهش مریدان یا بنا به وصیت پدر ، دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت. دیری نگذشت که سید برهان الدین محقق ترمذی به سال ۶۲۹ ه.ق به روم آمد و جلال الدین از تعالیم و ارشاد او برخوردار شد. به تشویق همین برهان الدین یا خود به انگیزه درونی بود که برای تکمیل معلومات از قونیه به حلب رهسپار شد. اقامت او در حلب و دمشق روی هم از هفت سال نگذشت. پس از آن به قونیه باز گشت و به اشارت سید برهان الدین به ریاضت پرداخت.
    پس از مرگ برهان الدین ، نزدیک 5 سال به تدریس علوم دینی پرداخت و چنانچه نوشته اند تا ۴۰۰ شاگرد به حلقه درس او فراهم می آمدند.

    مولانا و شعر فارسی

    شعر فارسي در دوره هاي پيش از مولانا با طلوع امثال رودكي , عنصري , ناصر خسرو , مسعود سعد , خيام ,انوري ,نظامي ,خاقاني راه درازي سپرده ودر قرن هفتم هجري كه زمان زندگاني مولوي است , به كمال خود رسيده بود. شعر عرفاني هم در همين دوره به پيشرفت هاي بزرگ نائل آمده و بدست عرفاي مشهوري همچون سنايي , عطار و ديگران آثار با ارزشي مانندحديقه , منطق الطير , مصيبت نامه , اسرار نامه و غيره پديد آمده بود.
    مولوي را نمي توان نماينده دانشي ويژه و محدود به شمار آورد. اگر تنها شاعرش بناميم يا فيلسوف يا مورخ يا عالم دين, در اين كار به راه صواب نرفته ايم . زيرا با اينكه از بيشتر اين علوم بهره وافي داشته و گاه حتي در مقام استادي معجزه گر در نوسازي و تكميل اغلب آنها در جامعه شعرگامهاي اساسي برداشته , اما به تنهايي هيچ يك از اينها نيست, زيرا روح متعالي و ذوق سرشار, بينش ژرف موجب شده تادر هيچ غالبي متداول نگنجد.
    شهرت بي مانند مولوي بعنوان چهره اي درخشان و برجسته در تاريخ مشاهيرعلم و ادب جهان بدان سبب است كه وي گذشته از وقوف كامل به علوم وفنون گوناگون, عارفي است دل اگاه, شاعري است درد شناس, پر شور وبي پروا و انديشه وري است پويا كه ادميان را از طريق خوار شمردن تمام پديده هاي عيني و ذهني اين جهان, همچون: علوم ظاهري , لذايذ زود گذر جسماني, مقامات و تعلقات دنيوي , تعصبات نژادي, ديني و ملي, به جستجوي كمال و ارام و قرار فرا مي خواند. آنچه مولانا ميخواهد تجلي خلق و خوي انساني در وجود آدميان است كه با تزكيه درون و معرفت حق و خدمت به خلق و عشق و محبت و ايثا و شوق به زندگي و ترك صفات ناستوده به حاصل مي آيد.
    هنر بزرگ او بحث و برسي هاي دلنشين و جاودانه اي است كه به دنبال داستان ها پيش مي آورد و انديشه هاي درخشان عرفاني و فلسفي خود را در قالب آنها قرار ميدهد. داستان بهانه اي است تا بهتر بتواند در پي حوادثي كه در قصه وصف شده ، مقاصد عالي خود را بيان دارد.
    در تعريف تصوف سخنان بسيار آمده است. از ( ابو سعيد ابو الخير ) پرسيدند كه صوفي كيست؟ گفت: آنكه هر چه كند به پسند حق كند و هر چه حق كند او بپسندد. صوفيان ترك اوصاف و بي اعتنايي به جسم و تن را واجب مي شمارند و دور ساختن صفات نكوهيده را آغاز زندگي نو وتولدي ديگر به شمار مي آورند.

    آغاز شیدایی

    تولد دیگر او در لحظه ای بود که با شمس تبریزی آشنا شد. مولانا درباره اش فرموده:" شمس تبریز ، تو را عشق شناسد نه خرد." اما پرتو این خورشید در مولانا ما را از روایات مجعول تذکره نویسان و مریدان قصه باره بی نیاز می سازد. اگر تولد دوباره مولانا مرهون برخورد با شمس است ، جاودانگی نام شمس نیز حاصل ملاقات او با مولاناست. هر چند شمس از زمره وارستگانی بود که می گوید : گو نماند زمن این نام ، چه خواهد بودن؟
    آنچه مسلم است شمس در بیست و هفتم جمادی الاخره سال ۶۴۲ ه.ق از قونیه بار سفر بسته و بدین سان ،در این بار ،حداکثر شانزده ماه با مولانا دمخور بوده است . علت رفتن شمس از قونیه روشن نیست . این قدر هست که مردم جادوگر و ساحرش می دانستند و مریدان بر او تشنیع می زدند و اهل زمانه ملامتش می کردند و بدینگونه جانش در خطر بوده است . باری آن غریب جهان معنی به دمشق پناه برد و مولانا را به درد فراق گرفتار ساخت .در شعر مولانا طوماری است به درازای ابد که نقش "تومرو"در آن تکرار شده است .
    گويا تنها پس از یک ماه مولانا خبر یافت که شمس در دمشق است و نامه ها و پیامهای بسیاری برایش فرستاد . مریدان و یاران از ملال خاطر مولانا ناراحت بودند و از رفتاری که نسبت به شمس داشتند پشیمان و عذر خواه گشتند . پس مولانا فرزند خود،سلطان ولد،را به جستجوی شمس به دمشق فرستاد . شمس پس از حدود پانزده ماه که در آنجا بود پذیرفت و روانه قونیه شد .اما این بار نیز با جهل و تعصب عوام روبرو شد و ناگزیر به سال ۶۴۵ از قونیه غایب گردید و دانسته نبود که به کجا رفت.مولانا پس از جستجوی بسیار،سر به شیدایی بر آورد.انبوهی از شعرهای دیوان در حقیقت گزارش همین روزها و لحظات شیدایی است .

    صلاح الدین زرکوب

    پس از غیبت شمس تبریزی ، شورمایه جان مولانا دیدار صلاح الدین زرکوب بوده است. وی مردی بود عامی ، ساده دل و پاکجان که قفل را "قلف" و مبتلا را " مفتلا" می گفت. توجه مولانا به او چندان بود که آتش حسد را در دل بسیاری از پیرامونیان مولانا بر افروخت . بیش از۷۰غزل از غزل های مولانا به نام صلاح الدین زیور گرفته و این از درجه دلبستگی مولانا به وی خبر می دهد . این شیفتگی ده سال یعنی تا پایان عمر صلاح الدین دوام یافت.

    حسام الدین چلپی

    روح ناآرام مولاما همچنان در جستجوی مضراب تازه ای بود و آن با جاذبه حسام الدین به حاصل آمد. حسام الدین از خاندانی اهل فتوت بود. وی در حیات صلاح الدین از ارادتمندان مولانا شد . پس از مرگ صلاح الدین سرود مایه جان مولانا و انگیزه پیدایش اثر عظیم او، مثنوی معنوی ، یکی از بزرگ ترین آثار ذوقی و اندیشه بشری ، را حاصل لحظه هایی از همین هم صحبتی می توان شمرد.

    پایان زندگی

    روز یکشنبه پنجم جمادی الآخره سال ۶۷۲ ه.ق هنگام غروب آفتاب ، مولانا بدرود زندگی گفت. مرگش بر اثر بیماری ناگهانی بود که طبیبان از علاجش درمانده بودند. خردو کلان مردم قونیه در تشییع جنازه او حاضر بودند. مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ او زاری و شیون داشتند. مولانا در مقبره خانوادگی خفته است و جمع بسیاری از افراد خاندانش از جمله پدرش در آنجا مدفون اند.

    چکيده عمر مولانا :

    نام: جلال الدين محمد بلخي رومي
    نام پدر: بهاء الدين الولد سلطان العلماء
    تاريخ و محل تولد: ۶ ربيع الاول ۶۰۴ در بلخ

    مهمترين وقايع زندگي مولانا:

    ۵ سالگي خانواده اش بلخ را به قصد بغداد ترک کردند.
    ۸ سالگي از بغداد به سوي مکه و از آنجا به دمشق و نهايتاْ به منطقه اي در جنوب رود فرات در ترکيه نقل مکان کردند.
    ۱۹ سالگي با گوهر خاتون ازدواج کرد و دوباره به قونيه (محلي در ترکيه امروزي) رفت.
    ۳۷ سالگي در روز شنبه ۲۶ جمادي آلخر ۶۴۲ ه.ق با شمس ملاقات کرد.
    ۳۹ سالگي در ۲۱ شوال ۶۴۳ شمس قونيه رو ترک کرد.

    معروفترين کتابهاي مولانا:

    ديوان شمس- مثنوي معنوي - فيه ما فيه

    تاريخ و محل فوت:

    در غروب روز ۵جمادي الاخر ۶۷۲ه.ق در سن ۶۸ سالگي در قونيه فوت کرد که الان مقبره اين شاعر برزگ قرن ششم در قونيه (ترکيه امروزي) مي باشد که محل زيارت عاشقان و شيفتگان اين شاعر برزگ هستند.

    اشعاری از مولانا

    *رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن
    ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
    *ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
    خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن
    *از من گریز تا تو ، هم در بلا نیفتی
    بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
    * ماییم و آب دیده ، در کنج غم خزیده
    بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
    * خیره کشی است مارا ، دارد دلی چو خارا
    بکشد ، کسش نگوید :" تدبیر خونبها کن"
    * بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
    ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن
    *دردی است غیر مردن ، آن را دوا نباشد
    پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
    *در خواب ، دوش، پیری در کوی عشق دیدم
    با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
    * گر اژدهاست بر ره ، عشق است چون زمرد

    از برق این زمرد ، هین ، دفع اژدها کن

    http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: سایت مشاهیر


    مطرح‌ترین مانکن ایران از «مادلینگ» ایران میگوید
    یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 12:42 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
    مطرح ترین مانکن ایران از «مادلینگ» در ایران میگوید


    چهره "علیرضا شاهین نیا" برای اغلب ما آشناست. یکی از قدیمی‌ترین مدل‌های ایرانی است که از همان ابتدای جوانی وارد این حرفه شده و شاید همین نشانه حرفه‌ای بودنش باشد. .



    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: چهره ها
    :: برچسب‌ها: علیرضا شاهین نیا, خوشپوشی, پوشاک, مادلینگ
    رنگ لباس خبر می‌دهد از سر درون!
    یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 9:39 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


    تقریبا همه انسان ها رنگ خاصی را بیشتر از رنگ های دیگر دوست دارند. مثلا خود من رنگ سفید را برای لباس به هر رنگ دیگری ترجیح می دهم. اکنون بهتر است رنگ مورد علاقه خود برای لباس را بگویید تا ما به شما بگوییم چه شخصیتی دارید. .



    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: مد و لباس
    :: برچسب‌ها: شخصیت شناسی, رنگ لباس, مد و پوشاک
    کتری را روشن کنید!
    یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 8:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
    راه های غلبه بر یک روز بد!


    یک روز بد قرار نیست تا آخر بد بمان! به نظرتان امروز یکی از آن روزهای وحشتناک است؟ پس روشهای آسان برای تبدیل یک روز بد به یک روز خوب را یاد بگیرید..



    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، موفقیت
    :: برچسب‌ها: روز بد, روز خوب
    طلاق در کمین این دسته از زنان است
    شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 22:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
    طلاق در کمین این دسته از زنان است


    افزایش میزان طلاق به تدریج قبح اجتماعی آنرا کاهش داده و اعتماد اجتماعی را که از مؤلفه‌های مهم سرمایه اجتماعی است سلب می‌نماید..



    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: زنان
    :: برچسب‌ها: طلاق در کمین این دسته از زنان است, طلاق, طلاق زنان
    7 بُعد جدید زندگی پس از بچه‌دار شدن
    شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 22:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


    کودکان موجودات بسیار شیرین و دوست داشتنی هستند. همه ما می دانیم پس از تولد فرزندان، زندگی شکل تازه ای به خود می گیرد. پدر و مادر هر دو باید روش های سابق زندگی را تغییر دهند و شاید به همین دلیل است بسیاری از زوج ها جوان تمایلی به بچه دار شدن ندارند. .



    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: كودك
    :: برچسب‌ها: کودک, تولد فرزند
    گفتگوی منتشر نشده از فرهاد مهراد
    شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 21:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


    امروز فرهاد در ميان ما نيست، اما آثارش و تاثيرش بر جامعه هنوز بر قرار است، آنچه در پي مي‌خوانيد، متن گفت‌وگويي منتشر نشده از فرهاد است که اکنون پس از اين سال‌ها به مناسبت بزرگداشتش تنظيم و منتشر مي‌شود. .



    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: چهره ها
    :: برچسب‌ها: فرهاد مهراد, آوازه خوان, خواننده اجتماعی
    خصلت های ثابت زن و شوهرهای ناراضی
    شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 12:24 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


    تقریبا هیچ فردی را روی کره خاکی پیدا نمی کنید که با هدف جدا شدن، ازدواج کند. همه ازدواج می کنند تا وارد مرحله تازه ای از زندگی بشوند و تجربیات جدیدی داشته باشند. اما متاسفانه، شاهد طلاق های بیشماری هستیم که به نظر بی دلیل و بی خود صورت گرفته اند. .



    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تست و مطالب روانشناسی
    :: برچسب‌ها: خصلت, زن و شوهر, ناراضی, ازدواج
    همه چیز درباره داشتن لثه سالم و زیبا
    شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 11:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


    اگر بپرسید مهم‌ترین جزء یک لبخند زیبا چیست قطعا همه می‌گویند دندان سالم و زیبا. اما در کنار سلامت و زیبایی دندان‌ها، سلامت و فرم لثه‌ها نیز از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است. .



    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت
    :: برچسب‌ها: لثه سالم, سلامت دندان
    لیلی افشار، بانوی بی‌همتای گیتارنواز
    شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 9:6 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


    "بچه که بودم نوازنده خانمی را در تلویزیون دیدم بعد به پدرم گفتم که خوب نمی‌نوازد، پدرم هم فوری گفت هر وقت که توانستی از این خانم بهتر بنوازی، اجازه انتقاد داری."



    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: چهره ها
    :: برچسب‌ها: لیلی افشار, گیتارنواز, موسیقی کلاسیک
    کدام رفتارهای زنان روی اعصاب مردان است؟
    شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 8:1 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


    شما به عنوان یک زن می‌دانید چه چیزهایی بیشتر از همه یک مرد را آزار می‌دهد؟ تا به حال شده با خود فکر کنید که شاید بعضي رفتارهای زنانه شما به‌شدت شوهر یا نامزدتان را آزرده خاطر کند و حتی موجب دور شدن او از شما شود؟



    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تست و مطالب روانشناسی
    :: برچسب‌ها: مردان, رفتارهای زنانه, رفتارهای زنان, رابطه و ازدواج
    تجمل گرایی مانع خوشبختی
    جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 22:53 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
    مادرش همیشه درباره زندگی خودش صحبت می‌کند و شروع زندگی مشترکش را برای او مثال می‌زند. همیشه می‌گوید آن روزهایی که تازه ازدواج کرده بودند، چیز زیادی در خانه نداشتند، اما خوشبختی را بیشتر از امروز حس می‌کردند..




    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: برچسب‌ها: تجمل گرایی مانع خوشبختی, تجمل گرایی, خوشبختی
    زندگی می گذرد چه خوب باشد چه بد
    جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 22:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
    زندگی هم خوشی دارد و هم ناخوشی. یعنی همان‌قدر که اتفاقات خوب و خوشایند در طول زندگی برایمان پیش می‌آید، احتمال روبه‌رو شدن با سختی‌ها و مشکلات هم وجود دارد. پس نباید فراموش کنیم مشکلات هم بخشی از زندگی است؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم.

    با این حال، یکی از نکات مثبتی که در این دنیا وجود دارد این است که هیچ چیز همیشگی نیست؛ یعنی همه چیز تغییر می‌کند، چه اتفاقات خوب و مثبت و چه تلخی‌ها و سختی. هیچ فرقی هم ندارد چقدر از اتفاقات سخت و ناگوار، ناراحت و مأیوس می‌شویم یا چقدر خوشی‌ها، شادمان‌مان می‌سازد. در هر صورت همه اینها تمام می‌شود و زندگی به حالت قبل برمی‌گردد.

    پس همان‌طور که شادی‌هایمان ماندگار نیست، فراموش نکنیم ناخوشی‌ها و تلخی‌ها هم برای همیشه باقی نمی‌ماند؛ همه چیز در این دنیا می‌گذرد و تغییر می‌کند.

    بنابراین بهترین راه این است که نه به خوشی‌های زندگی دل ببندیم و نه از ناملایمات خسته شویم. یکی از راه‌های ساده‌ای که به کمک آن، انسان می‌تواند با مشکلات زندگی بسازد و آنها را به بهترین شکل ممکن پشت سر بگذارد این است که هنگام مواجهه با سختی‌ها از قدرت دعا کمک بگیرد و از خداوند بخواهد به او کمک کند.

    دعا مهم‌ترین و قوی‌ترین ابزاری است که برای انسان وجود دارد؛ پس در تمام سختی‌ها، به جای ناامیدی و یأس، دعا کنید و از خداوند کمک بخواهید. مطمئن باشید، با دعا قلب‌تان آرام می‌شود و کارها هم بهتر پیش می‌رود.


    http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:
    guideposts.org



    :: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
    :: برچسب‌ها: زندگی می گذرد چه خوب باشد چه بد
    نکاتی مهم برای رنگ کردن ابرو
    جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 19:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


    رنگ کردن ابرو در ظاهر کار ساده‌‌ای است اما همین کار ساده نکات و تکنیک‌های ریزی دارد که می‌تواند جلوه متفاوتی به ابروها بدهد و زیبایی را دوچندان کند. اگفته نماند برخی هم چندان موافق رنگ کردن نیستند و ترجیح می‌دهند با مداد و سایه به ابروها رنگ دهند. .



    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: آرایش و زیبایی
    :: برچسب‌ها: نکات رنگ کردن ابرو, روشن کردن, راهنمای تیره کردن ابروها
    قدر گوش هایت را بدان
    جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 11:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
    ما دو عضو خوب و کوچک و بی‌ادعا داریم که گاه آن را به کلی فراموش می‌کنیم. دو عضو قرینه و بی‌سر و صدا که با تمام بی‌ادعایی خود می‌توانند کلید بهبود رابطه ما باشند..




    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت
    :: برچسب‌ها: قدر گوش هایت را بدان, گوش
    کودک خود را مسئولیت پذیر بار بیاورید
    جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 9:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


    شاید با خودتان فکر کنید که «روزی را می‌بینم که دخترم لباس‌هایش را مرتب در کمد بگذارد؟!» وقتی ریخت و پاش و بی‌نظمی و بازیگوشی فرزندتان را می‌بینید شاید فکرش را هم نکنید که روزی از پس کارهایی که به آنها محول می‌شود، بربیایند. .



    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: كودك
    :: برچسب‌ها: مسئولیت پذیر بار آوردن, کودکان, تربیت کودک
    اخوان: هان! چه خبر آوردی؟
    جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 8:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )



    " من بنده ی لحظه هستم. آن دم،آن زمانی که مرا تسخیر کرده. من عاشق لحظاتم پر از لحظه ام. مگر آن لحظات خیلی خالی و مرگ اندود باشند و من نتوانم آن لحظه ها را از خودم کنم. "



    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: چهره ها
    :: برچسب‌ها: مهدی اخوان ثالث, شاعر, زمستان, قاصدک
    یاسوج؛ پایتخت طبیعت ایران، سرزمین بلوط
    پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 22:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
    یاسوج؛ سرزمین بلوط ها


    یاسوج پایتخت طبیعت ایران است. شهر آریوبرزن. همانجا که همچون نگینی در پای دنای همیشه استوار و بلوط های هزار ساله آرمیده است. گاهی که دلت از هیاهوها و روزمرگی ها می گیرد، اینجا بهترین مکانی است که می توانی دغدغه هایت را فارغ از بایدها و نبایدها و نبایدها به فراموشی بسپاری و دلت را با طبیعت گره بزنی..


    متن کامل در ادامه مطلب..


    :: ادامه مطلب
    :: موضوعات مرتبط: ایرانگردی
    :: برچسب‌ها: یاسوج, جاذبه های گردشگری, سفر به یاسوج, آبشار یاسوج