هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

تهدیدهای تابستانی را جدی نگیرید!
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 22:3 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )


کاهش مایعات بدن و از دست رفتن رطوبت موردنیاز سلول‌های اندام‌های مختلف ازجمله عواملی است که احتمال ابتلا به گرمازدگی و سردردهای تابستانی را در ماه‌هاي پيش‌رو در مردان و زنان زياد مي‌كند..


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: پزشکی و سلامت
:: برچسب‌ها: گرمازدگی, سردرد, تابستان, درمان
چطور درد پاره شدن بکارت را کم تر کنیم ؟!
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 18:19 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
پرده بکارت در دختران یک امر مهم و به نظر من یکی از نعمتهای خاصی است که خداوند متعال در وجود زن نهاده است تا قداست او را بالاتر برده و به وجود مادی زن مثل وجود معنوی و روحانی او ارزش و قداست بیشتری بدهد.زنی که باید در آینده مهمترین رکن خانواده را تشکیل خواهد داده و فرزندان در دامان پاک و پاکیزه او تربیت بیابند . در اصل این پرده بکارت یکنوع ترمز برای حفظ پاکی و عفت زن محسوب می شود هر چند امروزه متاسفانه ..



متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: زنان
:: برچسب‌ها: چطور درد پاره شدن بکارت را کم تر کنیم, درد پاره شدن بکارت, بکارت
واژگان فارسي ابن سينا و تأثير آنها در ادبيات
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
واژگان فارسي ابن سينا و تأثير آنها در ادبيات


پس از فتوحات عرب در شرق و غرب و شمال و جنوب جزيره العرب، و توسعه حکومت خلفا و ايجاد تمدن اسلامي، زبان عربي که قرآن مجيد بدان زبان نازل شده، زبان علمي و تقريباً رسمي مسلمانان جهان – از جمله ايرانيان- گرديد. اديبان و دانشمندان ايراني، مصفنات و مولفات خويش را بيشتر به زبان تازي تأليف مي کردند؛ چنان که آثار ابن قتيبه دينوري، حمزه اصفهاني، محمد بن جرير طبري در ادب و تاريخ، و تصنيف ابن فقيه همداني در جغرافي، و مولفات محمد بن يعقوب کليني و ابن بابويه در حديث، و نوشته هاي محمد بن زکرياي رازي در طب، و آثار ابومعشر بلخي در رياضي و نجوم همه به زبان عربي نوشته شده است.
از آغاز قرن سوم هجري، شعر فارسي که زبان دل و ترجمان احساسات است، ظاهر شد و رو به تکامل گذاشت؛ ولي نثر فارسي قريب يک قرن بعد نشأت يافت و به تدريج به سوي کمال شتافت. نخست آثار ادبي و تاريخي و جغرافيايي و ديني به زبان پارسي به رشته تحرير در آمد، چنان که شاهنامه ابومنصوري که مقدمه آن به جا مانده مولف به سال 346 ق، و کتاب گرشاسب تأليف ابوالمويد بلخي معاصر نوح بن منصور (365- 387 ق)، و ترجمه و اقتباس از تاريخ طبري توسط محمد بن ابي الفضل محمد بن عبدالله بلعمي (متوفي 363 ق) در تاريخ؛ و عجايب البلدان تأليف ابوالمويد مذکور، و حدود العالم من المشرق الي المغرب (مولف به سال 372 قمري) در جغرافي، و رساله در عقايد حنفيان تأليف حکيم ابوالقاسم سمرقندي (متوفي به سال 343 ق) و ترجمه و اقتباس از تفسير طبري توسط گروهي از علماي ماوراء النهر در عهد منصور بن نوح بن نصر (350- 365 ق)، و تفسير قرآن موجود در کتابخانه دانشگاه کمبريج (انگلستان) در زمره کتب ديني به شمار است.
کتاب هاي علمي فارسي از حيث زمان و کميت در مرحله دوم قرار دارد، از اين قبيل است: رساله استخراج محمد بن ايوب طبري (قرن چهارم) و شش فصل همان مولف در نجوم، و هدايت المتعلمين يا الهدايه في الطب تأليف ابوبکر (يا ابوحکيم) ربيع بن احمد اخويني بخاري مولف در حدود 370 ق، و رگ شناسي تأليف ابن سينا (373- 428 ق) در طب؛ و دانشنامه علائي تأليف ابن سينا (مولف بين 414 و 428 ) ترجمه و شرح قصه حي بن يقظان به قلم يکي از معاصران ابن سينا که به امر علاء الدوله کاکويه (398-433 ق) صورت گرفته در حکمت.

سبب تأليف کتب فارسي
 

دو علت عمده موجب تأليف کتب به زبان فارسي گرديد:
1- عامه مردم و حتي طبقه متوسط از زبان عربي- جز آنچه مربوط به فرايض ديني بود- چيزي نمي دانستند؛ بنابراين کتابي که براي استفاده اين طبقات نوشته مي شد، ناگزير مي بايست به زبان مادري آنان تأليف شود.
2- غالب شاهان و امراي ايراني از زبان عربي آگاهي کافي نداشتند، و مولفان و مصفنان که کتب خود را براي تقرب و تمتع از صلات و جوايز، بديشان اتحاف مي کردند، ناگزير بودند که آثار خود را به زبان فارسي بنويسند، و حتي يک از علل رواج شعر فارسي در همين امر است. مولف تاريخ سيستان نويسد: “]پس از تسخير هرات به دست يعقوب] شعر او را شعر گفتندي به تازي:
قد اکرم الله اهل المصر و البلد
بملک يعقوب ذي الافضال و العدد...
چون اين شعر برخواندند، او عالم نبود، در نيافت، محمد بن وصيف حاضر بود و دبير رسايل او بود، و ادب نيکو دانست، و بدان روزگار نامه پارسي نبود. پس يعقوب گفت: “چيزي که من اندر نيابم، چرا بايد گفت؟” محمد بن وصيف پس شعر پارسي گفتن گرفت... و چون عجم برکنده شدند و عرب آمدند، شعر ميان ايشان به تازي بود، و همگنان را علم و معرفت شعر تازي بود، و اندر عجم کسي بر نيامد که او را بزرگي آن بود پيش از يعقوب که اندر او شعر گفتندي، مگر حمزه بن عبدالله الشاري، و اوعالم بود و تازي دانست، شعراي او تازي گفتند و سپاه او بيشتر همه از عرب بودند و تازيان بودند. چون يعقوب زنبيل و عمار خارجي را بکشت و هري بگرفت، و سيستان و کرمان و فارس او را دادند، محمد بن وصيف اين شعر بگفت:
اي اميري که اميران جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولاي و سگ بند و غلام....
و بسام کورد از آن خوارج بود که به صلح نزد يعقوب آمده بودند. چون طريق وصيف بديد اندر شعر، شعرها گفتن و اديب بود، و حديث عمار اندر شعري ياد کند؛
هرکه نبود او به دل متهم
بر اثر دعوت تو کرد نعم..
باز محمد بن مخلد هم سگزي بود، مردي فاضل بود و شاعر، نيز پارسي گفتن گرفت، و اين شعر را بگفت:
جز تو نزاد حوا و آدم نکشت
شير نهادي به دل و بر منشت...
پس از آن هر کسي طريق شعر گفتن بر گرفتند؛ اما ابتدا اينان بودند..”
در مقدمه ترجمه و اقتباس از تفسير طبري مي خوانيم: اين کتاب را بياوردند از بغداد؛ چهل مصحف بود اين کتاب نبشته به زبان تازي و به اسنادهاي دراز بود، و بياوردند سوي امير سيد مظفر ابوصالح منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعيل رحمت الله عليهم اجمعين. پس دشخوار آمد بر وي خواندن اين کتاب و عبارت کردن آن به زبان تازي، و چنان خواست که مر اين را ترجمه کند به زبان پارسي. پس علماي ماوراء النهر را گرد کرد، و اين را ايشان فتوا کرد که: “روا باشد که ما اين کتاب را به زبان پارسي گردانيم؟” گفتند: “روا باشد خواندن و نبشتن تفسير قرآن به پارسي مر آن کسي را که او تازي نداند”.
شهمردا نبن ابي الخير در نزهت نامة علائي” و “شنيدم که خداوند ماضي علاء الدوله قدس الله روحه.. خواجه رئيس بوعلي سينا را گفت: اگر علوم اوايل به عبارت پارسي بودي، من توانستمي دانستن. و بدين سبب به حکم فرمان دانشنامه علايي ساخت.” و به احتملا قوي ابوريحان بيروني “التفهيم” فارسي را نيز به همين منظور براي ريحانه دختر حسين (يا حسن) خوارزمي تأليف کرده است.

ابن سينا و بيروني
 

دانشنامه و التفهيم: ابن سينا (373- 428ق) و ابوريحان بيروني (362-440 ق) دو بزرگمرد معاصر يکديگر بودند؛ منتها بيروني بزرگسال تر از ابن سينا بود. مکاتبات و مناظرات آن دو دانشمند معروف است. آنچه اينک مورد توجه ماست، خدمتي است که ايشان به زبان و لغت پارسي کرده اند. بيش از عهد آنان- چنان که گفته شد- دو رسالة استخراج و شش فصل در نجوم و احکام آن توسط محمد بن ايوب طبري تأليف شده بود ولي اين رساله ها کماً و کيفا قابل مقايسه با التفهيم بيروني نيستند؛ اما در حکمت پيش از دانشنامه – تا آنجا که مي دانيم- کتابي به فارسي به رشته تحرير در نيامده بود. ابن سينا با دانشنامه و بيروني با التفهميم خود نهضتي در ايران پديد آوردند که دامنة تأثير آن تا عصر حاضر کشيده شده است.
با تأليف اين دو کتاب، فرهنگ لغات فارسي غني تر و ارجمند تر گرديد؛ زيرا اين دو دانشمند از لغاتي که متداول و رايج بود، و نيز از آنچه که بطون کتب مضبوط بود، گلچين کرده، در دو اثر جاويدان خود به کار بردند و براي مفاهيمي نيز که لغتي در تداول يا در کتب پيشينيان نيافته بودند، لغات رايج را مجازاً به معاني جديد استعمال کردند؛ و در صورت ضرورت، ترکيبات و اصلاحاتي از مفردات پارسي پرداختند، و زبان پارسي را- تا آنجا که در آن عهد ميسر بود- شايسته اداي مفاهيم علمي کردند.
زمان تأليف دانشنامه و التفهيم قريب به يکديگر است؛ چه التفهيم در سال 420 ق تاليف شده و سال تأليف دانشنامه هرچند مشخص نيست، ولي به طور قطع بين سال هاي 414 و 428 تأليف شده است. بنابراين با مدارک موجود تقدم و تأخر تأليف اين دو کتاب با تأثير يکي در ديگري معلوم نيست. در هرحال با وجود اختلاف دانشنامه و التفهيم در موضوع، آن دو لغات و ترکيبات مشترک بسيار دارند که از آن جمله است:
لغات مشترک: آبناک (پر آب و زميني که از همه جاي آن آب بيرون مي جوشد)، آرميدن (و مشتقات آن: ساکن بودن، بي حرکت بودن)، (آميختن (و مشتقات آن: اختلاط و امتزاج و ترکيب)، اندر يافتن (و مشتقات آن: ادراک کردن)، باريک (دقيق)، برسو (عالي و سمت فوقاني)، پذيرفتن، پذرفتن (قبول، بيروني آن را به معني نجومي به کار برده و ابن سينا به معني فلسفي)، پيوستن (اتصال، بيروني اين کلمه را به مفهوم نجومي گرفته و ابن سينا به مفهوم فلسفي. همچنين است پيوند به معني اتصال)، تنومند (جرم و جسم)، تنومندي (جسمانيت، بيروني به مفهوم نجومي استعمال کرده و ابن سينا به معني حکمي)، جنبانيدن (و متشقات آن: حرکت دادن تحريک)، چگونگي (کيفيت)، چهار سو (چهار گوشه، مربع، مستطيل و چهار سويي: چهار گوشه بودن)، خرمن (ماه: هاله)، ديگرم (وصف ترتيبي، ديگر)، ديداري (مرئي)، راست (مستقيم خط)، رده (صف، سطر، کلمات)، زبر سو (علوي مقابل سفلي)، زيانکار (مضر، ضاري)، سه سو (مثلث؛ سه سويي مثلث بودن)، شمار (عدد)، فروسو (تحت، سفل)، فرو شدن (انحطاط، سقوط، غروب)، کرانه (کنار، طرف، حاشيه)، گرايستن (ميل کردن، متمايل شدن) مانندگي (شباهت و تشبيه)، ميانگين (ميانگي، واسطه، متوسط)، نگرش (نظر، ملاحظه)، نهادن (فرض کردن)، هموار (مسطح)، همواري (مسطح بودن)، يادداشتن (و متشقات آن: حفظ به خاطر داشتن).
بديهي است که بسياري از لغات بسيط و مرکب در دانشنامه آمده که در التفهيم نيست و به عکس. التفهيم و دانشنامه هريک جداگانه در کتب نجومي و فلسفي پارسي تأثير کرده اند.

لغات پارسي در آثار ابن سينا
 

لغات و اصطلاحات علمي عربي، تا زمان ابن سينا استقرار نداشت و هرکس به سليقه خود – رسا يا نارسا- کلماتي را استعمال مي کرد؛ ولي از زمان شيخ اصطلاحات استقرار يافت و هرچه را او در کتب خود به کار برد براي اخلاف به منزله لغت و اصطلاح رسمي شد و حکم لغات موضوعه را يافت. برخي از اين اصطلاحات از پيشينيان است که شيخ با انتخاب و استعمال آنها، موجب رواج آن کلمات گرديد و برخي ديگر ساخته خود اوست. خواجه رئيس همان گونه که در مصنفات عربي خود به توسعه لغات و اصطلاحات زبان عربي خدمت کرده، در آثار پارسي خويش نيز موجب وسعت دامنه لغات فارسي و مورد استعمال آنها شده است. اينک دانشنامه او براي ما گنجينه اي است از اصطلاحات حکمي. در مقاله حاضر از آثار فارسي شيخ، فقط از “دانشنامه علايي” و “رگ شناسي” سخن مي رانيم. لغات فارسي يا مرکب از فارسي و تازي که در دو کتاب مزبور آمده، بر چهار بخش است:
بخش اول: لغات معمول در زبان فارسي که پيش از عهد ابن سينا و هم در زمان او متداول بوده است و شيخ آنها را طبق عادت در آثار خود وارد کرده است، از اين قبيل است:
آبي، آتشي، آرامش، آسان، آفت، آهنگ، اسب، افکندن، ايستادن، باد، برف، پايدار، پدري، پذيرفتن، جدايي، خون، درشتي، دل، روشنايي، سخن، سردي، شاخ، کمي، گردش، گرمي، گوشت، مغز، يکسان و غيره.
بخش سوم: لغات علمي و فلسفي که ابوريحان بيروني و ابن سينا هر دو آورده اند و نمونه آنها پيشتر گذشت.
بخش چهارم: لغات و ترکيباتي که نخستين بار در آثار ابن سينا آمده، و در کتاب هاي مولفان پيش از او ديده نمي شود؛ از اين قبيل است: ايستادگي به خودي خود، ايستاده به خود، به خويشتن ايستادن، بهره پذيرش، بي گسستگي، پسرگر، پيوندپذير، پيونددار، ترکيب پذيرنده، جزاويي جزوي شناس، جنبش پذير، جنبش پذيرفتن، جنبش پذيري، جنبش دار، جنبش راست، جنبش گرد، جهت گر، خانه گر، دو چنداني، شايد بود، شايد بودن، علم زيرين، علم سپس طبيعت، علم فرهنگ، علم ميانگين، کار کنش، کجايي، کدامي، کي، مانندگي جستن، مانندگي نمودن، مايگي، معشوق ماني، هرآينگي بودن، هست آمدن، هست بودن، هستي ده و غيره.
طبق فهرست هايي که نگارنده براي لغات و اصطلاحات برجسته پارسي با مرکب از تازي و پارسي دانشنامه (بخش هايي منطق، الهي و طبيعي) ترتيب داده شماره آنها از اين قرار است: منطق 214، طبيعي 201، الهي 474 که جمعاً 889 کلمه است. رساله رگ شناسي نيز طبق استخراج مصحح آن، آقاي سيد محمد مشکوه 150 لغت و ترکيب قابل توجه دارد، و جمع اين دو بخش 1039 است؛ و اگر مکررات را حذف کنيم شامل قريب هزار لغت بسيط و مرکب خواهد بود. ابن سينا در انتخاب و وضع لغات فارسي شيوه هاي ذيل را به کار برده است.
1- تغيير معني متداول: شيخ بسياري از لغات معمول عهد خود را مجازاً براي مفاهيم فلسفي و علمي استعمال کرده است، از آن جمله است: ايستادن (قائم بودن)، به خواست (بالا راده)، برينش (قطع در رياضي و هندسه)، بسياري (کثرت، مقابل وحدت)، بکنيدن (ان ينفعل)، پذيرا (قابل، به اصطلاح فلسفي) پذيرفته (حال، به اصطلاح فلسفه)، تنومند[ (عالم) جسماني]، تنومندي،[ (قوت هاي) جسماني]، جدايي (غيرت)، جوالدوزي (ممسلي، نبض)، دارنده[ (علت) مبقيه]، داشت (ملک)، دريابنده (مدرک)، روان (نفس)، زخم (قرعه، ضربه)، سربه سر (مساوي)، کجايي (اين)، کرده، (مفعول، محدث)، کنا (فاعل، فعيل)، کنندگي (فاعليت، محدثيت)، کننده (فاعل، محدث)، کنش (اين يفعل)، کيي (متي)، گداخته (مايع، متقابل جامد)، مايگي (ماديت، ماده بودن)، نهاد (وضع)، يکيي (وحدت، مقابل کثرت).
2- ترکيب و اشتقاق: همچنين ابن سينا از ترکيب لغات با يکديگر و اشتقاق از مصادر اصطلاحاتي براي مفاهيم علمي و فلسفي ساخته است. اين گونه کلمات نيز بر دو قسم است:
الف- ترکيب لغات فارسي: از اين نوع است: آيينه سوزان (آيينة محرقه)، ارگي [منشاري (نبض)]، افکندن گمان (توليد شک)، اندر ميان افتاده (الواقع في الوسط)، اندريابايي (ادراک)، اندريابنده (مُدرک)، اندريافت (ادراک)، اندريافتن (ادراک)، اندريافته (مدرک)، ايستادگي به خودي خود (قائم بالذات بودن)، ايستاده به خود (قائم بالذات)، ايستاده بودن (قائم بودن)، باريک گوهري (دقت در جوهر)، بالش ده (منميه)، برسو (جهت علو)، بستناکي (انجماد)، بهره پذير (قابل قسمت)، بهره پذيرش (قابليت تقيسم، قابليت تجزي)، بهره پذيرفتن (قابليت تقسيم)، بيرون از طبيعت (مابعدالطبيعه)، بي گسستگي (لاينقطع)، پاره شدن (تجزي)، پسرگر (مولد و موجد پسر)، پهن ناخن (عريض الاظفار) پيداگر (ظاهر کننده)، پيوند پير (قابل اتصال)، پيوند پذيرفتن (قبول اتصال)، جان سخن گويا (سخن ناطقه)، جزاويي (خلاف، تقابل) جنبايي [(قوة) حرکت]، جنبش پذير (قابل حرکت)، جنبش پذيرفتن (قبول حرکت)، جنبش پذيري (قابليت حرکت)، جنبش دار (متحرک)، جنبش راست (حرکت مستقيم)، جنبش گرد (حرکت مستدير) جنبنده به خواست چه چيزي (ماهويت، ماهيت)، دم موشي [ذنب الفار (نبض)]، دو زخمي [ذوالقرعتين (نبض)]، ديداري (ظاهري)، ديرجنب (بطي ء الحرکه)، روشن سرشتي (منور الفطره بودن)، زايش ده (مولده)، زفرزبرين (فلک اعلي)، زفر زيرين (فک اسفل)، زودجنب (سريع الحرکه)، سست زخم (سست قرعه، سست ضربه)، سه سو (مثلث)، سه سويي (مثلث بودن)، شايد بود (امکان)، شايد بود بودن (ممکن بودن)، فروسو (جهت سفلي)، گوهر روينده (جوهر نامي، نبات)، مانندگي جستن (تشبه)، مانندگي نمودن (تشبه نمودن)، مورچگي [نملي( نبض)]، ناپذيرا (غيرقابل)، ناپذيرايي (عدم قبول) ناديداري (باطني)، ناشمار (غيرعدد)، هرآينگي بودن (وجوب)، هست آمدن (به وجود آمدن)، هست بودن (موجوديت)، هست شدن (موجود شدن).
ب- ترکيب لغات پارسي با لغات تازي؛ از آن جمله است: افکندن يقين (توليد يقين)، جدا وزن (مباين الوزن)، جهتگر (ذو جهت، دارندة جهت)، حدکهين (حداصغر)، حد مهين (حداکبر)، حد ميانگين (حد اوسط)، حرکت راست (حرکت مستقيمه)، حرکت گرد (حرکت مستديره)، سردي طبيعي (برودت طبيعي)، سردي ناطبيعي (برودت غيرطبيعي)، شمار تام (عدد تام)، علم آب (علم تفسره، علم بول)، علم انگارش (علوم و هميه، رياضيات)، علم برين (علم اعلي، حکمت مابعدالطبيعه)، علم پيشين (حکمت اولي)، علم ترازو (منطق)، علم رگ (علم نبض)، علم زيرين (علم اسفل، علم طبيعي)، علم سپس طبيعت (علم مابعدالطبيعه)، علم فرهنگ (علم تعليمي)، علم ميانگين (علم اواسط)، فلسفه پيشين (حکمت اولي)، قسمت پذير بودن (قابل قسمت بودن)، قسمت پذير شدن (قابل قسمت شدن)، قسمت پذيرفتن (قبول قسمت)، قوت اندر يابنده (قوه مدرکه)، قوت جنبش (قوه حرکت، قوه محرکه)، قوت داننده (قوه عاقله)، قوت کنايي (قوه فاعله)، قوت يادداشت (قوه حافظه)، قياس راست (قياس مستقيم)، گرمي طبيعي (حرارت طبيعي)، گرمي ناطبيعي (حرارت غيرطبيعي)، گوهر شناسنده به حس (حيوان)، مقدمه پيشين (مقدمه اولي)، مقدمه کهين (مقدمه صغري)، مقدمه مهين (مقدمه کبري)، نايقيني (عدم يقين)، نبض آهوي (نبض غزالي)؛ نبض باريک (نبض دقيق)؛ نبض تيز (نبض سريع)، نبض خرد (صغير)، نبض درنگي (نبض بطيء)، نبض دمادم (نبض متواتر)، نبض ستيز (نبض غليظ)، نبض لرزنده (نبض متشنج).
تأثير واژگان پارسي ابن سينا در ادبيات
مصنفات پارسي ابن سينا در نويسندگان کتب فلسفي تأثير بسزا کرده و بسياري از لغات بسيط و مرکب او را مولفان ديگر اقتباس و استعمال کرده و سبک او را در وضع لغات به کار برده اند. نخستين تأثير آثار شيخ در حلقه ياران و شاگردان او آشکار شد.

یک: ياران و شاگردان ابن سينا
 

الف- مترجم و شارح قصه حي بن يقظان
 

مترجم و شارح قصه “حي بن يقظان”، بدون شک از علاقه مندان ابن سينا بود و از آثار او مخصوصاً دانشنامه اطلاع داشت، و خود در پايان رسالة مزبور گويد: “و خواجه رئيس حجه الحق رحمه الله عليه خود اندر کتاب شفا کرده است، و مختصر آن اندر کتاب دانشنامة علائي”. از مقايسه آثار ابن سينا با ترجمه و شرح قصه حي بن يقظان لغات و اصطلاحات مشترکي به دست مي آيد، که از آن جمله است: “آميزش (اختلاط، امتزاج)، استوار داشتن (باور کردن)، اندر يافتن (ادراک)، اين جهاني (دنيوي)، بازدارنده (مانع)، بسودني (ملموس)، بوييدني (مشموم)، پذيرايي (قابليت)، پيوستگي (اتصال)، تن (جسد)، تبش (حرارت، اضطراب)، جانور (حيوان)، چرايي (علت)، چشيدني (مذوق)، دشخوار (مشکل)، دم زدن(تنفس)، روان (نفس)، روينده (نبات)، شناختن (معرفت)، فرمانبردار (مطيع)، کمابيشي (کم و زيادي)، گسستن (انفصال، انقطاع)، مايه (ماده)، ميانجي (واسطه)، نيستي (عدم)، هست (موجود).
علاوه بر اين لغات مشترک، مترجم و شارح قصه حي بن يقظان لغات پارسي با مرکب جالب توجهي به شيوه ابن سينا به کار برده است؛ از اين قبيل است: آباداني کن (تعمير کننده)، آبخيزگاه (منبع)، آشنا کن (سابح)، آميختن (اختلاط، امتزاج)، آمخيتن (مجاورت، معاشرت)، آميخته (مختلط)، آن جهاني (اخروي)، انبوسنده (متوالد)، انبوسيدن (تولد، موجود گرديدن)، انديشه کردن (تفکر)، بردفسانيدن (چسبانيدن)، بردوسائيدن (چسبانيدن)، بودن (وجود)، بستاخي (گستاخي، جسارت)، بودني (مکوّن)، بي آرامي (عدم سکون)، پرواز کن [دارج (پرنده)]، پژوژ (الحاح)، پژوژناکي (اصرار، مصريت)، پوشيدني (ملبوس)، تيزديداري (حدت نظر)، جاي پذير (قابل مکان)، جاي گير (حال)، خردتن (صغير الجثه)، خرد دانا (عقل نظري)، خردکارکن (عقل عملي)، خوردني (مأکول) دهندة صورت ها (واهب الصور)، ديدني (مرئي)، راست پر [مدوّم (پرنده)]، راست فراستي (فراست صحيح) راه ميانه (طريق معتدل)، زودرو (حيثت الحرکه)، شناسا (عارف داننده) شنودني (مسموع)، فره مند (باشکوه، بافر)، قوت چشم (قوة غضب)، گران و (ثقيل الحرکه)، لهوناک (لهودوست، عياش)، ناگويا (عجم، صامت)، نهندة شريعت (واضع شريعت)، نيست شدن (عدم).

ب- ابوعبيد جوزجاني
 

خواجه ابوعبيد عبدالواحد محمد جوزجاني شاگرد و انيس ابن سيناست که در حدود سال 403 به خدمت شيخ پيوست و تا پايان حيات استاد در خدمت وي بود و بسياري از تأليفات استاد را گرد کرده، و متمم سرگذشت ابن سينا را از حوادث سال 403 به بعد از مشاهدات خويش به رشتة تحرير در آورد. از بخش هاي دانشنامة علائي فقط به بخش اول (يعني منطق، الهي و طبيعي)، به قلم خود شيخ است و بقيه را پس از مرگ وي، عبدالواحد محمد جوزجاني فراهم آورده است. از مقايسه سه بخش اول دانشنامه (منطق، الهي، طبيعي)، که به قلم ابن سيناست با بخش هاي ديگر آن که به قلم جوزجاني است لغات مشترک ذيل به دست مي آيد:
ايستاده (قائم)، بريدن (قطع)، بيروني (خارجي)، پاره (جزء، بخش)، پهلو، پهلوي (جانب)، پهنا (عرض)، پيشينگان (قدما)، پيوستن (اتصال)، پيوندانيدن (اتصال دادن)، تيزي (حدت، تندي)، جفت (زوج)، جنبش (حرکت)، چند (مساوي، معادل)، درازا (طول) دستان (نغمه، آهنگ)، دشخوار (مشکل، صعب)، زبرين (عليا)، زيرين (سفلي)، سپسين (متأخر، مؤخر)، ستبرا (ضخامت)، سو، سوي (جانب، طرف)، شايستن (ممکن بودن)، طاق (فرد)، کاستن (کم کردن)، کنار (جانب، طرف)، گران (ثقيل)، گراني (ثقل، سنگيني)، مانندگي (شباهت)، مهتر [بزرگتر (در مورد غير ذوي العقول)]، ميانگين (وسطي)، نگريدن (نظر کردن)، نيمه (نصف)، يکسان (مساوي يک نوع)، يکي (وحدت).
جوزجاني علاوه بر اين لغات مشترک به قياس آنها لغات ديگري به کار برده است که از آن جمله است: افکندن (طرح)، اندروني [داخلي (زاويه)]، بالايين (زبرين، عليا) برآمدن طلوع، بم (آواي درشت)، بهر (جزء قسمت)، جنبش آسماني (حرکت سماويه)، جنبش مشرقي (حرکت مشرقيه)، درشتي (خشونت)، درنگ (بطؤ)، راستا (عمود)، راست ايستادن (عمود شدن)، زودرو (سريع الحرکه)، سايه[ ظل (نجوم)]، سيک (سه يک، ثلث)، سيکي (سه يکي، ثلث بودن)، شکافتن [تشقيق (موسيقي)]، فراخ (پهن، گشاد)، فراخي (گشادگي فسحت)، کاهيدن (تنقيص، کم کردن)، کسيدگي [جر (صوت)]، گران رو (بطي الحرکه)، گرفتگي ماه (خسوف)، گرفتن آفتاب (کسوف)، گرفتن ماه (خسوف)، ميانگين (وسطي)، نا اتفاقي (عدم اتفاق)، نامتفق (غير متفق، متنافر)، ناوزن (عدم وزن، موزون نبودن) نيمه گاه (منصف).

دو: پس از عهد ابن سينا
 

الف- ناصر خسرو
 

ناصر خسرو قبادياني بلخي مروزي يمگاني نويسنده دانشمند و شاعر معروف قرن چهارم، هرچند اصولاً به فلسفه و فلاسفه به نظر نيک نمي نگرد، اطلاعات او در فلسفه قابل توجه است. وي بنياد کتاب “جامع الحکمتين” خود را “گشايش مشکلات ديني و معضلات فلسفي” نهاد و سخن گفت “اندر او با حکماي ديني به آيات کتاب خداي تعالي و اخبار رسول او عليه السلام، و با حکماي فلسفي و فضلاي منطقي به برهان عاي عقلي و مقدمات منتج مفرج”. ناصر خسرو اگر چه از نظر معتقدات مذهبي با ابن سينا معارض است، در آثار خود او را ياد کرده و به فلسفه او آشنا بوده است. ناصر چون “حجت جزيره خراسان” مبلغ معتقدات اسماعيلي بود، مصنفات خود را به زبان مردم يعني فارسي دري- نوشته است از آن جمله است: زاد المسافرين، جامع الحکمتين، وجه دين، گشايش و رهايش. از مقايسه آثار ناصرخسرو با آثار ابن سينا اصطلاحات علمي و فلسفي بسيار به دست مي آيد که هر دو دانشمند به کار برده اند، اينک نمونه آنها:
آرميده (ساکن)، آميزش (اختلاط، مزج، انبازي (شرکت)، اندريابنده (مدرک)، اندر يافتن (ادراک)، انگاشتن (فرض کردن)، به خواست (بالا راده)، برسو (جهت علو)، بسودن و بساويدن (لمس کردن)، بسودني (ملموس)، بسياري (کثرت، تعدد)، بويايي (شامه)، بوييدني (مشموم)، بينايي (باصره) پذيرا (قابل)، پرورش (تربيت)، جنبش (حرکت)، چرايي (علت) چشايي (ذائقه)، چشيدني (مذوق)، چه چيزي (ماهيت)، خواست (اراده)، روينده (نامي، نبات)، رهايش (نجات، خلاص)، زايش (توليد)، زيانکار (مضر)، سپس (تأخر)، شمار (عدد)، شنوايي (سامعه)، گراينده (متمايل) مايه (ماده)، ميانجي (واسطه)، ميانگين (وسط، متوسط)، نگرنده (بيننده، باصره)، نهاد (وضع، طبع).
علاوه بر اين لغات مشترک، ناصر خسرو لغات پارسي يا مرکب از پارسي و تازي بسيار در آثار خود به کار برده است، از آن جمله است: افزاينده (نامي، نمو کننده)، امر پذير (قبول کننده امر و فرمان)، اندر کشنده (جاذب)، اندر کشيدن (جذب)، باريک انديش (دقيق الفکره)، باشاننده (موجد، خالق، فاعل)، بايسته (لازم)، به پاي کردگان (قوائم)، بر شونده (صاعد، بالا رونده)، بنا خواست (بلا اراده)، بودش (وجود)، بوينده (شامه، بوي کننده)، پديد آرنده (موجد، پذيرنده (قابل)، چرايي جوي (جويندة علت)، چشم زخم (لمح البصر، لحظه)، چوني (کيفيت)، خداي نفس (ذونفس)، خداوند تأويل (صاحب تأويل، امام)، خداوند تأييد (صاحب تأييد، امام)، خداوند منطق (واضع منطق، ارسطو)، دانشجوي (طالب علم)، رونده (رايج)، رونده (سياره)، زمان درنگ (بقاء مطلق، دهر)، زيريدن (سقوط به زير آمدن)، ساختگي (اتحاد، سازش)، سنگ آهن کش (آهن ربا)، سيب گري (توليد سيب)، صورت پذير (قابل صورت)، صورتگر (مصوّر) علم پذير (قابل علم)، علم جوي (طالب علم، دانشجوي)، کاربندنده (آمر، کارفرما)، کارپذير (منفعل)، کارکن (فاعل، موثر)، کارگر (موثر)، کاهش (نقصي نقصان)، کنجدگري (توليد کنجد)، گردنده (سياره)، گرونده (مومن)، گزاردن (شرح، بيان، تفسير)، گزارنده (شارح، مفسر)، مردم ابداعي (انسان مبدّع)، معني گزار (شارح معني)، مني (انيت)، ناجايگير (لامکان)، ناگذرنده (باقي)، نفس ستوري (نفس حيواني)، نفس سخنگوي (نفس ناطقه)، نور پذير (قابل نور)، نور دهنده (منير)، هست اول (موجود اول)، هست کننده (موجد).

ب- غزالي
 

يکي از بزرگ ترين دانشمندان نيمه دوم قرن پنجم هجري، حجت الاسلام امام ابوحامد محمد بن محمد بن محمد غزالي (450- 505) است. هرچند غزالي کتاب “تهافت الفلاسفه” را در بطلان عقايد و تناقض آراي فلاسفه تأليف کرد، خود از فلسفه اطلاع بسيار داشت و در آثار ارسطو و فارابي و ابن سينا و رسائل اخوان الصفا تدقيق کرده بود تا به کنه عقايد حکما پي برد. او خود گويد: “کساني که فلسفه ارسطو را براي ما نقل و ترجمه کرده اند، غالباً مطالب را تحريف کرده و چيزي از پيش خود ساخته اند. در ميان فلاسفه اسلامي تنها به دو تن استاد بزرگ فارابي و ابن سينا اطمينان داريم که مطالب فلسفه را بهتر و صحيح تر از همه کس نقل و تحقيق کرده اند. اين است که عمده نظر ما به فلسفه معلم اول يعني ارسطا طاليس است از طريق روايت و تحقيق فارابي و ابن سينا” مهم ترين تصنيف غزالي به فارسي، کيمياي سعادت(مولف بين سال هاي 490- 500) است و آن کتابي است در اعمال ديني و اخلاق، و بديهي است که اصطلاحات ديني عربي در آن بسيار است؛ مع هذا تعدادي لغات پارسي و مرکب از پارسي و تازي در آن ديده مي شود. از مقايسه آثار فارسي ابن سينا با کيمياي سعادت، مي توان لغات علمي و فلسفي مشترکي به دست آورد که از آن جمله است:
انباز (شريک)، جان (نفس و روح)، جنبانيدن (تحريک، حرکت دادن)، چگونگي (کيفيت)، خواست (اراده)، گوهر (جوهر)، هستي (وجود).
و بر اين قياس لغات و ترکيبات ديگري در کيمياي سعادت آمده که در آثار ابن سينا ديده نشده، از آن جمله است: بزرگ خويشتني (خود را بزرگ انگاشتن)، بزهکار (اثيم)، بهشت روحاني (جنت روحانيه)، بي چگونگي (عدم کيفيت)، بي چگونه (بدون کيف)، بي چون (بدون کيف)، بي چوني (عدم کيفيت)، بينا (بصير)، پارسا (متقي)، پندار (وهم)، تخليط گر (مغالطه کار)، چوني (کيفيت)، دوزخ روحاني (جهنم روحاني)، سخن چيدن (نمّامي کردن)، شنوا (سميع)، کيدآوري (مکر و حيله)، نايافته (معدوم)، نمودگار (نمونه و نشان)، يافته (موجود).

ج- افضل الدين کاشاني
 

يکي از حکيمان بنام قرن ششم، افضل الدين محمد بن حسن مرقي کاشاني معروف به بابا افضل است. وي تأليفات بسيار به زبان فارسي دارد که از آن جمله است: مدارج الکمال، ره انجام نامه، ساز و پيراية شاهان پرمايه، رساله تفاحه، عرض نامه،ينبوع الحياه،المفيد للمستفيد،منهاج المبين،مبادي موجودات، رساله نفس و غيره. افضل الدين خود حکيم بود و طبعاً به کتب حکيمان اسلام از جمله ابن سينا توجه داشت. از مقايسه آثار فارسي او با آثار فارسي ابن سينا لغات مشترک بسيار به دست مي آيد، از آن جمله است:
آرميده (ساکن)، انبازي (شرکت)، بويايي (شامه)، بينايي (باصره)، پوشيدگي (استتار)، پذيرا (قابل)، پذيرايي (قبول)، پيوستگي (اتصال)، جنباننده (متحرک) جنبش (حرکت)، چرايي (علت)، چهار سويي (چهار گوشه بودن، مربع بودن)، دانسته (علم، معلوم)، درازي (طول)، روينده (نامي، نبات)، زبرين (فوقاني)، زيرين (تحتاني)، سبکي (خفت)، شمار (اندازه عدد)، شناخت (معرفت)، شنوايي (سامعه)، کرده (مفعول، محدث)، کنش (فعل)، کننده (فاعل)، گراني (نقل)، گردي (دايره بودن)، گوهر (جوهر)، گويا (ناطق)، مردمي (انسانيت) نام (اسم)، نهاد (وضع)، نيرو (قوت)، هستي (وجود)، يافت (ادراک وجدان).
و بر اين قياس افضل الدين لغات وترکيبات ديگري در آثار خود آورده که بدان صورت در آثار ابن سينا نيامده: آميختگي (مزج، خلط)، اجرام سپهري (اجرام سماوي)،انديشه گر (متفکر)، انگيزش (تحريک، تحريض)، با خرد (ذوعقل)،بستگي، (تعلق )،بودن(وجود)، بوشن (وجود)، بي خرد (غيرذي عقل)، پايندگي (قدمت، ابديت)، پژوهنده (باحث، متتبع)، پنهاني (خفا)، پيدايي (ظهور، آشکار شدن)، جان گويا (نفس ناطقه)، جانوري (حيوانيت)، جز گوهر (غيرجوهر)، جنبش به خواست (حرکت ارادي)، جنبندة به خواست (متحرک بالا راده)، چوني (کيفيت)، خرد سخن گوي (عقل ناطق)، خستو (مقر، معترف) خواستاري (شوق)، خود (نفس)، دانستگي (علم)، دانشجوي (طالب علم)، دشخوار ياب (صعب الوصول)، ر ستني (نبات)، سخن گوي (ناطق)، شکافته (ناشي شده)، صورت نماي (متجلي به صورت)، علم شمارش(علم اعداد)، فرزانگي (حکمت)، قوت آگهي و يابندگي (قوة ادراک) کارگر (فاعل، موثر)، کارگري (تأثير)، کاهانيدن (تنقيص)، کردگي (منفعلي)، گش [مرتين (صفرا و سودا)]، گنجايي (گنجايش، ظرفيت)، گوهر گوهران (جوهر الجواهر، اصل الجواهر)، ماية مايه ها (ماده المواد)، مايه نخستين (مادة اولي)، ناگويا (غيرناطق)، ناپيدايي (عدم ظهور)، نامدار (ذواسم)، نايابندگي (عدم ادراک)، نخستي (اوليت)، نفس روينده (نفس نامي)، نيرومند (قوي)، يابندگي (ادراک)، يافتن (ادراک، وجدان)

نصيرالدين طوسي
 

در عصري که غالب دانشمندان ايران هنوز کتب علمي خود را به زبان تازي مي نوشتند، خواجه نصير با تأليف کتب گرانبهاي فارسي خدمتي ارجمند به زبان و ادب ما انجام داد. از جمله آثار فارسي او مي توان از کتب و رسايل ذيل نام برد: اساس الاقتباس (در منطق)، مقولات عشر (قاطيغورياس)، رساله اثبات واجب، رساله جبر و اختيار، رساله در قسمت موجودات آغاز و انجام در مبدأ و معاد يا کتاب تذکره، جواب اسئله اثيرالدين ابهري، رساله في النفي و الاثبات، رساله در نعمت ها و خوشي ها و لذت ها، اخلاق ناصري، نصحيت نامه، ترجمه کتاب اخلاق ناصرالدين محتشم، رساله رسوم پادشاهان قديم و طرز گرفتن ماليات، رسالة معينيّه يا المفيد در هيئت، و شرح آن نيز به قلم خود او، و حل مشکلات آن هم به قلم او، زبده الهيئه، شرح ثمرة بطلميوس يا ترجمه الثمره في احکام النجوم، مدخل في علم النجوم (منظوم)، اختيارات مسير القمر (منظوم)، ترجمه صور الکواکب عبدالرحمن صوفي، سي فصل در تقديم، بيست باب در معرفت اسطرلاب، رساله در تقويم و حرکات افلاک، زيج ايلخاني، رساله در حساب، رساله در تحقق قوس قزح، رساله در صفات جواهر و خواص احجار يا جواهرنامه يا تنسق نامه، رساله در بيان صبح کاذب، رساله بر رفق مشرب تعليميان، فصول نصيريه، رساله در تولا و تبرا به مشرب تعليميان، رساله در رمل، رساله در احکام دوازدخانة رمل، اختصاري از رساله، رمل، رساله استخراج خبايا، حکم کردن بر شانه گوسفند و غيره، معياررالاشعار يا عروض فارسي، ذيل جهانگشا (مختصري در شرح فتح بغداد به دست هولاکو)، ترجمه مسالک و ممالک (ترجمه صور الاقاليم) اوصاف الاشراف در سير و سلوک رساله سير و سلوک به مذاق اسماعيليه (منسوب به خواجه).

مختصات کتب فارسي خواجه
 

در قرن هفتم کتب علمي هنوز مانند قديم ساده و روان و موجز است و اثر سبک متقدمان در آن هست. پيشاهنگ دانشمندان اين دوره ملک الحکماء نصير الدين محمد بن محمد طوسي (597-672) است که آثار فارسي او از بهترين نمونه هاي کتب علمي قرن مزبور است. مهم ترين تأليف خواجه به پارسي ترجمه و تهذيب “طهاره الاعراق” تأليف ابن مسکويه است که به “اخلاق ناصري” شهرت دارد. خواجه نصير به عکس ابن سينا در صدد ترجمه و ايجاد لغات و اصطلاحات فارسي بجاي لغات و اصطلاحات عربي بر نيامده، بلکه همان لغات معمول عصر خود را به کار برده است. با اين همه در آثار خواجه نصير لغات و مصطلحات فارسي معمول عصر کم نيست و ما بعض آنها را در اينجا نقل مي کنيم:
اندوهگن (غمگين)، بارگرفتن (لقاح پذيرفتن)، باز پس نگريستن (به عقب نگاه کردن)، به برگ داشتن (قوت دادن)، به خواب گراييدن (قصد خوابيدن کردن)، بددلي (ترس، جبن)، تخمدار (در مورد درختان)، چيز (شيء) خراميدن (رفتن به ناز و تکلف)، خدو (آب دهن)، خواست (اراده)، درفشيدن (درخشيدن)، درودگر (نجار)، دست بازگرفتن (دست کشيدن)، دست فرو گذاشتن (دست پايين انداختن)، دوش جنبانيدن (حرکت دادن شانه)، سکبساري (خفت، عدم تمکين و وقار)، شايد بودن (امکان)، شتابزدگي (تعجيل)، کردن (فعل)، گشتن دادن (بارور کردن مايه آبستني دادن)، گوهر (جوهر)، ميوه دار (مثمر)، نابودن (عدم)، ناچيز (لا شيء) ناکردن (عدم فعل)، نيستي (عدم)، هستي (وجود).


http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.


بساطت واجب الوجود در فلسفه ي ابن سينا(1)
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:37 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
 بساطت واجب الوجود در فلسفه ي ابن سينا(1)


چکيده
 

بساطت ذات واجب - که در فلسفه با همين نام، و در کلام با نام «توحيد احدي» از آن ياد مي شود - از مباحث مهم الهيات بالمعني الاخص است. نفي ترکيب از ذات الهي، به ويژه ترکيب از اجزاي خارجي (اعم از اجزاي مقداري و ماده و صورت) و اجزاي حدي،‌مدعاي اين مقاله است که با تبيين دلايل ابن سينا، اثبات خواهد شد.
روش پژوهش حاضر توصيفي و مبتني بر آثار ابن سينا و گاه، شارحان اوست. ابن سينا سه دليل براي اثبات مدعا اقامه مي کند؛ در يکي از دلايل، اجزاي خارجي و در دو دليل ديگر، اجزاي حدي و ماهيت را از واجب نفي مي کند، که با اين نفي، انواع مختلفي از ترکيب نفي مي شود.
کليد واژه ها: انواع ترکيب، بساطت، بساطت ذات، اجزاي خارجي، اجزاي کمي، اجزاي حدي.

مقدمه
 

«توحيد» در لغت به معناي يکتا کردن و يکتا دانستن است، نه به معناي يکتايي و يگانگي. با اين حال، در کتاب هاي فلسفي و کلامي، آن را مرادف با «وحدت» به کار برده اند که به معناي يکتايي و يگانگي و تنهايي و نفي کثرت است، و از آنجا که اثبات مي کنند خداوند از هر گونه کثرتي عاري است و يکتا و يگانه شمرده مي شود، آن را بر خداوند اطلاق کرده اند. همچنين در کتاب هاي ياد شده، واژه ي «ترکيب» (که متعدي و به معناي آميخته کردن است) مرادف با واژه ي «ترکب» (که لازم و به معناي مرکب بودن است) به کار مي رود.
به اين ترتيب، مراد از توحيد در بخش خداشناسي فلسفه نفي مطلق کثرت از واجب بالذات است؛ چه کثرت دروني که ناشي از ترکيب، و چه کثرت بيروني که ناشي از مثل و مانند داشتن، و به اصطلاح، ناشي از وجود شريک مي باشد. در کتاب هاي کلامي،‌نفي کثرت دروني يا نفي ترکيب را «توحيد احدي» و نفي کثرت بيروني يا نفي شريک را «توحيد واحدي» هم مي گويند؛ (1) ولي در کتاب هاي فلسفي، نفي ترکيب را با عنوان «بساطت ذات» و نفي شريک را با عنوان «توحيد ذات» مطرح مي کنند. (2)
ما در اين مقاله بساطت ذات واجب را با عنايت به آثار ابن سينا مرور خواهيم کرد. و از آنجا که بساطت به معناي نفي ترکيب است، نخست با انواع ترکيب آشنا مي شويم تا تصوير روشن تري از نفي آن (=بساطت) به دست آوريم.

انواع ترکيب
 

ترکيب، به حسب استقرا، هشت قسم است: 1. ترکيب شيميايي؛ 2. ترکيب از ماده و صورت خارجي؛‌3. ترکيب از جنس و فصل که به اجزاي ماهوي يا اجزاي حدي حملي هم معروف اند؛ 4. ترکيب از ماده و صورت ذهني؛ 5. ترکيب از اجزاي مقداري که به اجزاي بالقوه يا اجزاي فرضي هم مشهورند؛ 6. ترکيب از وجود و ماهيت؛ 7. ترکيب از وجود و عدم که از آنها با تعبير وجدان و فقدان، ايجاب و سلب، و اثبات و نفي هم ياد مي کنند؛ 8. ترکيب از جوهر و عرض. (3)
ترکيب شيميايي: ترکيب شيميايي ترکيبي است که در آن، اجزاي مرکب متکثر و بالفعل اند؛ مانند ترکيب بدن انسان و حيوان از سلول ها و ترکيب آب از اکسيژن و هيدروژن. اين نوع ترکيب را در فلسفه «ترکيب طبيعي بالعرض» مي گويند. (4)
ترکيب از ماده و صورت خارجي: براساس نگرش فيلسوفان مشايي، اجسام از دو جوهر خارجي، «ماده» و «صورت» ترکيب يافته اند:
فان الجسم من حيث هو جسم له صوره الجسميه، فهو شيء بالفعل، و من حيث هو مستعد أي استعداد شئت فهو بالقوه، و لا يکون الشيء من حيث هو بالقوه شيئا هو من حيث هو بالفعل شيئا آخر، فتکون القوه للجسم لا من حيث له الفعل. فصوره الجسم تقارن شيئا آخر غيرا له في أنه صوره، فيکون الجسم جوهرا مرکب من شيء عنه له القوه، و من شيء عنه له الفعل. فالذي له به الفعل هو صورته، و الذي عنه بالقوه هو مادته، و هو الهيولي. (5)
از نظر ايشان، اين ترکيب «انضمامي» است؛ يعني مغايرت و تکثر اجزاي آن خارجي و حقيقي است (نه ذهني و اعتباري).
ترکيب از جنس و فصل: اين ترکيب اعم است از: ترکيب از جنس و فصلي که منشأ خارجي دارند (مانند جنس و فصل جواهر جسماني که به ترتيب از ماده و صورت خارجي آنها انتزاع مي شوند) و ترکيب از جنس و فصلي که صرفا تحليلي ذهني اند (مانند جنس و فصل انواع اعراض.)
ترکيب از ماده و صورت ذهني: اين ترکيب و ترکيب قبلي با يکديگر متلازم اند، به گونه اي که اثبات هر يک مستلزم اثبات ديگري،‌و نفي هر يک مستلزم نفي ديگري است؛ زيرا ماده و صورت ذهني به ترتيب همان جنس و فصل اند، با اين تفاوت که جنس و فصل لابشرط اعتبار مي شوند، ولي ماده و صورت بشرط لا.
ترکيب از اجزاي مقداري: اين ترکيب مختص اموري است که امتداد دارند، خواه امتداد ذاتي (مانند جوهر جسماني و انواع کميت، شامل حجم و سطح و خط و زمان) و خواه امتداد عرضي (مانند امتداد اعراضي که در اجسام حلول مي کنند و به تبع محل خود، جسم، امتدادي عرضي مي يابند، مانند رنگ جسم.) (6)
ترکيب از وجود و ماهيت: اين ترکيب در هر موجود ماهيت دار يا ممکني يافت مي شود. تعبير مشهور «کل ممکن زوج ترکيبي من الوجود و الماهيه» به همين ترکيب اشاره دارد. آشکارا است که مراد از اين ترکيب آن نيست که حقيقت وجود شيء و ماهيت آن، در خارج، دو واقعيت مغايرند که با ترکيب با يکديگر خود شيء را به وجود آورده اند؛ بلکه در خارج صرفا يک حقيقت بسيط يافت مي شود، و فقط در مقام ذهن است که با دو مفهوم متمايز «وجود» و «ماهيت» مواجهيم که اولي حاکي از تحقق عيني واقعيت است و دومي حاکي از چيستي و حدود وجودي آن واقعيت:
ليس المراد من قوله [أي قول الشيخ] و هو حاصل الهويه منهما جميعا في الوجود - أن للماهيه موجوديه و للوجود موجوديه أخري بل الموجود هو الوجود بالحقيقه - و الماهيه متحده معه ضربا من الاتحاد و لا نزاع لأحد في أن التمايز بين الوجود و الماهيه انما هو في الادراک لا بحسب العين. (7)
ترکيب از وجود و عدم: مقصود از عدم همان نقص و ناداري است که در مقايسه ي وجود ناقص با وجو کامل تر و نيافتن کمالات آن به تمام و کمال در وجود ناقص انتزاع، و بر آن وجود ناقص حمل مي شود. به اين ترتيب، ترکيب از وجود و عدم فقط در موجودات محدود يافت مي شود:
اذا فرضنا مرتبتين من الوجود، ضعيفه و شديده، وقع بينهما قياس و اضافه بالضروره و کان من شأن المرتبه الضعيفه أنها لا تشتمل علي بعض ما للمرتبه الشديده من الکمال، لکن ليس من الکمال الذي في المرتبه الضعيفه الا و المرتبه الشديده واجده له. فالمرتبه الضعيفه کالمؤلفه من وجدان و فقدان، فذاتها مقيده بعدم بعض ما في المرتبه الشديده من الکمال. و ان شئت فقل: محدوده.... و هذا المعني، أعني دخول الأعدام في المراتب الوجود المحدوده و عدم دخولها، المؤدي الي الصرافه، نوع من البساطه و الترکيب في الوجود. (8)
ترکيب از جوهر و عرض: ترکيب از جوهر و عرض ترکيبي است که بر اثر آن، جوهر فقط صفت دار مي شود؛ نه آنکه بر اثر ترکيب ماهيت جديدي فراهم آيد. در اين نوع ترکيب هم نوعي انضمام واقع مي شود که طي آن، ذات نه داراي هويتي نو، که صرفا داراي وصفي جديد مي شود. از اين رو، اين نوع ترکيب، ترکيبي بيرون از ذات است (نه درون آن.)
اين نکته را هم بيفزاييم که ترکيب و انقسام، لازم و ملزوم يکديگرند: هر کجا ترکيب باشد، انقسام هست و هر کجا انقسام باشد، ترکيب هست؛ اين دو از يکديگر انفکاک ناپذيرند. و بالتبع، عدم انقسام هم با بساطت تلازم دارد. به هر حال، از آنجا که واجب الوجود بسيط محض است، فيلسوفان کوشيده اند تا عاري بودن آن ذات مقدس را از همه ي انواع ترکيب اثبات نمايند.
ما در ادامه، دلايلي را که ابن سينا براي نفي اقسام ترکيب از ذات واجب اقامه کرده است، مرور خواهيم کرد.

استدلال بر نفي اجزاي خارجي و اجزاي کمي
 

ابن سينا مي گويد: «لو التأم ذات واجب الوجود - من شيئين أو أشياء يجتمع لوجب بها - و لکان الواحد منها أو کل واحد منها قبل واجب الوجود - و مقوما لواجب الوجود - فواجب الوجود لا ينقسم في المعني و لا في الکم.» (9)
وفق اين عبارت، اگر ذات واجب از دو يا چند چيزي که با همديگر اجتماع کرده اند، ترکيب شده باشد، لازم مي آيد که به وسيله ي همان چيزها واجب شود و يکي از آنها يا همه ي آنها پيش از واجب، و مقوم واجب باشند. به همين روي، واجب الوجود انقسام پذير نيست؛ نه به حسب معنا و حقيقت، و نه به حسب مقدار و کميت.
در توضيح عبارت فوق بايد گفت: انقسام به اجزا بر سه قسم است: 1) انقسام به جنس و فصل؛ 2) انقسام به اجزاي متشابه مقداري؛ 3) انقسام به اجزاي غير متشابه، يعني ماده و صورت، يا عناصر سازنده ي مرکب (زيرا انقسام يا به حسب عقل است و يا به حسب خارج.) قسم اول همان انقسام به جنس و فصل است. قسم دوم يا بالقوه است يا بالفعل؛ انقسام بالقوه همان انقسام شيءمتصل است به اجزاي متشابه، و انقسام بالفعل انقسام جسم است به اجزاي غير متشابه (يعني ماده و صورت: «و الانقسام قد يکون بحسب الکميه - کما للمتصل الي أجزائه المتشابهه - و قد يکون بحسب المعني - کما للجسم الي الهيولي و الصوره - و قد يکون بحسب الماهيه کما للنوع الي الجنس و الفصل.» (10)
به اين تريب، مراد از انقسام در کم، انقسام بالقوه ي خارجي، و مراد از انقسام در معنا، يا همان انقسام به ماده و صورت يا عناصر، انقسام بالفعل خارجي مي باشد. پر واضح است که انقسام به ماده و صورت ذهني همان انقسام به جنس و فصل است؛ زيرا چنان که پيشتر گفتيم، ماده و صورت ذهني به ترتيب همان جنس و فصل اند، با اين تفاوت که جنس و فصل لا بشرط اعتبار مي شوند، ولي ماده و صورت بشرط لا. با اين حال، ابن سينا ظاهرا در اين استدلال درصدد نفي اجزاي خارجي است؛ زيرا نفي ماهيت، که به تبع آن اجزاي ماهوي، يعني جنس و فصل، و نيز ماده و صورت ذهني از واجب نفي مي شوند، در ضمن استدلال هاي ديگر ابن سينا آمده است.
همچنين، ترکب از اجزا بر دو قسم است: يکي آنکه همه ي اجزاي مرکب مقدم بر آن باشند؛ و ديگر آنکه يک جزء مقدم بر مرکب، و به اصطلاح، جزء سابق باشد، و يک جزء همراه و هم زمان با مرکب، ‌و به اصطلاح، جزء لاحق باشد. خواجه نصيرالدين طوسي، براي قسم اول، به عناصري مثال مي زند که مرکبات را پديد مي آورند؛ مثلاً آب که از اکسيژن و هيدروژن ترکيب مي يابد و هر دو جزئش بر آن تقدم دارند: «و الترکب قد يکون من أجزاء تتقدم المرکب - کالعناصر للمرکبات.» (11)
او براي قسم دوم «جسم» را مثال مي آورد؛ زيرا جسم از ترکيب جزء سابق (يعني ماده) و جزء لاحق (يعني صورت) پديد مي آيد، به گونه اي که لحوق صورت همان پديد آمدن جسم است و صورت تقدمي بر تحقق جسم ندارد: «و قد يکون من جزء أصل يتقدم المرکب - کخشب السرير - و جزء آخر يلحقه فيحصل المرکب مع لحوقه - کصوره السرير - و لا يکون وجود الجزء اللاحق متقدما علي وجود السرير.» (12)
اکنون، پس از آشنايي با استدلال، به سراغ تقرير ابن سينا از برهان مي رويم. او در اين برهان، با بهره گيري از قياس شرطي اتصالي، بر عدم ترکب و انقسام ناپذيري واجب استدلال مي کند:
اگر واجب الوجود مرکب از دو يا چند چيز باشد، اولا، وجوب واجب الوجود به سبب آن چيزها خواهد بود؛ و ثانيا، يکي از آن چيزها يا همه ي آنها بر واجب الوجود تقدم خواهد داشت: «لو التأم ذات واجب الوجود - من شيئين أو أشياء يجتمع لوجب بها - و لکان الواحد منها أو کل واحد منها قبل واجب الوجود - و مقوما لواجب الوجود.» (13)
در اين قياس، هر دو تالي مرفوع است؛ يعني هم واجب الوجود بالذات واجب الوجود بالغير و معلول غير نمي شود و هم واجب الوجود مسبوق به يک يا چند جزء نيست. به اين ترتيب، با رفع تالي هاي ياد شده، مقدم نيز رفع مي شود؛ يعني واجب الوجود مرکب نيست (نه مرکب از اجزاي خارجي و نه مرکب از اجزاي کمي.)
ابن سينا پس از ذکر جمله ي شرطيه ي متصله،بدون اينکه به رفع تالي يا تالي ها بپردازد و سپس رفع مقدم را نتيجه بگيرد، مي گويد: «فواجب الوجود لاينقسم في المعني و لا في الکم.» (14)
خودداري او از بيان رفع تالي به دليل روشن بودن آن است. از طرفي، در بيان نتيجه نيز «عدم انقسام» را مي آورد،‌نه مرکب نبودن واجب را؛ زيرا چنان که پيشتر گذشت، ترکب و انقسام متلازم يکديگرند: نفي يکي، نفي ديگري را در پي دارد.
به نظر مي رسد، با نفي اجزاي مقداري از واجب، هرگونه امتدادي (از جمله امتداد پايدار مکاني يا امتداد سيال زماني) از ذات الهي (جل شأنه) نفي مي شود؛ يعني خدا نه مکان دار است و نه زمان دار؛ بلکه با نفي انقسام پذيري واجب در معنا و کم، جسم بودن نيز از واجب نفي مي گردد. و به همين دليل، ابن سينا نيز از همين راه جسميت را از خدا نفي مي کند: «و کل جسم محسوس فهو متکثر بالقسمه الکميه و بالقسمه المعنويه الي هيولي و صوره.» (15)
چنان که مي دانيم، جسم به لحاظ معنا و ذات مرکب از هيولا و صورت است. همچنين، جسم به دليل امتداد داشتن در جهات سه گانه قابليت انقسام کمي تا بي نهايت را دارد. و عبارت فوق نيز همين مطلب را بيان مي کند.
از طرفي، در همين برهان، ملاحظه کرديم که واجب الوجود نه به هيولا و صورت منقسم مي شود و نه قابل انقسام کمي است: «فواجب الوجود لا ينقسم في المعني و لا في الکم.» (16)
به اين ترتيب،‌مي توان برهان بر نفي جسميت از واجب را اين گونه سامان داد: واجب الوجود، در معنا و کم، غير قابل انقسام است؛ هر جسمي در معنا و در کم، قابل انقسام است؛ پس، واجب الوجود جسم نيست.
ناگفته نماند، برهان نفي ترکيب واجب از اجزاي خارجي به نحوي تقرير يافته است که مي تواند هرگونه ترکيب خارجي را از واجب نفي کند. و بر همين اساس،‌ترکيب شيميايي نيز در مورد خدا منتفي است.
اما خواجه نصيرالدين طوسي برهان ابن سينا را به گونه اي تقرير مي کند که علاوه بر نفي اجزاي مقداري و اجزاي خارجي از واجب، ترکيب از ماهيت و وجود، و به تبع آن، ترکيب از کمال و نقص را نيز از واجب نفي مي کند:
و تقريرها في هذا الکتاب - أن ذات واجب الوجود لو التأم من شيئين أو أشياء - ليس و لا واحد منها بواجب الوجود - ثم حصل منها واجب الوجود - کالمرکب من العناصر البسيطه - أو کان واجب الوجود ذا مايه أخري - غير الوجود الواجب اتصفت تلک الماهيه بوجوب الوجود - فصارت واجب الوجود - کالانسان المتصف بالوحده - الصائر بذلک واحدا کان الواحد من أجزائه - يعني الماهيه المذکوره - أو کل واحد منها کالشيئين أو الأشياء المذکوره - قبل واجب الوجود مقوما له هذا خلف - فواجب الوجود لاينقسم في المعني - الي ماهيه و واجب وجود مثلا - و لا في الکم الي أجزاء متشابهه. (17)
آنچه در عبارت فوق، مورد عنايت خواجه نصير الدين قرار گرفته، سلب ماهيت از واجب الوجود است. وجودي که عاري از ماهيت است، حد و مرزي براي آن نيست. و از اين رو، فاقد هيچ کمالي نيست، بلکه کمال مطلق و هستي محض و صرف است؛ چنان که نفي ماهيت از واجب اجزاي حدي، يعني جنس و فصل و نيز ماده و صورت ذهني را از واجب نفي مي کند.

پي‌نوشت‌ها:
 

* دانشجوي دکتري فلسفه، مؤسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني قدس سره.
1. ر. ک: جعفر سبحاني، الالهيات، ج 2، ص 11.
2. ر. ک: عبدالرسول عبوديت، درآمدي به نظام حکمت صدرايي، ج 2، ص 205.
3. ر. ک: عبدالله جوادي آملي، رحيق مختوم،‌ج 10، ص 322 - 323.
4. ر. ک: ملاصدرا، الحکمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، ج 5، ص 283.
5. ابن سينا، الشفاء: الالهيات، تصحيح سعيد زائد، ص 67.
6. عبدالرسول عبوديت، همان، ص 206.
7. ملاصدرا، همان، ج 1، ص 67.
8. سيد محمدحسين طباطبائي، نهايه الحکمه، ص 19 - 20.
9. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 3، ص 54.
10. همان، ص 54 - 55.
11. همان.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. همان، ص 60.
16. همان، ص 54.
17. همان.
 

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: ماهنامه علمي- ترويجي در زمينه علوم انساني معرفت شماره 155
ادامه دارد...


عقل عملى در آثار ابن سينا
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:36 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
عقل عملى در آثار ابن سينا


به اعتقاد فيلسوفان اسلامى آنچه نفس انسان را از نفس حيوانى جدا مى‏سازد عقل نظرى و عملى است. اما در ميان اين فيلسوفان، و حتى گاه در آثار يك فيلسوف، تفسيرى واحد درباره عقل نظرى و عملى ديده نمى‏شود. قصد اين نوشتار تبيين معناى عقل عملى از ديدگاه ابن سينا است.
با مراجعه به آثار اين فيلسوف چهار اصطلاح درباره عقل عملى قابل تشخيص است. در برخى از اين اصطلاحات، عقل عملى تنها داراى كاركرد ادراكى است و به قوه درك كننده احكام كلى يا جزئى مربوط به عمل تفسير مى‏شود. در برخى ديگر از اصطلاحات، عقل عملى گذشته از كاركرد ادراكى، داراى كاركرد عملى نيز هست. با بررسى اين چهار اصطلاح معلوم مى‏شود كه هيچيك از آنها بر دو اصطلاح رايج در ميان فيلسوفان اسلامى منطبق نيست و در پايان مقاله سعى شده است چهار اصطلاح موصوف، به اصطلاح واحد و جامعى بازگردانده شود.
در كتابهاى فلسفى معانى مختلف و تقسيمات متعددى براى عقل ذكر شده است. از اين ميان مهمترين تقسيمى كه براى عقل بشرى بيان شده است، تقسيم عقل، به عقل نظرى و عقل عملى مى‏باشد.
با مرورى بر آنچه فيلسوفان اسلامى پيرامون عقل نظرى و عملى گفته‏اند، در مى‏يابيم كه اصطلاح واحدى در اين باره در ميان آنان وجود ندارد و همين امر گاه باعث‏سوء برداشتها و تفسيرهاى نادرست از كلمات آنان مى‏گردد. نكته مهمتر اين است كه گاه در آثار يك فيلسوف به معانى مختلفى در اين باره بر مى‏خوريم. برجسته‏ترين مصداق در اين زمينه، بزرگ‏ترين فيلسوف مشائى در جهان اسلام، ابو على سينا است.
هدف اين نوشتار طرح سخنان ابن سينا درباره عقل عملى، و استنباط معنا يا معانى عقل عملى از اين سخنان است. بديهى است كه چون عقل عملى قسيم عقل نظرى است و مقسم هر دو، عقل مى‏باشد، لازمه هر تفسيرى از عقل عملى، تفسيرى خاص براى عقل نظرى است و در سعه و ضيق محدوده كاركرد عقل نظرى مؤثر خواهد بود. قبل از طرح سخنان ابن سينا، بهتر است اشاره‏اى به ديگر نظرات مطرح شده در اين باره داشته باشيم و برخى مقدمات مفيد را براى بحث ذكر كنيم.

دو اصطلاح درباره عقل عملى

با قطع نظر از سخنان ابن سينا، در ميان فيلسوفان اسلامى دو اصطلاح درباه عقل عملى ديده مى‏شود. يكى از اين دو اصطلاح از شهرت بيشترى برخوردار است و لذا آن را اصطلاح مشهور مى‏ناميم و اصطلاح ديگر را اصطلاح غير مشهور.
الف - اصطلاح مشهور عقل عملى: بسيارى از فيلسوفان اسلامى به پيروى از ارسطو، عقل عملى را همچون عقل نظرى، قوه درك كننده انسان معرفى مى‏كنند و تفاوت اين دو عقل را در مدركات آنها مى‏دانند.
بر اين اساس عقل نظرى قوه درك كننده امور نظرى است و عقل عملى قوه درك كننده خوب و بد اعمال. ارسطو بر آن بود كه تفاوت عقل نظرى و عملى در غايت آنهاست. غايت عقل نظرى، نظر است و غايت عقل عملى، عمل.
عقل عملى احكامى را درك مى‏كند كه در طريق عمل و به عنوان مقدمه و مبدء براى عمل قرار مى‏گيرند؛ در حالى كه عقل نظرى به جهت‏خود شناخت و نظر، به ادراك مى‏پردازد. (2)
فارابى در مورد عقل عملى مى‏گويد: «عقل عملى قوه‏اى است كه انسان بواسطه آن و از طريق تجارب بسيار و مشاهده اشياء محسوس، به مقدماتى دست مى‏يابد كه بر اساس آن پى مى‏برد كه چه كار بايد كرد و چه كار نبايد كرد. البته در امورى كه انجام آنها در اختيار ماست. اين مقدمات نيز برخى كلى اند و برخى جزئى.» (3) بسيارى از متاخران نيز همين تفسير را براى عقل عملى بيان كرده‏اند. (4)
بر اساس اين اصطلاح تفاوت عقل نظرى و عملى در اين نيست كه يكى قوه اداراكى است و ديگرى قوه عمل كننده و همچنين تفاوت اين دو عقل در كلى و جزئى بودن مدركات آنها نيست. بلكه تفاوت عقل نظرى و عملى اين است كه نفس انسان با كمك عقل عملى به دنبال شناختى مى‏رود كه در طريق عمل واقع مى‏شود؛ اما با كمك عقل نظرى، آدمى شناخت را بخاطر خود شناخت مى‏خواهد و به شناختهايى دست مى‏يابد كه در طريق عمل قرار نمى‏گيرند.
ب. اصطلاح غير مشهور عقل عملى: برخى فيلسوفان عقل عملى را مرادف با اراده و به عنوان قوه عمل كننده در نظر مى‏گيرند. قطب الدين رازى از طرفداران اين نظريه است. او مى‏گويد: «قوه‏اى كه نفس، اشياء را با آن درك مى‏كند عقل نظرى است و قوه‏اى كه مصدر افعال است عقل عملى مى‏باشد». پس از اين مى‏گويد: «عقل نظرى هم امورى كه به عمل مربوط نمى‏شود را درك مى‏كند و هم امورى را كه به عمل تعلق دارد. در نتيجه حكمت نظرى و عملى نتيجه عقل نظرى است و عقل عملى به كمك ادراكات عقل نظرى، مصدر افعال است‏». (5)
از ظاهر برخى سخنان بهمنيار و ملاصدرا و برخى معاصران نيز همين اصطلاح قابل برداشت است. (6)
بر اساس اين اصطلاح، تفاوت عقل نظرى و عملى اين است كه عقل نظرى قوه‏اى درك كننده است و عقل عملى قوه‏اى عمل كننده، بنابراين ادراك همه مدركات مختص به انسان بر عهده عقل نظرى خواهد بود و حكمت نظرى و عملى، هر دو، دستاورد اين عقل است.

خلاصه‏اى از (علم النفس) انسان‏شناسى ابن سينا

به منظور درك روشن‏تر سخنان ابن سينا درباره عقل عملى، اشاره به انسان‏شناسى او مفيد به نظر مى‏رسد. ابن سينا معتقد است كه جز جمادات، همه موجودات داراى نفس هستند. بدين ترتيب همه موجودات زنده، اعم از گياهان و حيوانات و انسانها و نيز افلاك، از نفس برخوردارند و نفس منشا حيات و زندگى است. ابن سينا نفس را «كمال اول براى جسم طبيعى آلى‏» (جسم طبيعى كه آلت نفس است‏براى انجام فعل) معرفى مى‏كند. (7)
او معتقد است كه انسان از سه نفس نباتى، حيوانى و انسانى برخوردار است. (8) نفس نباتى داراى سه قوه و در نتيجه سه كاركرد است. اول قوه غاذيه كه عمل هضم غذا را انجام مى‏دهد. دوم قوه نمو يا منميه يا ناميه كه عمل نشو و نما و زياد كردن جسم از اوست. و سوم قوه مولده كه عمل توليد مثل را انجام مى‏دهد. (9)
نفس حيوانى داراى دو قوه محركه و مدركه است. با قوه محركه، نفس بطور ارادى بدن را به حركت وا مى‏دارد و با قوه مدركه، جزئيات را درك مى‏كند. (10)
نفس انسانى از دو قوه عالمه و عامله برخوردار است. به اين دو قوه عقل نظرى و عقل عملى نيز گفته مى‏شود. توضيح اين دو قوه بخصوص عقل عملى موضوع اصلى اين نوشته است.
بدين ترتيب دو قوه محركه و مدركه ميان انسان و ديگر حيوانات مشترك است اما دو قوه عالمه (عقل نظرى) و عامله (عقل عملى) مختص آدمى است. نفس بر اساس قوه محركه بطور ارادى بدن را به حركت درمى آورد و با قوه مدركه جزئيات را درك مى‏كند. اين دو عمل يعنى تحريك ارادى و ادراك جزئى ميان انسان و چارپايان مشترك است. اما نوع خاصى از ادراك يعنى ادراك كليات و نوع خاصى از عمل، يعنى عمل بر اساس تامل عقلانى وجود دارد كه مختص انسان است.
از آن جا كه عقل عملى (قوه عامله) با قوه محركه مرتبط است، مناسب است توضيحى درباره قوه محركه داشته باشيم.

قوه محركه و اراده

سخنان ابن سينا درباره قوه محركه هميشه يكسان نيست و براى فهم مراد وى لازم است‏سخنان او بر يكديگر عرضه شوند و از مجموع مطالب، معناى مورد نظر او استنباط گردد. اما از آن جا كه بحث اصلى، قوه محركه و اراده نيست، خلاصه بررسى سخنان ابن سينا در اين باره طرح مى‏شود.
ابن سينا قوه محركه را دو قسم مى‏داند و نام قوه محركه را بر دو قوه اطلاق مى‏كند. يكى از اين دو قوه در نفس است و ديگرى در بدن. قوه محركه موجود در نفس همان قوه نزوعيه شوقيه است. اين قوه خود داراى دو شعبه قوه شهوانى و قوه غضبى است. قوه شهوانى قوه‏اى است كه بخاطر طلب لذت، باعث تحريك انسان به سمت اشياء مورد تخيل مى‏شود و قوه غضبى به خاطر طلب غلبه، انسان را تحريك مى‏كند تا از شى‏ء مورد تخيل خود را دور كند. بطور خلاصه قوه شهوانى براى جلب ملايم است و قوه غضبى براى دفع منافر.
قوه محركه موجود در بدن، قوه‏اى است كه در عضلات وجود دارد و باعث‏حركت كردن اعضاى بدن و انجام عمل مى‏شود. (11)
به قوه نخست، شوقيه و باعثه و نزوعيه مى‏گويند چون اين قوه در انسان شوقى نسبت‏به عمل ايجاد مى‏كند و سپس موجب برانگيخته شدن و انبعاث قوه محركه بدن مى‏شود و آن را از حالت‏سكون برمى كند و نزع مى‏كند و به حركت وامى دارد.
به قوه دوم، فاعل حركت مى‏گويند چون بدن را به حركت مى‏اندازد و فعل حركت مستقيما به اين قوه برمى‏گردد. به ديگر سخن، مبدا قريب حركت همين قوه موجود در عضلات است.
بدين سان قوه محركه اول با ايجاد شوق در نفس، باعث فعال شدن قوه محركه دوم مى‏گردد و اين قوه دوم مستقيما عمل را انجام مى‏دهد.
ابن سينا گاه تنها قسم دوم قوه محركه، يعنى قوه عضلات را قوه محركه مى‏نامد و قسم اول يعنى قوه شوقيه را از اعوان و انصار قوه محركه مى‏داند. (12)
فيلسوف ما در برخى از مواضع، بحث‏خود را كامل‏تر بيان مى‏كند و اظهار مى‏دارد كه قوه محركه اول يعنى قوه شوقيه غير از اين كه باعث ايجاد شوق مى‏شود، در انسان اراده يا اختيار يا اجماع را نيز ايجاد مى‏كند و تنها پس از موجود شدن اراده در نفس است كه قوه محركه دوم، عمل را در خارج محقق مى‏كند. (13)
بر اساس اين سخنان فرمول عمل ابن سينا به اين صورت خواهد بود: علم - شوق - اراده - تحريك عضلات - عمل. در اين فرمول شوق و اراده از قوه محركه نفس صادر مى‏شود و تحريك عضلات از قوه محركه بدن، تفاوت انسان و چارپايان در اين فرمول به تفاوت علم آنها برمى گردد. در چارپايان حس و خيال و وهم منشا شوق است ولى در انسان گذشته از اين سه قوه، قوه عقل نيز منشا شوق مى‏باشد.

عقل عملى در سخنان ابن سينا

قبل از طرح سخنان ابن سينا، بايد توجه داشت كه در كلمات اين فيلسوف عقل نظرى و عقل عملى تعابير ديگرى از قوه عالمه و قوه عامله است. او در آغاز بحث از قوه عامله و عالمه در شفا و نجاة اين دو قوه را عقل مى‏نامد. (14) منظور او اين است كه قوه عامله، عقل عملى است و قوه عالمه، عقل نظرى. ابن سينا در ادامه بحث در نجاة مى‏گويد: «مشهورات از قوه عامله و عقل نظرى متولد مى‏شوند.» (15) و در شفا مى‏گويد: «مشهورات از عقل عملى و عقل نظرى متولد مى‏شوند.» (16) با مقايسه اين دو عبارت درمى يابيم كه قوه عامله همان عقل عملى است. ابن سينا در رساله نفس به يگانگى قوه عامله و عقل عملى تصريح مى‏كند و مى‏گويد: «قوه عامله آن است كه وى را عقل عملى خوانند.» (17)
بر اين اساس، پس از اين، به منظور يكسان سازى عبارات در همه مواردى كه ابن سينا از قوه عامله يا عقل عملى استفاده مى‏كند، عقل عملى را بكار خواهيم برد.
ابن سينا در طبيعيات شفا و نجاة مى‏گويد: «عقل عملى مبدا تحريك كننده بدن انسان به افعال جزئى برآمده از رويه و تفكر است. » (18) او پس از اين به توضيح كاركردهاى عقل عملى مى‏پردازد و مى‏گويد: «عقل عملى داراى سه اعتبار و جهت است و بر اساس هر يك از اين جهات، اعمال خاصى از انسان صادر مى‏شود: جهت اول در مقايسه با قوه حيوانى نزوعى، جهت دوم در مقايسه با قوه حيوانى متخيله و متوهمه، و جهت‏سوم در مقايسه با خودش‏».
عقل عملى در مقايسه با قوه حيوانى نزوعى باعث‏حدوث حالاتى همچون خجالت، حيا، خنده و گريه مى‏شود كه مختص انسان است. عقل عملى در اثر فعل و انفعالى كه به سرعت در انسان رخ مى‏دهد، آماده مى‏شود تا اين گونه حالات را در انسان توليد كند.
عقل عملى در مقايسه با قوه حيوانى متخيله و متوهمه، قوه‏اى است كه قوه حيوانى متخيله و متوهمه را در استنباط تدابير در امور حادث و فاسد شدنى و استنباط صنايع انسانى به كار مى‏گيرد.
عقل عملى در مقايسه با خودش، قوه‏اى است كه با كمك عقل نظرى به آرايى كه به اعمال تعلق دارد و مشهورات ناميده مى‏شود، دست مى‏يابد، مثل اين كه دروغ و ظلم قبيح و زشت است. (19)
ابن سينا مشابه مطالب شفا و نجاة را در كتاب عيون الحكمة ذكر مى‏كند، بدون آن كه ذكرى از عقل عملى يا قوه عامله به ميان آورد. او مى‏گويد: «از جمله حيوانات انسان است كه داراى نفس ناطقه است. نفس ناطقه داراى خواصى است. برخى از اين خواص از باب ادراك است، برخى از باب فعل، و برخى از باب انفعال. از ميان اين سه، تنها ادراك مختص به انسان (ادراك كليات) بدون نياز به بدن از نفس صادر مى‏شود. افعال و انفعالات نفس به كمك بدن از نفس صادر مى‏گردد. اما افعالى كه با مشاركت‏بدن و قواى بدنى از نفس صادر مى‏شود؛ عبارت است از تعقل و رويه در امور جزئى در كارهايى كه سزاوار است عمل شود يا سزاوار نيست عمل شود، به حسب اختيار. استنباط صناعات عملى و تصرف در آنها مانند كشاورزى و نجارى به همين باب تعلق دارد. اما انفعالات، حالتهايى هستند كه پس از استعدادها و آمادگيهايى كه با مشاركت نفس ناطقه بر بدن عارض مى‏شوند، پديد مى‏آيند. مانند استعداد خنده، گريه، خجالت، حيا، رحمت، رافت و الفت‏». (20)
در عبارتهاى بالا هر چند انفعالات از افعال جدا شده است، اما همه اينها از امور عملى مختص به انسان شمرده شده كه از نفس با مشاركت‏بدن صادر مى‏شوند. خود افعال هم به دو قسم «استنباط حسن و قبح در امور جزئى‏» و «استنباط صنايع‏» تقسيم شده است. بنابراين سه عملكردى كه در شفا و نجات به عقل عملى نسبت داده مى‏شود، در عيون الحكمه به نفس ناطقه، از آن جهت كه با بدن مرتبط است، منسوب مى‏گردد.
تفاوتى كه ميان اين دو تبيين از عقل عملى وجود دارد اين است كه در تبيين اول كه در شفا و نجاة ذكر شده است، كاركرد سوم عقل عملى، ادراك آرايى كه به اعمال تعلق مى‏گيرد بيان شده و اين آرا مى‏تواند آراى كلى مربوط به عمل، همچون «ظلم قبيح است‏» باشد، يا آراى جزئى مربوط به عمل، همچون «اين كار قبيح است و نبايد انجام شود». در حالى كه در تبيين دوم كه در عيون الحكمة آمده است، تنها آراى جزئى مربوط به عمل مطرح است.
به هر حال بر اساس سخنانى كه در شفا نجاة و عيون الحكمه ذكر شده است، انفعالات مختص به انسان و استنباط صنايع انسانى و ادراك حسن و قبح اخلاقى، سه كاركرد عقل عملى است. از اين ميان، كاركرد اول، عملى است و دو كاركرد اخير ادراكى اند، هر چند مربوط به عمل. بنابراين عقل عملى قوه‏اى صرفا عملى يا ادراكى نيست، بلكه هم عمل كننده است و هم ادراك كننده. اما از آن جا كه مدركات او مقدماتى براى انجام اعمالند، به آن قوه عامله مى‏گويند.
ابن سينا در رساله نفس از ميان سه كاركردى كه در كتابهاى شفا و نجاة و عيون الحكمة براى عقل عملى بيان كرده بود تنها دو كاركرد اخير را كه كاركردهايى ادراكى‏اند، مورد اشاره قرار مى‏دهد و مى‏گويد: «قوة عامله آن است كه وى را عقل عملى خوانند و اخلاق نيك و بد از او مى‏آيد و استنباط صناعت.» (21)
ظاهرا منظور ابن سينا از اين كه عقل عملى را مبدا اخلاق نيك و بد معرفى مى‏كند آن است كه عقل عملى با ادراك افعال خوب و بد، منشا اخلاق خوب و بد مى‏گردد، زيرا ادراك اعمال خوب و بد، مبدا عمل است، هر چند مبدا بعيد. از اين عبارت ابن سينا نمى‏توان مشخص كرد كه درك احكام جزئى عمل، كاركرد عقل عملى است‏يا درك هر گونه حكم مربوط به عمل، اعم از حكم كلى يا جزئى.
ابن سينا در كتاب اشارات تنها به كاركرد سوم عقل عملى اشاره مى‏كند و تفسير خاصى از آن ارائه مى‏كند. او مى‏گويد: «از جمله قواى نفس، قوه‏اى است كه نفس به جهت تدبير بدن نيازمند آن است و نام عقل عملى مخصوص همين قوه است. كار اين قوه استنباط آن دسته از كارهاى انسانى و جزئى است كه واجب است انجام شود تا اين كه آدمى به اغراض اختيارى خود نائل شود. اين استنباط، از مقدمات كلى اولى و مشهور است و تجربى عقل نظرى است‏». (22)
به نظر مى‏رسد سخنان ابن سينا در اشارات نيازمند توضيح است. به خصوص با توجه به اين كه اشارات آخرين كتاب ابن سيناست و در نتيجه آراى او در اين كتاب نهايى‏ترين نظرات فيلسوف ماست.
از سخنان ابن سينا در اشارات چنين استفاده مى‏شود كه عقل عملى قوه‏اى است كه نفس به وسيله آن احكام جزئى مربوط به عمل را از احكام كلى عملى استنباط مى‏كند. اما استنباط احكام كلى عملى بر عهده عقل نظرى است. بدين ترتيب عقل نظرى گذشته از اين كه احكام كلى حكمت نظرى را استنباط مى‏كند، استنباط احكام كلى حكمت عملى را نيز بر عهده دارد. آن چه بر عهده عقل عملى است، استنباط احكام جزئى عملى از احكام كلى عملى است. براى مثال اين احكام كه «عدالت نيكو است‏» و «ظلم قبيح است‏» و «راستگويى خوب است‏» - خواه اين احكام را احكام اولى بدانيم خواه از مشهورات و خواه احكامى كه آدمى بر اساس تجارب خويش بدانها دست‏يافته است - احكامى هستند كه عقل نظرى آنها را استنباط مى‏كند. وقتى عقل نظرى اين احكام را صادر كرد، هر يك از اين احكام به منزله كبراى قياس لحاظ مى‏شوند كه پس از منضم شدن صغرى به آن، عقل عملى حكم جزئى استنباط مى‏كند. براى مثال از دو مقدمه: «اين عمل عدل است‏» و «عدل نيكو است‏»، نتيجه مى‏گيرد كه «اين عمل نيكو است‏».
از آن جا كه صغرى معنايى جزئى است و ادراك معانى جزئى با قوه وهم است، لذا قوه واهمه آن را ادراك مى‏كند. و چون كبرى حكم كلى است و ادراك حكم كلى بر عهده عقل نظرى است، بنابراين عقل نظرى آن را درك مى‏كند. در نهايت اين عقل عملى است كه پس از اخذ دو مقدمه مذكور نتيجه را از آنها استنباط مى‏كند، زيرا نتيجه حكم جزئى مربوط به عمل است و استنباط چنين حكمى بر عهده عقل عملى است.
بدين سان عقل عملى به كمك عقل نظرى حكم جزئى را ادراك مى‏كند و وظيفه عقل عملى ادراك حكم جزئى عملى و استنباط اين حكم از حكم كلى عملى است. (23)
ابن سينا در كتاب شفا نيز مطلب كتاب اشارات را با توضيحى بيشتر ذكر مى‏كند و مى‏گويد: انسان قوه‏اى دارد كه اختصاص به درك آرا و احكام كلى دارد و قوه‏اى نيز دارد كه مختص رويه و تفكر در آن دسته از امور جزئى مفيد و مضر است كه سزاوار ست‏بدانها عمل شود يا از آنها اجتناب شود. يعنى امورى كه خوب و بد و خير و شراند. اين كار از طريق نوعى قياس و تامل انجام مى‏پذيرد. اين قوه در قياس خود كبرى را از قوه اولى كه كليات را ادراك مى‏كند اخذ مى‏كند و خود به نتايج جزئى مربوط به عمل دست مى‏يابد.
قوه اول عقل نظرى ناميده مى‏شود و به قوه دوم عقل عملى مى‏گويند. عقل نظرى با صدق و كذب كار دارد و عقل عملى با خير و شر در جزئيات. عقل نظرى با واجب و ممتنع و ممكن كار دارد و عقل عملى با قبيح و جميل و مباح. مبادى عقل نظرى اوليات است و مبادى عقل عملى مشهورات و مقبولات و مظنونات و تجربيات ادراك شده با وهم ظنى. (24)
دليل اين كه ابن سينا قوه مورد بحث را عقل عملى يا قوه عامله مى‏نامد اين است كه عمل قوه مذكور در مبادى عملى انسانى واقع مى‏شود. به اين بيان كه در فعل انسانى احكام همين عقل باعث‏شوق و اراده و در نتيجه عمل مى‏گردد.
عقل نظرى تنها احكام كلى را درك مى‏كند و احكام كلى حتى اگر مربوط به عمل باشند، نمى‏توانند باعث‏برانگيخته شدن شوق و اراده و انجام عمل گردد و تنها امرى نظرى و فكرى است. از اين روست كه ابن سينا قوه درك كننده احكام كلى (خواه احكام كلى صرفا نظرى و خواه احكام كلى مربوط به عمل) را عقل نظرى مى‏نامد.
در ابتداى بحث از عقل عملى، از كتاب شفا و نجاة عبارتى را نقل كرديم كه در آن ابن سينا عقل عملى را به عنوان مبدا تحريك كننده بدن توصيف كرد. تفسير اين عبارت بر اساس مطالبى كه ذكر شد اين خواهد بود كه منظور ابن سينا اين نيست كه عقل عملى مستقيما باعث تحريك بدن مى‏گردد، همان طور كه كاركرد قوه محركه همين بود. بلكه مقصود اين است كه عقل عملى يكى از مبادى تحريك كننده بدن است، هر چند مبدا بعيد و با واسطه. به ديگر سخن تنها مبدا تحريك كننده بدن كه مختص به انسان است. عقل عملى است و ديگر مبادى ميان انسانها و چارپايان مشترك است. همين مطلب باعث‏شد كه ابن سينا عقل عملى يا قوه عامله و قوه محركه را از هم تمايز دهد و عقل عملى يا قوه عامله را مختص آدمى بداند. بدين سان آن قوه‏اى كه مبدا عمل بوده و مختص انسان است عقل عملى است و از همين رو مناسب است كه آن را قوه عامله انسانى بناميم. جمله ابن سينا در شفا و اشارات چنين بود: «قوه عامله (عقل عملى)، مبدا تحريك كننده بدن انسان به افعال جزئى برآمده از رويه و تفكر است‏». (25)
ابن سينا در رساله حدود ضمن بيان معانى مختلف عقل، درباره عقل عملى مى‏گويد: «قوه‏اى كه مبدا تحريك قوه شوقيه است‏به سوى جزئياتى كه اختيار مى‏شود تا آدمى به غايات ظنى يا علمى دست‏يابد». (26)
ابن سينا در عيون الحكمه مى‏گويد: «نفس ناطقه دو قوه دارد، يكى از آن دو زمينه عمل را فراهم مى‏كند. اين قوه به بدن مرتبط است و بوسيله آن ميان آنچه سزاوار عمل كردن است و آنچه سزاوار نيست عمل شود و ميان خوب و بد در جزئيات تميز داده مى‏شود. اين قوه عقل عملى نام دارد. قوه دوم، نفس را آماده نظر مى‏كند. اين قوه به عالم بالا مرتبط است و فيض الهى را دريافت مى‏كند و به ادراك معقولات و كليات نايل مى‏گردد [كه عقل نظرى ناميده مى‏شود]». (27)
همان طور كه مى‏بينيم سخنان ابن سينا در رساله حدود و فقره نقل شده از عيون الحكمه هماهنگ با سخنان او در اشارات است.
اين سخنان ابن سينا درباره عقل عملى را مى‏توان به چهار قسم و با ملاحظاتى به سه يا دو قسم تقسيم كرد:
1. عقل عملى سه كاركرد دارد، يكى از آنها كاركرد مستقيما عملى است و دو كاركرد ديگر ادراكى و بطور غير مستقيم عملى است. اين سه كاركرد عبارتند از: انفعالات، استنباط صنايع انسانى، ادراك خوب و بد اعمال. اين بيان در كتابهاى شفا و نجاة ديده مى‏شود.
2. در فقره‏اى از عيون الحكمة همان بيان اول ذكر شده است، با اين تفاوت كه كاركرد سوم، استنباط احكام جزئى مربوط به عمل تفسير شده است نه ادراك هر نوع حكم اعم از جزئى و كلى درباره عمل.
3. در رساله نفس از ميان سه كاركردى كه در بيان اول و دوم آمده است تنها به دو كاركرد اخير كه كاركردهاى ادراكى. مربوط به عمل هستند اشاره شده است. ضمن آن كه كاركرد سوم به شكل مبهم بيان شده و لذا هم قابل تاويل به تفسير بيان اول است و هم مى‏توان آن را به تفسير بيان دوم درباره كاركرد سوم تاويل كرد.
4. در كتاب اشارات و قوه‏اى از كتاب شفا تنها كاركرد سوم براى عقل عملى بيان مى‏شود آن هم به معناى استنباط احكام جزئى مربوط به عمل.
با توجه به تصريحاتى كه در كتابهاى اشارات و شفا و عيون الحكمة در مورد تفسير كاركرد سوم وجود دارد به نظر مى‏رسد عبارات بيان اول و سوم درباره كاركرد سوم را بايد بر تفسيرى كه در بيان دوم و چهارم آمده حمل كرد و تنها ادراك احكام جزئى عملى را وظيفه عقل عملى دانست و ادراكات كلى مربوط به عمل را به عقل نظرى منسوب كرد. بدين ترتيب بيان اول و دوم، بيان واحدى خواهند شد و سخنان ابن سينا سه قسم خواهد بود.
مى‏توان بر اساس اين سؤال كه آيا عقل عملى تنها قوه‏اى ادراكى است و يا غير از ادراك، انفعالات مختص انسان نيز از او صادر مى‏شود؟، سخنان ابن سينا را به دو قسم تقسيم كرد و كه ابن سينا در برخى بيانها (بيان اول و دوم) عقل عملى را داراى كاركرد ادراكى و غير ادراكى مى‏داند اما در برخى بيانها (بيان سوم و چهارم) تنها كاركرد ادراكى را براى عقل عملى قائل است. به هر حال در مقام جمع بندى سخنان ابن سينا دو راه حل پيش روى ماست. يا اين كه كتاب اشارات را اصل قرار دهيم و با توجه به اين كه آخرين كتاب ابن سينا همين كتاب است، معتقد شويم كه او در اشارات دو كاركرد اول عقل عملى را كنار گذاشته است و تنها استنباط حكم جزئى عملى را به عقل عملى نسبت مى‏دهد. و يا اين كه مطالب كتابهاى ديگر را نيز معتبر بدانيم و معتقد شويم كه ابن سينا هر سه كاركرد را براى عقل عملى در نظر مى‏گيرد ولى گاه تنها به دو كاركرد و گاه به يكى از آنها اشاره مى‏كند.
به اقتضاى قاعده «الجمع مهما امكن اولى من الطرح‏» راه حل دوم درست‏تر مى‏نمايد و به اين ترتيب همه سخنان فيلسوف ما معتبر خواهد ماند؛ البته با برخى تفسيرها كه ذكر شد. در تاييد اين نظر مى‏توان گفت‏به اعتقاد ابن سينا كاركرد سوم مهمترين كاركرد عقل عملى است و لذا حتى در شفا و اشارات هنگامى كه او سه كاركرد را براى عقل عملى بيان مى‏كند، تنها كاركرد سوم را عمل فى نفسه عقل عملى و عمل اين قوه در مقايسه با خودش مى‏داند و دو كاركرد ديگر را اعمال عقل عملى در مقايسه با قواى حيوانى معرفى مى‏كند، بر اين اساس هدف ابن سينا در كتاب اشارات توضيح كاركرد اصلى عقل عملى است.
در توجيه انتساب دو كاركرد ديگر به عقل عملى، بخصوص كاركرد اول كه اصولا عملى غير معرفتى است، اين نكته قابل توجه است كه ابن سينا تمايز نفس انسانى نسبت‏به نفس حيوانى را در داشتن دو قوه عالمه و عامله يا عقل نظرى و عملى مى‏داند. از سوى ديگر قوه عالمه يا عقل نظرى تنها به ادراك كليات مى‏پردازد و با عالم بالا و عقل فعال مرتبط است. بنابراين بقيه فعاليتهاى انسانى اعم از ادراكى و غير ادراكى را بايد به قوه باقى مانده يعنى قوه عامله يا عقل عملى نسبت داد. بدين سان نه تنها ادراك احكام جزئى مربوط به عمل انسانى و اخلاقى بلكه استنباط صنايع انسانى كه حيوانات قادر به آن نيستند و همچنين انفعالاتى چون خجالت و تعجب و خنده و گريه كه در ديگر حيوانات وجود ندارد، همگى بايد به قوه عامله و عقل عملى نسبت داده شود. هر چند از ميان اينها مهمترين و اصلى‏ترين عملكرد و عقل عملى، ادراك احكام جزئى عملى است.
سخنان ابن سينا در كتاب مبدا و معاد را مى‏توان تاييدى براى اين وجه جمع دانست. او مى‏گويد: «نفس ناطقه داراى دو قوه است، يكى قوه مدركه عالمه و ديگرى قوه محركه عامله، قوه مدركه عالمه تنها كليات را ادراك مى‏كند، و قوه محركه عامله به اعمال مختص انسان مربوط است. از اين رو، اين قوه صناعات انسانى را استنباط مى‏كند و به خوب و بد اعمال معتقد مى‏شود... زيركى و نادانى و حكمت عملى كه در ميان اين دو است و بطور كلى همه افعال انسانى به قوه عامله مربوط مى‏شود. اين قوه در بسيارى موارد از قوه عامله و نظرى كمك مى‏گيرد. به اين صورت كه حكم كلى در نزد قوه نظرى است و حكم جزئى مربوط به عمل، در نزد قوه عملى است‏». (28)
اگر بخواهيم مقايسه‏اى ميان دو اصطلاح مشهور و غير مشهور فلاسفه اسلامى با سخنان ابن سينا داشته باشيم، به نظر مى‏رسد هيچ يك از چهار بيان ابن سينا بر اين دو اصطلاح منطبق نيست. زيرا آن جا كه ابن سينا براى عقل عملى تنها كاركرد ادراكى را بيان مى‏كند، ادراكات عقل عملى را ادراكات جزئى مى‏داند و ادراكات كلى مربوط به عمل از آن عقل نظرى است. در حالى كه در اصطلاح مشهور، عقل عملى كليات مربوط به عمل را نيز درك مى‏كند. در بيانهايى هم كه ابن سينا كاركرد غير ادراكى را براى عقل عملى در نظر مى‏گيرد، كاركرد ادراكى را هم قبول دارد، در حالى كه بر اساس اصطلاح غير مشهور هر گونه ادراك از عقل عملى سلب مى‏شود و عقل عملى مرادف با اراده انگاشته مى‏شود.

پي نوشت :

1) دانشجوى دكترى فلسفه دانشگاه تهران
2) ر. ك: ارسطو، درباره نفس، ترجمه: عليمراد داوودى، تهران، انتشارات حكمت، 1366، ص 260.
3) ابونصر فارابى، فصول منتزعه، تحقيق فوزى مترى نجار، تهران، انتشارات الزهراء، 1405 ه. ق، ص 54- 55.
4) علامه حلى، الجوهر النضيد، قم، انتشارات بيدار، 1363، ص 233؛ محمدرضا المظفر، اصول الفقه، قم، اسماعيليان، ج 1- 2، ص 222؛ مطهرى مرتضى، فلسفه اخلاق، تهران، صدرا، 1374، ص 64؛ مصباح محمد تقى، دروس فلسفه اخلاق، تهران، انتشارات اطلاعات، 1367، ص 48.
5) قطب الدين رازى، حاشيه اشارات، تهران، دفتر نشر كتاب، 1403 ه. ق، ج 2، ص 352- 353.
6) ر. ك: بهمنيار، التحصيل، تصحيح مرتضى مطهرى، تهران، دانشگاه تهران، 1375، ص 789- 790، ملاصدرااسفار، قم، منشورات مصطفوى، ج 6، ص 354، جوادى آملى، رحيق مختوم، ج‏1، بخش 1، ص 122؛ تبيين براهين اثبات خدا، ص 76.
7) ابن سينا، رساله نفس، تصحيح: دكتر موسى عميد، تهران، انجمن آثار ملى، 1331، ص 11؛ طبيعيات شفا، با مقدمه ابراهيم مدكور، ج 2، ص 10.
8) ر. ك: رساله نفس، صص 11- 13.
9) ر. ك: همان ماخذ؛ اشارات، ج 2، صص 407- 409؛ طبيعيات شفا، ج 2، صص 32- 33؛ النجاة، تهران، دانشگاه تهران، 1364، صص 318- 320.
10) ر. ك: رساله نفس، صص 13 و 15؛ النجاة، صص 321- 320؛ طبيعيات شفا، ج 2، صص 32- 33.
11) ر. ك: رساله نفس، صص 15- 16؛ النجاة، ص 321، طبيعيات شفا، ج 2، ص 33.
12) ر. ك: ابن سينا، عيون الحكمة، تهران، دانشگاه تهران، 1333، ص 30.
13) ر. ك: طبيعيات شفا، ج 2، صص 172- 174؛ الهيات شفا، صص 174 و 284؛ اشارات، ج 2، صص 412- 413؛ التعليقات، تصحيح عبدالرحمن بدوى، قم، دفتر تبليغات، صص 16، 18، 5، 117.
14) ر. ك: طبيعيات شفا، ج 2، ص 37، النجاة، ص 330.
15) النجاة، ص 331.
16) طبيعيات شفا، ج 2، ص 37.
17) رساله نفس، ص 24.
18) طبيعيات شفا، ج‏2، ص 3؛ النجاة، ص 330.
19) طبعيات شفا، ج 2، ص 37، النجاة، ص 330- 331.
20) عيون الحكمه، ص 31.
21) رساله نفس، ص 24.
22) اشارات، ج 2، صص 352- 353.
23) خواجه نصير الدين طوسى در شرح عبارتهاى ابن سينا در اشارات كه نقل شد، مى‏گويد: عقل عملى حكم كلى مربوط به عمل را از مقدمات كلى عقل نظرى استنباط مى‏كند و پس از آن از اين حكم كلى كه به منزله كبرى است، و نيز صغراى جزئى، حكم جزئى مربوط به عمل را استنباط مى‏كند. بنابراين استنباط حكم كلى و جزئى از كاركردهاى عقل عملى است. اين سخن هر چند مى‏تواند سخنى درست‏باشد اما به سختى مى‏توان آن را از كلمات ابن سينا برداشت كرد. زيرا اوتصريح مى‏كند كه عقل عملى حكم جزئى را از مقدمات كلى عقل نظرى استنباط مى‏كند. سخنان ابن سينا كه پس از اين نقل خواهد شد نيز مؤيدى است‏بر اين مطلب. پبايد توجه داشت كه سخن بر سر استنباط حكم كلى مربوط به عمل است نه صرفا ادراك آن. ظاهر سخن ابن سينا اين است كه حكم كلى مربوط به عمل را عقل نظرى استنباط مى‏كند و عقل عملى پس از اخذ اين حكم كلى و ادراك آن با ضميمه كردن صغرى، نتيجه را استنباط مى‏كند.
24) طبيعيات شفا، ج 2، صص 184- 185.
25) طبيعيات شفا، ج 2، ص 37، النجاة، ص 330.
26) رسالة الحدود، مندرج در الرسائل، ص 88.
27) عيون الحكمة، ص 362.
28) ابن سينا، المبدء و المعاد به اهتمام عبدالله نورانى، تهران، انتشارات مك گيل و دانشگاه تهران، 1363، ص 96.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: فصل نامه ی نامه مفید


مابعدالطبيعه ابن سينا
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:35 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
مابعدالطبيعه ابن سينا


اول شهريور، 22 آگوست روز بزرگداشت شيخ الرئيس ابوعلي سينا حكيم و طبيب نامدار ايراني است. در اين روز - كه روز پزشك نيز هست- احتمالاً درباره شأن او به عنوان يك طبيب حاذق سخن ها خواهندگفت، حال آنكه شيخ اگر چه پزشكي بزرگ، اما فيلسوفي بزرگ تر است. ابتدا شرح حال مختصر زير را كه در دايره المعارف معتبر «پل ادواردز» درباره ابن سينا آمده بخوانيد:ابن سينا ابوعلي الحسين بن عبدالله بن سينا، معروف ترين و با نفوذ ترين فيلسوف اسلام در قرون وسطي بود. او فردي ايراني بود و در نزديكي بخارا كه آن زمان پايتخت سلسله سامانيان بود به دنيا آمد. پدرش طرفدار متعصب فرقه اسماعيليان بود كه الهيات آنان مبتني بر مكتب جاري و شايع نو افلاطونيان بود. وي در دوران كودكي درمعرض آموزه هاي اسماعيلي قرار گرفت، اما آن را از نظر عقلاني ضعيف يافت.
ابن سينا پس از آن كه مقداري از تعاليم بنيادين اسلام را گذراند، منطق، رياضيات، علوم طبيعي، فلسفه و طب خواند و در نتيجه قبل از هجده سالگي در اين موضوعات استاد شد، شخصي به نام عبدالله ناتلي او را با منطق، هندسه و هيئت آشنا كرد، اما ابن سينا بيشتر خودآموخته بود. او مي نويسد كه متافيزيك ارسطو را فقط بعد از كشف اتفاقي و شانسي شرح فارابي بر آن توانست بفهمد. از آن جا كه او پزشك منصوب دربار سامانيان بود، مطالعاتش را در كتابخانه عالي آنان كامل نمود و خود بيان كرده كه از آن به بعداز حجم مطالعات كاسته و به آموخته هايش عمق بخشيده و آنها را بارور ساخته است.
در سال 999م. حكومت سامانيان بر اثر هجوم سلسله تركان غزنوي فرو پاشيد.ابن سينا بخارا را ترك كرد و بي هدف به سوي شهرهاي ماوراء النهر و ايران به راه افتاد و در بين راه به خدمت شاهزادگان محلي كه در حال جنگ و ستيز بودند درمي آمد، بين سالهاي 5101 تا 2201 م. ابن سينا با دو سمت وزير و طبيب براي حاكم همدان خدمت مي كرد. بعد از مرگ حاكم همدان زنداني شد، اما چهارماه بعد وقتي كه حاكم اصفهان - علاءالدوله - براي مدتي كوتاه همدان را به تصرف درآورد، آزاد شد. بلافاصله بعد از آزادي در حالي كه به لباس مبدل درويشي درآمده بود همدان را به مقصد اصفهان ترك كرد و بقيه عمرش را به عنوان پزشك علاء الدوله در اصفهان گذراند. در اين مدت كه دوره نسبتاً امن و آرام زندگي او بود مبادرت به تحقيقات نجومي نمود.
در سال 0301 م. غزنويان اصفهان را غارت كردند و بعضي از آثار ابن سينا به تاراج رفت و مفقود گشت و بدين ترتيب وقفه اي جديد در كار ابن سينا رخ داد. سرانجام وقتي كه حامي و پشتيبان خود [علاءالدوله]را در جنگ بر ضد همدان [براي آزادسازي دوباره آن] همراهي مي كرد جان سپرد. بيش از 100 اثراز ابن سينا به جا مانده است؛ از كارهاي دائره المعارف گونه گرفته تا رساله هاي كوتاه. اين آثار گذشته از فلسفه و علم، موضوعات ديني، زبانشناسي و ادبي را نيز در برمي گيرند.
بيشتر آثار ابن سينا به زبان عربي است، اما بعضي از آثارش را نيز به فارسي نوشته است كه «دانشنامه علايي» - كتابي كه به علاءالدوله اهدا نمود - مهم ترين آنهاست. اثر عمده پزشكي او، «القانون في الطب» مي باشد كه تلفيقي از دانش پزشكي يوناني و عربي و همچنين شامل مشاهدات باليني و ديدگاه هاي او درباره روش علمي است. گسترده ترين اثر فلسفي او كتاب حجيم «الشفاء» است.
«النجاه » بيشتر تلخيص شفا مي باشد، گرچه تغيير مواضع و عدول هايي نيز در آن وجود دارد. «الاشارات و التنبيهات» ارائه كننده چكيده و نمادي از فلسفه ابن سينا است كه در قالبي مختصر عرضه شده و با بيان ديدگاههاي رمزي-عرفاني، كه بخشي از آن درباره برخي داستان هاي نمادين و سمبوليك مي باشد، خاتمه مي يابد.
مابعدالطبيعه علمي است كه معرفت اصول فلسفه نظري را فراهم مي آورد. مابعدالطبيعه از طريق اثبات عقلاني تحصيل كامل اصول مذكور اين كار را انجام مي دهد. مابعدالطبيعه با موجود از آن جهت كه وجود دارد، يعني با موجود كلي يا مطلق و عوارض آن سرو كار دارد. به تعبير ديگر، موضوع مابعد الطبيعه عبارت است از موجود، نه از آنجهت كه بر بعضي اشياء اطلاق مي شود و نه از آن جهت كه شيء جزئي بر آن عارض مي شود، چنانكه در طبيعيات و رياضيات چنين است (ازقبيل كميت وكيفيت، فعل وانفعال، كه بر موضوع طبيعيات عارض مي شوند) بلكه از آن جهت كه بر اصل وجود اطلاق مي شود و از آن جهت كه امري كلي بر آن عارض مي شود (از قبيل وحدت وكثرت، قوه و فعل، حدوث و قدم، علت و معلول، كليت وجزئيت، نقص و كمال، ضرورت وامكان)43. اين كيفيات عوارض ذاتي موجوب بماهو موجود هستند، همانگونه كه در عين حال عوارض غيرذاتي موجود جزئي مي باشند. مابعدالطبيعه در پي مطالعه موجود كلي و عوارض ذاتي آن است. ازمنطق ابن سينا آموخته ايم كه عارض ذاتي عارضي است كه جزء ماهيت شيء نيست و در آن داخل نمي شود، با اين حال ضرورتاً ملازم آن است، همانند «خنده ناك» براي «انسان».
عرض غيرذاتي هرگز نه ماهيت شيء را تشكيل مي دهد و نه ملازم ضروري آن است، با اين حال در شيء است، همان گونه كه «سفيد» ممكن است در «انسان» باشد.
موجود ياجوهر است يا عرض. جوهر آن است كه در موضوع نباشد، خواه در ماده باشد، خواه نه. بنابراين جوهر در اصل دو نوع است: (1) جوهري كه در ماده است، و (2) جوهري كه در ماده نيست. مقوله اخير به سه قسم تحليل مي شود: (2 الف) ماده، و (2ب) آنچه ملازم ماده است. و (2ج) آنچه نه ماده و نه ملازم ماده است. اين الگو به اين معني است كه جوهر چهار نوع است: (1) صورت در ماده، همانند نفس در بدن؛ (2 الف) ماده بدون صورت- اينماده مطلق است، كه در واقعيت وجود ندارد بلكه صرفاً در تصور موجود است؛ (2 ب) مركب از ماده و صورت، همانند وجود انسان كه ازنفس و بدن تركيب يافته است؛ (2ج) صورت مفارق از ماده، همانند خدا ياهر عقل، كه نه ماده و نه در تماس باماده هستند. ازسوي ديگر، عرض در موضوع است و به نه قسم تقسيم مي شود: كيفيت، كميت، نسبت، زمان، مكان، وضع، ملك، فعل، انفعال.
وجود هر چيزي ياواجب است يا ممكن (مشروط). وجود واجب به گونه اي است كه اگر چيزي كه اين وجود به آن تعلق دارد ناموجود فرض شود. ازاين فرض تناقض حاصل مي آيد. وجود ممكن به گونه اي است كه از فرض ناموجود بودن چيزي كه اين وجود به آن تعلق دارد تناقضي پديد نمي آيد. ابن سينا در زمينه هاي ديگر مي گويد كه «وجود ممكن» را همچنين مي توان به معني «وجود بالقوه» به كار برد. وجود واجب يا به سبب خود چيزي بر آن اطلاق مي شود يا به سبب چيزي ديگر. به طور مثال، سوختن واجب است، اما نه به سبب خودش بلكه به سبب تلاقي دو چيز ديگر، كه يكي طبيعتاً مستعد سوزاندن و ديگري طبيعتاً مستعد سوختن است. آنچه به سبب خودش واجب است نمي تواند به سبب چيز ديگر واجب باشد، و برعكس. به طور مثال، اگر وجود الف به واسطه خود الف واجب باشد، اين وجود نمي تواند به واسطه ب واجب باشد. به طريق مشابه، اگر آن ازطريق ب واجب باشد، ديگر نمي تواند به واسطه خود الف واجب باشد. يعني اگر، در مورد دوم، كسي الف را في نفسه لحاظ كند وجود آنرا غير واجب، يا ممكن بالذات، درخواهد يافت. اگر ممكن بالذات نباشد، وجود آن يا واجب بالذات خواهد بود، كه خلاف فرض است، يا ممتنع، كه اين نيز ممكن نيست، زيرا وجود آن مورد تصديق است. بنابراين، وجود آن ممكن بالذات، و واجب بالغير است، و بدون آن غيروجود او ممتنع است. وجود بالغير او غير از وجود بدون غير است؛ زيرا وجود بالغير او، وجود واجب است، اما وجود بدون غير او، وجود ممكن است.
وجود واجب بالذات براساس دو اصل تعين مي يابد: اول، اينكه مجموعه اي ازموجودات ممكن كه در هر زمان نمي تواند نامتناهي باشد، و دوم، اينكه اين مجموعه نمي تواند واجب باشد، زيرا از آحاد ممكن تشكيل شده است. بنابراين، مجموعه بايد به علتي واجب و بيرون ازآن منتهي شود- اين علت همان وجود واجب يا همان خدا است.
گفته مي شود كه اين موجود چون ازلا بر وجود هر چيزي تقدم دارد و منشأ وجود هر چيزي است، علت اولي است، او بري از ماده و ازهرجهت واحد و بسيط است. بنابراين جنس و فصل ندارد، كه عناصر ضروري تعريف اند. از اين رو براي او تعريفي وجود ندارد، بلكه فقط اسم دارد. او همچنين غيرجسماني است. خير محض است. زيرا شر فقط در ماده، كه منشأ فقدان است، قراردارد. او همچنين به سبب غيرجسماني بودنش، عقل است؛ و به سبب بساطتش عقل و معقول دراو اتحاد دارند. در خودش، عاشق و معشوق و لذت آور و لذت برنده است. معشوق است، زيرا عالي ترين زيبايي است. عالي ترين زيبايي است. زيرا زيبايي اي برتر از زيبايي آنكه وجودش عقل محض و بري از همه نواقص و ازهرجهت بسيط است وجود ندارد. زيبايي و خيريت ملائم ومدرك، مطلوب و معشوق است. هرچه ذات ادراك بيشتري داشته باشد، و هرچه ذات مدرك زيباتر باشد، نيروي ادراك بيشتر به آن عشق مي ورزد و در آن لذت مي يابد.
پس واجب الوجودي كه در غايت زيبايي و كمال و نورانيت است و خود را با اين درجه از نورانيت و زيبايي و با كامل ترين شيوه تعقل درك مي كند، و درمي يابد كه عاقل و معقول درحقيقت امري واحد است. دانش بالذات بزرگ ترين عاشق و معشوق، و بزرگترين لذت آور و لذت برنده است.
بقيه موجودات ازطريق فرايند فيضان از اين وجود واجب صادر مي شوند. نخستين چيزهايي كه از او صادر مي شود عقول سماوي، سپس نفوس سماوي، وبعد اجسام سماوي و سرانجام موجودات عالم تحت القمر هستند. همه اين چيزها در ازل از او صادر مي شوند، درغير اين صورت حالتي در او پديد خواهدآمد كه قبلا وجود نداشت، اما تحقق اين امر در وجودي كه از همه جهات واجب است ممكن نيست. اين فيضان حاصل ضروري ذات خداست و نمي توان آن را به هيچ قصدي زايد بر ذات او نسبت داد. زيرا اولا، در او چيزي زايد بر ذات او وجود ندارد- او بسيط حقيقي است، اما مي توان او را از منظر متفاوتي نگريست. و تنها از اين منظر است كه مي توان از صفات او سخن گفت. ثانيا، حتي اگر داشتن صفات زايد بر ذات براي او ممكن بود، داشتن قصدي نسبت به جهان در ميان اينگونه صفات باز براي او غيرممكن مي بود، «براي اينكه هرقصدي به خاطر مقصود است، و وجود او بايد از مقصود خود ناقص تر باشد، زيرا وجود هر آنچه شيء ديگر به خاطر آن است از وجود آن شيء ديگر تمام تر است.» اين بدان معناست كه هرآنچه وجودش از شيء ديگر كامل تر است، نمي تواند آن شيء ديگر را قصد كند. بنابراين، خدا نمي تواند جهان يا هر چيز ديگر درجهان را قصد كند، زيرا وجود او از وجود جهان كامل تر است.
هرچند نه خدا و نه هيچ علت ديگري نمي تواند بالذات به وسيله معلولش كمال يابد و بنابراين نمي تواند معلولش را قصد كند، باز ممكن است بالعرض به معلول هاي سودمندي منتهي شود و، اگر آن علت الهي باشد، آن معلول ها را بشناسد و از آنها لذت ببرد.به طور مثال، سلامت «درجوهر و ذاتش سلامت است، نه به خاطر آنكه سودي به بيمار برساند؛ اما سود بيمار لازم آن است.» علل اعلي، همانند سلامت، ذاتا همان اند كه هستند، نه به خاطر آنكه سودي به چيزي ديگر برسانند؛ اما آنها بالعرض به چيزهاي ديگر سود مي رسانند، با اين همه، علل اعلي از اين جهت با سلامت تفاوت دارند كه آنها به موجودات و به نظام خيري كه موجودات برطبق آن وجود دارند عالم اند. با وجود اين، به خدا كه علت اولي همه چيز است عنايت نسبت داده مي شود. اما عنايت را نبايد به معني هدايت الهي جهان يا مربوط به جهان فهميد، بلكه عنايت عبارت است از علم خدا به نظام هستي و راه خير بودن آن؛ يعني علم او به اينكه او سرچشمه فيضان اين نظام به حسب امكان آن است، و وجود خدا از اين علم لذت مي برد.
انديشه ابن سينا تأثيري روشن و قوي درحوزه علم و ادبيات و فلسفه برشرق و غرب داشته است. تأثير انديشه فلسفي او را، كه موضوع بحث ماست، مي توان از تعداد زيادي تفسيرهاي نوشته شده بر آثار او و از نوشته هاي ديگري كه درباب افكار او پديد آمده اند و روح انديشه او را منعكس مي كنند يا مورد انتقاد قرار مي دهند. به وضوح دريافت. از معروف ترين اينگونه تفسيرها مي توان تفسيرهاي ابن كمونه و فخرالدين رازي و خواجه نصيرالدين طوسي بر اشارات، و تفسير صدرالمتألهين بر بخشي از شفا را نام برد. از ميان برجسته ترين متفكران شرق كه تفكرشان روح تفكر سينوي را منعكس مي كند مي توان از خواجه نصيرالدين طوسي و سهروردي و قطب الدين شيرازي و ميرداماد و صدرالمتألهين و مسيحي سرياني ابن العبري نام برد. به طور مثال، نظريه هاي اشراق سهروردي و صدرالمتألهين از «فلسفه شرقي» ابن سينا سرچشمه مي گيرند. همچنين بحث آنها درباب وجود و ماهيت برپايه ديدگاه ابن سينا در اين باره پديد آمده است.
ابن العبري نيز در باب نسبت خدا به جهان، و وجود شر، و ماهيت و وحدت نفس انسان و همچنين امتناع قدم نفس و تناسخ دقيقاً از تحليل هاي ابن سينا پيروي مي كند.
اما، همان گونه كه گفته شد، همه كساني كه تحت تاثير انديشه ابن سينا بوده اند در مقابل آن عكس العمل مثبت نداشته اند. ابن سينا نقادان قوي داشته است، از قبيل غزالي و شهرستاني در شرق، و ويليام اهل اورن و توماس آكويناس درغرب. اين نقادان عمدتاً انديشه هاي او در باب ماهيت خدا، و علم او به جزئيات، و نسبتش به جهان، و همچنين قدم عالم را رد كردند. حتي ملاصدرا، كه پيرو ابن سيناست، قديم بودن جهان و انكار معاد جسماني را به شدت رد كرد. همچنين ابن رشد، كه دركتاب بزرگش تهافت التهافت درصدد دفاع از فلسفه اي است كه عمدتاً در آثار ابن سينا طرح شده است، اعلام مي كند كه ابن سينا بارها فكر ارسطو را بد فهميده و تحريف كرده است.
اما، اينگونه مخالفت ها با ابن سينا نمي تواند مانع اين فكر باشد كه حتي خود اين منتقدان عميقاً وامدار او هستند. دراينجا صرفاً به دو نمونه، اشاره مي كنيم. منطق و اصطلاحات غزالي غالباً همان منطق و اصطلاحات ابن سيناست. همچنين، تمايزي را كه ابن سينا درمبحث عدالت الهي، به طور مثال، بين شر في نفيسه و شر براي ديگري قايل شد، اكويناس از ابن سينا و سو آرزاز آكويناس اقتباس كرد. با وجود اين، چون آثار ابن سينا به اندازه كافي درغرب شناخته شده نبود، ابداع تمايز مذكور در غرب به حساب آكويناس گذاشته شد. علاوه بر اين، دو برهان از براهين معروف آكويناس در اثبات وجود خدا، يعني برهان هاي مبتني بر قابليت و امكان، و همچنين تمايزي كه او بين وجود و ماهيت مطرح مي كند، همه از ابن سينا اقتباس شده است. ارجاعاتي كه آكويناس دروجود و ماهيت و درجاهاي ديگر به ابن سينا دارد به اندازه كافي نشان تأثير ابن سينا براين فيلسوف و متكلم برجسته مسيحي اي است كه انديشه هايش اين چنين مدتي طولاني درفكر غربي فراگير شده است.
گانديسالينوس و آلبرت كبير و راجربيكن نيز از جمله متفكران غربي هستند كه آثارشان عناصري از انديشه هاي ابن سينا را، به ويژه درخصوص ماهيت نفس انسان، به خوبي منعكس مي كنند. بي ترديد عوامل زير تأثير ابن سينا بر حوزه فلسفه لاتين را تسهيل كرده است: نخست، ترجمه بخش اصلي شفا درهمان سده هاي دوازدهم و سيزدهم مسيحي به لاتين و اشاعه آن در دانشگاه ها؛ و دوم، كوشش ابن سينا براي تركيب فكر يوناني با فكر اسلامي، كوششي كه غرب نطفه هاي لازم براي تركيب فلسفه يوناني با مسيحيت را درآن به دست آورد.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: روزنامه ی کیهان


ابن سينا و آينده فرهنگي ما
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:34 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
ابن سينا و آينده فرهنگي ما


( نگاهي به انديشه ابوعلي سينا در سنت فكري اسلامي- ايراني )بي ترديد ابن سينا از معروفترين و تأثيرگذارترين فيلسوفان اسلامي است. اگرچه فلسفه اسلامي با فارابي كار خود را شروع كرد، در برخي مواقع، مغرب زمينيان اين فلسفه را با نام ابن رشد مي شناسند؛ اما اين ابن سيناست كه فلسفه اسلامي را به اوج خود مي رساند. اين ابن سيناست كه تأثيري شگرف بر متفكران قرون وسطا بخصوص «توماس آكويناس» مي گذارد. «توماس» كسي است كه به صورت مستقيم و غيرمستقيم به تأثيري كه انديشه ها و آراي ابن سينا بر وي گذاشته اند، اذعان و اشاره دارد. با اين وجود، ما ابن سينا را نيز مانند بسياري ديگر از بزرگان و نخبگان ديارمان به خوبي نمي شناسيم و با فراز و فرود انديشه هاي وي آشنا نيستيم.

* ابن سينا و اثبات وجود مطلق

ابن سينا انديشه قوس نزولي هستي و وجود را از فارابي به ارث برد. برخلاف بسياري از متألهان كلاسيك جهان اسلام، ابن سينا وجود از نيستي را رد و تصريح كرد كه جهان، قديم است و آغازي براي آن متصور نيست؛ يعني جهان از جهات زماني آغازي ندارد و حدوث زماني نيست، هرچند حدوث ذاتي به شمار مي آيد. به نظر او، قايل شدن به حدوث زماني، مسائل فلسفي زيادي را مطرح مي كند، اما جهان حدوثي ذاتي است كه ناشي از ذات الهي است.
ابن سينا مبدع يكي از معروفترين استدلالها براي وجود خداست. اين استدلال است كه تأثير ژرفي بر متفكران قرون وسطا بخصوص فرد توماس گذاشت. بدين شرح است؛ تجربه ما از جهان و اشيا نشانگر وجود جهان است. اما وجود اشيا ضروري نيست، زيرا اشيا به وجود مي آيند و از بين مي روند و بدين جهت وجود آنها امكاني است. اما وجود امكاني بدون علت به وجود نمي آيد. اين سلسله علل بايد ادامه پيدا كند تا به جايي برسيم كه علتي است كه براي آن علتي متصور نيست، زيرا اگر غير از اين باشد، دور يا تسلسل به وجود مي آيد. اين وجود بايد ضروري باشد و اين وجود ضروي همان است كه در اديان از آن به عنوان «خدا» ياد مي شود.
يكي از نتايج مهم اين استدلال، تمايز ميان وجود و ماهيت در موجودات ماهوي است. بين چيستي شيء و وجود آن تمايز است. اين نكته در انديشه هاي ارسطو نهفته است و كلام اسلامي از انديشه هاي ارسطو بسيار بهره برده است.
نظريه ابن سينا در باب ماهيت سه ويژگي دارد. ماهيت مي تواند در جهان خارج با كيفيات و مشخصاتي كه مخصوص آن واقعيت است، تحقق يابد. ماهيت همچنين مي تواند در ذهن به عنوان مفاهيمي كه با كيفيات در وجود ذهني در ارتباط هستند، وجود داشته باشد. همچنين، ماهيت مي تواند بدون حالتي از وجود موجود باشد. اين ويژگي اخير ماهيت است كه آن را از وجود متمايز مي كند. ماهيت از اين جهت نسبت به وجود خنثي است، يا به تعبير ابن سينا، امكاني است كه هم مي تواند وجوب يابد و هم ممتنع باشد.
موجودات جهان، خواه انسان و حيوان باشند خواه موجودات غيرجاندار، شكلي از ماهيت هستند كه دسته اي كيفيات به شمار مي آيند. خدا؛ اما خداوند كاملاً بسيط است و نمي تواند به كيفيات متفاوت تقسيم شود و اين امر، وحدت او را به مخاطره مي اندازد. امور امكاني از جهت مفهومي و وجودي تركيبي از وجود و ماهيت و كيفيات هستند. امور امكاني در جهان از جهت ذهني، از وجود و ماهيتي كه ضرورتي است، متمايزند.
اين استدلال امكاني بودن گاهي «امكان راديكال» نيز ناميده مي شود. بحثهاي متأخر در باب اينكه اين تمايز واقعي است يا ذهني يا اين استدلال هستي شناسي است يا جهانشناسي، مطرح مي شوند. مطرح ترين استدلال در باب استدلالهاي ابن سينايي، همان است كه «كانت» تحت لواي اعتراض كانتي از استدلال وجودي، آن را رد مي كند. اينكه آيا وجود مي تواند محمول حقيقي باشد يا نه؟
مابعدالطبيعه ابن سينا به صورت عمومي بر حسب اصطلاحات ارسطويي فهم مي شود. ميل به فهم وجود مانند وجود، تصور فلسفي از خدا را شامل مي شود. علاوه بر اين، همان گونه كه ديده ايم، وجود مطلق زيربناي مابعدالطبيعه ابن سينا به شمار مي آيد. وجود مطلق، وجود را و بنابراين معنا و ارزش را به همه موجودات عطا مي كند. اين مسائل از طريق نظريه وي در باب وجود طرح و حل مي شوند.
ايده تأثيرگذار ديگر ابن سينا در زمينه نظريه «شناخت» است. عقل انسان در هنگام تولد در مراحل اوليه خود است و عقلي بالقوه به شمار مي آيد كه از طريق آموزش تربيت مي شود و به دانش دست مي يابد دانش از طريق تماس تجربي با اشياي جهان حاصل مي شود و فرد از اين تجربيات، مفاهيمي را منتزع مي كند. اين دانش همچنين از طريق روش قياسي استدلال بسط مي يابد و مشاهدات به عبارتهاي مقيد منتهي مي شوند كه وقتي با يكديگر تركيب شوند، به مفاهيمي انتزاعي منتهي مي گردند. خود عقل، سطوح پيشرفت و تكامل از عقل مادي (عقل هيولايي) كه به صورت بالقوه مي تواند به شناخت برسد تا عقل فعال را طي نمايد. در موقعيتي، عقل فعال انسان مي تواند به منبع كامل شناخت دسترسي داشته باشد

* انديشه هاي نهفته

ابن سينا چنان كه شايسته جايگاه اوست، در ديار ما شناخته نشده است. هنوز هم بسياري از آثار وي به پارسي ترجمه نشده اند و هنوز اثري كه بتوان براي معرفي وي به نسل جوان ارائه كرد، موجود نيست. اين در حالي است كه مغرب زمينيان براي تك تك فيلسوفان خود آثار مختلفي براي معرفي شان به اقشار مختلف دارند. به همين دليل است كه به صراحت مي توان مدعي شد كه ما در زمينه داشتن نخبگاني تأثيرگذار و مهم، چيزي از فرهنگهاي ديگر كم نداريم. آنچه با آن مشكل داريم، كار بر روي انديشه هاي فيلسوفان و نخبگان مطرحمان است. به طور مثال، اگر فردي چون توماس آكويناس چند صد سال پيش در غرب به كار فكري مشغول بوده است، هم اكنون مكتبها و رويكردهايي متفاوت وجود دارند كه به نوعي خود را به آراي اين بزرگمرد متصل مي دانند. به طور مثال، فردي چون «السدير مك اينتاير» مبتني بر انديشه هاي توماس و ارسطو، تلاش مي كند گونه اي نظام اخلاقي فضيلت محور و فضيلت گرا را معرفي كند.
با وجود اين در كشورمان با مشكلاتي چون چگونگي برقراري ارتباط با سنتهايمان مواجه هستيم. نخست از اينكه هر تفكري در دل يك سنت فرصت ظهور و نمود دارد، غافليم. دوم تصورمان از پيشرفت فكري- فلسفي، تصوري نخبه گرايانه و فردي است. مي پنداريم مي توان يك تنه بارهاي بسياري را برداشت و كاروان فكري و فلسفي را به تنهايي به منزل رساند. اين در حالي است كه تفكر بشر نتيجه تلاشهاي افراد زيادي است كه آن را به نتيجه رسانده اند. نيوتن بود كه مي گفت، «من بر شاخ بزرگان ايستاده ام و بدون بزرگاني گمنام ادامه حيات فكري برايم ممكن نيست». بنابراين، اگر بناست نگاهمان در مواجهه ما با بزرگان سنتمان تغيير يابد، بايد پذيرفت كه بي نياز از راه رفته آن قهرمانان فكر و فرهنگ نيستيم. همچنين، بايد در نظر داشت كه احترام گذاشتن به اين افراد، فقط شرح نويسي بر آرايشان نيست. كاري كه ما پس از ابن سينا در مورد آثارش انجام داده ايم، بيشتر شرح نويسي بوده است. اين در حالي است كه تفكر با گفتگوي مداوم با سنت به پيش مي رود. هنگامي كه از گفتگو با سنت سخن مي گوييم، اولاً لازم است اين سنت را مد نظر گرفت ثانياً هر آنچه اين سنت مي گويد، پذيرفت.
معناي گفتگو در همين رابطه ديالكتيكي و دوطرفه نهفته است. يعني از يك سو بايد «ديگري» را كه در اينجا سنت است، پذيرفت و از سوي ديگر، بايد نقاط فراز و فرود آن را مشخص كرد. اين گفتگوست كه مي تواند مكتبها و رويكردهايي متفاوت را با محور انديشه هاي ابن سينا و هر فيلسوف و متفكر ديگري، به وجود آورد.

* ابن سينا و آينده فرهنگي ما

زمانه ما را به درستي زمانه «تكثر فرهنگي» نام نهاده اند. اگر زماني تصور اين گونه بود كه تنها يك فرهنگ با متفكران و نخبگان آن يعني فرهنگ غرب است كه آينده جهان ما را رقم مي زند، هم اكنون اين تصوير تا حدود زيادي درهم شكسته است. به همين دليل، در جهان ما سنتها و فرهنگهايي به غير از فرهنگ غربي هم مهم شده اند. اصلاً مدرنيته در آغاز رشد خود يك فرهنگ سنت ستيز قلمداد مي گشت كه بتدريج به اهميت سنت پي برد. هم اكنون مي توان از سنت سينوي ياد كرد، همچنان كه از سنت عرفاني و سنت سهروردي هم مي توان ياد كرد و همچنانكه كه مغرب زمينيان از سنت افلاطوني، سنت ارسطويي، سنت توماسي و سنت كانتي سخن به ميان مي آورند. ما در جهاني زندگي مي كنيم كه همه سنتها و فرهنگها فرصت و مجال عرضه كالاهاي فرهنگي و فكري خود را به يكديگر دارند. گويي آن تصور بسته و دگم نسبت به سنت و فرهنگ شكسته است و غرب پي برده كه براي ادامه حيات فكري خود، به فرهنگها و سنتهاي ديگر بسيار نيازمند است.
در اين منظومه است كه مي توان از ابن سينا نيز سخن گفت و اين ادعا را داشت كه اگر نخبگان فلسفي بخشي از هويت و سنت هستند، ابن سينا هم يكي از استوانه هاي سنت فكري و فرهنگي ما به شمار مي آيد. به تعبيري ديگر، نمي توان از بازسازي سنت ايراني - اسلامي سخن گفت و از افرادي چون، فردوسي، ابن سينا، فارابي، غزالي، مولوي، ملاصدرا و ملامحسن فيض به راحتي گذشت. در اين بستر، اين فلاسفه و متفكران و عارفان صرفاً به عنوان چهره هاي فكري، فلسفي و عرفاني مطرح نيستند، بلكه به عنوان آبشخورهاي فرهنگي و تمدني به شمار مي آيند.

همچنين در اين زمينه مي توانيم از مشي و مرام مغرب زمينيان بسيار استفاده كنيم. غربيان شاعري به نام «شكسپير» دارند كه اگر دقت كنيم، در مي يابيم آنها تا چه اندازه از منظرها و مجراهاي مختلف به او پرداخته اند، آن گونه كه هم مبتني بر آثار وي نمايشنامه و فيلمنامه نوشته اند و هم در مورد شخصيتش فيلم ساخته اند، هم وي را محور و موضوع رمان و داستان قرار داده اند و هم از منظر موسيقي به وي پرداخته اند. اين مشي براي ما كه بزرگاني به مراتب مهمتر از شكسپير داريم، بسيار درس آموز است.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:روزنامه قدس


ابن سينا و ابتكارات زبانشناسي
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:33 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
ابن سينا و ابتكارات زبانشناسي


مبحث بررسي گفتار و رده بندي واحدهاي آن يكي اززمينه هاي مهم پژوهش هاي جديد زبانشناسي بشمار مي رود. اين بخش در دو دهه ي اخيرآن چنان گسترش يافته است كه بجز زمينه هاي نظري و علمي محض، كاربردهاي مختلفي مانند امورآموزش زبان يافته است.
شك نيست زبانشناسان بسيار مديون توسعه ي رشته ي الكترونيك هستند.چون بدون ياري آن رشته و وسايل و ابزار آزمايشگاهي نمي توانستند به پيشرفتهاي چشمگيركنوني در رشته ي زبانشناسي تجربي و آزمايشگاهي نايل گردند.در آزمايشگاه هاي كامل رشته ي فونتيك دستگاه هاي مختلف تجربه گفتارمانند طيف نگار صوتي و دستگاه ايجاد گفتار بطريق مصنوعي و حتي تاسيس تحرير فونتيك مورد استفاده پژوهشگران واقع مي شود.
غالباً دركتاب هاي زبانشناسي هنگام ذكر تاريخچه ي زبانشناسي بررسي اصوات گفتار را يكي ازپديده هاي جديد تلقي مي كنند و برداشتن گام هاي اوليه اين زمينه را به پژوهشگران غرب نسبت مي دهند و غالباً در اين تاريخچه ها فقط سهمي براي يونان و روم قائل هستند و اگر براثري در شرق اشارت كنند فقط بذكري از پاني ني دستورنويس زبان سانسكريت (قرن 4 ق.م) بسنده مي كنند.
گواينكه درسايرعلوم مانند تاريخ-جغرافيا- نجوم- رياضيات-فلسفه و موسيقي آنطور كه بايد و شايد حق پژوهندگان و دانشمندان ايران و دوران درخشان تمدن اسلامي ادا نشده است ولي ازآن جا كه موضوع اين مقاله درباره ي زبانشناسي و تتبعات ابن سينا دراين رشته است فقط بذكرمسايل موضوع اخيرالذكرآن هم باجمال اكتفا مي كنم.
همانگونه كه اشاره رفت اهميت بررسي مختصات گفتارباعث شده است بخصوص در سه دهه اخيركتاب ها و انتشارات مربوط باين رشته بطريق تصاعدي فزوني يابد و نويسندگان اروپائي و آمريكائي هنگامي كه بذكر تاريخچه ي مطلب مي پردازند.تلاش هاي اوليه را با ارج بسيار ياد مي كنند و دركتاب هاي زبانشناسي پويندگان نخستين را بسي گرامي مي دارند. درروزنامه ي اخبار مصور لندن شماره ي 15 مارس 1873 خبري خواندم كه نقل آن جالب است.روزنامه ي مذكور در جزو اخبار سخنراني هاي علمي خبري را با آب و تاب فراوان نقل كرده و مي نويسد «پرفسور روترفورد Rutherford دكتر در طب ،درنهمين سخنراني خود اعضا گفتار انسان را شبيه به سازهاي بادي (مانند فلوت) كرده و مي گويد كه دريك ني ساده صوت فقط از ارتعاش ني ايجاد نمي شود، بلكه ستون هوا ارتعاش پيدا مي كند. تارهاي صوتي انسان نيزبهمان ترتيب درناي جريان هواي مرتعش ايجاد مي كند و دهان و بيني مانند محفظه ي تشديد كننده صوت در ساز ها نقش تشديد دهندگي دارند و درنتيجه اصوات فرعي ايجاد مي كنند.»
اشاره ي ديگري كه غالباً هنگام ذكر تاريخچه ي بررسي علمي گفتاربميان مي آورند به فيزيكدان معروف آلماني هرمان فون هلم هولتس Helmholtz است.در كليه ي تاريخ نويسي ها حتي در مواردي كه رشته هاي سنتي زبانشناسي مانند دستور نويسي مطرح مي شود.ازفلاسفه ي يونان و كتاب هاي لاتين نام مي برند.و چنين تصوير مي كنند كه بين زمان پاني ني (400 ق.م) و كتاب دستور زبان سانسكريت،و بررسي هاي ويليام جونز درآغاز دو قرن اخير مبني بر يافتن خويشاوندي بين زبان هاي سانكسريت و اوستا و لاتين،هيچ بررسي ديگري بجز نوشته هاي يوناني،راجع به دستور زبان انجام نگرفته است و ذكري از آثار دانشمندان تمدن درخشان اسلامي مانند خليل بن احمد و سيبور و الكتاب او بميان نمي آورند.
يكي از زبانشناسان بنام پيدرسن Holger Pedersen در كتاب علم زبانشناسي در قرن نوزدهم و روش ها و نتايج آن مي نويسد:«جهان باستان (يونان و رم) ميراث غني با ابهامتي درباره ي زبان براي اروپا بجاي نهاد.گسترش مسيحيت يكي از مراحل علم زبانشناسي اروپائي را تحت تاثير قرار داد و باعث اولين گسترش افقهاي زبان شد. همچنين زبانشناسي جديد بسيار مديون بودائيت است».
البته منظورش از بودائيت اشاره به پاني ني دستور نويس سابق الذكرهندي است. نويسنده ي كتاب مذكورچنين ادامه مي دهد:
«ما چيزي دردست نداريم كه بمناسبت آن از مسلمانان شاكرباشيم»! عجيب است كه نامبرده يكسره كوشش عظيم دانشمندان جهان اسلام را در تدوين صرف و نحو عربي يا دقت نظرآنان را در علم تجويد و اثر بسيار مهم ابن سينا را كه مورد بحث ماست كاملاًناديده انگاشته يا اصولاً زحمت بررسي بخود نداده است. (1)
يكي ازآثاربسيار مهم كه در بررسي اصوات گفتار بجاي مانده است رساله مخارج الحروف يا اسباب حدوث الحروف تصنيف شيخ الرئيس ابوعلي سينا است.
گواينكه شهرت ابن سينا بيشتر بمناسبت تاليفات او در رشته ي طب و فلسفه است و رساله ي مخارج الحروف را جهت هديه به يكي از بزرگان وي يعني ابومنصور محمدبن عمربن الجبان نوشته،ولي بهرحال اين مسئله لازم بذكراست كه رساله ي ابن سينا در حكم يك گنجينه بسيار پرارزش علمي در زبانشناس بشمار مي رود.
مطلب جالب اينكه ابن سينا در تحقيق خود روش كاملاً علمي بكار برده كه با روش رده بندي صامت ها و مصوت ها در امروز بسيار مشابه و نزديك است. اين رساله درباره ي چگونگي پديد آمدن اصوات گفتار و توصيف آن در زبان عربي و برخي اصوات خاص زبان فارسي و چند زبان ديگر نزديك بدان است.
ابوعبيد جوزجاني شاگرد ابن سينا تاليف اين كتاب را در اصفهان ذكر مي كند و بدان مناسبت بايد تاليف آن را بعد از سال 414 هجري قمري تلقي نمود.اين رساله در اصل بزبان عربي نوشته شده و اصل متن و ترجمه ي فارسي آن توسط استاد محترم آقاي دكتر پرويز ناتل خانلري و در 1333 هجري شمسي جزو انتشارات دانشگاه تهران انتشار يافت.
ابن سينا در آغاز رساله سبب تاليف كتاب را شرح داده و فهرست مطالب كتاب را ارائه مي دهد.بخش نخست رساله در سبب پديد آمدن صورت نگاشته شده.نگارنده اين سطور نظرات و توضيحات ابن سينا را در مورد مختصات واحدهاي گفتار زبان عربي و فارسي با وسائل آزمايشگاه فونتيك مورد بررسي قرار داده و اين بررسي را بطور مختصر بشرح زير ذكر مي كنيم:(2)
بخش نخست رساله ي ابن سينا درباره ي سبب پديد آمدن صوت است.ابن سينا با دقت خاص سبب پديد آمدن صوت گفتار را چون موج زدن ناگهاني هوا بتندي و نيرو مي داند و برقراري ارتباط گفتار را بوسيله ي عامل صوت مي داند كه دراعضا گفتاري گوينده حاصل شده و پس ازانتقال ارتعاشات بوسيله ي هواي واسطه بين گوينده و شنونده ،بگوش دريافت كننده يا شنونده رسيده و اعصاب گوش پس ازآنكه موج مراحل مختلفي را پيموده ارتعاشات مذكور را دريافت مي دارد.
آغاز رساله ي ابن سينا با آخرين روشي كه نويسندگان كتاب هاي فونتيك بكار مي بندند كاملاً تطبيق مي كند. چه اينها نيز بحث را با توصيف مشخصات صوت بهمان شيوه اي كه ابن سينا انتخاب كرده است آغازمي كنند.بخش دوم رساله دو علت ايجاد اصوات گفتاراست.امروزبا تجزيه ي واحدهاي ملفوظ گفتارتوسط دستگاه هاي مختلف بخصوص دستگاه طيف نگارصوتي Sonagraph باين نتيجه مي رسيم كه كليه ي اصوات گفتار فقط از يك موج ساده تشكيل نشده است ،بلكه هر كدام از واحدهاي مذكورمتشكل از رده اي از امواج صوتي مي باشند كه فركانس و نوع تلفيق و تركيب گفتار،گذشته از تارهاي صوتي اعضاء ديگرفوق حنجره اي از قبيل حلق و دهان و زبان و كام و حفره هاي بيني و لب ها مي باشد.بنابراين با تغيير شكل محفظه هاي مختلف و تنگ و منبسط كردن گذرگاههاي هوا در اندام هاي گفتاري است كه انسان مي تواند در آن واحد چند نوع موج مختلف ايجاد كند و با تركيب آن ها واحدهاي ملفوظ گفتار يا واج را بسازد.

ابن سينا دربخش دوم رساله ي خود باين مسئله ي اساسي توجه كرده و مي نويسد:
 

«اما حال موج ازجهت هيئت هائي كه در گذرگاه خود از محبس ها و مخرج ها مي پذيرد،اصوات گفتار را بوجود مي آورد.»
اين توضيح ابن سينا نشان مي هد كه او به مسئله ي فيزيكي تشديد كننده هاي صوتي كه توسط اندام هاي گفتاري ايجاد مي شود كاملاً واقف بوده ،كه گذرگاهها و محبسها و مخرج ها را در تعيين نوع صوت حاصله دخيل دانسته است.
او سپس چگونگي ايجاد اصوات انسدادي را شرح مي دهد كه كاملاً با تعريفي كه زبانشناسان امروزه از اين نوع واحدهاي گفتاري مي كنند مطابقت دارد. لازم بذكر است كه اجراي صامت هاي انسدادي مانند ب- پ ت- د.غالباً محتاج سه مرحله است.

1-مرحله ي آمادگي كه اندام هاي صوتي خود را آماده مي كنند و هوا را از ريه بيرون مي آيد.
2- مرحله ي گرفت كه دريك نقطه اي از اندام هاي گفتاري انسداد حاصل مي شود.
3- مرحله رها-كه هواي حبس شده ناگهان با برطرف شدن انسداد (در اثر انبساط عضو مربوطه)رها شده و صوت حاصل مي شود.
 

ابن سينا پس از تقسيم بندي صامت هاي امتدادي و غيرانسدادي مي گويد:«برخي حرف ها در حقيقت ساده اند و پديد آمدن آن ها از بست كامل صورت يا هواي موجب صوت و رها كردن ناگهاني آنست،و مي دانيم كه صوت حاصله ازانسدادي ها آنچنان روي كاغذ طيف نگارصوتي نقش مي بندد كه معلوم است دراثررها شدن صوت از عضو مسدود كننده حاصل شده است.
جالب آنست كه ابن سينا هنگام شمردن صامت هاي انسدادي محل ايجاد انسداد و در حقيقت محل تشكيل موج صوتي را بدقت تعيين كرده است. در بررسي هاي علمي و پزشكي كه براي ملاحظه ي عمل تارهاي صوتي هنگام گفتار درگروه زبانشناسي دانشگاه ادين برو انجام گرفت،صامت همزه توسط يكي از دانشجويان ايجاد شد و با دستگاه مخصوص مشاهده ي حنجره(3) سه مرحله ي آمادگي بست ورها دراداي اين صامت ملاحظه شد و از چگونگي آن فيلمبرداري گرديد.
مي دانيم كه همزه از صامت هاي زبان عربي است و همچنين فارسي و محل اداي آن حنجره است.ابن سينا در مورد اين صامت مي گويد:همزه از آن پديد مي آيد كه هواي بسيارازحجاب و عضله ي بقوت رانده شود (يعني مرحله ي آمادگي) و طرجهالي(4)اندك زماني با رانده شدن هوا مقاومت كند(مرحله ي انداد)،سپس بوسيله عضله گشاينده دفع و ازجا كنده شود (مرحله ي رها).
شرح ابن سينا از چگونگي ادا و محل اجراي همزه با دقت خاص او بسيارحائز اهميت است.بخصوص كه امروز پس از فيلمبرداري از دخل حنجره به صحت راي و دقت ابن سينا بيش از پيش مي شويم.
اداي h= هـ نيز از نظر محل ادا و مخرج در همان منطقه ي همزه است و فقط از نظر شيوه ي ادا تفاوت دارد. در حقيقت همزه ي انسدادي است ولي h سايشي مي باشد و گرنه محل هر دو همان «چاكناي »است.
ابن سينا با دقت خاص اين مطلب را دريافته و مي گويد «هاء از رانده شدن هوا بهمان مقدار و چگونگي پديد مي آيد جز آنكه در اينجا حبس تام نيست،بلكه ازكناره هاي مخرج حاصل مي شود و گذرگاه هوا باز مي ماند».امروز در بررسي h روي كاغذ دستگاه سوناگراف ملاحظه مي كنيم كه صداي خشه مانندي با آن همراه است كه در حدود 2000 تا 2700 سيكل درثانيه است.
در h گفتار عربي فصيح و زبان فارسي امواجي بين 3000 تا 4000 سيكل شنيده مي شود.ابن سينا با دقت عملي خاص وجود اين رده ي امواج را كه جزو امواج زير يعني با فركانس زياد است با گوش تشخيص داده مي گويد «درحاء زبري شنيده مي شو كه از اصوات زير (در مقابل بم) و ضعيف آميخته با نغمه (تن) ايجاد مي شود.»
امروزه دربررسي صامت هاي زبان عربي ملاحظه مي كنيم كه ازنظر محل ادا و مخرج جاي خ جلوتر از هـ است. بعبارت ديگر محل اجراي هـ درحلق است،در حاليكه محل اداي خ پشت ميان كام است .ولي ازنظرشيوه ي توليد هر دو يكسان هستند و جزو اصوات سايش بشمار مي روند.
ابن سينا مي نويسد اما خاء پديد آمدن آن مانند حاء است (ازنظرشيوه ي توليد) بجز آنكه مخرج خ بروني تر است». ابن سينا با نهايت دقت شيوه ي توليد را يكسان شمرده و تفاوت محل و مخرج را با عبارت بروني تر تعيين نموده كه صد درصد با نتايج بررسي هاي علمي امروز مطابقت دارد.
امروزبيشتربراي تعيين دقت محل اداي واج ها و مخرج ها آن ها از دستگاه فيلمبرداري اشعه ي ايكس استفاده مي شود.بهنگام آزمايش روي زبان را يا باريوم آغشته مي كنند كه حركات آن بوضوح مشاهده شود و بهنگام اجراي گفتارملاحظه مي شود هر صوتي با كدام يك ازمحل هاي اندام هاي گفتاري ساخته مي شود. ابن سينا در زمان خود براي يافتن محل اجراي اصوات و دهان،ازآب استفاده مي كرده است و با تغييرمحل آب و استفاده از حس لامسه، محل اجراي صامت را در دهان يافته و با اين تمهيد مخارج صحيح آن ها را يقين مي نموده است. او در اين باره چنين مي نويسد:
«اگركسي آبي در دهان بگيرد و بكوشد كه آن را به نام گلو نزديك كند و سپس هوا را در آن براند صوت عين شنيده مي شود، و اگرآب را اندكي جلو بياورد چنانكه هوا نتواند راست بالا بيايد بلكه منعطف شود و درراندن آب بهوا تكيه كند نخست حا پس خا (خ) و سپس غين (غ) شنيده مي شود.» در مورد ايجاد صامت «ك» گويند «كاف از همانجا كه غين پديد مي آيد و بهمان سبب حادث مي شود.جزآنكه حبس در آن تام است.
نسبت قاف به خاء همچون نسبت كاف است به غين.»درفارسي كنوني فقط در شيوه ي تلفظ اهالي كرمان و برخي نقاط يزد تمايز غين وقاف ملاحظه مي شود. ولي در زبان عربي غين غالباً صامت سايشي آوائي ملازي است درحاليكه قاف امتدادي بي آواي ملازي مي باشد.
ابن سينا انسدادي بودن كاف را با دقت شرح داده و تناسبي را كه ايجاد كرده است كاملاً صحيح است.يعني خ و غ هر دو سايشي هستند و درحاليكه ك و ق هر دو انسدادي مي باشند.
ايجاد صوت ش درناحيه ي وسيعي از زبان و كام انجام مي گيرد.مي دانيم محل اداي صامت ج و ش هردو قسمت جلوي كام است. تفاوت مهم آندوسايشي بودن ش و مركب (انسدادي-سايشي) بودن ج است. چون اگر درحقيقت با دستگاه عكس برداري اشعه ي ايكس ازاجزاي ج فيلمبرداري كنيم ملاحظه مي كنيم كه اجراي آن عبارتست از يك بست بسيارسريع بلافاصله به سايشي منتهي مي شود.
ابن سينا دراين باره مي گويد:«پديد آمدن ش از همانجاست كه جيم حادث مي شود. اما البته درآن جا حبس تام نيست،بلكه سر زبان نزديك همانجا كه عاده بدان مي سايد آماده مي شود تا قسمت بعد از سر زبان نزديك شود كه به آن بايد.اما سر زبان آزاد است و در معرض هوا نيست.درآنجا رطوبتهائي هست كه جريان هوا را دراين تنگنا كند مي كند و صغيري كه با بانگ اين رطوبت ها آميخته است در پس جريان هوا مي آيد.پس شين جيمي است كه درآن هوا حبس كرده نمي شود و جيم شيني است كه با حبس آغاز مي گردد و سپس رها مي شود.»
ابن سينا با نظربسيار دقيق طرز ايجاد ولاج مركب ج را شرح داده كه با نتايج عكس برداري اشعه ي ايكس از آن صامت كاملاً مطابقت مي كند.ازطرفي شدت ارتعاشات روي كاغذ طيف نگارصوتي از نوع خشه است (noise) و بيشتراز 3000 سيكل در ثانيه شروع شده و تا 500 سيكل نير ادامه پيدا مي كند.ابن سينا با دقت خاص وجود اين رده امواج بالا را با كلمه ي «صغير» بيان مي كند.درمورد مخرج ت بطوردقيق مي نويسد:
«اما تاء درهمه چيز مانند طاء است بجز آنكه حبس تنها با سر زبان انجام مي گيرد.»
درجدول صامت ها زبان عربي ملاحظه مي كنيم كه طاء عقب تر از ت ادا مي شود ولي از نظر شيوه ي ادا هردو انسدادي هستند واز طرفي ت عربي سر زباني و دنداني است و ابن سينا دقيقاً محل اداي آندو را تعيين كرده است.بايد دانست كه تفاوت ت و س در زبان عربي آنست كه هردو صغيري و از نوع سايشي هستند،بجزآنكه بين دو دندان ت اجرا مي شود و س پشت دنداني است و ازسايش هواي بين جلوي جلوي زبان و پشت دندان ها اجرا مي شود.
ابن سينا مي گويد «گوئي ثاء مشابهت به سين دارد بوسيله ي تنگ كردن راه خروج هوا كه صغير زند ايجاد مي شود» محل اداي ر (r) اول (ا) در زبان عربي هردو پشت دنداني است. فقط ل (ا) از نظر شيوه ي گفتاركناري است .درحاليكه (r) تكريري و آوائي است .ابن سينا با دقت خاص خود يكسان بودن محل اداي اين دو را كاملاً تعيين كرده و تكريري بودن r را چنين شرح مي دهد.تكريري كه در آن است بسبب لرزش قسمت پيشين زبان شنيده مي شود.
او همچنين شيوه ي اداي صامت m را كه غنه اي هست دقيقاً شرح داده،همچنين لازم بذكراست كه محل اداي n با سر زبان و پشت دندان هاي جلو است در همان محل انسداد حاصل شده و هوا از بيني خارج مي شود و ازنظر مخرج تقريباً مشابهتي با ت T دارد.
ابن سينا با تيزهوشي خاصي مخرج هر دو صامت را بدقت تعيين كرده و چنين مي نويسد:«وحبس در نون اندكي بالاتر از حبس تاء است و با سر زبان انجام مي گيرد مگر آنكه قسمتي از هوا در آن به غنه سوراخ بيني صرف شود.»
ابن سينا شيوه ي اجراي مصوت هاي گشاده را تعيين كرده است. امروز در جدول مصوت هاي زبان عربي ملاحظه مي كنيم كه مصوت a و a (أ كشيده) هر دو از نوع مصوت هاي گشاده هستند،يعني هنگام اداي زبان پائين است و تنگنائي دراندام هاي فوق حنجره اي حاصل نمي شود.
ابن سينا گويد:«امرمصوت ها بر من دشوار است،اما مي پندارم كه الف هاي كبري=aو صغير=a از اينكه هوا به رواني و بي مزاخمت رها شود پديد مي آيند.»كه منظور او مصوت هاي گشاده است كه امروزه هم با دستگاه هاي عكس برداري اشعه ي ايكس كاملاً مي شود از آن ها عكس برداري كرد در حاليكه براي اجراي مصوت هاي U و I در مخرج صورت تنگنائي پديد مي آيد و از همين رو،اين دو مصوت اخيرالذكربسته ناميده شده اند. ابن سينا اين دو دسته را بخوبي دريافته و از تمايز آن ها آگاه بوده است،او چنين مي نويسد:داراي «دو واو u با اندك مزاحمت و تنگ كردن لب ها و تكيه ي سستي بردنبال لب بالاست».بهنگام اندازه گيري امتداد مصوت هاي زبان عربي با دستگاه كيمو گراف و طيف نگار صوتي ملاحظه مي كنيم كه اصولاً مصوت هاي اين زبان را بايد بدو دسته تقسيم كرد.
1-مصوت هاي كوتاه كه عبارتست از
i-u-a
2- مصوت هاي بلند i:-u1-a1
طبق آمارگيري ميانگين مدت زمان كشش و امتداد مصوت هاي فوق باين نتيجه مي رسيم كه مصوت هاي كوتاه تقريباً نصف مصوت هاي بلند كشش دارد،يعني سه مصوت كوتاه بطورمتوسط 330 ميلي ثانيه و سه مصوت بلند بطورمتوسط 660 ميلي ثانيه از امتداد برخوردارهستند.
نسبت امتداد مصوت هاي كوتاه و بلند كه امروز ما با دستگاه هاي دقيق آزمايشگاهي پيدا كرده ايم .ابن سينا درعهد خود اندازه گيري كرده و دريافته بوده است. او امتداد اين مصوت ها را چنين ذكر مي كند: «هر مصوت كوتاهي در زمان كوچكترين زمان واقع مي شود و هر مصوت بلندي در دو چندان آن».
دربخش پنجم رساله ي مذكورابن سينا از چند صوت كه در زبان عربي نيست و در زبان فارسي يافت مي شود ياد كرده، از آنجمله است صامت ژ. محل اين صامت از نظر مخرج پيشگام است و با شين هم مخرج مي باشد،اختلاف آن دو لرزش تارهاي صوتي است بهنگام اداي ژ و ساكت بودن آن ها درهنگام اداي ش ابن سينا در شرح خود هم محل اداي هر دو را تعيين كرده و هم ارتعاش اضافي موجود در ژ را كه حاصل ارتعاش تار آوا است ذكر مي كند: «ديگرشين زائي است كه درزبان فارسي چون بگويند «ژرف» شنيده مي شود و آن شيني است كه از نزديك شدن زبان بسطح كام و لرزيدن آن سطح و احداث آوازي ضعيف پديد آيد.»دراين فصل نيزچگونگي حدوث پ و سايراصواتي كه در زبان عربي نيست شرح داده شده است.
جالبترين فصل رساله ي مذكور پخش ششم است. دراين بخش شرح داده شده است كه چگونه با وسائل مكانيكي اصوات گفتاري را بسازيم و با تمهيدات و شيوه هاي مختلف همان امواج تركيبي گفتارطبيعي را ايجاد كنيم. اين ابتكار ابن سينا از آن نظر كه در هيچ يك از نشريات قديم بحثي باين شيوه بميان نيامده است و امروزه بازسازي اصوات گفتار بسيار مورد استقبال زبانشناسان واقع شده، حائز كمال اهميت است. ابن سينا براي اولين بار امكان ساختن اصوات گفتار را با وسائل مصنوعي مطرح مي سازد.
بطور مثال در مورد ساختن صداي سين چنين نوشته است:«سين از سائيدن جرم خشك صيقلي كه درآن زبري نهفته باشد بجرم خشك ديگري مانند آن و گذرانيدن آن بر اين تا هوائي كه ميان آن دو هست از سوارخ هاي بسيارتنك رانده شود و همچنين از دميدن و نفوذ هوا بفشار در چيزي مانند دندانه ي شانه صوت سين شنيده مي شود.»
نگارنده، صامت سين را هم در بافت زبان فارسي و هم در زبان عربي (با تلفظ يكنفر بومي عرب زبان)روي طيف نگار صوتي ضبط نمودم درهر دو زبان رده ي امواج صوتي (Formants) در حدود 2500 سيكل درثانيه و از 4700 سيكل بطور مداوم ببالا تا 8000 سيكل در ثانيه كه حد بالاي كاغذ طيف نگاراست،ادامه داشت. شدت امواج بيشتردرفاصله 5500 تا 6000 سيكل درثانيه است.
همچنين شانه اي با اندازه ي متوسط از نظر فاصله بين دندانه ها انتخاب كرده و پس از دميدن در آن صوت حاصله را روي دستگاه طيف نگار ضبط نمودم،ازمقايسه ي امواج ضبط شده با طيف نگارسين در گفتار ملاحظه شد كه امواج ضبط شده در همان حدود 2500 سيكل در ثانيه است. يعني همانجائي كه سين طبيعي امواج صوتي ايجاد مي كند، موج ايجاد كرده و از نظر شنوائي هم صوت سين ازاين تمهيد شنيده مي شود.
امواج صوتي سين وث در روي كاغذ دستگاه طيف نگاربسيار بهم شبيه هستند. ث رديف 3000 سيكل ببالا را مانند س اشغال كرده است. مهمترين تمايزي كه دارد آنست كه حدوداً امواج 2500 سيكل ببالا از نظر شدت Intensity ث عربي خيلي كمتر از س مي باشد.
ابن سينا در ارائه طرز ساختن اين صامت ها، مشابهت اكوستيكي آن دو را بخوبي دريافته و مي گويد: «اگر دندانه هاي (شانه) بسيار تنگ شود ثاء شنيده مي شود».
بهنگام مقايسه ي z و s چه در بافت زبان فارسي و چه در عربي، روي دستگاه طيف نگار صوتي ملاحظه مي كنيم كه هر دو صوت از نظر امتداد (تقريباً يكسان هستند تو هر دو داراي فركانسي هستند كه از 3000 سيكل ببالا را اشغال كرده و بهر حال از نظر محدوده ي امواج صوتي بالاتر از 2500 سيكل يكسانند.
تنها تفاوت آن دو در آنست كه در رده ي امواج بنيادي كه مربوط به ارتعاش تارهاي صوتي است بهنگام اداي صوت ز=z تارهاي صوتي مرتعش است و بنابراين امواجي در هوا با امواج عادي تشكيل دهنده s= س همراه مي شود و تشكيل Z را مي دهد).
بنابراين هر گاه يك دسته فركانس بطور مثال 120 سيكل به موج سين اضافه كنيم كيفيت آن تبديل به Z= ز مي شود. ابن سينا بر مبناي همين خاصيت در مورد ساختن صامت ز=ح مي گويد: «اگر روي دندانه هاي شانه جسمي نازك (و سست) مانند پوستي گذاشته شود كه هنگام دميدن با هتزازدرآيد زاي شنيده مي شود».
از نوشته ي حكيم دانشمند استنباط مي شود كه او براي اضافه كردن موج اضافي كه براي ساختن Z لازمست،قطعه پوستي را تجويز مي كند كه به دستگاه سازنده صوت S اضافه كنيم،تا در حقيقت ارتعاش حدود 120 سيكل تارهاي صوتي را كه در Z هست ولي درسين نيست، ايجاد كند.
صوت r= راء در زبان فارسي و عربي بسته به جائيكه در سياق گفتار واقع شود حالت روان يازنشي مي پذيرد و امواج صوتي آن روي كاغذ طيف نگارصوتي از بالاي منطقه موج بنيادي آغاز و تا 5500 سيكل در ثانيه ادامه پيدا مي كند و رديف ديگر بين 1500 تا 2000 سيكل درثانيه نيز ملاحظه مي شود.ابن سينا ساختن اين دو رديف موج صوتي تشكيل دهنده يr (Formant) را چنين توصيف مي كند:
«راء از لرزيدن پارچه اي كه در معرض بادي تند واقع باشد و به بندي استوار باشد كه از آن جدا نشود و از غلطيدن لوله اي سخت بر لوحي چوبين كه خود قابل اهتراز باشد و بلرزد». ملاحظه مي شود كه رديف هاي امواج صوتي تشكيل دهنده ي واج را ابن سينا با دقت نظر خاصي در نظر داشته و توام كردن وسائل ايجاد ارتعاش مي تواند دو ارتعاش را كه با هم تلفيق شود تا صوت r حاصل شود با وسائل عهد خود كه در اختيار داشته ايجاد كرده است.ازهمين رو براي ايجاد صامت r= راء ارتعاش حركت گلوله و ارتعاش حاصله از خود لوح چوبي را با هم توام ساخته و دو دسته موج مورد نظر را كه مشخصه ي اكوستيكي r را تشكيل مي دهد تلفيق مي كند باتفاق هم تشكيل موج صوتي r را بدهند.

همانگونه كه در آغاز مبحث ذكر شد بررسي اصوات گفتار تا سده ي اخير بهيچ وجه باين دقت مورد توجه هيچكدام از علماء گذشته قرار نگرفته است و اين حق را بايد براي دانشمند بزرگوار ايراني شيخ الرئيس ابوعلي سينا محفوظ داشت كه براي اولين بار در نه قرن و نيم قبل با اين دقت و موشكافي مسئله اي را كه امروز دانش جديدي تلقي مي شود يا روشي كاملاً دقيق و مشابه روش هاي علمي امروز مورد بررسي قرار داده و هم از جنبه ي آزمايشي عملي تتبعات ارزنده ي خود را بيادگار نهاده است،هرچند كه كه حق او دركتاب هاي زبانشناسي نويسندگان غربي بهيچوجه ادا نشده است.

مآخذ :
1-آزمايش هاي مربوطه توسط نگارنده در آزمايشگاه زبانشناسي دانشگاه تهران.
2-آزمايش هاي مربوطه توسط نگارنده در آزمايشگاه ادين برو (انگلستان)
3-ابن سينا-مخارج الحروف يا اسباب حدوث الحروف و تصحيح و ترجمه دكتر پرويز ناتل خانلري-چاپ دانشگاه تهران 1333.
4-سپنتا،ساسان،اندازه گيري حدود صوتي در ايران-آواز ايران-مجله ي موزيك ايران، تهران 1338.
5-سپنتا،ساسان،بررسي فونتيكي خصوصيات واجهاي زبان فارسي پايان نامه ي دكترا-دانشگاه تهران ادريبهشت 1351.
6- محب الدين الخطيب-رساله في اسباب حدوث الحروف (ابن سينا)-قاهره 1332 هجري قمري.
7- Fant, Gunnar, Speech Sound and Features. The M I T Press, Cambridge, Mass, 1973.
8- Gardcner, W.H.T. The Phonetics of Arabic, London, Oxford University Press 1925.
9- Jakobson R.G. Fant and M. Halle, Preliminiaries to speech analysis, M.I.T., Cambridge. 1972.
10- Pedersen, H.Linguistic in the nineteenth century. Methods and results, tr.J.W. Sparge, Cambridge, Mass, 1931.
11- Semaann. Khalil, Arabic Phonetics. Lahore 1963.

پي نوشت:
 

1.فقط درکتاب تاريخ زبانشناسي و زبانشناسان معاصرگردآوري هرمن پرت نويسنده اي بنام سالوس در مقاله ي خود بنام دستور زبان جهاني ،در بين نام فلاسفه اي که درباره ي زبان مطالعه کرده اند ،اشاره زودگذري به نام ابن سينا کرده است.
peter H.salus:Universal Grammar .p85.History of Linguistic thought and contemparary Linguistics.Ed.Herman parrct new york.1976.
*ازمواقعي که دکتر خانلري اين تاليف را منتشر کرد بسياري از زبانشناسان بدان توجه کرده اند و اسلوب او را در نشر آن ستوده اند(آينده).
2.دراينجا بايد از مسئولان کتابخانه ي مدرسه خاورشناسي دانشگاه در هام و مسئولان آزمايشگاه فونتيک گروه ربانشناسي دانشگاه ادين برو تشکرکنم که بهنگام اقامتم در آن دو دانشگاه ،مرکز اول از نظر فراهم نمودن متون و کتابهاي لازم و مرکز دوم از نظر امکان استفاده از دستگاههاي تجزيه و ترکيب اصوات گفتار ،تسهيلات لازم را براي نگارنده فراهم آوردند .
3.اين دستگاه شامل يک منبع نور ولوله اي با عدسي و شيشه قابل انعطاف است.پس از ايجاد بي حسي موضعي در مخاط بيني ،در بيمارستان لوله مذکوررا از راه بيني بدرون محفظه ي خيشوم کرده و از انتهاي دهان وارد حلق مي کنند،از درون لوله ي قابل انعطاف مذکور که داراي عدسي حاصل نور هم هست مي توان از چگونگي کار تارهاي صوتي و حنجره بهنگام سخن گفتن فيلمبرداري نمود و سپس اين اندام رابه دقت مورد بررسي قرار داد.
4.اين اصطلاحي است که ابن سينا بکار برده،منظور دو قطعه غضروف هرمي شکل حنجره است که عمل تنظيم تارهاي صوتي را بعهده دارد=Arytenoid

 

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:نشريه پايگاه نور،شماره 17


ابن سينا در دايرة المعارف پل ادوارز
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:31 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
ابن سينا در دايرة المعارف پل ادوارز


درآمد

گسترش و فراواني معارف بشري و محدوديت فرصت‏ها، ضرورت مطالعات و بررسي‏هاي دقيق و مختصر را ايجاب مي‏كند. در عرصه گسترده فلسفه و حكمت اسلامي، متون و انديشه‏مندان بسياري وجود دارند كه بررسي همه آنها امري محال به نظر مي‏رسد و تنها با رجوع به منابع مختصر و در عين حال دقيق و جامع مي‏توان در اين اقيانوس پهناور به غوّاصي پرداخت. درباره ابن سينا، مهم‏ترين فيلسوف مشاء و حتي مهم‏ترين فيلسوف مسلمان، همه گونه و همه كس سخن گفته‏اند، ولي بسياري از آنها مفصل و گسترده و شايد ديرياب هستند.
يكي از بهترين منابعي كه درباره ابن سينا سخن گفته دايرة المعارف پل ادوارز است كه در عين اختصار و وضوحِ مطالب، اين حسن عمده را نيز دارد كه به نحو فيلسوفانه و محققانه به ابن سينا نگريسته است. در اين مقاله همچنين شاخصه‏هاي اصلي تفكر ابن سينا مورد تأكيد قرار گرفته، ريشه‏هاي تاريخي فلسفه سينايي نشان داده شده و تأثيرات او بر ديگر فيلسوفان مسلمان و غير مسلمان و نحله‏هاي فلسفي بيان شده و در عين حال كتابشناسي توصيفي بسيار مختصري از ابن سينا ارائه گرديده است. خلاصه اين كه مقاله مزبور مجموعه‏اي از نكات بسيار مفيد و ارزنده درباره حيات فلسفي ابن سينا ارائه كرده كه كمتر مي‏توان آنها را در منابع ديگر به صورت يكجا يافت. البته در كنار تمام محسنات متن نمي‏توان از بعضي اشتباهات تحليلي نويسنده درباره فلسفه ابن سينا چشم‏پوشي كرد كه نقد و بررسي آن، اثر مستقلي را مي‏طلبد.
***
ابن سينا،2 ابوعلي الحسين بن عبداللّه‏ بن سينا، معروف‏ترين و با نفوذترين فيلسوف اسلام در قرون وسطي بود. او فردي ايراني بود و در نزديكي بخارا كه آن زمان پايتخت سلسله سامانيان بود به دنيا آمد. پدرش طرفدار متعصب فرقه ضاله اسماعيليان بود كه الهيات آنان مبتني بر مكتب جاري و شايعِ نوافلاطونيان بود. وي در دوران كودكي در معرض آموزه‏هاي اسماعيلي قرار گرفت، اما آن را از نظر عقلاني ضعيف يافت.
ابن سينا پس از آن‏كه مقداري از تعاليم بنيادين اسلام را گذراند، منطق، رياضيات، علوم طبيعي، فلسفه و طب خواند و در نتيجه قبل از هجده سالگي در اين موضوعات استاد شد. شخصي به نام عبداللّه‏ ناتلي3 او را با منطق، هندسه و هيئت آشنا كرد، امّا ابن سينا بيشتر خودْ آموخته بود. او مي‏نويسد كه متافيزيك ارسطو را فقط بعد از كشف اتفاقي و شانسي شرح فارابي برآن توانست بفهمد.
از آن‏جا كه او پزشك منصوب دربار سامانيان بود، مطالعاتش را در كتابخانه عالي آنان كامل نمود و خود بيان كرده كه از آن به بعد از حجم مطالعات كاسته و به آموخته‏هايش عمق بخشيده و آنها را بارور ساخته است.
در سال 999 م. حكومت سامانيان بر اثر هجوم سلسله تركان غزنوي فرو پاشيد. ابن سينا بخارا را ترك كرد و بي‏هدف به سوي شهرهاي ماوراءالنهر و ايران به راه افتاد و در بين راه به خدمت شاهزادگان محلي كه در حال جنگ و ستيز بودند درمي‏آمد. بين سال‏هاي 1015 تا 1022 م. ابن سينا با دو سمت وزير و طبيب براي حاكم همدان خدمت مي‏كرد. بعد از مرگ حاكم همدان زنداني شد، اما چهار ماه بعد وقتي كه حاكم اصفهان ـ علاءالدوله ـ براي مدتي كوتاه همدان را به تصرف درآورد، آزاد شد. بلافاصله بعد از آزادي در حالي كه به لباس مبدل درويشي در آمده بود همدان را به مقصد اصفهان ترك كرد و بقيه عمرش را به عنوان پزشك علاءالدوله در اصفهان گذراند. در اين مدت كه دوره نسبتا امن و آرام زندگي او بود مبادرت به تحقيقات نجومي نمود.
در سال 1030 م. غزنويان اصفهان را غارت كردند و بعضي از آثار ابن سينا به تاراج رفت و مفقود گشت و بدين ترتيب وقفه‏اي جدي در كار ابن‏سينا رخ داد. سرانجام وقتي كه حامي و پشتيبان خود [علاءالدوله] را در جنگ بر ضد همدان [براي آزاد سازي دوباره آن] همراهي مي‏كرد جان سپرد.
بيش از 100 اثر از ابن‏سينا به جا مانده است؛ از كارهاي دائرة‏المعارف گونه گرفته تا رساله‏هاي كوتاه. اين آثار گذشته از فلسفه و علم، موضوعاتِ ديني، زبانشناسي و ادبي را نيز در برمي‏گيرند.
بيشتر آثار ابن‏سينا به زبان عربي است، اما بعضي از آثارش را نيز به فارسي نوشته است كه دانشنامه علايي4 ـ كتابي كه به علاءالدوله اهدا نمود ـ مهم‏ترين آنهاست.
اثر عمده پزشكي او، «القانون في الطب»5 مي‏باشد كه تلفيقي از دانش پزشكي يوناني و عربي و همچنين شامل مشاهدات باليني و ديدگاه‏هاي او درباره روش علمي است.
گسترده‏ترين اثر فلسفي او كتاب حجيم الشفاء است. النجاة بيشتر تلخيص شفا مي‏باشد، گرچه تغيير مواضع و عدول‏هايي نيز در آن وجود دارد.
الاشارات و التنبيهات،6 ارائه كننده چكيده و نمادي از فلسفه ابن سينا است كه در قالبي مختصر عرضه شده و با بيان ديدگاه‏هاي رمزي ـ عرفاني، كه بخشي از آن درباره برخي داستان‏هاي نمادين و سمبوليك مي‏باشد، خاتمه مي‏يابد.

فلسفه ابن سينا

ابن سينا يك نظام فلسفي جامع بنا نهاد كه تا حدّ زيادي مديون [نظام فلسفي [ارسطو است؛ اما نظام فلسفي او را نمي‏توان دقيقا ارسطويي ناميد. او در دو حوزه معرفت‏شناسي و متافيزيك نظرياتي از مكتب نو افلاطوني أخذ كرد اما آنها را به روش مخصوص خودش تنظيم و تلفيق نمود. تأثيرات يوناني ديگري نيز [بر آثار ابن‏سينا] وجود دارد؛ افلاطون بر فلسفه سياسي، گلن7 بر علم النفس، و رواقيون8 بر منطق و بيشتر از همه كلام و فلسفه اسلامي او تأثير گذاشته‏اند.
متكلمين9 [اسلامي] با پافشاري بر طبيعت حادث اشياء، نظريه عِلّي و معلولي ارسطويي را مورد نقد و اشكال شديد منطقي و تجربي قرار مي‏دادند. ابن‏سينا عهده‏دار مواجهه با اين نقّادي‏ها شد و بر قرائت متكلمين از مفهوم حدوث حمله كرد، اما با اين حال تحت تأثير آنها قرار گرفت.
فارابي بيشترين تأثير را بر او گذاشت. ابن سينا ديدگاه فارابي درباره وحدت و يگانگي ذات و وجود الهي10 را پذيرفت و سيستم تجلّي و صدور دوگانه‏اي فارابي را به طرحي سه گانه‏اي توسعه داد.
ابن‏سينا به عنوان يك فيلسوف و متفكر سياسي، دين اسلام را با روش و نظام فكري خويش تفسير كرد. [و امّا] اين كه اين دين پس از چنين قرائتي، اسلاميِ [خالص باقي [ماند يا نه، نكته‏اي است قابل بحث و تأمّل؛ اما دين اسلام روش فلسفي ابن‏سينا را در وضع مطلوبي قرار داد.

متا فيزيك

گرچه ساختار [فلسفه] سينايي مبتني بر ديدگاه او درباره واجب الوجود (خدا) است، اما او معتقد بود موضوع متافيزيك اعم از كلام است. متافيزيك بر خلاف فيزيك كه اشياء متحرك را از جهت حركت‏شان در نظر مي‏گيرد، موجودات را از جهت وجودشان بررسي مي‏كند.
ما با يك بررسي اوليه از اوصاف موجودات به واجب‏الوجود مي‏رسيم. ابن‏سينا به تفصيل عهده‏دار چنين بررسي‏هايي شد و دست به ترسيم تمايزهايي زد كه تا حد زيادي تحت تأثير فلسفه قرون وسطي بود.
يكي از اين تمايزها تمايزي است كه بين يك كلي، مثل «اسب»11 و يك كلي ديگر، مثل «اسبيت و فرسيّت»12 وجود دارد. كلي «اسب» برحسب تعريف، قابل حمل بر افراد كثيره است ولي «اسبيت و فرسيّت» في حد ذاته بيرون از مقوله و حمل است و اگر به خودي خود ملاحظه شود «فرسيّت» فقط «فرسيت» است نه واحد است و نه كثير.13 آن تمايز اساسي بين وجود و ماهيت به همين تمايز برمي‏گردد.
ما هر نوع موجودي را بررسي كنيم هيچ چيزي در ذات آن موجود نمي‏يابيم كه توجيه‏گر و تبيين كننده وجودش باشد. چنين موجودي به خودي خود ممكن است، يعني مي‏تواند موجود باشد و مي‏تواند موجود نباشد. ما از چيستي (ماهيت) آن موجود نمي‏توانيم وجود آن را نتيجه بگيريم؛ گرچه در خارج وجود بالفعل داشته باشد.
موجودي ديگر، آن شي‏ء (ممكن) را به وجود اختصاص داده است [يعني از حالت استواي امكان در آورده و به طرف وجود سوق داد است] ابن سينا استدلال كرده كه آن موجود بايد علّت موجبه آن شي‏ء باشد. اگر آن علت، موجبه نباشد ـ [يعني] علتي باشد كه ممكن است معلولش را ايجاد كند يا ايجاد نكند [يعني اگر علت به حدّ ضرورت و وجوب نرسد] ـ ما بايد علت ديگري را فرض كنيم و اگر اين علت دوّمي نيز موجبه نباشد هنوز به علت ديگري نياز داريم و همين‏طور تا بي‏نهايت. اما يك سلسله علل نامتناهي اين چنيني ـ حتي اگر آن را بپذيريم ـ نمي‏تواند به شي‏ءِ ممكن، وجود بدهد.
بنابراين چنين موجود ممكني بايد با موجود ديگري موجب و ضروري شود. منظور ابن‏سينا اين است كه وجودِ ممكن، نتيجه‏اي است از ذات موجود ديگر.
تئوري‏اي كه اين‏جا مورد بحث قرار گرفته، «تئوري علّيت ذاتي»14 است كه در آن فعل علّي، يك وصف لازم براي طبيعت علّت است و علّت و معلول با هم موجود مي‏شوند.
موجودات، زنجيره‏اي از چنين علل ماهوي تشكيل مي‏دهند و از آن‏جا كه اينها معيّت وجودي دارند اين زنجيره بايد محدود باشد، در غير اين صورت [اين زنجيره] يك عدم تناهي بالفعل تشكيل مي‏دهد كه ابن‏سينا چنين زنجيره‏اي را غير ممكن و محال مي‏داند. اين سلسله بايد از ذات موجودي كه وجودش را از خارج نگرفته باشد ناشي و شروع شود و آن خداست، يعني همان واجب‏الوجودي كه ابن‏سينا كوشيد تا بيان كند كه او بايد قديم، يكتا، بسيط و عاري از هرگونه كثرتي باشد.
چون خدا ـ علّت موجبه همه موجودات ـ قديم است، معلول او ـ يعني جهان نيز ـ بالضرورة قديم است. عالم از خدا به عنوان نتيجه‏اي از علم ذاتي او صادر مي‏شود؛ گرچه علم ذاتي او مستلزم كثرت در عالِم (فاعل شناسايي) نيست و كثرتي به صورت مستقيم از خدا صادر نمي‏شود.
علم ذاتي خدا وجود يك عقل را ضرورت مي‏بخشد. كثرت عالم هستي، از اين عقل كه متحمل سه گونه آگاهي است ناشي مي‏شود. اين سه گونه آگاهي متناظر با سه واقعيت وجودي است كه عقل با آن مواجه مي‏شود:
1 ـ وجود خدا به عنوان ممكن في ذاته.
2 ـ وجود خود عقل به عنوان يك حيثيت ضروري.
3 ـ وجود ضروري عقل في حدّ امكانه.
اين سه آگاهي به ترتيب موجب پديدآمدن سه موجود ديگر خواهدشد؛ عقلي ديگر، نفس فلكي، و جسم اوّل.
عقل دوّم نيز به نوبه خود دستخوش فرايند شناختي مشابهي مي‏شود كه به موجود سه بعدي ديگري يعني عقل سوّم ضرورت مي‏بخشد و همين‏طور پايين مي‏آيد تا سپهر ماه (فلك قمر). آخرين عقل كه بدين ترتيب توليد مي‏شود، عقل فعال است كه آگاهي‏ها و شناخت‏هاي او به عالم كون و فساد ضرورت مي‏بخشد.
كيهان‏شناسي15 ابن‏سينا به طرف سيستم و نظام بطلميوسي16 ـ كه به وسيله بعضي از منجمان اسلامي اصلاح شده بود ـ متوجه گرديد كه براي تبيين تقويم اعتدالين،17 فلك آسماني ديگري را بالاي ستارگان ثابت در نظر گرفتند [فلك ثوابت].
ابن‏سينا با آن‏كه متعصب نبود، اما تعداد عقول را تابع تغييراتي قرار داد كه در نظريه نجومي و كيهان‏شناسي به وجود آمده بود، و تعداد ده عقل را براي تعيين نظام صدوري عالم در نظر گرفت.
آنچه او برآن اصرار دارد شماره و تعداد عقول است كه بايد لااقل به تعداد افلاك باشد. ابن‏سينا در اين طرح كوشيد تا رابطه عقول سماوي با خدا را كه در نظام ارسطويي ناشناخته بود به طور دقيق معيّن كند.
بر اساس نظريه ابن‏سينا، عقول سماوي وجودشان را از خدا مي‏گيرند و به تناسب قرب و منزلتشان نسبت به خدا در يك نظام تشكيكي وجودي و اصولي ترتيب يافته‏اند. به نظر او، خدا، فقط محرك اوّل نيست بلكه علت موجبه جهان هستي نيز مي‏باشد. عقول سماوي گرچه وجودشان را از خدا مي‏گيرند ولي به نوبه خود علّت موجوات ديگر هستند و نقش علل غايي را ايفا مي‏كنند.
بنابر اين در هريك از اين موجودات سه وجهي، جسم فلك به وسيله نفس فلكي كه متمايل به عقل است به حركت در مي‏آيد. نفس فلكي چون به تنهايي نمي‏تواند عملي انجام بدهد جسم خود (فلك) را با شوقِ رسيدن به عقل به حركت در مي‏آورد.
تفاوت نفوس و عقول در اين است كه نفوس با برخورداري از يك جنبه مادي مي‏توانند تأثير مستقيمي بر جزئيات عالم مادون قمر داشته باشند و آنها را به نحو جزئي بشناسند، اما خدا و عقول سماوي چنين تأثير مستقيمي ندارند و شناخت آنها از جزئيات فقط بر وجه كلّي است.

نفس انساني

به نظر ابن‏سينا، هم نفس ناطقه انساني و هم معرفت عقلاني كه نفس حاصل مي‏كند، هر دو، مستقيما از عقل فعال18 افاضه مي‏شوند؛ بدن، نفس را و نفس، معرفت عقلاني را دريافت مي‏كند.
پاره‏اي از تركيبات ماده شكل گرفته، موجب دريافت نفس نباتي از عقل فعال مي‏شود. تركيباتي ديگر علاوه بر نفس نباتي باعث دريافت نفس حيواني و تركيبات ديگر علاوه بر آن دو نفس، باعث دريافت نفس ناطقه كه داراي جنبه‏هاي عملي و نظري است مي‏شوند.
نفس ناطقه انساني، فردي، بسيط و جوهر مجردي است كه زندگي دوره‏اي مجزا در اجسام ندارد ـ ابن سينا منكر تئوري هجرت به ماوراء19 (تناسخ) است ـ گذشته از اين، نفس همراه بدن خلق مي‏شود نه اين كه در آن حلول كند. بدن چيزي بيش از ابزار نفس نيست و نفس بايد آن را براي كامل كردن خويش از طريق كسب معرفت نظري به كار بَرَد، كه اين عمل (كسب معرفت‏هاي نظري) مستلزم كنترل كامل خواسته‏هاي حيواني است. نفوس ذاتا قادر به كسب معرفت نظري نيستند، اما مي‏توانند بدن خويش را كنترل كنند و با پيروي از فرامين قانون وحياني زندگي صاف و خالصي داشته باشند.
با فساد بدن (مرگ) نفس از بدن مفارقت مي‏كند تا به زندگي ابدي و فردي خود ادامه دهد. نفوسي كه به زندگاني پاك و خالص هدايت يافته و استعدادهاي خود را پرورش داده باشند در بهجت و سرور ابدي باقي هستند و به تأمّل و تفكر در مبادي عاليه مي‏پردازند. نفوس غير كامل كه در اثر تعلق به بدن تيره و مكدّر هستند به عذاب ابدي گرفتار خواهند شد؛ در حالي‏كه بي‏جهت به دنبال جسم خود كه زماني وسيله تكامل آنها بود مي‏باشند.
ابن سينا منكر معاد جسماني است، اما بر جاودانگي فردي نفوس تأكيد مي‏كند. در واقع او معتقد است موجود غيرمادي (مجرد) غيرقابل فساد است. از اين گذشته او نه تنها به غيرمادي بودن نفوس معتقد است بلكه به فرديّت آنها نيز عقيده دارد، و بر اين دو نكته به صورت همزمان استدلال مي‏كند؛ وقتي شخصي به خودش اشاره مي‏كند و مي‏گويد: «من»! اين اشاره نمي‏تواند بر جسمش دلالت كند. اگر يك مرد، كاملاً بالغ و عاقل باشد ولي در فضا معلق باشد به گونه‏اي كه اصلاً از كيفيّات جسماني آگاه نباشد، هنوز به يك چيز يقين دارد؛ به خودش به عنوان يك نفس فردي.
معرفت نظري با دريافت معقولات از عقل فعال تشكيل مي‏شود. معقولات نخستين ـ حقايق منطقي بديهي ـ مستقيما به واسطه افراد دريافت مي‏شوند بي آن‏كه نفس به فعاليت‏هاي احساسي محتاج باشد. اما دريافت معقولات ثاني، يعني مفاهيم و استنتاجات منطقي ـ كه دريافت آنها محدود به كساني است كه قادر بر شناخت و معرفت استدلالي و برهاني باشندـ معمولاً نيازمند فعاليت‏هاي مقدماتي مي‏باشد كه شامل حواس بيروني و دروني مي‏شود؛ احساس،20 حافظه،21 تخيل،22 حدس،23 تعقل،24 توهم.25 ابن سينا قوا و مواضع بدني خاصي را براي اين فعاليت‏هامشخص كرد.
عقل انساني در كسب معقولات مراحل مختلفي را طي مي‏كند: در ابتدا يك عقل هيولاني26 است كه آماده كسب معقولات مي‏باشد، يعني يك قوه محض كه [در پذيرش صورت‏هاي مختلف] مشابه ماده اوّليه است. با دريافت و قبول اولين معقولات، «عقلِ بالملكه»27 مي‏شود. وقتي كه عقل در حال دريافت معقولات ثانيه باشد، «عقلِ مستفاد»28 مي‏شود. همين عقل وقتي كه بالفعل مشغول دريافت معقولات نباشد، «عقل بالفعل»29 ناميده مي‏شود.

فلسفه سياسي و ديني

ابن سينا به تبع فارابي معتقد است دين وحياني همان حقيقتي را عرضه مي‏دارد كه فلسفه عرضه مي‏كند؛ امّا در يك روش نمادين، مخصوصا زبان مثالي‏اي كه توده مردم بتوانند بفهمند.
طبق نظر ابن‏سينا بعضي پيامبران معرفت نمادين خاص خود را به صورت مستقيم از نفوس آسماني دريافت مي‏كنند. چنين دريافتي مستلزم قوّه تخيل پيامبرانه30 است. در يك شكل عالي از نبوت كه عقلاني است، پيامبر از عقول عاليه نه تنها معقولات اوليه بلكه معقولات ثانيه را نيز بدون فعاليت‏هاي نفساني دريافت مي‏كند. چنين دريافتي با دريافت فلسفي در روش متفاوت است. اين دو همچنين در مقدار متفاوتند. ابن‏سينا گفته كه پيامبر، بيشتر يا تمامي معقولات خود را از عقل فعال به يكباره دريافت مي‏كند [نه به صورت تدريجي و كسبي].
وحي عقلاني به زبان تمثيلي ترجمه [و بازگويي] مي‏شود و به عموم ابلاغ مي‏گردد. اين شامل فرامين اساسي قانون وحياني مي‏شود كه انسان به عنوان يك موجود اجتماعي بدون اين فرامين نمي‏تواند ادامه حيات دهد. بنابراين خيرخواهي الهي بايد شريعت را در زمان‏هايي مناسب از طريق پيامبران وحي كند و بفرستد، بدين ترتيب نبوت يك ضرورت است، به اين معنا كه نبوت شرط لازم بقا جامعه متمدن است و به اين معنا كه نبوت به وسيله ذات الهي ضرورت يافته است. ابن سينا پس از فراغت از بحث «ضرورت نبوت» به جاي دادن نهادهاي اسلامي در چهارچوب فلسفي مي‏پردازد.
نقطه عالي فلسفه ديني ابن‏سينا بحث عرفاني او در كتاب «اشارات» است. در اين اثر او زبان عرفان اسلامي را برگزيده تا سير روحاني و عرفاني به طرف خدا (سير الي اللّه‏) را شرح دهد.
به اين بيان كه يك عارف از ايمان شروع مي‏كند و با عشق و محبت الهي به حركت درمي‏آيد و به يك سلسله تمرين‏هاي روحاني دست مي‏زند كه در ابتدا او را به اشراقات ضعيف و منقطعي از حقيقت مطلق مي‏رساند. اين حالات به صورت تصاعدي افزايش مي‏يابند و ادامه دارد تا به مرحله وصول برسند كه عارف در مرحله وصول، شهودي مستقيم و لاينقطع نسبت به خدا دارد. طبق نظر ابن‏سينا مراحل بيشتري در وراي اين مرحله وجود دارد، امّا او ميل نداشت درباره آنها بحث كند.
او همچنين بعضي از خصايص پيامبران را به عرفا استناد مي‏داد، بي آن‏كه اشاره كند كه همه عرفا پيامبران صاحب شريعت هستند. از سوي ديگر زبان او چنين القا مي‏كند كه او اعتقاد دارد همه پيامبران عارف بودند.

منطق و روش استدلالي

ابن‏سينا به وسيله شروح فارابي و منطقيون مدرسه بغداد با سنت منطقي رواقي و ارسطويي آشنا شد؛ اما با استقلال بيشتري درباره منطق بحث كرد.
او طبقه‏بندي31 مشهور قياسات را به حملي32 و شرطي33 بسيار نارسا يافت و در عوض قياسات را به اقتراني34 و استثنايي35 تقسيم كرد. قياسات اقتراني داراي شكل قياس حملي هستند، اما مقدمات آنها ممكن است تركيبي از جملات حملي و شرطي باشد. به همين صورت، قياسات استثنايي، شكلِ يك يا دو نوع از قياسات شرطي را دارند؛ شرطيه متصله، مطابق با وضع مقدم و رفع تالي؛ و شرطيه منفصله كه در آن رابطه منطقيِ تمانع است، اما مقدماتش ممكن است از جملات شرطيه‏اي كه نسبت شرطي بين آنها برقرار است تشكيل شود، يا تركيبي باشد از جملات شرطي و حملي. او كوشيد تا سور و مقدار (كميّت) قضاياي شرطيه متصله و منفصله را تعيين كند. جنبه‏هاي زودگذر و موقتي مقدار و سور (كميّت) قضايا را به صورت كلي بحث كرد و به تفصيل به كيفيّت مقدمات و براهين پرداخت.
گرچه ابن‏سينا مي‏دانست كه منطق صرفا وسيله‏اي است براي [كسب] معرفت، از اين رو سخت كوشيد تا از منطق، متمايز از فلسفه بحث كند، اما مباحث او درباره ارزش مقدمات قياس، كه بيشتر از هر چيزي در ارسطو او را به خود كشيد، منطق او را مديون مباحث فلسفي ساخت.
مباحث او درباره مقدمات برهان، مرهون [مباحث] معرفت‏شناسي و متافيزيكي عليّت بود. او درباره نتيجه استدلال از ارسطو تبعيت كرد؛ در حالي كه بين براهيني كه واقعيت معلّل (برهاني لمّي) را ارائه مي‏دهد و براهيني كه واقعيّت(برهان انّي) را ارائه مي‏دهد فرق مي‏گذاشت. در استدلال اوّل از علت به معلول مي‏رسيم و در دومي از معلول به علت.
او همچنين در بخش دوّم (برهان انّي) نتيجه از يك معلول به معلول ديگر را نيز گنجاند؛ اين برهان در جايي ممكن است ثابت شده باشد كه دو معلول لازم يك علّت است، وي براي نمونه، مثالي طبّي از يك بيماري را ارائه مي‏دهد كه دو نشانه دارد.
تاييد و تأكيد ابن‏سينا بر كتاب «آنالوطيقاي دوّم»36 بسياري از مباحث فلسفه طبيعي را گسترش داد؛ گرچه او تبيين ارسطويي از سقوط اجسام را ردّ مي‏كرد ولي به جاي آن به تئوري «نيروي مكتسبه»37 كه طليعه نظريه «شتاب»38 بود معتقد شد.
بعضي از فيلسوفان اسلامي و يهودي (موسي بن ميمون،39 ابن‏باجه،40 ابن رشد41) براي فارابي برتري و ترجيحي نسبت به ابن‏سينا نشان دادند، امّا تأثير ابن سينا فلاسفه بعدي را در جهان اسلام تحت الشعاع قرار داد.
گفتارهاي عرفاني فلسفه او، در تفكّر اشراقي فلاسفه ايراني، به نحوي استادانه، پرداخت و تبيين شده است.
متكلمين اشاعره42 كه فلسفه او را محكوم كردند منطق او را اتخاذ نمودند، آثار طبّي او تا پيدايش دانشگاه‏هاي جديد همچنان بر مراكز علمي جهان اسلام سلطه داشت.
در قرون وسطي،43 تركيب معرفت‏شناسي و متافيزيك فيض‏بخش او با [آراء [مدارس اگوستيني44 فرانسيسكن،45 زيربناي بخشي از تفكّر آنها درآمد.
تأثير او بر «توماس آكوئيناس» قابل توجه بود، گرچه كه «توماس» بسياري از نظريات ابن‏سينا را ردّ مي‏كرد. او همچنين تأثير زيادي در توسعه منطق و علوم داشت، كتاب قانون وي در طبّ تا قرن 17 ميلادي يك متن اصيل پزشكي به شمار مي‏آمد.

پی نوشت ها :

1 - Michael E. Marmura
2 - Aviceena .
3 - AL - Natili .
4 - Danishnama _ yi Alai .
5 - Al - Qanun fi al Tibb .
6 - Al - Isharat wa al - Tanbihat .
7 - Galen .
8 - Stoics .
9 - The Theologians .
10 ـ ذات با وجود در خداوند متحد است و به عبارت ديگر، ذاتِ واجب الوجود همان وجود اوست.
11 - Horse .
12 - Horseness .
13 ـ مفهوم «اسب» چون ناظر به اسب‏هاي موجود در خارج است، مي‏توان عوارض وجود مثل وحدت و كثرت و غيره را بر آن حمل كرد، ولي مفهوم «فرسيت» چون ناظر و بيانگر ماهيت يك موجود است نمي‏توان عوارض وجود را بر آن حمل كرد.
14 - Essential causality .
15 - Cosmology .
16 - Ptolemaic .
17 - Precession of the equinoxes .
18 - Active Intelligence .
19 - Transmigration .
20 - Sensation .
21 - Memory .
22 - Imagination .
23 - Estimation .
24 - Cogitation .
25 - Imaged thinking .
26 - Material Intellect .
27 - Intellect with positive disposition .
28 - Acquired Intellect .
29 - Actual intellect .
30 - Prophet's imaginative .
31 - Classification .
32 - Attributive .
33 - Conditional .
34 - Connective .
35 - Exceptive .
36 - Posterior Analytics .
37 - Acquired Force .
38 - Momentum .
39 - Maimonides .
40 - Avempace .
41 - Averroes .
42 - Orthodox Asharite .
43 - Latin west .
44 - Augustinianism .

45 - Franciscan .


http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:راسخون


مفهوم نبي و جايگاه آن در فلسفه سياسي ابن‌سينا (1)
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:30 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
مفهوم نبي و جايگاه آن در فلسفه سياسي ابن‌سينا (1(


در اين نوشتار به اين پرسش پرداخته مي‌شود كه جايگاه مفهوم نبي در فلسفه سياسي ابن‌سينا چگونه است؟ هم‌چنين به اجمال به هستي شناسي و آراي سياسي او و همين‌طور طرح اجمالي مدينه مطلوب ابن‌سينا و رابطه نبي و سياست در آراي ابن‌سينا پرداخته شده است.
در خاتمه نيز بعد از اشاره‌اي به بحث استخلاف، نتيجه گيري آمده است.
با توجه به نظام منسجم انديشه ابن سينا و ارتباطي كه در انديشه وي بين اجزاي نظام فلسفي انديشه او و نيز انديشه سياسي وجود دارد، ضروري است كه به مباحث هستي شناختي و نيز تا حدودي معرفت شناسي در نگاه ابن سينا پرداخته شود. بدون ترديد آراي شيخ الرئيس از مهم‌ترين و تأثيرگذارترين انديشه هاي مطرح در جهان اسلام به شمار مي‌رود. هرچند طبق نظر اصحاب فن انديشه‌هاي وي به محدوده تفكر و جغرافياي عالم اسلام محدود نشده است.
در اين نوشتار مجال پرداختن به مباحث عميق فلسفي مقدور نيست و نيز مقصود نوشتار حاضر بررسي نبوت در انديشه سياسي شيخ الرئيس است، اما بنا بر ضرورت به مباني فلسفي و معرفتي نيز در ابتداي آن اشاره اي شده است.
انسجام مفهومي مباحث فلسفي فلسفه سينايي، گويايي لازم را در ارتباط مباحث با يكديگر نشان مي دهد، در عين حال در بعضي از مباحث به توضيح كوتاهي از نوع ارتباط اين مفاهيم پرداخته شده است.

1. ابن‌سينا

حجةالحق، شرف الملك و امام الحكما، شيخ الرئيس ابوعلي حسين بن عبدالله بن حسن بن علي، معروف به ابن سينا (428 ـ 370 هـ. ق) از حكماي بزرگ سده چهارم و اوايل سده پنجم ھ. ق است. فيلسوفي شهير و طبيبي كم‌نظير، متفكري متعالي، كه همواره تذكره‌نويسان، دانشمندان و فيلسوفان نامش را به عظمت ياد مي‌كنند.
بر اساس تحقيقات دكتر يحيي مهدوي در كتاب فهرست نسخه‌هاي مصنفات ابن سينا، در سال 1333 ھ. ش، آثار ابن سينا در مجموع به 242 عنوان كتاب و رساله، شناسايي شده است. هر چند ممكن است انتساب تعدادي از اين مجموع به ابن سينا عاري از صحت باشد. ابن سينا عمده آثار خود را به زبان عربي، تصنيف و تأليف نموده و تعدادي نيز مانند معراج‌نامه و دانشنامه علايي و رساله نبض به فارسي دري نگارش يافته است.
اما در اين نوشتار به مباحثي كه به طور خاص به بحث حكمت عملي و ارتباط وحي و نبوت با امر سياست مربوط است پرداخته مي‌شود.
ابن‌سينا در همان اوايل جواني به دليل تبحر در طبابت به دربار اميران راه يافت. ابن‌سينا در زمان زوال سامانيان و اوج قدرت غزنويان و حكومت ديلميان مي‌زيست. دوره‌اي كه در آن شاهد بحران خلافت در بخش امپراطوري اسلامي هستيم. (وي مي‌كوشد تا ايجاد سازگاري ميان عقل و ايمان را كه پيش از وي به دست كندي، فارابي و اخوان الصفا آغاز شده بود، كامل كند.)
بو‌علي فلسفه يا حكمت را به نظري و عملي تقسيم مي‌كند. حكمت نظري داراي سه بخش است: علم الهي، علم رياضي، علم طبيعي. حكمت عملي نيز داراي سه بخش است: اخلاق، تدبير منزل و سياست مدن. [1]
ابن سينا مانند فارابي، مباحث سياست را به طور مثال مستقل مطرح نمي‌كند، وي سياست را از مباحث فرعي نبوت به شمار آورده و همه را در الهيات مطرح مي‌كند.
ابن سينا با اين‌كه در مشاغل وزارت و صدارت به پادشاهان ايران خدمت كرده و پدر او نيز از كارگران دربار بوده است، اما در اين زمينه كتاب خاصي ننوشته است.
فلسفه سياسي اسلام در آراي ابن سينا به سوي برتري و تسلط دين و وحي پيش رفته و به دنبال آن قائل به اصالت بيشتري نسبت به فارابي براي نبوت شده است.

2. منابع فكري ابن‌سينا

ابن‌سينا كوشش كرد تا تلفيقي بين اصول فلسفه يوناني و احكام اسلامي ايجاد كند.
منابع تأثير گذار در ابن‌سينا به جز فارابي كه تأثير و تقدم وي انكار ناپذير است، در چهار مورد ذكر شده است:
اول: تحقيقات و تبليغات فلسفي در جهان اسلام بر اساس سنت ارسطو، كه به مشائيان تعبير مي‌شد، در كنار تحقيقات ديگر از فلسفه يونان باستان و تفاسيري كه بر آنها مي‌شد؛
دوم: فلاسفه و انديشوران معاصر ابن‌سينا، مانند مسكويه(متوفاي 429 ق) و عامري (متوفاي 380 ق)؛
سوم: تعاليم اسماعيليه، هم‌چون تفسيرو تأويل از شيعي¬گري؛
چهارم: ابوريحان بيروني كه چند سال بعد از ابن‌سينا در سال 440 ق دار فاني را وداع گفت. [2]

3. هستي شناسي

در تفكر ابن‌سينا طبيعيات ارسطويي مبتني بر امتياز بين صورت و ماده و تقسيم بندي عالم به دو قلمرو فلك و تحت‌القمر و عناصر اربعه و امتياز بين حركت دوري افلاك و حركت انتقالي عالم كون و فساد و برخي از اصول الهيات ارسطويي، مانند سلسله مراتب وجود و مسئله علم و ايجاد حركت دو عالم فلكي و به وسيله محرك اول، با عقايد نو افلاطيون به ويژه عقيده صدور سلسله طوليه عقول و چگونگي افاضه هر عقل از عقل بالاتر تركيب يافته و از نظر گاه مباحث وجود به خصوص امتياز بين وجود و ماهيت و واجب الوجود و ممكنات تعبير گرديده است. در عين حال به تعاليم اسلامي كه عالم را قائم به حقيقتي غير از خود عالم مي‌داند و معاد را امري حتمي مي‌شمارد و توحيد را اساس همه حقايق مي‌داند، توجه كامل مبذل داشته است.
ابن‌سينا در الهيات نجات آورده است: چون وجود از مبدأ نخستين آغاز شود، پيوسته هر مرتبه پسين از نظر كمال، از مرتبه پيشين پايين‌تر است و اين تنزل و انحطاط همواره ادامه مي‌يابد، پس ملائكه روحاني مجردي كه عقل ناميده مي‌شوند، در مرحله اول هستي قرار دارند. سپس مرتبه فرشتگان روحاني كه اهل علمند و به آنها نفوس مي‌گويند، سپس مراتب اجرام سماوي كه تا به آخر نسبت به يك‌ديگر برتري دارند، سپس نوبت به پيدايش ماده مي‌رسد.... پس پايين ترين مرتبه هستي همان ماده است، سپس عناصر، سپس مركبات جماد، سپس جوهر‌هاي نامي و بعد از آنها مرتبه حيوانات، و برترين حيوان انسان است و برترين انسان كسي است كه نفس او به صورت عقل بالفعل تكامل يافته، اخلاقي را كه سرچشمه فضايل علمي است، به دست آورده باشد و برترين فرد اين گروه كسي است كه استعداد رسيدن به مرتبه نبوت را به دست آورد. [3]
ابن‌سينا در مابعد الطبيعه خود از تعدادي عقول و نفوس فلكي سخن مي‌گويد كه از خداوند در نظمي ذومراتب افاضه يافته‌اند، اين طرح جهان‌شناسي مشتمل بر عقول و نفوس افلاك آسماني در مرحله‌اي از تكامل تفكر قرار دارد كه در آن ابن‌سينا و فارابي و ديگر فلاسفه اسلامي در تلاش ايجاد جهان‌بيني فلسفي خود بوده‌اند.
نظم و نظام عالم فلسفي ايشان نهايتاً حول مفهوم معرفت انساني از عالم بالا مي‌چرخد. نظم عمودي در عالم عقول و هم¬چنين عالم ماده در نقطه تلاقي اين دو عالم بسط مي‌يابد و حوزه‌اي براي كسب معارف گشوده مي‌شود و آن كسي كه هدف اين حوزه معرفتي مي‌باشد، همان پيامبر است. و مقصود از وجود وي خير و سود رساندن به انسان¬ها و نايل شدن به سعادت براي جامعه (مدينه) انساني است. در اين جاست كه پيوندي اساسي ميان هستي شناسي و فلسفه سياسي (فارابي و ابن‌سينا) در حول مفهوم نبوت شكل مي‌گيرد.
ابن‌سينا در نمط ششم، اشارات و تنبيهات چنين آورده:
بدان كه چيزي كه از او نيكوتر آن است كه چيزي ديگر از او پديد آيد و هستي يافتن از وي اولي‌تر و نيكوتر از هستي نيافتن از وي باشد، پس وقتي آن چيز از وي هستي نيافت، نيكو‌تر مطلق و هم‌چنين اولي‌تر نسبت به مفعول هم نخواهد بود، پس آن‌چه چنين باشد يك‌ نوع كمالي از وي سلب شده است كه در به دست آوردن آن كسب و تلاش محتاج است. [4]
به نظر ابن‌سينا متحرك به حركتِ ارادي مي‌خواهد به وسيله حركت خود را كامل كند و حركت آن‌چه بالفعل است، از جهت آن‌كه از قوه بر كنار است به واسطه آن‌كه به عالي تشبه پيدا كرده نه از آن جهت كه به سافل افاضه شده، كه مبدا تشبيه در حالات وضعي فكر است از آن خير و نيكي تراوش مي‌كند. بنابراين اجرام سماوي علل يك ديگر نمي‌باشند، اجسام به وسيله صورت‌هاي خود كاري انجام مي‌دهند، صورت‌ها براي اجسام ديگر و براي پذيرفتن صورت‌ها و يا اعراض كه نو پديد مي‌آيند آمادگي دارند. [5]
بنابراين حركت درعالم بالا از جهت تشبيه به عالي صورت مي‌‌گيرد كه در آن صيرورتي مدام جريان دارد، نظامي كه در عين سلسله مراتبي بودن اجزاي آن در پي كمالات در حركتند، پديد آمدن موجود سافل از جهت تشبيه به عالي صورت مي‌گيرد.
ابن‌سينا در پي تقسيم موجودات به واجب الوجود و ممكن الوجود، در باب صدور كثرت از وحدت كه صدور عالم هستي واجب الوجود را در نظر دارد، آورده است:
ممكن نيست كه از واجب تعالي جز يك پديد آيد، ولي رواست كه از او معلوماتي به وجود آيند (البته به واسطه) دو حيثيت مختلف در اين¬جا موجود نيست، مگر آن¬كه هر يك از آنها خود به خود ممكن الوجود و به سبب حق تعالي واجب الوجود باشند. و اين¬كه هر يك خود را در ‌مي‌يابد و واجب را هم تعقل مي‌كند. پس از هر جهت آن¬كه واجب تعالي را تعقل مي‌كند كه سبب وجود اوست و هم¬چنين از جهت تعقل ذات خود و حالت امكان ذاتي، مبدأ و علت براي چيزي ديگر واقع مي‌گردد. و چون او معلول است پس هيچ مانعي وجود ندارد از جهت اين-كه از چيزي مختلف قوام يافته باشد و چگونه از چيزهايي مختلف فراهم شده باشد، در صورتي¬كه آن داراي يك ماهيت امكاني و يك وجود واجب الغير است؟ سپس واجب است جهتي كه به منزله صورت آن است كه مقوله يك پديده صوري شود و جهتي كه به منزله ماده است مبدأ يك چيزي مانند ماده گردد. پس از جهتي كه عاقل، مبدأ نخستين است كه به آن واجب مي‌گردد، علت براي جوهر عقلي واقع شود و باجهت ديگري كه دارد، علت جوهر جسماني باشد و جايز است كه عقل هم داراي دو جنبه بوده و به وسيله آنها علت يك صورت و يك ماده جسماني واقع شود. [6]
پس ذات واجب يك جوهر عقلي را ابداع مي‌كند كه آن در حقيقت مبدع است و به توسط آن يك جوهر عقلي ديگر و جرم آسماني را ايجاد مي‌كند و هم¬چنين از اين جوهر عقلي كه آن¬كه جرم آسماني تمام شود، و به يك جوهر عقلي برسد كه از آن جرم آسماني پديد نيايد. [7]
در اين¬جاست كه عالم محسوسات پديدار مي‌شود:
پس واجب است كه هيولاي عالم عناصر، از عقل اخير پيدا شده باشد و امتناع ندارد كه اجرام سماوي به نوعي در پيدايش آن دخالت داشته باشند و اين هم در استقرار لزوم مادامي كه صورت‌ها به آن همراه نشده باشد، كافي نيست و اما صورت¬ها هم از اين عقل افاضه مي‌شوند، و لكن اين صورت¬ها در هيولا‌هاي خود بر حسب استحقاق آن هيولا‌ها نسبت به اين صورت¬ها جهت آمادگي¬ها‌ي مختلف و متفاوتي كه دارند اختلاف پيدا مي‌كنند و براي آنها جز اجرام آسماني هيچ علتي موجود نيست. آنها به جدايي آن¬چه و در طرف مذكر است، از آن¬چه در طرف محيط مي‌باشد.... در اين صورت¬ها عناصر پيدا مي‌شود و از جهت اختلاف نسبت¬هاي عناصر از اجرام سماوي و هم¬چنين از چيزهايي كه از اجرام سماوي پديد مي‌آيند، امتزاج¬هاي مختلفي در آنها به وجود مي‌آيد كه آمادگي¬هاي آنها نسبت به قوايي كه آنها را آماده مي‌كنند، مختلف است و در اين¬جا است كه نفوس نباتي و حيواني و ناطقه، از جوهر عقلي كه مجاور عالم عناصر است، افاضه مي‌شود و چون به نفس ناطقه رسيد، ترتب جوهرهاي عقلي متوقف مي‌ماند و آن به وسيله آلات بدني و چيزهايي كه از افاضات موجودات عالي است به استكمال محتاج مي‌باشد. [8]
عقل فعال همان عقلي است كه ديگر از آن اجرام سماوي پديد نمي‌آيد و سلسله عقول پايان مي‌پذيرد كه جوهر كمال بخش نفوس انساني به واسطه آن افاضه مي‌شود.
ابن سينا از تفاوت و اختلاف حركات افلاك به تفاوت اغراض و تشابهات از اين امر به تفاوت عقول استدلال مي‌كند و به تعدد تكثر عقول مي‌رسد. حركت وي از فلك به عقل است. وي اختلاف در جهات حركات اجرام سماوي را عامل سود رسانيدن به عالم كون و فساد مي‌داند كه به پيدايش هستي مي‌انجامد و در راستاي واحد بودن متشبه و به توجيه حركت دوري اجرام آسماني پرداخته است.
در اين باره در الهيات نجات 272 آورده است:
... افلاك در طبيعت اقتضاي حركت مستدير، يكسانند، پس بايد مقتضاي اين طبيعت امدادي در جهت وجود ماده باشد... پس عقول مفارق، بلكه آخرين عقلي كه بعد از عالم ماست بايد با مشاركت حركات افلاك، مبدأ فيض حقيقي باشد... صورت¬ها از آن عقل به آن ماده افاضه مي‌شوند... (براي هر چيز بنا بر آمادگي و استعداد)... از آن عقل مفارق صورت خاصي افاضه مي‌شود. [9]
در بخش¬هاي بعدي به مسئله و افاضه پرداخته خواهد شد. اين مسئله در بحث نبوت و ارتباط با عالم بالا نقش اساسي و مهمي دارا است.

4. عشق و اشتياق

در ادامه هستي شناسي در انديشه¬ ابن سينا چگونگي امكان سير تكاملي موجوات مطرح مي شود كه يكي از مهم¬ترين راه¬هاي رشد و تعالي در نظر وي عشق و اشتياق است.
ابن سينا علت حركت موجودات سماوي و عقول را در اشتياق و عشق آنان به مرتبه بالاتري مي‌داند كه از آن مشتق شده‌اند، به گفته كربن:
اين توجهات ثلاثه كه جاعل وجود بود، از عقلي به عقلي مكرر گرديد تا آنكه مراتب دوگانه وجود كه عبارتند از سلسله عقول عشره كربيون و سلسله مراتب نفوس سماوي تكميل يافت. اين موجودات به هيچ وجه داراي قواي حاسه نيستند، اما در حالت طهارت عقلي كه از آن منبعث گرديده‌اند و از آن فيض گرفته‌اند، حركت مخصوص آنان را به هر يك از آسمان¬ها مرتبط مي‌سازد، بنابراين انقلاب كيهاني و تحول جهان هستي كه منشأ همه حركات مي‌باشد، نتيجه كوشش و اشتياق عشق است، اشتياقي كه هرگز فرو نمي‌نشيند. [10]
بدينسان حركات عامي را در عالم بالا ترسيم مي‌كند كه به سوي مبدأ اول ناشي از كشش و اشتياق موجودات سافل مي‌باشد، اين امر به عالم مادون نيز در نتيجه تأثير حركات كيهاني بر آن و اختلاف ناشي از اين حركات، تسري‌ يافته و نوعي حركت به سوي كمال را در جهان مادي متصور مي‌شود كه بي‌ترديد شامل عالم انساني نيز خواهد شد.

5. فيض و صدور

فيض و صدور از جمله مباحث اساسي در فهم انديشه سياسي اين سينا است. بنابراين اصل است كه به نوعي، هستي يافتن موجودات مختلف و نيز ارتباط معرفتي در مراتب مختلف هستي برقرار مي¬شود. وي با تئوري افاضه، چگونگي امكان آفرينش و نيز استمرار حركت فيض الهي را در هستي نشان داده است.
تئوري افاضه، مبتني بر دو اصل است: نخست اين¬كه از خدا كه وحدت محض است قابل تصور نيست كه چيزي جز وحدت محض افاضه گردد، از واحد فقط واحد صادر مي‌شود. دوم آن¬كه وجود دو حيث دارد: وجوبي و حيثيت امكاني يا به عبارت ديگر، وجود و ماهيت، فقط در مورد خدا وجود و ماهيت با هم متحدند و حال آن¬كه در مورد ساير موجودات ماهيت از وجود جداست، نتيجه آن¬كه تمام موجودات حقيقي از حيث ماهيت ممكن هستند و از طريق افاضه وجود از سوي خداوند، حيثيت وجوبي مي‌يابند.
افاضه اوليه همان عقل اول است كه وجودش از يك حيث، يعني في ذاته ممكن است و از حيث ديگر، يعني از حيث ارتباط با واجب الوجود، واجب و هم ذات خود عالم دارد و هم به ذات واجب الوجود، بنابراين داراي وجودي دو حيثيتي است به ممكن و واجب منشأ تكثرات است. داراي سه نوع علم: علم نخستين وجود، علم به ذات وجود، علم ذات خويش به منزله ممكن الوجود؛ بنابراين از عقل اول سه وجود افاضه مي‌شود.
عقل دوم، نفس اول، كواكب ثابته از عقل دو عقلي ديگر و يك فلك آسماني دوم افاضه مي‌شود، بر مبناي هيئت بطلميوسي علاوه بر افلاك كواكب ثابته، فقط هشت فلك آسماني ديگر وجود دارند كه بر مدارهاي متحدالمركزي كه زمين در مركز آن قرار دارد مي‌چرخند.
بدين ترتيب افاضات از وجود نخستين ادامه مي‌يابد تا آن¬كه عقل دهم يا آخرين عقل ظاهر شود و با ظهور آن فلك و نفس آن پديدار مي-گردند.
از اين عقل، ماده نخستين (هيولا) افاضه مي‌گردد كه قابل كار پذير[passic] و بدون صورت است، ولي منشأ عناصر اربعه‌اي است كه تمامي مخلوقات از آنها ساخته مي‌شوند.
عقل دهم، چون مولد ماده است، معطي صور نيز مي‌باشد. (واهب الصور) به هر ماده‌اي صورت خاص آن و همين¬طور به هر بدني مشروط بر اين¬كه آن بدن قابليت دريافت آن را داشته باشد نفسي كه در واقع به مثابه صورت آن است، عطا مي‌كند.
بدين ترتيب آخرين عقل، علت وجود نفس بشري نيز مي‌باشد. نفس آدمي سفر روحاني خود را به نحو قهقرايي با عبور از مراحل مختلف عقول افلاك به سوي منشأ اصلي خود آغاز مي‌كند، مرحله مهم كسب فيض و معرفت بشري در ارتباط انسان با عقل دهم تجلي مي‌يابد كه در بخش¬هاي بعدي بدان خواهيم پرداخت.
ابن سينا در نمط ششم اشارات آورده است.
هرگز موجود سافل غايت و غرض براي عالي نيست و موجود عالي به سافل، كامل نمي‌شود و فعل حق تعالي هم مطلقاً غايت و علتي ندارد. چه هر فاعلي كه فعلش براي رسيدن به غايتي باشد آن فاعل ناقص و ناتمام است و به وسيله فعل خود مي‌خواهد كامل شود و به آن غايت برسد و اين گواه نقص فاعل است كه از اين طريق مي‌خواهد كامل گردد. در صورت غايت داشتن فعل حق، فاعليت فاعل به ماهيت اين غايت كامل مي‌شود و اين دليل بر آن است كه فاعل، خود به خود در فاعليتش ناقص است، چون حق تعالي خود به خود در ذات و صفات تام و كامل، يگانه و غير متكثر است، پس براي فعل او غايتي نيست، بلكه او فاعل و غايت براي همه هستي¬هاست». [11]
ابن سينا غايت و غرض آفرينندگي را بهره رساندن به موجودات مي‌داند: تا اين¬كه در عقل دهم آغازيدن جهان زميني شروع مي‌شود و از عقل دهم تكثر حاصل مي‌شود و عقل فعال همان عامل يا ابزار بهره رساني از واجب الوجود، البته به واسطه. نه عقل ديگر به جهان زميني مي‌شود، و انسان كه جزئي از اين عالم تحت قمري است، نيز مي‌تواند با تدبيري كه ابن سينا در حركت از مادون به مافوق در عالم سماوي مطرح كرده است به عقل دهم كه موجودي مجرد از ماده است متصل گردد و از اين¬جاست كه معرفت نبوي مستلزم تخيلي است كه روحاني محض است از مرتبه ظل عقل دهم ماده خاك منبعث شده. [12]
ابن سينا در مسئله صدور مي‌گويد:
همانا دانشي كه او واجب الوجود و يگانه است و آن¬كه صفتي زائد بر ذات خود كه مقتضي بروز افعال مختلفي باشد، بلكه فعل از آثار كمال ذات اوست و چون چنين باشد، پس نخستين فعل او هم يكي است، زيرا اگر دو فعل از او صادر شود، لازمه‌اش اين است كه به دو جهت مختلف صادر شده باشد، زيرا لازمه دوگانگي در فعل، دوگانگي در فاعل است و از كسي كه به موجب ذات خود فعلي صادر شود، اگر ذاتش يكي باشد، جز يكي از او صادر نخواهد شد و... بنابراين صادر اول جوهري است كه مجرد كه همان عقل اول است... اگر گفته شود: پس اين كثرت از كجا آمده است؟ در جواب خواهيم گفت: اول متعال واجب است و ذات خود را دانست و از همان علم اول، عقل به وجود آمد و از راه علم او به آن¬چه در مرتبه فروتر از اول است؛ نفس فلك اطلس يا فلك اقصي و فلك اول يعني عرش از او به وجود آمد.
پس آن عقل، اول و مادون اول را دانست، پس با علم او به اول؛ عقل از او به وجود آمد و با علم او به مادون اول؛ نفس فلك زحل از او به وجود آمد....
و هم¬چنين به سخنان خود ادامه مي‌دهد تا آن¬جا كه در اين باره مي‌گويد:
پس آن عقل دهم، اول و مادون را دانست و با علم به اول، عقل از او به وجود آمد و با علم او به مادون اول، نفس فلك قمر به وجود آمد و اين عقل اخير است كه آن را عقل فعال واجب الصور مي‌نامند. [13]
همين عقل دهم است كه به منزله عقل فعال، موسوم است و نفوس بشري از او فيض مي‌گيرند و اثر اشراق اوست كه معرفت را بر نفوس بشري فايض مي‌كند؛ نفوسي كه قابليت آن را كسب كرده‌اند تا به سوي عقل دهم توجه كنند. همه معرفت¬ها، فيض و اشراقي است كه از ملك ناشي مي‌شود. عقل بشري نيز بالقوه داراي سرشت ملكي است و آن بخش از عقل نظري بشري كه با عقل ملكي كه همان عقل فعال باشد، خلوص و الفت دارد، به عقل قدسي موسوم است و در اوج آن مقام و مرتبه ممتازي وجود دارد كه عبارت است از روح نبوت.
آفرينش عبارت است از توجه الهي در ذات خويش. و عقل اول معرفتي است كه ذات الهي به طور جاودانه از خود دارد. از مبناي عقل اول و سلسله عقول و از تأمل توجه سه گونه هر يك كه حاصل نوعي معرفت ملكوتي و كروبي است، كثرت وجود منبعث مي‌گردد. درباره افاضه در اشارات و تنبيهات آورده است:
از مبدأ مفارق به طور پيوستي تحريكات نفساني به اجرام سماوي افاضه مي‌شود و اين افاضه بر هيأت نفساني شوقي است كه از آنها حركات اجرام سماوي به طريق ياد شده به وجود مي‌آيد. و چون تأثير مفارق عقلي به طور پيوسته است، پس آن¬چه تابع اين تأثير است، آن هم پيوسته و دائمي خواهد بود. علاوه بر اين چون محرك نخستين مفارق عقلي است جز اين ممكن نخواهد بود. [14]

6. انسان شناسي ابن سينا

بدون ترديد براي پرداختن به انديشه سياسي ابن سينا دانستن انسان شناسي وي امري ضروري است. در اين ميان به نفس شناسي در آراي ابن سينا و نيز ادراك انسان وطرق كسب معرفت در آراي وي اشاره شده است.
به نظر ابن سينا سه نوع نفس وجود دارد:
الف) نفس نباتي؛
ب) نفس حيواني؛
ج) نفس انساني يا نفس ناطقه.
از اين ميان به نفس انساني مي‌پردازيم:
نفس انساني: تنها نفسي كه داراي عقل است و اين برتري موجود انسان بر ديگر موجودات است. ابن سينا عقل را به عملي و نظري تقسيم مي‌كند، عقل عملي آن است كه اختلاف مبتني بر آن است و عقل نظري آن است كه انسان را قادر به تفكر مجرد مي‌سازد. بنابر همين وجه برتري است كه انسان در ميان موجودات خاكي مي‌تواند متصل به عقل مجرد، عقل دهم، باشد و به كسب فيض و معرفت از علم مفارق ماده بپردازد. [15]
شيخ الرئيس در رساله برّ و اثم اجزاي اساسي نفس را به اين صورت برمي‌شمارد: الف) غاذي ب) حاس ج) متخيل د) روعي هـ) ناطق. [16] در اين بين در النفس از كتاب شفاء قواي نفس نباتي عبارتند از:
الف) غاذيه؛
ب) منميه؛
ج) مولده.
و قواي نفس حيواني عبارتند از:
الف) محركه؛
ب) مدركه[17] و قوه مدركه شامل ظاهره و باطنه است، كه در المبدأ و المعاد شامل اين قوا مي¬داند:
الف) قوه فنطاسيا (حس مشترك)؛
ب) قوه خياليه؛
ج) قوه مفكره؛
د) قوه وهم؛
ھ) قوه حافظه.
يعني قوه نفس حيواني مدركه باطنه در پنج يا شش قوه منحصر شده است[18] و نيز وي قوه غاذي را به اين صورت تقسيم مي¬كند:
1) هاضمه 2) منميّه 3) مولده 4) حادثه 5) ممسكه 6) مميزه 7) دافعه. اينها خادم قوه غاذيه هستند كه در زندگي طبيعي نفس حيوان نقش دارند.
اما تعريف ابن سينا از نفس ناطقه اهميت بسياري دارد؛ زيرا در صفحه 163 النجاه، نفس ناطقه را همان نفس انساني دانسته است. [19] و قواي نفس ناطقه را قوه عامله و قوه عالمه برمي¬شمارد. در رساله برّ واثم نيز قواي نفس ناطقه را به قوه ناطقه عملي و قوه ناطقه نظري تقسيم كرده است.
در ادامه، ابن سينا بر متفاوت بودن قوه عقلانيت در افراد انساني تأكيد دارد. وي در رساله السياسه، اختلاف و تفاضل عقل در افراد انساني را امري طبيعي دانسته و بقاي نوع انسان را مشروط به آن مي‌داند:
{خداوند} با عقل و رأفت خويش، بر انسان‌ها منت نهاده و ايشان را در عقل نابرابر آفريده، به همان سان كه در اموال و دارايي و رتبه‌ها، زيرا كه در برابري احوال و يكساني توانايي‌هاي افراد مفسده‌اي نهفته كه آنها را به نابودي مي‌كشاند، صاحبان فهم و انديشه مي‌دانند كه هرگاه تمامي افراد پادشاه بودند هم‌ديگر را نابود مي‌كردند و اگر همه رعيت و بنده بودند، خود را به كلي هلاك مي‌نمودند، همان‌طور كه اگر در ثروت مساوي بودند، احدي به ديگري خدمت نمي‌كرد و ياري نمي‌رساند و اگر در فقر يكسان بودند، به كام مرگ ‌مي‌رفتند، پس از آن روي حسدورزي در طبع انسان‌ها و تباهي در ذات و جوهرشان است، اختلاف توانايي‌ها و تفاوت احوالشان، سبب بقا و ماندگاري‌شان است. [20]
در توضيح و تأييد مطالب مطروحه به برتر بودن پادشاهان در حكمت، سياست و تدبير اشاره كرده و آورده است: «ملوك افرادي‌اند كه خداوند حفاظت از بندگان را، تدبير شهرها و امور مردم را به آنان وا نهاده است.»ادامه بحث در مورد قائل بودن سلسله مراتب در مورد افراد انساني و رتبه افراد در جامعه را در بخش بعدي خواهيم آورد. [21]

7. اجتماع و مدنيت

در نظر شيخ الرئيس، آدمي موجودي اجتماعي است. هرچند عمدتاً نظر بر اين است كه وي انسان را موجودي بالطبع اجتماعي نخوانده است، آن¬طور كه در آراي اسلاف او ديده شده است، مانند فارابي. اما چنين نظر داده است كه افرادي كه خارج از جامعه انساني و در تشكلي غير اجتماعي و بدون مدنيت زندگي مي كنند را مي توان موجوداتي غير انساني دانست. [22]
ابن سينا فلسفه يا حكمت را به نظري و عملي تقسيم مي‌كند.
حكمت نظري داراي سه بخش است: علم الهي، علم رياضي، علم طبيعي. حكمت عملي نيز داراي سه بخش است: اخلاق، تدبير منزل، سياست مدن. [23]
وي بحث سياست را به طور مستقل مطرح نكرده، بلكه سياست را از مباحث فرعي نبوت به شمار آورده و در الهيات از آن بحث كرده است.
ابن سينا در رساله اثبات نبوت، فلسفه بعثت انبيا را در دو محور اصلي خلاصه كرده: 1. اصلاح دنياي مادي مردمان با تدبير و سياست؛ 2. ايجاد و تكميل عالم عقلي و افراد انساني كه مخاطب هر مورد متفاوت است. در وظيفه نخست مخاطب عامه مردم است و در دومي مخاطب انبيا، خواص مردم مي‌باشد. بدين سان ابن سينا بحث سياست خود را به بحث رياست سياسي و اداره مدينه و نبوت، يعني بحث در تشريع تقسيم مي‌كند.
ابن سينا نيز مانند افلاطون و ارسطو و فارابي از مدني الطبع بودن انسان آغاز كرده است. بر اساس اين نظريه، اجتماع بشري در آغاز، از فرد حقيقي انساني برپا شده، كه اين فرد انساني تحت فشار نياز در برآوردن حاجات روز‌افزون زندگي به مفهوم لزوم هم‌ياري و خصلت اجتماعي زيستن، با افراد ديگر تركيب و اجتماع كرده است. مهم‌ترين و نخستين هدف شريعت و شارع در نظر ابن سينا وضع سنن مدينه بر اساس اجزاي سه‌گانه حاكمان، پيشه‌وران و پاسداران و نيز ترتيب رياست سلسله مراتبي است.
ابن سينا در اين باره در الهيات شفاء آورده است: واجب است، اولين وظيفه واضع قانون، وضع سنن و ترتيب مدينه بر معناي اجزاي سه‌گانه مدينه، حاكمان، اصحاب فاقد مقام (پيشه‌وران)، پاسداران (المدبر، الصناع، الحفظه) است و نيز در هر طبقه از آنها نيز رئيس مشخص كند كه به اين ترتيب همواره بعد از او هم سلسله مراتبي از رؤسا تا پايين‌ترين انسان‌ها ترتيب يافته است، حفظ شود. نبايد هرگز در شهر فرد بيكار‌گي يا فاقد جايگاه معين باشد...
بر قانون‌‌گذار است كه بطالت و بيكارگي را تحريم كرده و راه بهره‌مندي از حظي كه براي فرد ديگري است، مسدود باشد. [24]
در بحث ايجاد و تكوين مدينه عادله، شريعت به مثابه امري ضروري مطرح شده و همين تأكيد بر مركزيت شريعت در فلسفه سياسي ابن سينا اهميت اساسي دارد در نظر؛ و احتياج به قانون‌گذاري رياست‌گذار (سان) و مجري قانون يا دادگستر (معدل) براي اجراي شريعت در جامعه مدني لازم مي‌باشد.
بنابراين مدينه عادله و اجتماع مدني با نبي شارع آغاز مي‌شود و مرتبط با بحث اساسي نبوت است. سياست، از نظر ابن سينا، جز از مجراي قانون‌گذاري براي تأسيس مدينه فاضله (عادله)، امكان پذير نيست و بارزترين و عالي‌ترين نمونه اين قوانين، قانون شريعت و واضع آن پيامبر است. [25]
با ارتحال پيامبر، شارع، شريعت معتبر بوده و هادي مي‌گردد. هدف شريعت اين است كه يك نظم سياسي مبتني بر عدالت را بر قرار ساخته و انسان‌ها را قادر سازد كه در دنيا و آخرت به سعادت برسند... نيل به سعادت در روي زمين مسئله اصلي مورد توجه به مدينه عادله ابن سينا است كه در آن به منظور تحميل عدالت براي همه، نوع ساختار جامعه عادله و نظم سياسي و اقتصادي آن تا جاي ممكن به صورت نسبتاً مفصل ذكر مي‌شود. [26]
از نظر ابن سينا برابريِ مطلق، مخل عدالت و نظم اجتماعي و باعث نابودي جامعه و سلطه طلبي و تجاوز مي‌شود. ابن سينا در رساله السياسه آورده است.
در جامعه يكسان و بي‌طبقه و بدون اختلاف، كه همه اعضاي آن در وضعيت برابر باشند، سرنوشتي جز نابودي ندارد.... [27]

مدينه عادله ابن سينايي مبتني بر مبناي تفاوت بين مردم است. جامعه‌اي ناهمگون كه ناهمگوني آن از مظاهر رحمت و حكمت و تدبير و لطف الهي است كه ره آورد آن چيزي جز سعادت و عدالت نخواهد بود. وي در ادامه، وسيله رسيدن به اين سعادت را تقسيم كار بر اساس تفاوت¬ها در ميان مردم جامعه مي‌داند كه در پي آن مفهوم اساسي تعاون در فلسفه سياسي سينايي ظاهر مي‌شود، تعاوني كه چگونگي آن تحت لواي قانون شكل مي‌گيرد و قانون توسط سنت‌گذار و سنت‌گذار همان پادشاه مدبر است كه ابن سينا پادشاهان را برترين مردم دانسته است، بدين صورت زندگي اجتماعي در مدينه عادله ابن سينا در دوري مبتني بر نابرابري و نظمي سلسله مراتبي و در عين حال همراه با رضايت همگاني و با منشأ الهي مي‌چرخد.

ادامه دارد ...

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: فصل نامه ی علوم سياسي


ابوعلي سينا؛مرجع جهان پزشکي
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:29 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
ابوعلي سينا؛مرجع جهان پزشکي


ابن سينا (شيخ الرئيس ابوعلي سينا) يا پور سينا دانشمند، فيلسوف و پزشک ايراني، 450 کتاب در زمينه‌هاي گوناگون نوشته‌است که تعداد زيادي از آن‌ها در مورد پزشکي و فلسفه‌است. جرج سارتون او را مشهورترين دانشمند سرزمين‌هاي اسلامي مي‌داند که يکي از معروف‌ترين‌ها در همه ي زمان‌ها و مکان‌ها و نژادها است. کتاب معروف او کتاب "قانون" در زمينه پزشکي است.
ابن سينا به نام حسين پسر عبدالله در سال 370 هجري قمري متولد شد و در سال 428 هجري قمري درگذشت. نام او را به تفاريق ابن سينا، ابوعلي سينا و پور سينا گفته‌اند. در برخي منابع نام کامل او با ذکر القاب چنين آمده: حجة‌الحق، شرف‌الملک، شيخ الرئيس، ابوعلي، حسين بن عبدالله، ابن سينا و البخاري. وي صاحب تأليفات بسياري است ومهم‌ترين کتاب‌هاي او عبارت‌اند از: " شفا " در زمينه فلسفه و منطق؛ و " قانون" در زمينه پزشکي.
«ابوعلي سينا را بايد جانشين بزرگ فارابي و شايد بزرگ‌ترين نماينده حکمت در تمدن اسلامي بر شمرد. اهميت وي در تاريخ فلسفه اسلامي بسيار است، زيرا تا عهد او هيچ‌يک از حکماي مسلمين نتوانسته بودند تمامي اجزاي فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامه‌اي از همه علوم معقول را داشت در کتب متعدد و با سبکي روشن مورد بحث و تحقيق قرار دهند و او نخستين و بزرگ‌ترين کسي است که از عهده اين کار برآمد.»(آموزش و دانش در ايران، ص125)
«وي شاگردان دانشمند و کارآمدي به مانند ابوعبيد جوزجاني، ابوالحسن بهمنيار، ابو منصور طاهر اصفهاني و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومي را که هر يک از ناموران روزگار خود بودند، تربيت نمود.»(خدمات متقابل اسلام و ايران، ص493)
بخشي از زندگي نامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابوعبيد جوزجاني بدين شرح است: پدرم عبدالله از مردم بلخ بود. در روزگار نوح پسر منصور ساماني به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهاي بزرگ بود. پدرم کار ديواني پيشه کرد و در روستاي خُرميثن به کار گماشته شد. به نزديکي آن روستا، روستاي اَفشنه بود. در آنجا پدر من، مادرم را به همسري برگزيد و وي را به عقد خويش درآورد. نام مادرم ستاره بود. من در ماه صفر سال 370 از مادر زاده شدم .نام مرا حسين گذاشتند. چندي بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد. در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بياموزم. دهمين سال عمر خود را به پايان مي‌بردم که در قرآن و ادب تبحر پيدا کردم، آنچنان‌که آموزگارانم از دانسته‌هاي من شگفتي مي‌نمودند.

در آن هنگام مردي به نام ابوعبدالله به بخارا آمد. او از دانش‌هاي روزگار خود چيزهايي مي‌دانست. پدرم او را به خانه آورد تا شايد بتوانم از وي دانش بيشتري بياموزم. وقتي که او به خانه ما آمد، من نزد آموزگاري به نام اسماعيل زاهد فقه مي‌آموختم و بهترين شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شيوه دانشمندان آن زمان بود تخصصي داشتم.
ناتلي به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزي بسيار توانا ديد به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاري ديگر وادار سازد و به من نيز تاکيد کرد جز دانش آموزي شغل ديگر برنگزينم. من انديشه خود را بدانچه ناتلي مي‌گفت مي‌گماشتم و در ذهنم به بررسي آن مي‌پرداختم و آن را روشن‌تر و بهتر از آنچه استادم بود فرامي‌گرفتم تا اينکه منطق را نزد او به پايان رسانيدم و در اين فن بر استاد خود برتري يافتم.
چون ناتلي از بخارا رفت، من به تحقيق و مطالعه در علم الهي و طبيعي پرداختم. اندکي بعد رغبتي در فراگرفتن علم طب در من پديدار گشت. آنچه را پزشکان قديم نوشته بودند همه را به دقت خواندم. چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمي‌رفت، در کوتاه‌ترين زمان در اين رشته موفقيت‌هاي بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روي آوردند و در نزد من به تحصيل اشتغال ورزيدند. من بيماران را درمان مي‌کردم و در همان حال از علوم ديگر نيز غافل نبودم. منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بيشتر پرداختم و يک سال و نيم در اين کار وقت صرف کردم. در اين مدت کمتر شبي سپري شد که به بيداري نگذرانده باشم و کمتر روزي گذشت که جز به مطالعه به کار ديگري دست زده باشم.
بعد از آن به الهيات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبيعه ي ارسطو اشتغال ورزيدم، ولي چيزي از آن نمي‌فهميدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمي‌يافتم. از اين رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم، چنان‌که مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقيقت آن پي نبرده‌بودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خويشتن نااميد مي‌شدم و مي‌گفتم مرا در اين دانش راهي نيست... . يک روز عصر از بازار کتابفروشان مي‌گذشتم. کتابفروش دوره گردي کتابي را در دست داشت و به دنبال خريدار مي‌گشت. به من اصرار کرد که آن را بخرم. من آن را خريدم که کتاب اغراض مابعدالطبيعه نوشته ابونصر فارابي بود. هنگامي که به در خانه رسيدم، بي‌درنگ به خواندن آن پرداختم و به حقيقت مابعدالطبيعه که همه آن را از بر داشتم پي بردم و دشواري‌هاي آن بر من آسان گشت. از توفيق بزرگي که نصيبم شده بود بسيار شادمان شدم. فرداي آن روز براي سپاس از خداوند که در حل اين مشکل مرا ياري فرمود، صدقه فراوان به درماندگان دادم. در اين موقع سال 387 بود و تازه 17 سالگي را پشت سر نهاده بودم.
وقتي من وارد سال 18 زندگي خود مي‌شدم، نوح پسر منصور سخت بيمار شد. اطباء از درمان وي درماندند و چون من در پزشکي آوازه و نام يافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالين خود فرا خواند. من نوح را درمان کردم و اجازه يافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم. کتاب هاي بسياري در آنجا ديدم که اغلب مردم حتي نام آنها را نمي‌دانستند و من هم تا آن روز نديده بودم. از مطالعه آنها بسيار سود جستم.
چندي پس از اين ايام پدرم در گذشت و روزگار، احوال مرا دگرگون ساخت. من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم. چندي در آن ديار به عزت روزگار گذراندم. نزد فرمانرواي آنجا قربت پيدا کردم و به تاليف چند کتاب در آن شهر توفيق يافتم. پيش از آن در بخارا نيز کتاب‌هايي نوشته بودم. در اين هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود. ناچار من از گرگانج بيرون آمدم. مدتي همچون آواره‌اي در شهرها مي‌گشتم تا به گرگان رسيدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتي در آن شهر ماندم و کتاب هايي تصنيف کردم. ابوعبيد جوزجاني در گرگان به نزدم آمد.

ابوعبيد جوزجاني گويد: اين بود آنچه استادم از سرگذشت خود برايم حکايت کرد. چون من به خدمت او پيوستم تا پايان حيات با او بودم. بسيار چيزها از او فرا گرفتم و بسياري از کتاب هاي او را تحرير کردم. استادم پس از مدتي به ري رفت و به خدمت مجدالدوله از فرمانروايان ديلمي درآمد و وي را که به بيماري سودا دچار شده بود درمان کرد. از آنجا به قزوين و از قزوين به همدان رفت و مدتي دراز در اين شهر ماند و در همين شهر بود که استادم به وزارت شمس‌الدوله ديلمي فرمانرواي همدان رسيد. در همين اوقات استادم کتاب قانون را نوشت و تاليف کتاب عظيم " شفا " را به خواهش من آغاز کرد. چون شمس الدوله از جهان رفت و پسرش جانشين وي گرديد، استاد وزارت او را نپذيرفت و چندي بعد به او اتهام بستند که با فرمانرواي اصفهان مکاتبه دارد و به همين دليل به زندان گرفتار آمد. چهار ماه در زندان بسر برد و در زندان سه کتاب به رشته ي تحرير درآورد. پس از رهايي از زندان مدتي در همدان بود تا با جامه درويشان پنهاني از همدان بيرون رفت و به سوي اصفهان رهسپار گرديد. من و برادرش و دو تن ديگر با وي همراه بوديم. پس از آنکه سختي هاي بسيار کشيديم، به اصفهان در آمديم. علاءالدوله فرمانرواي اصفهان استادم را به گرمي پذيرفت و مقدم او را بسيار گرامي داشت و در سفر و حضر و به هنگام جنگ و صلح استاد را همراه و همنشين خود ساخت. استاد در اين شهر کتاب " شفا "را تکميل کرد. اين کتاب مهم‌ترين و جامع‌ترين اثر ابوعلي سينا در فلسفه، مشاء و مبين آراي شخصي اوست. به سال 428 در سفري که به همراهي علاءالدوله به همدان مي‌رفت، بيمار شد و در آن شهر در گذشت و همان جا به خاک سپرده شد.


http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: omid86.parsiblog.com


ابن سينا و انديشه هاي سياسي و اجتماعي
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:27 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
ابن سينا و انديشه هاي سياسي و اجتماعي


حسن بن عبدالله بن حسن بن علي بن سينا ،(1) معروف به ابو علي سينا ، در سال 358 . ش . در يکي از دهات بخارا به دنيا آمد ، در سن 58 سالگي در همدان در گذشت و در همان جا به خاک سپرده شد(2) . وي عمر خود را در فراگيري علم ، مطالعه ، تحقيق ، تأليف ، مداواي بيماران ، همچنين در سياست و وزارت گذراند . از اين رو ، اگر چه بيش تر تأليفاتش در علوم فلسفه ، طب و نجوم است ، اما در عمل و انديشه ي سياسي نيز سرآمد روزگار خود بود. به همين دليل ، بارها به مقام وزارت رسيد ، مدت ها در حبس و گاه نيز متواري بود و در اختفا به سر برد . او در انديشه ي سياسي نيز صاحب تحريراتي چون تدبير منزل در سياست الهي است . (3)

اوضاع سياسي و اجتماعي عصر ابوعلي سينا

اوضاع سياسي و اجتماعي در زمان حيات ابو علي سينا نامطلوب و ناهنجار بود ، به گونه اي که دولتهاي متعددي همچون ديالمه در بخش اعظم ايران ، آل زيار در مناطق جنوبي ، و سامانيان در ماوراء النهر و ما بقي خاک ايران حاکميت داشتند ، قدرت خلفاي بني عباس نيز در قلمرو خاک ايران ، صرفاً به اعطاي القاب براي امرا و نه اداره ي سياسي - اجتماعي محدود بود و مردم با جنگ هاي زيادي چون حمله ي سلطان محمود غزنوي به خراسان ، سيستان ، ماوراء النهر و ري مواجه بودند . از اين رو ، انديشه هاي سياسي و اجتماعي ابو علي سينا واکنشي نسبت به وضعيت موجود و تلاشي براي بهبود آن به شمار مي رود . (4)
علاوه بر آن ، ابو علي سينا بخشي از زندگي خود را در دوره ي حکومت سلطان محمود غرنوي گذراند . سلطان محمود ميل داشت ابوعلي سينا را در کنار خود داشته باشد تا از وي براي افزايش اعتبار و منزلت سياسي حکومتش بهره گيرد . اما ابو علي سينا هيچ گاه دعوت او را براي پيوستن به حکومت غزنويان نپذيرفت . اين رفتار سياسي ابن سينا ناشي از خصوصيات شخصي خودش و ويژگي هاي حکومتي سلطان محمود غزنوي بود ؛ زيرا سلطان از نظر ديني از مذهب حنفي و مسلک اشعري پيروي مي کرد و در عقيده ي خود بسيار تعصب داشت به حدي که غير همکيشان خود را کافر و مرتد و ريختن خون آن ها را جايز مي دانست ، در حالي که ابو علي سينا بر اساس اعتقادات شيعي ، حکومت متعصبانه ي سلطان محمود را قبول نداشت . (5)
محمود غزنوي ، که در شکل گيري انديشه هاي سياسي و اجتماعي ابو علي سينا نقش داشت ، اولين پادشاهي است که لقب « سلطان » بر او نهاده شد . همين مسأله از عدم اعتناي جدي به اسلام در چنين حکومتي دارد . همچنين وجود چاپلوسي و تحسين اعمال نارواي سلطان توسط در باريان ، ستودن فتوحات پر از کشتار شاه از سوي شعرا ، اذيت و آزار انديشمنداني مانند ابوريحان بيروني و ابوالقاسم فردوسي ، تشريفات همراه با لعب و لهو ، فساد و استبداد مطلق ، و اعدام دانشمندان به جرم اعتقادات شيعي از ديگر و يژگي هاي حکومتي است که در زمان سلطان محمود غزنوي ( معروف ترين و مقتدرترين پادشاه غزنوي ) بر بخش اعظم ايران - يعني : از همدان تا ماوراء النهر - حاکميت داشت .(6)

نابرابري هاي اجتماعي

به عقيده ي ابو علي سينا زندگي انسان با حيوان متفاوت است . علت اين تفاوت در دو چيز است :
اول . نيازهاي انسان به آن دليل که انسان از عقل پيروي مي کند ، متعدد و متنوع است .
به همين دليل ، نيازهاي انسان طيف و سيعي از خواسته هاي مادي ، معنوي ، فردي و اجتماعي را شامل مي شود . اما نيازهاي حيوان صرفاً مادي ، فردي و فاقد هر گونه هدف و کمال جويي آگاهانه است ؛ چرا که حيوان تابع غريزه است .
دوم . چون نياز انسان متعدد است و خود نيز به تنهايي قادر نيست همه ي نيازهايش را تأمين کند ، به تقسيم کار روي مي آورد و روشي برمي گزيند که به تعاون و همکاري مي انجامد . ضرورت ديگر اين همکاري در تفاوت انسان ها از همديگر است . به بيان ديگر، هر يک از انسان ها استعداد برآوردن يک يا چند نياز انساني را دارد. از اين رو ، در صورت همکاري جمعي ، مي تواند به همه ي نيازهاي خويش پاسخ دهد . (7)
اختلاف انسان ها در استعدادو توانايي ، از حکمت و مشيت الهي سرچشمه مي گيرد و براي بقا و تکامل جامعه ي انساني ضروري است . به بيان ديگر ، اگر همه ي مردم پادشاه باشند ، همديگر را نابود مي کنند . اگر همه غني و توانگر و در ثروت ، يکسان و برابر باشند، هيچ کس براي ديگر ي کار و خدمت نمي کند و نياز هيچ کس بر آورده نمي شود و اگر همه در فقر به سر برند ، از تنگدستي ، گرسنگي و تشنگي هلاک مي شوند . اين تفاوت ها ، اختلاف در درآمد و ثروت و سرانجام ، پديد آمدن طبقات اجتماعي را فراهم مي آورد . برپايه ي همين تفاوت ها ، سه طبقه ي سياستمداران ، صنعتگران و پاسداران در جامعه شکل مي گيرند . (8)
سياستمداران در رأس جامعه قرار دارند . در طبقه ي سياستمداران نيز بايد مدير و سياستمداري قرار داشته باشد که حقايق فلسفي را بداند و يا مبادي دين را بشناسد. اگر حقايق فلسفي را مي فهمد بر اساس آن و گرنه برپايه ي مبادي دين به وظايفي همچون هدايت رعيت به عبادت ، تحقق عدالت اجتماعي ، تهيه ي ابزار جنگي و نظارت بر دخل و خرج بيت المال بپردازد . او همچنين بايد مردم را به اطاعت ازجانشين خود که بر اساس صفات علم ، شجاعت و مانند آن برمي گزيند ، وادارد ؛ زيرا فقط در اين صورت ، مدينه ي عادله و صالحه ، که تأمين کننده ي سعادت دنيا و آخرت بشر است ، شکل مي گيرد . (9)

حکومت ديني

به عقيده ي ابن سينا ، وجود قانون عدل و اجراي آن متضمن استقرار امنيت و فراهم شدن آزادي در جامعه است که آن نيز به رفاه و آسودگي دنيا و آخرت انسان ها منجر مي شود. البته قانوني ، چنين رهاوردي دارد که پيامبران ( ع ) از سوي خداوند آورده اند و يا ناشي از قانون الهي باشد و معصومان ( ع) و يا جانشينان آنان ( عالمان ديني ) آن را به مرحله اجراگذارند .(10)
از نظر ابن سينا ، اين قوانين سه دسته اند :
1- قوانين عقلي : اين قوانين در همه ي مکانها و زمان ها ثابتند و درستي و نادرستي همه چيز به آن سنجيده مي شود .
2- قوانين کلي : قوانيني هستند که با گذشت زمان تغيير مي کنند و در مکان هاي مختلف اشکال گوناگوني به خود مي گيرند و اين قوانين ، نحوه ي اجراي قوا نين عقلي را نشان مي دهند و به عنوان مفسر قوانين عقلي به کار مي روند .
3- قوانين جزئي : قوانيني که به وسيله ي شوراهاي محلي و با تبادل نظر با افراد کاردان پديد مي آيند و شديداً در معرض تغيير و دگرگوني اند ، قوانين جزئي نام دارند . (11)
حکومتي که قانون عدل را به مرحله ي اجرا مي گذارد ، بايد خود عالم به قانون و عامل به آن باشد . حکومتي شايستگي اجراي قانون را دارد که دور انديش ، انديشمند و عالم در دين باشد . بنابراين ، او تمايزي بين دين و سياست قايل نيست و اين دو را از يک مقوله ي واحد مي داند . چنين حکومتي « حکومت ديني » است . حکومت ديني قوا نين مورد نياز رعيت را فراهم مي آورد . و خودو مردم را ملزم به رعايت مقررات مي داند . بدين سان ، دست ستمگران از ستمديدگان کوتاه مي شود و عدالت در جامعه استقرار مي يابد .(12)
همچنين حکومت ديني وظيفه دارد سازمان هايي را براي اداره ي امور مردم تشکيل دهد ، مردم را به کار فراخواند و از بيکاري بازدارد . از کار افتادگان را جمع آوري نمايد و آنان را سرپرستي کند ، در تأمين کالاهاي مورد نياز مردم بکوشد و از کارها و حرفه هاي بي ثمر و زيان آور جلوگيري نمايد . علاوه بر آن ، حکومت ديني بايد مروج تعاون و همکاري ، سوادآموزي و درست کاري باشد و از تخلف از قانون و سرپيچي از اوامر حکومت ممانعت به عمل آورد . (13)

نقش سياسي خانواده

ازدواج پيوند دهنده ي زن و مرد و عامل پديد آوردن خانواده است . تعدد خانواده ها وخانوارها نيز به تشکيل جامعه و اجتماع مي انجامد . بنابراين ، ازدواج به سه دليل صورت مي گيرد :
اول . مهم ترين عامل درپيدايي خانواده ، نياز بشر به غير است . انسان بدون کمک ديگران و به تنهايي ، قادر به ادامه ي حيات وتأمين نيازهاي جسمي و روحي خود نيست .
دوم . ازدواج وسيله اي مناسب و مطلوب براي توالد و تداوم نوع بشر است .
سوم . محصول ازدواج ، کودکاني هستند که پس از رشد ، عصاي دست پدران و مادران ناتوان ، عاجز و پير مي شوند . از اين رو ، ازدواج بيش از آن که تأمين کننده ي نيازهاي فردي باشد ، تأمين کننده ي نيازهاي جمعي است . در نتيجه ، بعد اجتماعي ازدواج از بعد فردي آن برجسته ترمي نمايد . (14)
در ساختار سياسي خانواده ، مرد در رأس قدرت قرار دارد و او است که مديريت و کياست خانواده را بر عهده مي گيرد ، برديگران فرمان مي راند و ديگران از او اطاعت مي کنند . اما مرد خانه در اداره ي خانواده ( جامعه کوچک )، بايد به سه اصل توجه نمايد و سياست و اداره ي خانواده را بر آن اصول قرار دهد . (15)
1- بايد بداند که « بهترين زن آن است که عاقل ، ديندار ، شرمگين ، زيرک ،دوستدار ، زاينده ، کوتاه زبان ، مطيع ، يک دل ، امين ، گران سنگ و خادم شوي [شوهر] باشد و مال اندک شوي را از طريق اقتصاد ، فزوني دهد و با خوي خوش ، غم هاي او را بگسارد و اندوه او را تسکين دهد . »
2- احترام به زن ، رعايت حال او ، تأمين نيازهايش و تربيت او بر عهده ي مرد است تا زن بتواند به وظايف و تکاليف خود عمل نمايد .
3- مرد بايد زن را به کاري مشغول کند ؛ زيرا زن بيکار توان ، همت و وقتش صرف کارهاي بيهوده مي شود . (16)
ابو علي سينا توصيه هاي مذکور را به آن دليل ابراز مي دارد که خانواده را اساس اجتماع مي داند ، سلامت آن را به سلامت اجتماع پيوند مي زند و آگاهي از اين مسائل و به کار بستن آن را براي مردان ، که در رأس اين دو جامعه ( خانواده و اجتماع ) قرار دارند ، ضروري مي شمرد .

ديگر آراء سياسي ابن سينا

افکار سياسي ابن سينا محدود به آنچه گفته شد ، نيست ، بلکه وي در تأليفاتش به نکاتي ديگر از موضوعات مرتبط با علم سياست به شرح ذيل اشاره کرده است :
1- او غايت زندگي انسان را سعادت مي دانست . سعادت را نيز فاني در عقل فعال ( خداوند تبارک و تعالي ) تفسير مي کرد . به عقيده ي او ، فقط در صورت فاني شدن انسان در خدا است که اتصال و پيوند بين عالم دنيا با عالم آخرت برقرار مي شود . (17)
2- ابن سينا با آگاهي از رابطه ي تنگاتنگ تعليم و تربيت با پديده هاي سياسي ، توصيه مي کند که کودکان را به ايمان بياراييد ، به آنان اخلاق نيکو بياموزيد ، تندرستي شان را با ورزش حفظ کنيد ، سواد يادشان دهيد و آن ها را به کارهاي شايسته اي که به آن دلبستگي دارند ، بگماريد . (18)
3- به اعتقاد ابن سينا ، علوم به دو دسته ي ثا بت و غيرثابت تقسيم مي شود . علوم ثابت ( يا حکمت ) به نظري و عملي و حکمت نظري به علوم طبيعي ، رياضي ، و علم الهي و حکمت عملي به علم اخلاق ، تدبير منزل و تدبير مدني ( علم سياست ) تقسيم مي گردد . (19)
4- شيخ الرئيس عقيده داشت که دريافت ماليات ، غرامت هاي جنگي و مصادره ي اموال مخالفان حکومت ، تنها راه تهيه ي مخارج سپاهيان ، کارمندان ، بيماران ، از پاافتادگان و ديگر نيازمندان است . (20)

خلاصه مطالب

1- ابن سينا در بخارا به دنيا آمد و در همدان درگذشت ، وي علاوه بر فلسفه، طب ، و نجوم ، در عمل و انديشه ي سياسي نيز سرآمد روزگار خود بود . بخشي از آراء سياسي او متأثر از شرايط و اوضاع سياسي و اجتماعي است . به بيان ديگر ، حضور دولت هاي مختلف در نقاط ايران ، وقوع جنگ ها و حمله هاي متعدد غزنويان به شهرهاي ايران ، و وجود سلطاني ظالم ، متعصب و ضد شيعي چون سلطان محمود غزنوي در شکل گيري تفکر و اقدام سياسي ابن سينا نقش داشت .
2- به عقيده ابن سينا ، ناتواني انسان ها در تامين همه نيازهاي انساني و نيز اختلاف انسان ها در استعداد ، دو عاملي است که تقسيم کار و همکاري متقابل و جمعي را اجتناب ناپذير ساخته است . حاصل اين همکاري جمعي دو چيز است : اول اين که نيازهاي متعدد انساني برآورده مي شود . دوم آن که تقسيم کار و تفاوت استعدادها به اختلاف در درآمد و سرانجام ، به پديد آمدن طبقات اجتماعي همچون سياستمداران و صنعتگران مي انجامد .
3- ابن سينا معتقد به حکومت ديني بود . از نظر وي ، حکومت ديني حکومتي است که عالم به قانون عدل ( قانون الهي و قوانين ناشي از آن ) و عامل بدان باشد و حکومتي شايستگي اجراي قانون عدل را دارد که دور انديش ، انديشمند و عالم در دين باشد ؛ يعني : حکومتي که در آن ، تمايزي بين دين و سياست نباشد . چنين دولتي وظيفه دارد به اداره ي امور مردم بپردازد و در تأمين نيازهاي مردم و ترويج همکاري و تعاون جمعي اهتمام بورزد .
4- ازدواج به دليل نياز انسان به غير ، ضرورت تداوم نوع بشر و نياز به مددکار در پيري شکل مي گيرد. بنابراين ، ازدواج بيش از آن که تأمين کننده ي نيازهاي فردي باشد ، تأمين کننده ي نيازهاي جمعي است . با ازدواج ، خانواده شکل مي يابد و مرد در رأس آن قرار مي گيرد و البته او در اداره ي اين جامعه ي کوچک ، بايد زنان را بشناسد و نيازهايشان را برآورد ؛ زيرا خانواده اساس اجتماع است و سلامت آن به سلامت اجتماع پيوند مي خورد .
5- ابن سينا همچنين عقيده داشت غايت زندگي انسان ، سعادت است . بايد در تعليم و تربيت کودکان کوشيد دريافت ماليات ، غرامت جنگي و مصادره ي اموال مخالفان تنها راه تهيه ي درآمد دولت است .

پي نوشت :

1- برخي گفته اند « سينا » اشاره به صحراي سينا است ؛ زيرا جد پنجم ابوعلي سينا در صحراي سينا مي زيست .
2- ابو علي سينا شيعه بود . علاقه ي مفرط وي به فلسفه و انتخاب کنيه ي ابو علي از سوي او بخشي از دلايل شيعه بودن ابن سينا است . علاوه بر آن ، همکاري وي با حکمرانان شيعه ، بر شمردن امتيازات علي ( ع) بر ديگران در امر خلافت ، تولدو زندگي در يک شهر شيعي مذهب و ... نيز از دلايل شيعي بودن او است . ر. ک : فلاسفه شيعه ، نعمه ، ص 152 .
3- همان ، ص 144 - 156.
4- نابغه ي شرق ،نورالله لاروردي ، ص 8 - 11 .
5- همان.
6 - همان.
7- تاريخ فلسفه در ايران و جهان اسلامي ، حلبي ، ص 223.
8- همان .
9 - تاريخ فلسفه در ايران و جهان اسلامي ، حلبي ، ص 225 .
10- مجموعه مقالات و سخنراني هاي هزاره ي ابن سينا ، کميسيون ملي يونسکو در ايران ، ص 83 - 99.
11- همان .
12-مجموعه مقالات و سخنراني هاي هزاره ي ابن سينا ، کميسيون ملي يونسکو در ايران - ص 83 - 99.
13- همان .
14- تاريخ انديشه هاي اجتماعي در اسلام ، ستوده ، ص 71 - 73 .
15- همان .
16- همان .
17- ابن سينا ، محمود مرعشي ، ص 33.
18- تاريخ فلسفه در ايران و جهان اسلامي ، حلبي ، ص 226.
19- ابن سينا ، مرعشي ، ص 22.
20- دائره المعارف تشيع ، ج 1 ، ص 334.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:کتاب انديشه هاي سياسي مسلمانان آموزش عقيدتي سياسي


شيخ الرئيس ، ابوعلي سينا
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:25 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شيخ الرئيس ، ابوعلي سينا


شيخ الرئيس ، ابوعلي سينا ، حسين بن عبدالله حسن بن علي بن سينا ، ‌معروف به ابن سينا در سال 370 هجري قمري در دهي به نام خورميثن در نزديكي بخارا چشم به جهان گشود . شركت در جلسات بحث اسماعيليان از دوران كودكي ، به واسطه پدر – كه از پيروان آنها بود – بوعلي را خيلي زود با مباحث و دانش هاي مختلف زمان خود آشنا ساخت . استعداد وي در فراگيري علوم ، پدر را بر آن داشت تا به توصيه يكي از استادان وي ، ‌بوعلي را به جز تعليم و دانش اندوزي به كار ديگري مشغول نكند . و چنين شد كه وي به دليل نبوغ خود در ابتداي جواني در علوم مختلف زمان خود از جمله طب مهارت يافت . تا آنجا كه پادشاه بخارا ، نوح بن منصور ( حكومت از 366 تا 387 هجري قمري ) به علت بيماري ، وي را به نزد خود خواند و ابن سينا از اين راه به كتابخانه عظيم دربار ساماني دست يافت . وي در شرح حالي كه خود نگاشته است درباره منابع آن كتابخانه خود مي گويد : هر چه از آنها را كه بدان نياز داشتم خواستم و كتاب هايي يافتم كه نام آنها به بسياري از مردم نرسيده بود و من هم پيش از آن نديده بودم و پس از آن هم نديدم . پس اين كتاب ها را خواندم و از آنها سود برداشتم و اندازه هر مردي را در دانش دريافتم و چون به سن هجده سالگي رسيدم ، از همه اين دانش ها فارغ آمدم .
به اين ترتيب وي در علوم مختلف از جمله حكمت ،‌ منطق و‌ رياضيات – كه خود شامل عدد ،‌ هندسه ،‌ نجوم و موسيقي است – تسلط يافت .
وي با وجود پرداختن به كار سياست در دربار منصور ، پادشاه ساماني و دستيابي مقام وزارت ابوطاهر شمس الدوله ديلمي و نيز درگير شدن با مشكلات ناشي از كشمكش امرا – كه سفرهاي متعدد و حبس چند ماهه وي توسط تاج الملك ، حاكم همدان ، را به دنبال داشت – بيش از صدها جلد كتاب و تعداد بسياري رساله نگاشته كه هر يك با توجه به زمان و احوال او به رشته تحرير در آمده است . وقتي در دربار امير بود و آسايش كافي داشت و دسترسي اش به كتب ميسر بود ،‌ به نوشتن كتاب قانون در پزشكي ، يا دائره المعارف بزرگ فلسفي خود كتاب شفا مشغول مي شد . اما در هنگام سفر فقط يادداشت ها و رساله هاي كوچك مي نگاشت . در زندان به نظم اشعار مي پرداخت و يا تاملات ديني را با اسلوبي كه خالي از جمال نباشد مقيد مي نمود .
از ميان تاليفات ابن سينا ،‌ شفا در فلسفه و قانون در پزشكي شهرتي جهاني يافته است . كتاب شفا در هجده جلد در بخش هاي علوم و فلسفه ، يعني منطق ، رياضي ، طبيعيات و الاهيات نوشته شده است . منطق شفا امروز نيز همچنان به عنوان يكي از معتبرترين كتب منطق اسلامي مطرح است و طبيعيات و الاهيات آن هنوز مورد توجه علاقمندان است . كتاب قانون نيز – كه تا قرن ها از مهمترين كتب پزشكي به شمار مي رفت – شامل مطالبي درباره قوانين كلي طب ، داروهاي تركيبي و غير تركيبي و امراض مختلف مي باشد . اين كتاب در قرن دوازدهم ميلادي همراه با آغاز نهضت ترجمه به زبانهاي لاتين ترجمه شد و تا امروز به زبان هاي انگليسي ، فرنسه و آلماني نيز برگردانده شده است . قانون – كه مجموعه مدوني از كل دانش طبي باستاني و اسلامي است – به عنوان متن درسي پزشكي در دانشگاه هاي اروپايي مورد استفاده قرار مي گرفت و تا سال 1650 ميلادي در كنار آثار جالينوس و موندينو در دانشگاه هاي لوون و مون پليه تدريس مي شد .
ابن سينا در زمينه هاي مختلف علمي نيز اقداماتي ارزنده به عمل آورده است . او اقليدس را ترجمه كرد . رصدهاي نجومي را به عمل درآورد و اسبابي نظير ورنيه كنوني ابداع نمود . در زمينه حركت ، نيرو ، فضاي بي هوا ( خلا ) ، نور ، حرارت و چگالي تحقيقات ابتكاري داشت . رساله وي درباره كاني ها يا مواد معدني تا قرن سيزدهم در اروپا مهمترين مرجع علم زمين شناسي بود .
درباره اين رساله فيگينه در كتاب دانشمندان قرون وسطي چنين آورده است : ابن سينا رساله اي دارد كه اسم لاتين آن چنين است : De Conglutineation Lagibum . در اين رساله فصلي است به نام اصل كوه ها كه بسيار جالب توجه است . در آنجا ابن سينا مي گويد : ممكن است كوه ها به دو علت به وجود آمده باشند . يكي برآمدن قشر زمين . چنان كه در زمين لرزه هاي سخت واقع مي شود و ديگر جريان آب كه براي يافتن مجرا ، سبب حفر دره ها و در عين حال سبب برجستگي زمين مي شود . زيرا بعضي از زمين ها نرم هستند و بعضي سخت . آب و باد قسمتي را مي برند و قسمتي را باقي مي گذارند . اين است علت برخي از برجستگي هاي زمين .
ابن سينا به واسطه عقل منطقي و نظام يافته اش – كه حتي در طب نيز تلاش داشت مداوا را تا سرحد امكان تابع قواعد رياضي سازد – تسلط بر فلسفه را كمال براي يك دانشمند مي دانست . وي براي آگاهي از انديشه هاي ارسطو و درك دقيق آن ،‌ آن گونه كه خود در شرح احوالش نوشته است ، 40 بار كتاب مابعدالطبيعه را خواند و در نهايت با استفاده از شرحي كه ابونصر فارابي درباره آن كتاب نوشته بود ، به معاني آن راه يافت . بوعلي در دوران عمر خود از لحاظ عقايد فلسفي دو دوره مهم را طي كرد . اول دوره اي كه پيرو فلسفه مشاء و شارح عقايد و معارف ارسطو بود و دوم دوره اي كه از آن عقايد عدول كرد و به قول خودش طرفدار حكت مشرقين و پيرو مكتب اشراق شد .
وي به پشتوانه تلاش يك صد ساله اي كه پيش از او از سوي كساني همچون الكندي و فارابي براي شكل گيري فلسفه اسلامي صورت گرفته بود ، موفق شد نظام فلسفي منسجمي را ارائه دهد . با توجه به اين كه پيش از او مقدمات اين كار فراهم شده بود ، كار و وظيفه ابن سينا اين بود كه مشكلات و پيچيدگي ها را كشف و حل كند و آنها را به نحوي مظبوط و موجز شرح نمايد . فروع جزئي را به تصول شامل ارتباط دهد و اطراف آن را به هم بياورد .
او با ارائه نظر خود در مورد نحوه ارتباط و نسبت بين مفاهيم كلي مثل انسان ،‌ فضيلت و جزئيات حقيقي به يكي از پرسشهاي علماي قرون وسطي – كه مدت هاي طولاني ذهن آنها را به خود مشغول كرده بود - پاسخ داد . تاثير آراي فلسفي ابن سينا ، ‌همچون آموزه هاي طبي او ، ‌به جز در قلمرو اسلامي ، ‌در اروپا نيز امري قطعي است . آلبرتوس ماگنوس ،‌ دانشمند آلماني فرقه دومينيكي (1200 تا 1280 ميلادي ) ‌نخستين كسي بود كه در غرب تفسير و شرح جامعي بر فلسفه ارسطو نوشت . به همين دليل اغلب او را پايه گذار اصلي ارسطوگرايي مسيحي مي دانند . وي كه جهان مسيحيت را با سنت ارسطويي الفت داد ،‌ در شناخت آثار ارسطو سخت به ابن سينا متكي بود .
همچنين فلسفه ما بعد الطبيعه ابن سينا ، ‌خلاصه مطالبي است كه متفكران لاتيني دو قرن بعد از او بدان رسيدند و توانستند مذاهب مختلف فلسفي را در فلسفه مدرسي هماهنگ كنند .
ابوعلي سينا در سال 428 هجري قمري ، زماني كه تنها 58 سال داشت ،‌ در حالي رخت از جهان بربست كه با اداي دين خود به دانش بشري ، نامي به صلابت تمدن ايراني از خود به جاي گذاشت .

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: mashaheer.net


روز جهانی مسجد
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
روز جهانی مسجد


اشاره

مسجد، نمادی استوار از تمدن اسلامی در طول تاریخ بوده و ارزش و اعتبار خود را میان مسلمانان حفظ کرده است. در این میان، دوران صدر اسلام، درخشان‏ترین دوره در طول حیات مساجد است؛ چرا که در آن زمان، مسجد نه صرفاً محل عبادت، که محل فعالیت‏های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، قضایی و نظامی به شمار می‏آمد. برای احیای هر چه بیشتر مساجد باید کوشید آنها هر چه بیشتر به مساجد صدر اسلام نزدیک شوند و توانایی‏های فراوان خود را به فعلیت برسانند.

مسجد، کانون مشورت در صدر اسلام

یکی از عوامل کلیدی در دست‏یابی به موفقیت‏ها و چشیدن طعم کام‏یابی، مشورت است. پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم تقریباً در همه مواردی که دستور مستقیم وحی وجود نداشت، از راه مشورت با مسلمانان تصمیم‏گیری می‏کرد و معمولاً این مشورت‏ها در مسجد صورت می‏پذیرفت. انتخاب خارج شهر مدینه برای رویارویی با مشرکان در جنگ احد یا کندن خندق در شمال مدینه در جنگ احزاب، از شمار این مشورت‏هاست.

مسجد و تعاون اجتماعی

امام صادق علیه‏السلام می‏فرماید: «همانا در عهد رسول خدا، نیازمندان در مسجد سکونت می‏گزیدند.» این حضور دو فایده داشت: نخست آنکه از آوارگی آنها جلوگیری می‏کرد و دوم آنکه این افراد به عنوان طبقه نیازمند جامعه، همیشه در برابر چشم حاکم و مردم بودند و لابه‏لای شلوغی شهر و رفت و آمدها گم نمی‏شدند. از این رو، شخص پیامبر اعظم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و مسلمانان همواره در فکر تأمین زندگی آنها بودند و اولین امکاناتی که به دست می‏آوردند، به آنها اختصاص می‏دادند. افزون بر این، مسجد، پناه‏گاه غریبان و در راه‏ماندگان یا به تعبیر قرآن «ابن السبیل» بود؛ به‏گونه‏ای که در شهرهای اسلامی هرگاه فرد تازه‏واردی داخل شهر می‏شد و در آن شهر کسی را نمی‏شناخت، یکسره به سراغ مسجد آن شهر می‏رفت و در مدت اقامت خود در آنجا سکونت می‏گزید. بنابراین، در صدر اسلام، خدمات‏رسانی اجتماعی یکی از کارکردهای مسجد بود. شناسایی نیازمندان منطقه، دستگیری از آنها و گردآوری کمک برای ایشان، پرداخت وام، اقدامات تسهیل ازدواج زوج‏های جوان، برنامه‏ریزی برای عیادت و سرکشی از بیماران و اموری از این دست، مواردی است که بسیاری از مساجد نمونه کشور با پیروی از مساجد صدر اسلام، در ایفای نقش خود در تعاون اجتماعی به آن می‏پردازند.

مسجد، تجلی‏گاه وحدت

مسجد، محل گردهمایی مسلمانان و تجلی‏گاه پرشکوه انسجام و یک‏پارچگی ملت مسلمان است. مسجد، حافظ سلامت دین و جامعه است و نمایش وحدت و همدلی نمازگزاران، بقای اسلام را تضمین می‏کند. حضور نمازگزاران در مسجد، امید دشمنان اسلام را به ناامیدی بدل می‏سازد. در صدر اسلام نیز حضور مردم مسلمان هنگام نماز در مسجد، نشانه قدرت اسلام بود و توان مردمی، اجتماعی، سیاسی و نظامی مسلمانان را اثبات می‏کرد. مسجد، همواره نقش وحدت آفرینی را در جامعه اسلامی ایفا کرده است و اگر مسجدی چنین نقشی نداشت، مورد سرزنش پیامبراکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم قرار می‏گرفت. مسجد ضرار، نمونه‏ای از این مسجد است که منافقان با هدف تفرقه‏انداختن میان مسلمانان ساختند و پیامبر به فرمان خداوند، مؤمنان را از حضور در این مسجد نهی فرمود.
دشمنان دین خدا، پیوسته در کمینند تا با دامن زدن به اختلاف‏ها و ایجاد تفرقه، یک‏پارچگی مسلمانان را از بین ببرند و راه نفوذ و تسلط خود را به درون آنها باز کنند. حضور پیروان مذاهب مختلف اسلامی اعم از شیعه و سنی در صفوف نماز، برهم زننده نقشه دشمن و مایه ناکامی آنها است. امام صادق علیه‏السلام می‏فرماید: «کسی که با برادران اهل سنت در صف اول، نماز جماعت بگزارد، همچون کسی است که پشت سر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در صف اول نماز گزارده باشد».

مسجد؛ پایگاهی نظامی

مسجد، محل برافراشته شدن پرچم سپاه اسلام و اعزام آنان به جبهه‏های نبرد است. در صدر اسلام مسجد، جایگاه گفت‏وگو و مشورت در مورد مسائل نظامی بود. در زمان پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، هنگام جنگ احد، سربازان مسلح اسلام در مسجد ماندند. همچنین آن حضرت در آستانه جنگ احد، درباره چگونگی رویارویی با مشرکان قریش، در مسجد با یاران خود به تبادل نظر پرداخت.
مسجد می‏تواند نقش سازنده‏ای در حفظ روحیه آمادگی و همکاری مردم با جبهه‏های نبرد داشته باشد. پیامبراکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم گاه از دانش غیبی بهره می‏گرفت و مؤمنان حاضر در مسجد را در جریان آخرین رویدادهای جبهه قرار می‏داد و برای عاملان پیروزی در جبهه‏ها دعا می‏کرد.
امام خمینی رحمه‏الله با اشاره به کارکرد نظامی و کارکردهای دیگر مساجد می‏فرماید: «در صدر اسلام، [مسلمانان [هر وقت که می‏خواستند جنگ بروند، از مسجد تجهیز می‏کردند. هر وقت می‏خواستند یک کار مهمی بکنند، در مسجد طرح می‏کردند... و مسائل سیاسی‏شان را می‏گفتند و اجرا می‏کردند ارتش می‏فرستادند و همه این کارها را آنجا می‏کردند و ما امیدواریم که این محتوا برگردد».

مسجد و پاسداری از عدالت

در صدر اسلام، مسجد پناه‏گاه مظلومان و محل رسیدگی به شکایت‏های مردم بود. در این دوران، تقریباً تمامی مسائل حقوقی و اختلاف‏های میان مردم که نیازمند رسیدگی بود، در مسجد حل و فصل می‏شد. قضاوت‏های امیرمؤمنان علی علیه‏السلام در دَکّة القضای مسجد کوفه و آغاز حکومت عدل گستر مهدی موعود از مسجدالحرام، نشان پیوند تاریخی مسجد و عدالت است. در حال حاضر، اگرچه عموم دادرسی‏ها در مراکز قضایی انجام می‏شود، از وجود امام جماعت مسجد محله نیز می‏توان برای داوری و حکمیت در اختلاف‏های محلی و برقراری آشتی میان دو طرف دعوا بهره گرفت.

مسجد و تعلیم و تعلم

در صدر اسلام، مسجد افزون بر محل برگزاری مراسم عبادی، محل دانش‏آموزی نیز به شمار می‏آمد. برای نمونه، پیامبر در مسجد، آیه‏های قرآن، احکام و معارف دین و حتی مسائل تاریخی را به مردم آموزش می‏داد. مطالبی که در این جلسه بیان می‏شد، با میزان توان فکری شنوندگان هماهنگ بود و جلسه‏ها پس از برخی نمازها، مانند صبح و شام که شمار بیشتری از مردم در مسجد حضور داشتند، برگزار می‏شد. افزون بر مسجدالنبی، در دیگر مسجدهای مدینه نیز جلسه‏های درس برقرار بود. رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از برخی یاران برجسته خود برای امامت جماعت استفاده می‏کرد و آنان به مردم تعلیم می‏دادند.

مسجد، کانون امر و نهی اسلامی

مسجد از ابتدا جایگاه تحقق فریضه امر به معروف و نهی از منکر بوده است. جلوه روشن این مسئله، جایگاه موعظه در عصر پیامبر گرامی اسلام و ابلاغ بایدها و نبایدهای اسلامی به مردم است. از سوی دیگر، حضور شکوهمند مؤمنان در مسجد، صحنه دلربایی می‏آفریند که خود به تنهایی، انسان را به سمت خوبی‏ها و معروف‏ها می‏کشاند. خصلت‏های الهی انسان با مشاهده شور و اشتیاق نمازگزاران برای رساندن خود به مسجد، برانگیخته می‏شود. انسانی که به مسجد پیوست، ضمن اقامه یکی از بزرگ‏ترین معروف‏ها، از منکرها دوری می‏کند و می‏کوشد خود را به گناهان آلوده نسازد. امام رضا علیه‏السلام می‏فرماید: «به پا داشتن نماز جماعت، عامل کمک به کارهای خیر و تقوا و مایه جلوگیری از بسیاری گناهان است.» کسی که دل در گرو محبت خدا دارد و روزانه چندبار به خانه خدا پا می‏گذارد، به راحتی اسیر دام شیطان نمی‏شود. دلی که با صفای بندگی انس گرفت، تیرگی گناه را حس و از آن پرهیز می‏کند.

مسجد، محل پیوند دین و سیاست

مسجد، مقر حاکمیت و پایگاه فرماندهی پیامبر اعظم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در مدینه بود. پایه‏های اساسی حکومت اسلامی در زمان رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، در مسجد، بنیان نهاده شد و اصول و مبانی دین مبین اسلام از این پایگاه مقدس به مردم جهان عرضه گشت. از این رو، مسجد، نماد تلفیق دین و سیاست و محل ملاقات، گفت‏وگو و مذاکره آن حضرت با هیئت‏های سیاسی بود. انتصاب کارگزاران و سفیران در مسجد صورت می‏گرفت و اعتراض به حکومت و برکناری کارگزاران در مسجد طرح می‏شد. امام خمینی رحمه‏الله در مورد نقش سیاسی مسجد و جداناپذیری دین و سیاست می‏فرماید: «اسلام از زمان پیغمبر حکومت تشکیل داده است. قوای نظامی و انتظامی داشته است در سیاست‏ها دخالت می‏کرده و مسجدالنبی، مرکز سیاست اسلامی بوده و ثقل قدرت اسلامی».

مسجد، مرکز انقلاب اسلامی

مسجد، محل تبادل اخبار و اطلاعات خرد و کلان و بحث و گفت‏وگو درباره آنها و جهت‏گیری و روشن شدن افکار عمومی است. در این صورت، شرایط جامعه در جنبه‏های گوناگون به راحتی به گوش عموم مردم می‏رسد و آنها به سرعت در مورد نبایدها و انحراف‏های موجود در جامعه واکنش نشان می‏دهند. جلسه‏های وعظ و خطابه و سخنرانی‏های روشن‏گرایانه اهل علم و دین در مسجد، نقش مؤثری در بیداری و آگاهی مردم دارد. در نتیجه، مسجد، پایگاه خیزش انقلابیان و مبارزان دین‏داری است که با کژروی‏ها و کژرفتاری‏های جامعه به مقابله برمی‏خیزند و حرکت‏های انقلابی را سازمان‏دهی می‏کنند. مقام معظم رهبری، با اشاره به نقش انقلابی مسجد و احیای مساجد کشورهای اسلامی پس از انقلاب ایران می‏فرماید: «تا قبل از انقلاب اسلامی، کسی جرئت نمی‏کرد دم از اسلام بزند. در این کشورهای اسلامی که امروز مسجدها رونق پیدا می‏کنند و کانون تحرک می‏شوند، تا دیروز مسجدها متعلق به یک مشت پیرمرد از کار افتاده بود. امروز آن مسجدها جای جوانان و کانون جنبش‏هاست».

نقش مسجد در پیروزی انقلاب اسلامی

مؤمنان هشیار و آگاه، مبارزه با حکومت ستمگر پهلوی را از مسجد آغاز کردند و آن را مرکز فعالیت‏های مبارزاتی خود قرار دادند. رژیم پهلوی می‏کوشید مساجد را به انزوا بکشاند و جوانان را از آنجا دور نگه دارد و فعالیت‏های مذهبی و سیاسی مساجد را کنترل کند. به همین دلیل، به کنترل واعظان و جلسه‏های سخنرانی و فعالیت‏های فرهنگی مردم در مساجد می‏پرداخت. نقش مسجد در انقلاب اسلامی به قدری گسترده بود که رژیم، در برخی از مساجد را بست. البته حکومت نتوانست مانع کارآیی مسجد شود و مسجد، به پایگاه انقلاب و مرکز نشر آموزه‏های اسلامی و محل وحدت نیروهای انقلابی تبدیل شد. مساجد، مرکز تبادل اطلاعات و جلسه‏های مشاوره میان مبارزان بود و پخش اعلامیه در بیشتر مساجد ایران صورت می‏گرفت.

مسجد در آیینه روایات

پیامبراکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : حق مساجد را بدهید که آن دو رکعت نماز است پیش از اینکه در آن بنشینید.
امام علی علیه‏السلام : نشستن در مسجد در نزد من بهتر است از نشستن در بهشت؛ چرا که در نشستن در بهشت خشنودی من است و در نشستن در مسجد، رضایت پروردگارم.

هر کس مسجدی را بزرگداشت و احترام کرد، در روز قیامت، پروردگار را خندان و شادان دیدار می‏کند و نامه عملش به دست راستش داده می‏شود.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:hawzah.net


آثار حضور در مسجد
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:9 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
آثار حضور در مسجد


مسجد خانه خدا در زمين (1) مركز وحي (2) و منبع فيوضات معنوي و بركات گوناگون براي نمارگزاران و جامعه اسلامي است. بي گمان مكاني كه چنين جايگاهي نزد خداوند دارد، حضور در آن، آثار فراواني را خواهد داشت و بدون ترديد شامل حال مكلفان و حاضران درمسجد اعم از زن و مرد نيز خواهد بود. كه درمقاله زير پيرامون آن سخن خواهيم گفت.آثار حضور در مسجد چنان متنوع است كه به سختي مي توان پيرامون تمامي آنها سخن گفت؛ چنانكه در يكي از احاديت امام علي (ع)، براي حضور درمسجد هشت اثر برشمرده شده است:
«من اختلف الي المسجد اصاب احدي الثمان؛ اخا مستفادا في الله، او علما مستطرفا او ايه محكمه او يسمع كلمه تدل علي هدي، او رحمه منتظره او كلمه ترده عن ردي، او يترك ذنبا خشيه اوحياء(3) كسي كه به مسجد رفت وآمد مي كند، يكي از منافع هشتگانه نصيب او مي شود: برادري مفيد و با ارزش در راه خدا، يا علم و دانش نو، يا دليل و برهان محكم ]براي تثبيت عقايد مي يابد.[ يا كلماتي كه موجب هدايت شود ]مي شنود[، يا رحمت مورد انتظاري ]شامل حال او مي شود[، يا مواعظي كه او را از فساد و گناه باز دارد.]مي شنود،[يا به خاطر ترس يا حيا و آبروي خود گناهي را ترك مي كند.»
برخي از آثار حضور در مسجد را مي توان به شرح زير مورد مطالعه قرارداد:

1- آثار عبادي

از مساجد به عنوان خانه هاي خدا در زمين (4) و نيز خانه هاي متقيان (5) و مؤمنان (6) ياد شده است. اين عنوان به خوبي ماهيت عبادي مسجد را نشان مي دهد و اينكه مسجدها، اولاً و اساسا براي ايجاد ارتباط بين بنده و معبود او و اعلام بندگي و عبوديت براي آفريدگار بنا مي شوند. براين اساس نيز اصلي ترين اثر حضور درآن در بعد عبادي خواهد بود؛«و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد و ادعوه مخلصين له الدين كما بداكم تعودون» (7)«] هنگام عبادت[ درهر مسجد به سوي او توجه كنيد و او را بخوانيد و دين ]خود[ را براي او خالص كنيد. همچنان كه در آغاز شما را آفريد، بار ديگر در رستاخيز باز مي گرديد.»

2- آثار علمي

كار كرد علمي مسجد در عصر رسول خدا(ص) و توصيه هاي ائمه (ع) دراين باره، ما را با يكي ديگر از آثار حضور درمسجد آشنا مي سازد. رسول خدا فرمود:«كل جلوس في المسجد لغو الا ثلاثه: قرائه مصل او ذكرالله او سائل عن علم (8) هر نشستي درمسجد بيهوده است، مگر اينكه براي سه كار باشد؛ خواندن قرآن، ذكر خدا، پرسش از علم.»

3- آثاراجتماعي

مسجد به عنوان يك مركز ديني براي عموم، نقش اساسي در شكل گيري اجتماعات مسلمين دارد.از اين جهت بطور طبيعي مي تواند كار كرد اجتماعي نيز داشته باشد. حضور زنان ومردان و تبادل اخبار و اطلاعات اجتماعي، جويا شدن از احوال هم و احوال مسلمين، تنها بخشي از اين ظرفيت بزرگي است كه مساجد دارند. در اين مكانها مؤمنان فرصت مي يابند با جمعي آشنا شوند كه از نظر دين و عبوديت با آنان همرنگ هستند و توان ايجاد گروههاي اجتماعي هماهنگ را دارند.بنابر اين آنان مي توانند از بين اهل مسجد برادران يا خواهران مناسبي، از حيث ديني، براي خود بيابند كه طبعاً آثار آن در ابعاد اجتماعي بروز خواهد كرد.
امام صادق(ع) فرمود: «لا يرجع صاحب المسجد باقل من احدي ثلاث خصال... و اما اخ يستفيده في الله(9) اهل مسجد به كمتر از يكي از سه چيز از مسجد بر نمي گردد ] كه يكي از آنها[ دوستي است كه از او در مسير خدا استفاده مي كند.»
زنان و مردان با حضور در مساجد، مي توانند از يك اجتماع سالم ديني بهره مند شوند.طبق روايتي كه از امام علي(ع) نقل شد، تأثيرات رفتاري كه حضور در مسجد برجاي مي گذارد، مي تواند جامعه ديني را از فساد و گناه پاك كرده و مسلمين را به سمت يك جامعه سالم هدايت كند:
«او كلمه ترده عن ردي او يترك ذنبا خشيه او حياء: يا كلماتي مي شنود كه او را از فساد و گناه باز مي دارد. و يا به خاطر ترس ] از خدا[ يا حيا و آبرو، گناهي را ترك مي كند.»
براين اساس حضور در مسجد، مي تواند نقش بازدارنده در ارتكاب جرايم و گناهان نيز داشته باشد.

4- آثار سياسي

مسجد همواره دركنار كاركرد اجتماعي، عبادي و معنوي خود، كانون سياسي در جامعه مذهبي نيز بوده است. اين موضوع چه در زمان پيامبر و چه در زمان خلفاء و امام علي(ع) و ديگران قابل پيگيري است و نمونه هاي فراواني درباره آن مي توان ذكر كرد.
دراين دوران نه تنها آثار سياسي حضور مردان در مسجد بلكه آثار سياسي حضور زنان در مسجد نيز مشهود است. كه حضور حضرت فاطمه(س) در مسجد و دفاع وي از حق ولايت علي(ع) يكي از آنهاست. همچنين سخنراني حضرت زينب در مسجد كه از مسلمات تاريخي است.(01) حضور زنان و مردان و تبادل اخبار و اطلاعات اجتماعي، جويا شدن از احوال هم و احوال مسلمين، تنها بخشي از اين ظرفيت بزرگي است كه مساجد دارند.
تربيت سياسي كه در مسجد ارائه مي شود، به دليل ماهيت مذهبي آن مي تواند نسلي را پديد آورد كه پشتوانه جامعه ديني باشند و در برابر حوادث سياسي هوشياري لازم را داشته باشند. از اين رو حضور زنان در كنار مردان در مسجد ضروري مي باشد، چرا كه اگر زنان از حضور در اين مكان محروم شوند، در واقع اين تربيت بطور ناقص انجام خواهد شد. درحالي كه بانوان به دليل تأثير عميق تر بر فرزندان و نقش تربيتي خود، در صورت برخورداري از تربيت سياسي مسجد، بلوغ سياسي را بطور شگفت انگيزي افزايش خواهند داد.

5- آثار روحي و اخلاقي

فضاي مسجد، نوراني و الهي است. چنان كه پيامبر اكرم(ص) نيز در حديثي به آن اشاره فرموده است: «ما جلس قوم في مسجد من مساجد الله تعالي يتلون كتاب الله] و[ يتدارسونه بينهم الا تنزلت عليهم السكينه و غشيتهم الرحمه و ذكرهم الله فيمن عنده (11) قومي ] با يكديگر[ در مسجدي از مساجد خداوند متعال براي تلاوت و آموختن قرآن ننشينند؛ مگر آن كه آرامش برايشان نازل و رحمت الهي شامل حال آنها شود و خداوند از آنها درميان كساني كه نزد او هستند ياد مي كند.»
در حديث ديگر از آن حضرت مي خوانيم كه فرمود: «من كانت المساجد بيته ضمن الله له الروح و الراحه و الجواز علي الصراط(21) هركس كه مسجدها خانه اش باشد، خداوند آسايش و آرامش و عبور از صرايط را براي او ضمانت مي كند.» و اين گونه است كه مؤمن در مسجد، به مانند ماهي در دريا مي ماند.
اطمينان و آسايش حاصل از حضور در مسجد، توانايي انجام صحيح وظايف و تكاليف شرعي ديگر را نيز بدست خواهد داد.دراين زمينه اين نكته را نيز يادآور مي شويم كه به دليل لطافت هاي روحي و تأثير پذيري عاطفي شديد در بانوان، نياز به حضور براي كسب آرامش قلبي، درباره آنان بيشتر احساس مي شود.از نظر اخلاقي نيز وضع به همين ترتيب است؛ زيرا اغلب زنان به دليل اينكه بيشتر عمر خود را در خانه ها صرف خانه داري و تربيت فرزندان مي كنند و بارها در مشكلات مختلف در تنگنا قرار مي گيرند، بيشتر از مردان نيازمند آرامش و يافتن محلي براي كسب راحتي رواني هستند و لذا در فضايي به نام مسجد كه اساس آن بر نورانيت، عبوديت و ارتباط خالق و مخلوق است، امكان فراهم شدن آن بيشتر است. ويژگي هايي كه در جماعت هست، در غير آن نيست.
امام صادق عليه السلام فرمود: «كان ابي اذا حزنه امر جمع النساء والصبيان ثم دعا و امنوا؛هرگاه پدرم از چيزي غمگين مي شد، زنها و بچه ها را فرا مي خواند و دعا مي كرد و آنها آمين مي گفتند.»

6- آثار معنوي و اخروي

در روايات از ثوابها و اجرهاي متعدد براي حاضران در مساجد، ياد شده است از جمله:الف) در تورات نوشته شده است كه (خداوند مي فرمايد:) مسجدها خانه هاي من در زمين هستند. خوشا به حال كسي كه خود را در خانه اش تميز كند و در خانه من به زيارتم بيايد و حق زائر اين است كه ميزبان او را محترم شمارد.» (31)
ب) قال رسول الله صلي الله عليه و آله: «المساجد سوق من اسواق الاخره قراها المغفره و تحفتها الجنه (41) مساجد بازاري از بازارهاي آخرتند. آمرزش (و بخشش) از وسايل پذيرايي آنها است و هديه آنها بهشت است.»
ج) قال رسول الله صلي الله عليه و آله: «سبعه يظلهم الله في ظله يوم لاظل الاظله:... رجل قلبه متعلق بالمسجد اذا خرج منه حتي يعود اليه (51) هفت گروه در قيامت مورد توجه خدا قرار مي گيرند... (كه از جمله آنهاست) شخصي كه وقتي از مسجد خارج مي شود تا زمان برگشت مجدد، توجه اش به مسجد باشد.»
د) قال الصادق عليه السلام: اهل مسجد به كمتر از يكي از سه ويژگي باز نمي گردد: يا دعايي مي كند كه خداوند به بركت آن، او را به بهشت مي برد، يا دعايي مي كند كه به سبب آن بلاي دنيا را از او دور مي كند و يا...»
اين همه نشان مي دهد، حضور در مسجد، علاوه بر آثار دنيوي، از جنبه اخروي و كمالات معنوي نيز- به عنوان عاملي تاثيرگذار- مورد توجه است. نقل است كه شيخ الرئيس ابوعلي سينا براي ابوسعيد ابوالخير نوشت: چه لزومي دارد، مردم همه در مسجد اجتماع كنند، با اينكه خداوند از رگ گردن به انسان نزديكتر است. هر جا كه باشي اگر رابطه ات با خدا برقرار باشد، نتيجه خواهي گرفت. وي در پاسخ نوشت: اگر چند چراغ در يك جا روشن باشد، اگر يكي از آنها خاموش شد، چراغهاي ديگر روشن است، ولي اگر همان چراغها هر كدام در يك اطاق باشد، اگر يكي از آنها خاموش شد، آن اتاق در تاريكي فرو خواهد رفت. انسانها نيز اين گونه اند؛ تربيت سياسي كه در مسجدارائه مي شود، به دليل ماهيت مذهبي آن مي تواند نسلي را پديد آورد كه پشتوانه جامعه ديني باشند و در برابر حوادث سياسي هوشياري لازم را داشته باشند.

بعضي گناهكارند، اگر تنها باشند، شايد موفق به كسب فيوضات الهي نشوند، ولي اگر در جمع باشند، شايد خداوند به بركت افراد ديگر، آنها را هم مشمول بركات خود سازد (61)


http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:روزنامه کیهان


اهميت و جايگاه مسجد
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:8 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
اهميت و جايگاه مسجد


خانه پرهيزكاران :

قال رسول الله -صلى الله عليه وآله -المسجد بيت كل تقى
مسجد خانه هر پرهيزگارى است . (شهاب الاخبار، ص 23).

حريم مسجد

قال على - عليه السلام -حريم المسجد اربعون ذراعا و الجوار اربعون دارا من اربعة جوانبها
حريم مسجد چهل ذرع است و چهل خانه از چهار طرف همسايه مسجد است .
(وسائل الشيعه ، ج 3، ص 484، بحارالانوار، ج 84، ص 3).

نماز خانه اختصاصى

عن مسمع قال : كتب الى ابوعبدالله - عليه السلام -انى احب لك ان تتخذ فى دارك مسجدا فى بعض بيوتك
مسمع مى گويد: امام صادق (ع ) در نامه اى به من نوشتند كه : من براى تو دوست دارم كه در يكى از اتاقهاى خانه مسكونى خود محلى را مسجد، (مخصوص خواندن نماز) قرار دهى (يعنى اتاقى را فقط براى نمازگزاردن اختصاص دهى و منظور، مسجد اصطلاحى نيست ) (محاسن البرقى ، ج 3، ص 445، بحارالانوار، ج 76، ص 122).

مساجد، خانه پارسايان

قال رسول الله -صلى الله عليه وآله -ان المساجد بيوت المتقين ، و من كانت المساجد بيوته فقد ختم الله له بالروح و الرحمة و الجواز على الصراط الى الجنة
مساجد، خانه پارسايان است و هركس مسجد خانه اش باشد (اوقات خود را در آن و به عبادت بگذارند) خداوند انجام كار او را رحمت و شادى قرار داده واجازه عبور از صراط به سوى بهشت را به او خواهد داد. (كنزالعمال ، ج 7، ص 659، حديث 20785).

مساجد، بازار آخرت

قال رسول الله -صلى الله عليه وآله -المساجد سوق من السواق الاخرة ، قراها المغفرة و تحفتها الجنة
مساجد، بازارى از بازارهاى آخرت است كه در آن بر سفره آمرزش مى نشينند و هديه آن بهشت است . (بحارالانوار، ج 84، ص 4، مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 226).

مسجدى و پاداش او

قال رسول الله -صلى الله عليه وآله -من كان القرآن حديثه و المسجد بيته بنى الله بيتا فى الجنة
هركس كلامش قرآن و خانه اش مسجد باشد، خداوند منزلى در بهشت براى او بنا مى كند. (وسائل الشيعه ، ج 3، ص 481).

نماز همسايه مسجد

قال رسول الله -صلى الله عليه وآله -لاصلاة لجار المسجد الا فى السمجد
نماز همسايه مسجد جز در مسجد پذيرفته نيست . (ميزان الحكمه ، ج 4، ص 394).

بانيان مسجد و دورى از بلا

قال رسول الله -صلى الله عليه وآله -ان الله تعالى ، اذا انزل عاهة من السماء على اهل الارض صرفت من عمارالمساجد
خداوند وقتى مرضى را از آسمان بر مردم فرود آورد آن را از بانيان مساجد دور بگرداند. (نهج الفصاحه ، حديث 682).

هشت فايده مسجد

قال الحسن بن على - عليه السلام -من ادام الاختلاف الى المسجد اصاب احدى ثمان : اية محكمة و اخا مستفادا و علما مستطرفا و رحمة و كلمة تدله على الهدى او ترده عن ردى و ترك الذنوب حياء او خشية
كسى كه همواره به مسجد (براى اقامه نماز و غيره ) رفت و آمد كند، يكى از اين هشت فايده بر او برسد:
1 - استفاده از آيه روشنى از قرآن
2 - يافتن رفيق نيك
3 - فراگيرى علم تازه
4 - برخوردارى از رحمتى كه در انتظارش بود.
5 - شنيدن سخنى كه راهنماى راه باشد.
6 - از انحراف در امان باشد.
7 - موجب ترك گناه از روى حيا شود.
8 - موجب ترك گناه بر اثر ترس گردد. (تحف العقول ، ص 258).

زائران خدا

عن الحسين - عليه السلام -اهل المسجد زوار الله و حق على المزور التحفة لزائرة
اهل مسجد، زائران خدايند و بر صاحب خانه است كه به زائش هديه دهد.(كلمة الامام حسن ، ص 41، الحكم الزهرا، ص 150).

مساجد را خانه خود قرار دهيد

قال رسول الله -صلى الله عليه وآله -كونوا فى الدنيا اضيافا و اتخذوا المساجد بيوتا و عودوا قلوبكم الرقة

در دنيا ميهمان باشيد و مساجد راخانه خود قرار دهيد و دلهايتان رابه نرمى و ملايمت عادت دهيد. (بحارالانوار، ج 83، ص 351).


http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:راسخون


نقش مسجد در زمینه سازی ظهور امام زمان (عج)
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:7 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
نقش مسجد در زمینه سازی ظهور امام زمان (عج



مقدمه:

مسجد از نگاهی خانه خداست[۱] و از نگاهی دیگر، مجلس و جایگاه پیام آوران بزرگ الهی و خانه همه تقوا پیشگان است که: «المساجد المجالس الآنبیاء[۲]» «المساجد بیوت المتقین.[۳]..» مسجد متعلق به ذات پاکی است که سرچشمه تمامی عظمتها و بزرگیهاست: «و ان المساجد لله[۴]...» ساختن، تعمیر کردن و آبادان نگاه داشتن این جایگاه فرخنده، افزون بر آنکه نشان ایمان به شمار آمده، تنها در قلمرو صلاحیت مؤمنان خداجوی قرار گرفته است[۵]. ضرورت تلاش برای آبادانی و رونق این جایگاه ملکوتی تا بدانجاست که یکی از رازهای تشریح فریضه «جهاد» پاسداری از این پرستشگاه پر عظمت در برابر یورش حاکمان خود کامه و ستمگر است[۶]. تاریخ مسجد با تاریخ دین گره خورده است، مخصوصاً دین اسلام، که از شروع بعثت نبی مکرم (ص) حرکتها و تماس فعالیتها از مسجد صورت گرفته است که مسجد بعنوان پایگاه عبادت و یاد خداوند متعال و بعنوان پایگاه جهاد فکری و تعلیم و تعلم معارف اسلامی و همچنین بعنوان پایگاه تجمع نیروهای رزمنده و اعزام آنان به جبهه و جهاد و مرکز وحدت مسلمین و نمایش روح وحدت و یکپارچگی به دشمنان اسلام مورد استفاده قرار گرفته است. و در هر عصر و زمانی نقش خودش را در این راستا خوب ایفا کرده است. و حالا در عصر غیبت، در مسجد با اینکه همه وظایف مذکور را برای دین اسلام انجام میگیرد یک وظیفه مهم دیگری هم دارد، شکل و صورت میگیرد که آن همان نقش مسجد در زمینهسازی حضور امام زمان (عج) است، که مؤمنان در این کانون مقدس همه روزه با حضور در آن و به پا داشتن فریضه نماز در صفوفی منظم، پیوستگی و همبستگی خویش را به نمایش میگذارند و جامعه اسلامی را برای ظهور ولی عصر (عج) آماده میکنند و از این راه امیدهای واهی دشمنان پیدا و پنهان جامعه اسلامی را به یأس و نومیدی میکشانند، در این مساجد با خطرها و آفتهایی که اسلام و امت واحد اسلامی را تهدید میکند، آشنا میشوند، و برای رویارویی با این خطرها چارهای نو میجویند، تا زمینه ظهور امام زمان (عج) را فراهم کنند. در این مقاله به خلاصه از نقش مسجد در زمینهسازی ظهور امام زمان (عج) اشاره میشود. انشاءالله که مورد قبول درگاه الهی باشد.

کلیات

الف) معنای مسجد:
مسجد واژهای عربی از ماده «سجد» میباشد که اسم مکان به معنای محل سجده است. زیرا سجده فرد اعلی و اکمل عبادت به شمار میرود، و نهایت خضوع در برابر خالق هستی است[۷]. مسجد خانه دوم هر مسلمان است. و تعلق به معبود دارد و خانه خداست. محل پرستش، نیایش و ارتباط با خالق یکتا، غنی و فقیر در آن یکسان است. اهمیت مسجد در شریعت مقدس بر کسی پوشیده نیست و مانند کعبه حرم است. و جنگ و قتال در آن حرام و احترامش بر همگان لازم است، مسلمانان نیز این دستور را از روح دیانت اسلام فهمیدهاند و بیشتر از هر چیز و هر جای دیگر به عمران و آبادانی و توسعه مسجد اهتمام میورزند، و به شکوه و عظمت آن میاندیشند که وجود مساجد مستحکم و با شکوه در سرزمینهای اسلامی دلیل بر این مطلب است، بعد از انقلاب اسلامی مساجد اهمیت دیگری اهمیت بیشتری یافت و فعالیتهای سیاسی، اجتماعی بخصوص نظامی در مسجد شکل گرفت و مردم از مسجد نهضت را شروع کردند و از آنجا انقلاب به ثمر رسید. پیش از انقلاب مسجد محل تجمع نیروهای مردمی گشت و جنگ به ادامه انقلاب بقاء بخشیدند و جنگ را اداره کردند و پشتیبانی کردند، امام خمینی (ره) نیز در این مورد فرمودند: مساجد سنگر است سنگرها را حفظ کنید[۸].
ب) ظهور امام زمان (عج):
ظهور یعنی ظاهر شدن امام زمان (عج) از پس پرده غیبت تا جهان را پر از عدل و داد کند. چنانچه از ظلم و جور پر شده است. منشأ ظهور امام زمان (عج) ظهور یک انسان کامل و الهی در همه ادیان به طور اعم و در اسلام به طور اخص از چنان تأکید و اهمیتی برخوردار است، که حتی مفتیان درباره حجاز درباره منکر مهدویت حکم ارتداد را جاری میکنند، لذا تنها مشکلی که وجود دارد معرفی یک شخص خاص میباشد که شیعه با اتکا به ادله و اسناد بسیاراین مهم را انجام داده است. اما آنچه که بعد از اثبات وجود حیات و نسبت آن حضرت حائز اهمیت است، اهداف و اعمال آن وجود مقدس دوران ظهور است. مخصوصاً در عصر ظهور مسجد چه نقشی در رابطه با ظهور دارند، که از روایات و احادیث در این مورد استفاده میشود.
ج) تاریخچه بحث:
تا به حال بحثهای زیادی در مورد زندگینامه وجود مقدس امام زمان (عج) شده و در مورد عصر ظهور کتابهای زیادی نوشته شده است و در مورد عصر غیبت و وظایف امت اسلام و مخصوصاً شیعیان کتابهایی نوشتهاند، اما در مورد اینکه مسجد در عصر ظهور چه نقشی دارد بحثی نشده است. و در مورد مسجد و اهمیت آن کتابهایی نوشتهاند اما در این موضوع بحث و تحقیقی مشاهده نکرده­ایم.

مسجد و مؤمنین

الف) مسجد مکان تربیت نیروهای مؤمن و مخلص:
در این عصر ظهور، چون فتنهها زیاد میشود، فساد جهانگیر میشود تمامی مکانها در اثر این فتنهها و فسادها، آلوده میشوند، و کمتر مکن سالم در دنیا پیدا میشود. که محیط سالم داشته باشد. ما الان در جامعه خودمان همین وضع را مشاهده میکنیم که اکثر ارگانها و وزارتها و نهادها چقدر آلوده شدهاند. اما تنها مکانی که نسبت به سایر محیطها سالم میماند، محیط مقدس مسجد است. که از فتنهها و فسادها دور مانده است. و اگر کسی بخواهد در این عصر دین خود را حفظ کند و ایمان خود را تقویت کند و به درجه یقین برساند به نظر من این در مسجد میسر است و زمینه حرکت در مسیر دین در مسجد فراهم است. از طریق مسجد می­شود راههای اطاعت خدا را شناخت و با زندگی رسول خدا (ص) و ائمه اطهار (ع) آشنا شد. تا انسان زندگی خود را رنگ و بوی اهل بیت بدهد. مؤمن مخلص به کسی میگویند که کارهایش برای جلب رضایت خدا و رسول خدا باشد و از خدا و رسولش و جانشینان بر حق ایشان اطاعت کرده باشد. رفتن به مسجد انسان را به این مقام راهنمایی میکند و در اثر مداومت رفتن به مسجد انسان به درجه عالی اخلاص و ایمان میرسد و حتماً این شخص از افرادی است که زمینهساز ظهور امام زمان (عج) میباشد، چون در مسجد تربیت یافتهاند. روایات هم اشاره به این مطلب دارند: قال رسول الله (ص): «ولامسی الی المسجد طاعه الله و طاعة الرسوله و من اطاع الله و رسوله ادخله الجنة مع الصدیقین و الشهداء و کان فی الجنة رفیق داود علیه السلام و له مثل ثواب داود علیه السلام[۹]» پس این محیط مسجد است که اثر تربیتی خاص دارد و انسان را به مقام صدیقین و شهدا میرساند و کسی که به این مقام برسد آن همان متقین و مخلصین هستند که این افراد در آخر الزمان هستند که زمینه ظهور امام زمان (عج) را فراهم و خودشان را برای جنگ با کفار در رکاب امام زمان (عج) آماده میکنند.
ب) مسجد و نیروهای مخلص و محبین اهل بیت (ع):
از صدر اسلام تاکنون افرادی کناررهبران دین بودهاند که از درجه اخلاص از همه مردم جامعه بالاتر و بهترین افراد باایمان نسبت به خدا و دین و از لحاظ یقین با فضیلتترین مردم بودند، وقتی ما تاریخ دین مقدس اسلام را مطالعه میکنیم اکثر پیروان حضرت رسول خدا (ص) و امامان معصوم (ع) از چنین ویژگی برخوردار بودند. تا اینکه در تاریخ زنده ماندهاند همچنانکه اهل بیت زنده هستند. و اگر هم حرکتی رسول خدا (ص) و حضرت علی (ع) به قصد تغییر و تحول در جامعه انجام داده و موفق شده با وجود چنین نیروهای مخلص بوده است. مثل: ابوذر عقاری، سلمان فارسی، مقداد، مالک اشتر، عمار، یاسر و.... که مخلصانه در خدمت حجت خدا در روی زمین، زمان خودشان بودند و مثل آنها هم نامشان در تاریخ بشریت زنده مانده است، و این سیر نشان دهنده این است که در عصر ظهور هم این چنین افرادی خواهند بود که زمینه ظهور حجت خدای زمان خودشان را فراهم خواهند کرد. اینها همان افرادی هستند که رسول خدا (ص) در یک حدیث فرمودند: «احسن الناس ایماناً وافضلهم یقیناً قوم یکون فی الآخر النهان لم یلحق التی و غابت عنهم حجتهم و امنو بسواء من البیاض» «بهترین مردم از لحاظ ایمان و با فضیلتترین مردم از لحاظ یقین قومی هستند که در آخر الزمان میآیند و پیامبری را ندیدهاند و حجت و امام آنها از ایشان غایب است اما به سیاهی روی کاغذ ایمان میآورند و عمل میکنند. قرآن هر چه گفته جامع عمل میپوشانند و احادیث هر چه دستور دادهاند زندگیشان را به گفته احادیث تنظیم میکنند.
ج) نیروهای مؤمن و مخلص زمینه سازان ظهور:
نیروهای مخلص و مؤمن وقتی زندگیشان را بر اساس دستورات قرآن و فرمایش معصومین تنظیم کردند، اینها جامعه را در سایه خودسازی و روش دیگرسازی متوجه حقایق احکام متعالیه اسلام خواهند کرد و چون اولین صفت متقین بنا به فرموده قرآن ایمان به غیبت است، «الذین یؤمنون بالخیب و یقیمون الصلوة...[۱۰].» چون اولین صفت متقین ایمان به غیبت، یعنی ایمان به جهان عالم غیب که گستردهتر از این جهان است، یکی از مصداقهای غیب و زندگی وجود مقدس امام زمان (عج) است که از اول با غیب گره خورده است تمامی مراحل و لحظات زندگی مبارک ایشان با غیب آمیخته است. تا اینکه به غیبت صغری و غیبت کبری میرسد، پس یکی از شرایط متقی بودن باید ایمان به امام غایب داشت و این امام را شناخت و جامعه را برای آمدن این امام غایب از نظرها، آماده کرد و این کارها را فقط متقین و مخلصین میتوانند انجام بدهند. انشاءالله این مؤمنین مخلص زمینه ظهور امام زمان غایب از نظر را فراهم خواهند ساخت و با مردم جهان با ایجاد امید در دلهایشان آن را امیدوار به ظهور حضرت حجه (عج) خواهند کرد.

مسجد و امکانات حلال

الف) امام زمان (عج) پذیرنده امکانات حلال:
آنچه از روایات بدست میآید امکاناتی که از ما به امام زمان (عج) میرسد و خواهد رسید باید از پول حلال و پاک و طاهر باشد و در آخر الزمان و بعد از ظهور آنچه از زندگی ما و امکانات ما پاک و طاهر است امام زمان (عج) قبول خواهد کرد و آنچه آلوده به حرام باشد مورد قبول ایشان قرار نخواهد گرفت، این بر اساس فرمایش وجود مقدس امام زمان (عج) است که فرمودند: «و اما ما وصلتنا به فلا قبول عندنا الا لما طاب و طهر[۱۱]...» « اما آنچه را به ما رساندهای نزد ما پذیرنده نیست مگر آنچه که پاک و پاکیزه است»
ب) مردم مسجد را با مال حلال میسازند:
بنابر روایت بالا تنها انفاقها و بخششهایی مورد پذیرش قرار میگیرد که از راه حق بدست آمده و در راه حق نیز مصرف شود بنابراین در مورد اموالی که برای خرید زمین مسجد و یا تهیه دیگر لوازم و امکانات آن مصرف میشود مؤمنین بایستی ضمن اجتناب از مصرف پول و اموالی که دیگران به گونهای در آن دارای حق میباشند سعی کنند بخششها و انفاقهای خود به مسجد را از محل اموال حلال و طیب قرار دهند، زیرا مسجد کانون عبادت و بندگی مؤمنین محسوب میشود و این بنیان الهی بایستی از آغاز تا پایان با اموال حلال و طیب و بر پایه استوار تقوی پیریزی و تکمیل و تعمیر شود. و این حدیث هم دلالت بر این دارد که ساختن مسجدی ثواب دارد که با پول حلال ساخته شود. قال رسول الله (ص): «من بنی الله مسجداً یعبد الله فیه من مال حلال بنی الله له بیتاً فی الجنه من در و یاقوت[۱۲]» «هر کسی که از مال حلال مسجدی را بسازد که خداوند در آن عبادت شود خدای تعالی در بهشت خانه­ای از در و یاقوت برایش میسازند» پس مساجد باید از مال حلال ساخته شود. اکثر مساجد از پول برای ساختن آنها استفاده می­کنند به علت اینکه اولاً: مردم در ساختن مسجد سعی میکنند که از عقیده پاک خود که این خانه خداست، استفاده کنند و سعی میکنند با این عقیده در ساختن مسجد شریک شوند. ثانیاً: در نتیجه پول حلال خود را برای ساختن مسجد میدهند. ثالثاً: با رضایت کامل و بدون هیچ گونه فشاری این پول را پرداخت میکند و رابعاً: بدون توقع این پول را پرداخت میکند و امید به ثواب از طرف خدا دارد پس اکثر مساجد با پول حلال ساخته میشوند.
ج) مساجدی که به دست امام زمان (عج) میرسند:
اکثر مساجد به دست مبارک امام زمان (عج) میرسند چون مسجد اولاً تنها مکانی است که کاربرد آن عوض نمیشود و فقط برای عبادت خداوند ساخته شده و همیشه هم در این راستا مورد استفاده قرار میگیرد وثانیاً کارهایی که برای تقریب به خدا و از روی اخلاص صورت گیرد باقی خواهند ماند و آثاری که با اخلاص ساخته شود و بنا نهاده شود ماندگار هستند به دست مبارک صاحب الامر در این دنیا خواهند رسید. مسجد یکی از بناهای مهم است که اگر با اخلاص ساخته شود به دست امام زمان (عج) خواهد رسید، آن بنا در حکومت امام زمان (عج) جزء مراکزی میباشند که برای مردم ارائه خدمت و مردم از آنها استفاده میکنند، به خاطر این در روایات ما تأکید شده است که باید مساجد را با اخلاص و نیت پاک ساخت. قال رسول الله (ص): «من بنی لله مسجداً لا یرید به ریاء و لا سمعة بنی الله له بیتاً فی الجنة[۱۳]» «هر کسی برای خدا مسجدی را بسازد و آن را برای ریا و خودنمایی به کار نبرد خدای تعالی در بهشت خانهای برای او بنا میکند» بنابر فرمایشهای روایت بنای مسجد ثواب خانه بهشت دارد، که از روی اخلاص ساخته شود، پس مسجدی که از روی اخلاص بنا شدهاند بدست ایشان خواهد رسید و امام زمان (عج) آن مساجد را آباد خواهند کرد تا مردم از آن مساجد برای عبادت خدا و رسیدگی به امور دینی و دنیایی استفاده خواهند کرد.

ارتباط مسجد با حکومت اسلامی

مسجد به عنوان یک نهاد سیاسی پر تحرک در جامعه اسلامی مطرح است، در شروع حکومت سیاسی دین اسلام و ابقاء آن حکومت اسلامی مسجد نقش مهمی ایفا کرده است مایههای سیاسی با مساجد آمیخته است. آن انسان که احکام و مقررات دینی با آمیزههای سیاسی همراه با همزاد است، مراکز اداره حکومت اسلامی در زمان حضور پیامبر (ص) در مدینه، مسجد می­باشد و از مسجد حکومت تازه تأسیس اداره میشود، در این راستا سیره اهل بیت را مطالعه کرده و ارتباط مسجد با حکومت را می­آوریم.
الف) شروع حکومت اسلامی و اداره آن از مسجد:
وقتی سیره و زندگی پیامبر اسلام را بررسی میکنیم، در زمان سالهای آغازین مبعث پیامبر از مسجدالحرام به عنوان یک سنگر تبلیغی و ارتباطی در راستای پیشبرد رسالت خویش استفاده میکرد، با اینکه قریش و کفار برای ایشان سخت میگرفتند، اما هر وقت فرصت مییافتند در مسجدالحرام مذاکراتی را با برخی از هیئتها انجام میدادند[۱۴]. بعد از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه و با ورود ایشان به مدینه بی درنگ مسجدالنبی بنا گشت و قلب فعالیتهای تبلیغی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی مسلمانان شد، این نهاد مقدس در حقیقت برای حیات سیاسی و اجتماعی و پیدایش تشکل سالمی در جامعه آنروز همچون قلبی تپنده بود، قضاوت و رسیدگی به دعاوی توسط پیامبر اسلام در مسجد صورت میگرفت، مذاکرات و گفتگوهای سیاسی حضرت با افراد و هیئتهای اعزامی از قبائل و طوایف گوناگون در مسجد انجام میگرفت و پیمان بیعت با تازه مسلمانان در مسجد منعقد می­گشت[۱۵]. این برنامه در صدر اسلام موجب شد تا مسجد به عنوان مظهر اقتدار سیاسی حکومت اسلامی مطرح شود به گونهای که میتوان از مسجد به عنوان مهمترین نهاد حکومتی پیامبر (ص) یاد کرد.
ب) مسجد مرکز فعالیتهای حضرت علی (ع):
پس از رحلت رسول خدا (ص) با اینکه حضرت علی (ع) را نگذاشتند در صحنه جامعه، دین را هدایت کند اما با این حال شواهد تاریخی نشان میدهد که آن حضرت در دوران بیست و پنج ساله سکوت و برکناری از خلافت ظاهری برای بجای آوردن نماز در مسجد حضور مییافتند و در موارد لازم به پرسشهای علمی مسلمانان پاسخ میگفتند. از عمر بن خطاب نقل شده که در زمان خلافت خویش گفته است: «لا یفتین احد فی المسجد و علن حاضر» این سخن و گفتار دیگر از خود حضرت امیرالمؤمنین (ع) نشان میدهد، که ایشان در دوران حکومت خلفاء ستمگر مسجد را خالی نکرده و پیوسته برای پاسخگویی به مشکلات قضایی در مسجد حضور مییافتهاند. پس از آنکه حضرت علی (ع) خلافت ظاهری را بر دست گرفت، در آغاز از مردم در مسجد بیعت گرفت، وقتی مردم برای بیعت به خانه حضرت هجوم آورده بودند، ایشان به آنها فرمودند: «اکنون که این کار قرار است انجام گیرد باید در مسجد و پیش مردم باشد زیرا بیعت با من نباید مخفیانه انجام شود[۱۶]». مردم سخن حضرت را پذیرفتند و همه با هم به مسجد رفتند و با حضرت در مسجد بیعت کردند[۱۷]. حضرت علی (ع) در مدینه و پس از آن در کوفه در سطح وسیعتری از مسجد به عنوان مرکز تبلیغ معارف اسلامی و روشنگری مردم بهره میبردند، حتی کارهای قضاوت و امور جنگ و بعضی امور حکومتی را در مسجد انجام میدادند، آن حضرت بارها در مسجد مدینه و کوفه و گاه نیز در مسجد بصره به وعظ و سخنرانی پرداختند. بسیاری از خطبههای آن حضرت که اینکه در دسترس ما قرار دارد، در مسجد کوفه یا مسجدالنبی ایراد شده است[۱۸].
ج) مسجد و ظهور امام زمان (عج):
چنانچه دیدیم شروع و ادامه حکومت اسلامی در زمان رسول خدا از مسجد بوده و همچنین وصی بر حقش حضرت علی (ع) در مسجد حکومت را تشکیل داد و اداره حکومت هم از مسجد بوده، در این راستا معلوم است که شروع حکومت جهانی حضرت مهدی (عج) از مسجد خواهد بود. «بعضی روایات مؤید آن است که حضرت حجه (عج) در آغاز کار با اندکی از یاران ظهور میکند و از مسجدالحرام ظهورش شروع میشود[۱۹]». در این زمینه از امام باقر (ع) منقول است که فرمودند: «همانا قائم ما از راه کوه ذی طوبی با ۳۱۳ مرد به عدد رزمندگان جنگ بدر میآید تا اینکه به حجر الاسود تکیه داده و پرچم پیامبر (ص) را میافرازد[۲۰]». بنابراین روایت شروع نهضت جهانی حضرت مهدی (عج) از مسجدالحرام است. و از آنجا به دنیا پیام خواهد داد، و ندای ملکوتی انا المهدی را به گوش جهانیان خواهد رساند. و برای فتح جهان از مسجد شروع خواهد کرد.
د) مسجد و اداره حکومت امام زمان (عج):
آنچه از روایات به دست میآید حضرت مهدی (عج) اداره حکومت را از طریق مسجد کوفه ادامه خواهد داد، و مرکز حکومت خود را مسجد کوفه قرار خواهد داد، و آن مسجد را آباد کرده و مثل جدش علی بن ابیطالب (ع) بر مردم از مسجد کوفه حکومت عادلانه خود را شروع خواهد کرد. آنچه از روایات بدست میآید بعد از ورود به عراق، امام زمان (عج) به کوفه و نجف و کربلا وارد شده و انتخاب کوفه به عنوان پایتخت و پایگاه خود و ساختن مسجد جمعه جهانی در نزدیکی کوفه که طبق روایات دارای هزار در میباشد اقدام خواهد کرد[۲۱]. از امام صادق (ع) منقول است که فرمودند: «زمانیکه قائم ما قیام نماید زمین به نور الهی روشن و درخشان میگردد، به گونهای که مردم از پرتو خورشید بینیاز میشود و عمر مردان در زمان حکومت او چنان طولانی میشود که برای هر مرد هزار فرزند متولد شود، که در آنها دختر نباشد، وی در نجف مسجدی میسازد. که دارای هزار در است و خانههای کوفه به نهر کربلا و به حیره متصل گردد تا جائی که اگر کسی در روز جمعه در حالیکه بر آستری چابک و لاغر سوار و آهنگ آن دیار نماید، تا نماز جمعه را درک کند موفق نمیشود[۲۲]». اینکه در نجف مسجدی بسازد که دارای هزار در است، نشانه عظمت و آبادی مسجد کوفه را میرساند و هجوم مردم و سرعت سبقت گرفتن مردم برای رفتن به نماز جمعه پشت امام را فرازهای دیگر روایت می­رساند که انسانها هر چقدر سریع بروند تا خود رابه نماز جمعه برساند، میبیند که از آنها هم افرادی جلوتر آمدهاند و مسجد را پر کردهاند و ممکن است ذکر هزار در کنار هم از وسعت و گستردگی مسجد باشد و از این مرکز دنیای جهان تشیع را رهبری خواهد کرد[۲۳]. و همچنین کوفه آن قدر گسترش مییابد تا به کربلا و حدود آبهای کربلا خواهد رسید و کربلا هم مرکز رفت و آمد مؤمنان خواهد شد و تمامی مساجد دیگر دنیا را آباد و محل اداره حکومت قرار خواهد داد.
ه) مساجد و حکومت امام زمان (عج):
از حرکت امام زمان (عج) معلوم است که در محل اداره حکومت به سیره پیامبر (ص) و جدش علی بن ابی طالب (ع) عمل خواهد کرد. هرجا مسجدی است آباد و مرکز اداره حکومت آن محل قرار خواهد داد. بنا به گفته بعضی روایات ظاهرمیشود که امام زمان (عج) بعد از کوفه به طرف قدس حرکت خواهد کرد، پس از فتح قدس و شکست دادن یهود، مسجد بیت المقدس را از نو خواهد ساخت. روایتی که درباره بنای قدس توسط امام مهدی (عج) آمده که از معصومین (ع) است میفرماید: «خلیفهای از بنی هاشم فرود میآید که زمین را از عدل و داد پر میکند و عبارت بیت المقدس را بگونهای میسازد که همانندش ساخته نشده باشد[۲۴]». اینکه زمین را از عدل و داد پر میکند این برای همه روشن است که تمامی ظالمین مخصوصاً یهودیهای هیونیزم که غده سرطانی ظلم و ناعدالتی در جهان هستند بدست توانای قدرتمند امام زمان (عج) از بین خواهند رفت. و جهان آرامش را توأم با عدالت خواهد دید و اینکه در قسمتی از روایت آمده عمارت بیت المقدس را بگونهای میسازد که همانندش ساخته نشده باشد. این مسجد عظیم را احیاء خواهد کرد. و از چنگال دژخیمان نجات خواهد داد و آباد کرد و اداره حکومت را از این مسجد ادامه خواهد داد. و از اینجا معلوم است تمامی مساجد دنیا که مهم هستند آباد خواهد کرد و آنها را برای استفاده مردم چنانچه در عصر رسول خدا (ص) و عصر حضرت علی (ع) بودند آماده خواهد کرد، و امور مردم را از این مکانها رسیدگی خواهد کرد.

مسجد در عصر ظهور

الف) اهل مسجد ایمن از بلاها:
با توجه به انحرافات در دین افکار شیطانی که در آخرالزمان در جوامع اسلامی شیوع پیدا میکند و در اثر تهاجم فرهنگی مردم به فساد و انحرافات کشیده میشوند و موجب نزول بلاها و گرفتاریها و مشکلاتی در جامعه میشود بنا به فرمایش حضرت رسول اکرم (ص) اهل مسجد در امانند. ایشان میفرمایند: «اذا نزلت العاهات و الافات عوفی اهل المسجد[۲۵]» «هنگامی که مشکلات و بلاها (برای اهل زمین) نازل میشود اهل مساجد درامانند». با توجه به این حدیث اهل مسجد از انحرافات در امان هستند و افکار شیطانی در آنها اثر نخواهد کرد. و تهاجم فرهنگی را پاسخ داده و خودشان را نجات خواهند داد. و از فساد و انحرافات در امان خواهند بود. به خاطر همین دچار بلاها و گرفتاریها و مشکلات که در آخرالزمان پیش میآید نخواهند شد.

انواع بلاها:

چون مبارزه با نفس جهاد اکبر است در آخرالزمان مؤمنین باید شب و روز در جهاد اکبر باشند تا از انحرافات و تهاجمات فرهنگی در امان بمانند، این جهاد با رفتن به مسجد انجام میگیرد، انسان با رفتن به مسجد میتواند جهاد اکبر را به نحو احسن انجام دهد. احادیث ما بیان کننده همین موضوع هستند. قال رسول الله (ص): «الغدو و الدواج الی المساجد من الجهاد فی سبیل الله[۲۶]» «شب و روز به سوی مسجد شتافتن از اقسام جهاد کردن در راه خداست». با توجه به این روایت ما دو نوع جهاد داریم، جهاد اصغر و جهاد اکبر، جهاد اصغر همان جنگ با کفار و دشمنان خارجی است، اما جهاد اکبر جهاد و مبارزه با نفس اماره است و چون در آخرالزمان فتنهها از زمین و آسمان میبارد و انواع هجمههای شیطانی برای فریب انسان و انواع خواهشهای نفسانی در جامعه رواج پیدا میکند و هر کس بخواهد از این گرفتاریها در امان بماند، باید جهاد اکبر انجام دهد، بنابر روایت برای این جهاد بهترین جا و وسیله مسجد است که انسان در این زمان با رفتن به مسجد از این هجمهها و فریبهای شیطانی و خواهشهای نفسانی ایمن خواهد ماند.
ب) مسجد و منتظران ظهور:
در اکثر مساجد افراد مؤمن به خدا و با تقوی جمع میشوند چون راه به دست آوردن ایمان را در مسجد مییابند و کسی هم اگر بخواهد با تقوی و متقی باشد باید در مسجد به این مقام برسد. به همین دلیل پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: «ان المومن مجلسه مسجده[۲۷]» «همانا مجلس مؤمن مسجد است» مؤمن با نشستن در مسجد ایمان خود را تقویت میکند تا به حد اعلاء ایمان می­رساند در جای دیگر رسول مکرم اسلام (ص) در مورد شخص متقی میفرمایند: «المسجد بیت کل تقی[۲۸]» «مسجد خانه هر پرهیزگاری است» انسان هر چقدر با مسجد انس گیرد از دنیای فانی دور شده پس به خدا نزدیک میشود. با تقوا میشود، اکثر انسانهای مؤمن و مخلص و با تقوا و پرهیزگار از سربازان مخلص امام زمان هستند که در مسجد پرورش یافتهاند و در دل مسجد به درجه اخلاص رسیدهاند، در صدف مسجد گوهر وجود را حفظ و پرورش دادهاند و به درجه اخلاص رساندهاند که آنها از لشکر مخلص امام زمان (عج) هستند. ایشان در روز جمعه آمادگی خودشان را به نمایش میگذارند، چون روز جمعه مؤمنین او غسل میکنند تا از گناهان ظاهری خود را پاک کنند و آماده عبادت دسته جمعی بزرگی میشوند که به تن خود لباس تقوی کردهاند برای اقامه نماز جمعه در مصلی جمع میشوند و همگی با هم به درگاه خداوند دست توبه و استغفار بلند میکنند و از خدا طلب تعجیل در فرج و ظهور آقا را میکنند، برای اینکه شروع ظهور امام زمان (عج) روز جمعه است و صبح شنبه بنابر روایات صدای ملکوتی امام به گوش همه خواهد رسید، پس این مؤمنین که در نماز جمعه شرکت کرده بودند آمادگی خود را برای لبیک گویی اعلام میکنند چون «نماز جمعه میعادگاه عاشقان است[۲۹]» وعده ظهور حجت خواهد رسید و در روز جمعه مؤمنین عهدی جدید با خدا برای حمایت از دین میبندند. در روایتی امام جعفر صادق (ع) از جدش رسول الله نقل کردهاند که: قال رسول الله (ص): «اف لکل مسلم لا یفرغ نفسه فی کل جمعه لامر دینه فیتعاهده و یسال عن دینه[۳۰]» «اف بر هر مسلمانی که در هر جمعه خود را برای کار دینش فارغ نمی­سازد، تا با آن تجدید عهد کند و درباره آن سؤال نماید» اینکه تجدید عهد کند که در روایت آمده منظور تجدید عهد با خدا که ما در دین تو ثابت قدم و آمادهایم تا به حجت تو لبیک گوییم.

نتیجه:

منتظر ظهور امام زمان (عج) شدن از بهترین عبادتها به حساب میآید. قال رسول الله (ص): «افضل العبادة انتظار الفرج[۳۱]» بهترین عبادتها انتظار فرج است و محل عبادت هم مسجد است پس در مسجد هم باید منتظر امام زمان (عج) بشویم. نوعی عبادت انجام دادهایم و هر کس در عصر ظهور چنین زندگی داشته باشد. مانند کسی است که در راه دین شب و روز جهاد کرده است چون از وجود مقدس امام صادق (ع) روایت شده که فرمودند جدم حضرت علی (ع) فرمودند: «المنتظر لامرنا کالمتشحط بدمه فی سبیل الله[۳۲]» «کسی که در انتظار امر ما باشد مانند کسی است که در راه خدا در خون خود غلتیده است» پس منتظران واقعی کسانی هستند که هر لحظه آماده شهادت در راه دین هستند پس همان مؤمنین و متقین هستند که در مسجد تربیت یافته­اند و خودشان را به این مقام رساندند چون مخلصین و مؤمنین لبیک گوی امام زمان (عج) هستند. لشکر مخلص خدا امام زمان را یاری میکنند. اولین نیروهایی که وجود مقدس امام زمان (عج) را یاری میکنند و به ایشان لبیک میگویند نیروهای مخلص و مؤمنین هستند از روایات چنین بدست میآید که اول مخلصین درگاه الهی به امام لبیک میگویند و بعد از آنها مؤمنین هستند که به امام لبیک گویند. روایت است از وجود مقدس امام صادق (ع) که فرمودند: بعد از اینکه در بین رکن و مقام میایستد و به آواز بلند صدا میزند، ای جماعت نقبا وای خاصان و آنانکه خداوند شما را پیش از ظهور برای من ذخیره کرده است از صمیم دل و اطاعت کامل نزد من آیید». صدای مبارک آن حضرت در شرق و غرب عالم به آنها میرسد، بعضی از آنها در محراب به عبادت مشغول و بعضی در رختخواب خود میباشند، به همین یک صدا همه آواز مبارک او را میشنوند و دعوتش را اجابت کرده رو به مکه میآورند، زمانی بس اندک بقدر به هم زدن چشم همه آنان پیش او در بین رکن و مقام حاضر شوند.... نوری از آن نور که از مکه میتابد، به خانههای مؤمنان تابش نماید، دلهای آنان به تابش آن نور خرسند میشود اما شب متوجه ظهور نمیشوند اما صبح که شد خودشان در حالیکه پیش روی او ایستادهاند میبینند[۳۳]. اولاً نیروهای مخلص که از مسجد و تربیت یافتگان مسجد هستند و مؤمنین هم که از افراد منظم مسجدی هستند به آن وقت از سایه عبادت رسیدهاند و روایت گویای آن استکه انسانهای اهل مسجد مؤمن به خدای متعال میباشند. در حدیث دیگر از رسول خدا (ص) آمده: «هنگامیکه دیدید مردی بر رفت و آمد به مسجد مداومت میکند وی را مؤمن بدانید، خدای متعال میفرماید: تنها آنان که ایمان به خداوند دارند مساجد خدا را آباد میکنند[۳۴]. پس سعی کنیم در این عصر از مساجد بهرهبرداری خوبی کنیم و برنامههایی که مردم را به طرف خدا و دین خدا هدایت کند برنامهریزی کنیم تا بتوانیم در زمینه سازی ظهور از مسجد بهترین استفاده را بکنیم.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنابع:

الحکم الزاهره، صابری یزدی علی رضا، مترجم: محمد رضا انصاری، چاپ اول، زمستان ۷۲، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی.
داستانها و حکایتهای مسجد، نیشابوری غلامرضا، چاپ دوم ۱۲۷۷، انتشارات سید جمال الدین اسدآبادی
سیمای مسجد، نوبهار رحیم، چاپ دوم، پاییز ۷۶
نقش مسجد در جامعه اسلامی، محرمی، غلامحسین، چاپ اول ۱۳۷۹، انتشارات یمین
عصر ظهور، کورانی علی، مترجم: عباس جلالی، چاپ دوم زمستان ۶۹، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی
بحارالانوار، مجلس: محمد تقی، انتشارات چاپخانه اسلامی (تهران)
کمال الدین و تمام النعمه، محمد ابن بابویه قمی، دارالکتب الاسلامیه
قصایل و آثار مسجد در احادیث و قرآن، عزیزی عباس، چاپ اول ۷۶، انتشارات

پی نوشت:

[۱] سوره نور، آیه ۳۶
[۲] مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۳۶۳، باب ۳
[۳] همان، ص ۳۶۲
[۴] سوره ص، آیه ۱۸
[۵] سوره توبه، آیه ۱۸
[۶] سوره حج، آیه ۴۰
[۷] محرمی، غلامحسن، نقش مسجد در جامعه اسلامی
[۸] صحیفه نور
[۹] مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۳۶۸
[۱۰] سوره بقره، آیه ۳
[۱۱] بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۸۸
[۱۲] کنز العامال، ج ۷، ص ۶۵۴
[۱۳] کنزالعمال، ج ۷، ص ۶۵۵
[۱۴] سیمای مسجد، ص ۲۱۸
[۱۵] سیمای مسجد، ص ۲۱۸
[۱۶] تاریخ طبرسی، ج ۶، ص ۲۲۳۸
[۱۷] داستانها و حکایتهای مسجد، ص ۱۲۹
[۱۸] سیمای مسجد، ص ۱۴۲
[۱۹] عصر ظهور، علی کورانی، ص ۲۱۵
[۲۰] بحار، ج ۵۲، ص ۳۰۶
[۲۱] عصر ظهور، علی کورانی
[۲۲] بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۲۲۰
[۲۳] کتاب عصر ظهور، علی کورانی، ص ۱۳۱۲
[۲۴] همان منبع، ص ۱۳۴۰
[۲۵] مستدرک الوسائل، ج ۱، ص ۲۲۶
[۲۶] کنزالعاما، ج ۷، ص ۶۴۸
[۲۷] وسائل الشیعه، ج ۳، ص ۵۰۹
[۲۸] شهاب الاخبار، ص ۲۳
[۲۹] حضرت امام خمینی (ره)
[۳۰] کافی، ج ۱، ص ۴، جامع الاحادیث شیعه، ج ۱، ص ۵۹، الحکم الزهره، ص ۲۹۵
[۳۱] کمال الدین و تمام النعمه، ج ۱، ص ۲۷۱
[۳۲] منتخب الاثر، ص ۴۹۶
[۳۳] بحار، ج ۱۳، ص ۱۹۰
[۳۴] مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۳۶۲، باب ۳، روایت ۱۸

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: پایگاه اطلاع رسانی تبیان زنجان


مسجد در آينه روايات(1)
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:6 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
مسجد در آينه روايات


1. قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : اَلمَساجِدُ سُوقٌ مِنْ اَسْواقِ الآخِرَةِ، قِراها اَلْمَغْفِرَةُ وَ تُحْفَتُها الْجَنَّةُ. « بحارالانوار، ج84، ص4»
پيامبراكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: مساجد بازاري از بازارهاي آخرت است كه در آن بر سفره آمرزش مي‌نشينند، و با هديه‌ بهشتي بدرقه مي‌شوند.

2. قال الحسن ـ عليه السلام ـ : اَهْلُ الْمَسْجِدِ زُوّارُ اللهِ وَ حقٌ عَلَي الْمَزُورِ اَلتُّحفَةُ لِزائِرِهِ. « كلمة الامام الحسن، ص41 ـ الحكم الزاهره. ص150»
امام حسن ـ عليه السلام ـ فرمود: اهل مسجد زائر خدا هستند و بر صاحب خانه است كه به زائرانش هديه‌اي بدهد.

3. قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : مَنْ كانَ الْقُرآنُ حَديثَهُ وَ الْمَسْجِدُ بَيْتَهُ بَنَي اللهُ لَهُ بَيتاً في الْجَنَّةِ. « وسائل الشيعة، ج3، ص481»
پيامبراكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌فرمايد: هركس كه كلامش قرآن و خانه‌اش مسجد باشد، خداوند منزلي در بهشت براي او بنا مي‌كند.

4. قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : كُونُوا فِي الدُّنْيا اَضْيافاً وَاتَّخِذُوا الْمَساجِدُ بُيُوتاً وِ عَوِّدُوا قُلُوبَكُمُ الرِّقَّةَ. « بحارالانوار، ج 83، ص 351 »
رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: در دنيا ميهمان باشيد و مساجد را خانه خود قرار دهيد و دل¬هايتان را به نرمي و ملايمت عادت دهيد.

5. قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : اَلْمَساجِدُ مِجالِسُ الْاَنْبِياء. « مستدرك‌الوسائل، ج 3، ص 363 »
پيامبراكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌فرمايد: مساجد، مجالس پيامبران است.

6. قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : اِنَّ الْمَساجِدَ بُيُوتُ الْمُتَّقيِن، وَ مَنْ كانَتِ الْمَساجِدُ بُيُوتَهُ فَقَدْ خَتَمَ اللهُ لَهُ بِالرَّوحِ وَالرَّحْمَةِ وَالْجَوازِ عَلَي الصّراطِ اِلَي الْجَنَّةِ. « مستدرك‌الوسائل، ج 7، ص 659»
رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌فرمايد: مساجد، خانه پارسايان است و هركس خانه‌اش مسجد باشد، خداوند كار او را با رحمت و شادي قرار داده، و اجازه عبور از صراط به سوي بهشت را به او خواهد داد.

7. قال الصّادِقُ ـ عليه السلام ـ : مَنْ بَني مَسْجِداً، بَنَي اللهُ لَهُ بَيْتاً فيِ الْجَنَّةِ. « وسائل الشيعة، ج 3، ص 485 ـ كنزالاعمال، ج 7، ص 649 »
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: هركس مسجدي بسازد، خداوند خانه‌اي در بهشت بهشت براي او مي‌سازد.

8. قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ: بَشِّرِ الْمَشَائينَ اِلَي الْمَساجِدِ في ظُلَمِ اللَّيْلِ، بِنُورٍ ساطِعٍ يَوْمَ الْقِيامَةِ. «مستدرك‌الوسائل، ج 3، ص 363»
پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌فرمايد: آنان كه در ظلمت شب به‌سوي مساجد مي‌روند، مژده باد به نوري كه (از چهره‌شان) در روز قيامت مي‌درخشد.

9. قال الصّادِقُ ـ عليه السلام ـ : مَنْ مَشي اِلَي الْمَسْجِدِ، لَمْ يَضَعْ رِجْلَهُ عَلي رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ اِلاّ سَبَّحَتْ لَهُ الْاَرْضُ. « من لايحضره الفقيه، ص 167 ـ بحارالانوار، ج 84، ص 13»
امام صادق ـ عليه السلام ـ مي‌فرمايد: هركس به‌طرف مسجد برود، پايش را بر هيچ تر و خشكي نمي‌گذارد، مگر اينكه زمين براي او تسبيح مي‌گويد.

10. قال الصّادِقُ ـ عليه السلام ـ : اِذا دَخَلْتَ الْمَسْجِدَ فَاحْمِدِ اللهَ وَاثْنِ عَلَيْهِ وَ صَلِّ عَلَي النَّبِيِّ ـ صلي الله عليه و آله ـ « وسائل الشيعة، ج 3، ص 516 »
امام صادق ـ عليه السلام ـ مي‌فرمايد: هرگاه داخل مسجد شدي، حمد و سپاس خداي را بگو و بر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ صلوات بفرست.

11. قال عليّ ـ عليه السلام ـ : مَنْ اَرَادَ دُخُولَ الْمَسْجِدِ فَلْيَدَخُلْ عَلي سُكُونٍ وَ وَقارٍ فَاِنَّ الْمَساجِدَ بُيُوتُ اللهِ وَ اَحَبُّ الْبِقاع اِلَيْه. «من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 170»
امام علي ـ عليه السلام ـ فرمود: هركس مي‌خواهد به مسجد داخل گردد، با آرامش و با طمأنينه وارد شود، چون مساجد خانه‌هاي خدا و محبوب‌ترين محل‌ها در نظر اوست.

12. قال الباقرـ عليه السلام ـ : اَلْفَضْلُ في دُخُولِ المَسْجِدِ، اَنْ تَبْدَأ بِرِجْلِكَ الْيُمْني اِذا دَخَلْتَ وَ بِالْيُسْري اِذا خَرجْتَ. «وسائل الشيعة، ج3، ص517»
امام باقر ـ عليه السلام ـ فرمودند: بهتر آن است كه هنگام ورود به مسجد ابتدا پاي راست را بگذاري، و هنگام خروج ابتدا پاي چپ.

13. قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : شَرُّ بِقاعِ الْاَرضِ اَلْاَسْواقُ وَ خَيْرُ الْبِقاعِ اَلْمَساجِدُ وَ اَحْبَّهُمْ اِلَي اللهِ اَوَّلُهُمْ دُخُولاً و آخِرُهُمْ خُروجاً مِنْها. « وسائل الشيعة، ج3، ص553»
پيامبراكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌فرمايد: بدترين جاهاي زمين بازار و بهترين مكان‌هاي آن، مساجد است و محبوب‌ترين افراد نزد خداوند كسي است كه پيشتر از همه به مسجد وارد شود و ديرتر از همه از مسجد خارج شود.

14. قالت فاطمة الكبري ابنة رسول الله: اِنَّ النَّبِيِّ ـ صلي الله عليه و آله ـ كانَ اِذا دَخَلَ الْمَسْجِدَ يَقولُ: (بِسْمِ اللهِ اللهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فَاغْفِرْ ذُنُوبي وَ افْتَحْ اَبْوابَ رَحْمَتِكَ). « بحارالانوار، ج84، ص23»
حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ مي‌فرمايد: هنگامي كه پيامبراكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ وارد مسجد مي‌شد، مي‌گفت: «به نام خدا، درود خدا بر محمد و آل محمد ، خدايا مرا بيامرز و گناهانم را ببخشا و درهاي رحمتت را برويم بگشا.»

15. قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : لا تَدْخُلِ الْمَساجِدَ اِلّا بِالطَّهارَةِ. « مستدرك‌الوسائل، ج3، ص388»
پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌فرمايد: داخل مساجد مشو مگر با وضو.

16. قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : مَنْ اَتَي الْمَسْجِدَ لِشَئٍ فَهُوَ حظُّهُ. « سنن ابي داود، ج1، ص128»
پيامبراكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: هر كس به هرجهت كه به مسجد آيد بهره‌اش همان است.

17. قال الصّادِقُ ـ عليه السلام ـ : مَنْ اَقامَ في مَسْجِدٍ بَعْدَ صَلاتِهِ انْتِظاراً لِلصَّلاةِ، فَهُوَ ضَيْفُ اللهِ و حَقٌّ عَلَي اللهِ اَنْ يُكْرِمَ ضَيْفَهُ. «بحارالانوار، ج84، ص3»
امام صادق ـ عليه السلام ـ مي‌فرمايد: هركس در مسجد پس از نمازش در انتظار نماز ديگر بماند، ميهمان خداست و برخداست كه ميهمانش را گرامي دارد.

18. قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : لا تَجْعَلُوا الْمَساجِدَ طُرُقاً حتَّي تُصَلُّوا فِيها رَكْعَتَينِ. « وسائل الشيعة، ج3، ص553»
پيامبراكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌فرمايد: مساجد را گذرگاه قرار ندهيد، مگر آن كه هنگام عبور دو ركعت نماز بخوانيد.

19. قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : مَنْ سَمِعَ النِّداءَ فِي الْمَسْجِدِ فَخَرَجَ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ فَهُوَ مَنافِقٌ اِلّا اَنْ يُريدَ الرُّجُوعَ إلَيْهِ. « وسائل الشيعة، ج3، ص513»
پيامبراكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: هر كس در مسجد نداي نماز را بشنود و بدون علت خارج شود، منافق است مگر اين كه قصد برگشت (و خواندن نماز را) داشته باشد.

20. قال عَليٌّ ـ عليه السلام ـ :... لَيَحْضُرَنَّ مَعَنَا صَلاتَنا جَماعَةً أوْ لَتَحَوَّلِنَّ عَنّا وَ لايُجاورُنا وَلانُجاورُهُم. « وسائل الشيعة، ج3، ص479»
امام علي ـ عليه السلام ـ در جواب عده‌اي كه به حضرت گفتند: عده‌اي از همسايگان مسجد در نماز جماعت حاضر نمي‌شوند، فرمود: بايد در نماز جماعت ما حضور يابند، يا اين كه از ما دوري گزينند و همسايه ما نشوند و ما هم همسايه آن‌ها نشويم.

21.قال النَّبي ـ صلي الله عليه و آله ـ : لا صَلاةَ لِجارِ الْمَسْجِدِ اِلّا فِي الْمَسْجِدِ. « وسائل الشيعة، ج3، ص478 ـ كنز الاعمال، ج7، ص650»
پيامبراكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌فرمايد: براي همسايه مسجد نماز نيست، مگر اين كه در مسجد نماز بخواند.

22. قال عَليٌّ ـ عليه السلام ـ : حَريمُ الْمَسْجِدِ اَرْبَعُونَ ذِراعاً، وَالْجَوارُ اَرْبَعُونَ داراً مِنْ اَرْبَعَةِ جَوانِبِها. « وسائل الشيعة، ج3، ص484 ـ بحارالانوار، ج84، ص3»
امام علي ـ عليه السلام ـ فرمود: حريم مسجد، چهل ذرع و همسايه آن، چهل خانه از چهار طرف است.

23. قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : يا اَباذَرَ اِنَّ اللهَ تَعالي يُعْطيكَ ما دُمْتَ جالِساً فِي الْمَسْجِدِ بِكُلِّ نَفَسٍ تَنَفَّسَ فيه دَرَجَةً فِي الْجَنَّةِ. « بحارالانوار، ج83، ص370»
پيامبراكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌فرمايد: اي ابوذر! تا زماني كه در مسجد نشسته‌اي خداوند براي هر نفسي كه مي‌كشي، درجه‌اي از بهشت برايت پاداش مي‌دهد.

24. قال عَليٌّ ـ عليه السلام ـ : مِنَ السُّنَّةِ اِذا جَلَسْتَ فِي الْمَسْجِدِ اَنْ تَسْتَقْبِلَ الْقِبْلَةَ. « بحارالانوار، ج83، ص380»
امام علي ـ عليه السلام ـ مي‌فرمايد: در مسجد نشستن رو به قبله از سنّت و مستحب است.

25. قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : اِذا اسْتَأذَنَتْ اِمْرَءَة‍ُ اَحَدِكُمْ اِلَي الْمَسْجِدِ فَلا يَمْنَعْها. « سنن نسائي، ج2، ص42»
پيامبراكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌فرمايد: وقتي زنتان اجازه رفتن به مسجد خواست، مانع نشويد.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:راسخون


جايگاه مسجد در اسلام(1)
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
 جايگاه مسجد در اسلام


واژه مسجد در قرآن

واژه‎ي مسجد، جمعاً 28 بار در قرآن كريم ذكر شده كه در 22 مورد به صورت مفرد[1] و در 6 مورد ديگر، به صورت جمع آمده است.[2]
در اين آيات، به اهميت و جايگاه رفيع مسجد در اسلام، پاره اي از احكام مسجد و مسجد الحرام و احكام خاص آن، مسجد الاقصي و مسجد اصحاب كهف، اشاراتي شده است. البته، آيه‌هاي ديگر نيز در قرآن درباره‎ي مسجد و اهميت آن آمده است كه هر چند لفظ مسجد در آنها نيامده است، ولي بنابر مفهوم اين آيات و گفته‎ي تمامي مفسران، مي‌توان در مورد مساجد، اين آيات را نيز ذكر كرد. از آنجا كه در اين كتاب بر آن نيستيم تا به تفسير و تبيين تمامي اين آيات بپردازيم، تنها به ذكر آياتي كه بيانگر ابعاد گوناگون مسجد در جامعه اسلامي است، بسنده مي‌كنيم.

نخستين خانه‎ي توحيد

(انّ اوّل بيت وضع للنّاس للّذي ببكّة مباركا و هدي للعالمين).
«همانا نخستين خانه اي كه براي عمومي مردم قرار داده شد، همان است كه در مكه قرار دارد، و مايه‎ي بركت و هدايت جهانيان است».
«به خاطر بياوريد هنگامي كه ما خانه‎ي كعبه را مركز امن و امان براي مردم قرار داديم، و (فرمان داديم كه)از مقام ابراهيم، محلي براي نماز خود انتخاب كنيد و ما به ابراهيم و اسماعيل ـ عليهما السلام ـ امر كرديم كه خانه‎ي مرا براي طواف كنندگان و مجاوران و سجده كنندگان پاك و پاكيزه كنيد».[3]
همان گونه كه از اين دو آيه‎ي شريفه بر مي‌آيد، خانه‎ي كعبه در مكه نخستين خانه‎ي توحيد و يكتا پرستي و اولين جايگاه و مركزي است كه براي پرستش خداي يگانه ساخته شده است.
در اينكه آيا اين خانه از زمان حضرت آدم ـ عليه السلام ـ بر پا شده يا حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ آن را بنيان كرده، ميان مفسران اختلاف است. بعضي بر آنند كه بنيانگذار اين خانه از ابتدا، حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ بوده و در زمان آدم ـ عليه السلام ـ اين خانه اصلاً وجود نداشته است.[4]
برخي ديگر بر اين عقيده‌اند كه خانه‎ي كعبه نخست به دست آدم ـ عليه السلام ـ ساخته شد و بر اثر مرور زمان از بين رفت، لكن حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ آن را تجديد بنا كرد.[5]
با شواهدي كه از آيات مختلف قرآن و روايات در اين زمينه موجود است، نظريه‎ي دوّم تأييد مي‌شود. در قرآن به نقل از ابراهيم ـ عليه السلام ـ آمده است:
(ربّنا انّي أسكنت من ذرّيّتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرّم...).[6]
«پروردگارا بعضي از فرزندانم را در سرزمين خشك و سوزاني، در كنار خانه‎ي محترمت سكني دادم».
از اين آيه‎ي شريفه چنين بر مي‌آيد كه اثري از خانه كعبه در هنگام ورود ابراهيم ـ عليه السلام ـ با فرزندش اسماعيل ـ عليه السلام ـ و همسرش هاجر، در سرزمين مكه وجود داشته است.
همچنين در آيه‎ي ديگري آمده است:
(و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل).[7]
«و هنگامي كه ابراهيم و اسماعيل پايه‌هاي خانه را بر افراشتند».
بايد توجه داشت تعبير بالا بردن قواعد (پايه ها) در اين آيه، اشارتي است به اينكه شالوده‎ي خانه‎ي كعبه، پيش از ابراهيم ـ عليه السلام ـ وجود داشته و ابراهيم و فرزندش، آن پايه‌ها را بالا برده اند. امام علي ـ عليه السلام ـ در اين مورد مي‌فرمايند:
«الا ترون انّ اللّه سبحانه اختبر الاوّلين، من لدن آدم صلوت اللّه عليه الي الآخرين من هذا العالم باحجار... فجعلها بيته الحرام ثمّ امر آدم ـ عليه السلام ـ و ولده ان يثنوا أعطائهم نحوه».[8]
«آيا نمي‌بينيد كه خداوند سبحان، مردم جهان را از زمان آدم ـ عليه السلام ـ تا امروز به وسيله‎ي قطعات سنگي... امتحان كرده و اين سنگ‌ها روي هم چيده را خانه‎ي محترم خود قرار داده است; سپس، به آدم و فرزندانش فرمان داد كه به گرد آن طواف كنند».
بنابراين، خانه‎ي كعبه را نخست حضرت آدم ـ عليه السلام ـ بنا نهاد و سپس بر اثر مرور زمان فرو ريخت و بعد به دست ابراهيم ـ عليه السلام ـ تجديد بنا شد. در هر صورت نكته‎ي مهمي كه از اين دو آيه‎ي مورد بحث، به خوبي بر مي‌آيد و آيات ديگر و روايات نيز آن را تأييد مي‌كند، اين است كه مسجد نخستين مركز و پايگاهي است كه به منظور عبادت و پرستش خداي يگانه در زمين نهاده شد و پيش از آن، عبادتگاه ديگري كه كانون عبادت و نيايش موحدان و خدا پرستان باشد، وجود نداشته است، از ابوذر روايت شده است كه از رسول اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلّم راجع به نخستين مسجدي كه در زمين بنياد شده، سؤال كرد. حضرت صلي اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند:
مسجد الحرام و پس از آن مسجد الاقصي بنا نهاد شده است».[9]
از امير المؤمنان علي ـ عليه السلام ـ روايتي نقل شده است كه مردي از آن حضرت پرسيد: «آيا خانه‎ي كعبه، اول خانه اي است كه در زمين ساخته شده است؟».
امام ـ عليه السلام ـ فرمود:
«خير، پيش از آن هم خانه‌هايي بود، لكن خانه‎ي كعبه نخستين خانه‎ي مباركي است كه براي پرستش و عبادت مردمان درست بنا شده است».[10]

پرستش هدف مسجد

(و أنّ المساجد للّه فلا تدعوا مع اللّه أحدا).[11]
«مساجد از آن خداست، پس بايد احدي جز او را نخوانيد».
در اين آيه شريفه، مراد از دعا، عبادت و پرستش است، زيرا در جاي ديگر دعا به معناي عبادت آمده است:
(و قال ربّكم ادعوني أستجب لكم انّ الّذين يستكبرون عن عبادتي سيد خلون جهنّم داخرين).[12]
«پروردگارتان گفت مرا بخوانيد تا دعايتان را مستجاب نكنم، كساني كه از عبادت من سر كشي كنند بزودي با كمال خواري داخل جهنّم خواهند شد».
در اينكه منظور از كلمه‎ي مساجد در اين آيه چيست، ميان مفسران اختلاف است، برخي بر آنند كه منظور از مساجد تمام مكان‌هايي است كه در آنجا براي خدا سجده مي‌شود و از مصاديق آن، «مسجد الحرام» و ساير مساجد است.[13]
برخي مساجد را اعضاي هفتگانه‎ي سجده دانسته اند. اين گروه در تأييد ادعاي خود، روايتي از امام محمد تقي ـ عليه السلام ـ نقل مي‌كنند كه مراد از مسجد، عضوهاي هفتگانه بدن آدمي است كه در هنگام سجده بايد روي زمين قرار گيرد.[14] «مبيدي» نيز گفته است:
«مراد از مساجد، مكان‌هايي است كه براي نماز و ذكر خدا بنا شده است و از «قتاده» در تفسير اين آيه روايت كرده است كه: يهوديان و مسيحيان هنگامي كه وارد معابد خود مي‌شدند، به خداوند شرك مي ورزيدند. از اين رو خداوند به مؤمنان فرمود: «هنگامي كه وارد مساجد مي‌شويد خدا را با خلوص نيت بخوانيد».[15]
از مجموع آراي مفسران در اين زمينه چنين استفاده مي‌شود كه مراد از مساجد، همان مكان‌هايي است كه براي عبادت خداوند بنا شده است و از مصاديق آن، «مسجد الحرام» و ديگر مساجد است. تفسيري كه مساجد را عضوهاي هفتگانه‎ي سجده دانسته، ممكن است از قبيل توسعه در مفهوم آيه باشد كه اين معنا نيز در اين آيه منظوره شده است. نكته‎ي جالب توجه اينكه، خداوند به جهت اهميت و فضيلت مساجد بر ديگر مكان ها، مسجد را به خود منسوب كرده و متعلق به خود دانسته است تا مزيت آن بر ديگر مكان‌ها روشن شود. اختصاص مساجد به خداوند كه منزه از صفات حسّي است، جنبه‎ي سمبليك دارد و اشارتي است بر اينكه مساجد مورد توجه خاص ذات اقدس اوست، بنابراين، در مساجد جز كار خدايي نبايد كار ديگري صورت پذيرد و جز مصالح مسلمانان، امر ديگري نبايد مطرح شود; با اين توضيح در تأسيس مساجد هم نمي‌توان نيتي به جز خدا، و هدفي غير از اعتلاي كلمه‎ي توحيد داشت.

تقوا، اساس مسجد

«(منافقان) كساني (هستند) كه مسجدي ساختند به قصد زيان رساندن بر پيامبر و مؤمنان و تقويت كفر و ايجاد جدايي ميان مؤمنان و كمين گاه براي كساني كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بودند. آنان سوگند ياد مي‌كنند كه نظري جز نيكي نداشته ايم، اما خداوند گواهي مي‌دهد كه آنان دروغ مي‌گويند، هرگز در آن به نماز نايست، آن مسجدي كه از روز نخست بر اساس تقوا بنا شده شايسته تر است كه در آن به نماز قيام كني; چه، در اين مسجد، مرداني هستند كه دوست دارند پاك و منزه باشند و خداوند پاكيزگان را دوست دارد».[16]
اين آيات در شأن گروهي از منافقان است كه با توطئه‌هاي «ابو عامر» مسيحي و براي تحقق بخشيدن به اهداف شوم و نقشه‌هاي شيطاني خود، به ساختن مسجدي در مدينه اقدام كردند كه بعداً به نام «مسجد ضرار» معروف شد; ماجرا از اين قرار است كه به هنگام ظهور قدرتمند اسلام در مدينه، «ابو عامر» به شدت ناراحت شد، وي براي مبارزه با اسلام با منافقان «اوس» و «خزرج» همكاري صميمانه اي آغاز كرد. پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلّم هنگامي كه از نقشه‌ها و اهداف وي آگاه شد، در صدد تعقيب وي بر آمد، «ابو عامر» از مدينه گريخت و به مكه آمد و از آنجا به طائف و سر انجام به شام رفت و در آنجا رهبري منافقان مدينه را بر عهده گرفت او در نامه اي به منافقان مدينه نوشت كه لشكري از سپاهيان روم به كمكشان خواهد آمد تا محمد صلي اللّه عليه و آله و سلّم و يارانش را از مدينه خارج سازند.
همچنين از آنان خواست براي خود مسجدي نزديك مسجد قبا بسازند و در موقع نماز، آنجا گرد آيند و زير نقاب مسجد، برنامه‌هاي خود را عملي كنند.
هنگامي كه پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلّم عازم غزوه‎ي «تبوك» بود، گروهي از اين منافقان به نزد آن حضرت آمدند و به بهانه‎ي اين كه افراد ناتوان و بيمار و پير مردان از كار افتاده نمي‌توانند در شب‌هاي باراني و سرد زمستاني به مسجد قبا بيايند، از پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم خواستند تا اجازه دهد كه مسجدي در ميان قبيله‎ي خود (بني سالم) بسازند; پيامبرـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود:
«اكنون آماده نبردم و اگر به خواست خداوند متعال باز گشتم، پيش شما خواهم آمد و با شما در آن نماز خواهم گذارد».

پی نوشت ها:

[1]. سوره‎ي بقره آيات 145، 150،151،191، 196، 217، مائده / 2; اعراف / 29 و 31، انفال / 34; توبه / 7; اسراء 1; كهف / 21; عنكبوت / 7; فتح / 25 و 27; حج / 25.
[2]. سوره‎ي بقره / 14 و 187; توبه / 17 و 18; حج / 40; جن / 18.
[3]. بقره/125.
[4]. رازي، ابو الفتوح: تفسير، لقيم و حواشي مهدي الهي قمشه اي، انتشارات علمي، تهران 1325، ج 1، ص 311.
[5]. همان.
[6]. ابراهيم / 37.
[7]. بقره / 127.
[8]. نهج البلاغه: خطبه قاصحه، ص 293.
[9]. طبرسي، الفضل، مجمع البيان في تفسير القرآن، انتشارات اسلاميه تهران، 1390 هـ . ق، ص 204.
[10]. طباطبائي، سيد محمد حسين: الميزان في تفسير القرآن، ترجمه ناصر مكارم شيرازي، نشر فرهنگي رجاء، تهران ج 3، ص 582.
[11]. جن / 18.
[12]. غافر / 60.
[13]. الميزان، ج 20، ص 206.
[14]. همان.
[15]. مبيدي، رشيد الّدين، كشف الاسرار و عدّة الابرار، به انضمام علي اصغر حكمت، تهران، 1339، ج 1، ص 256.
[16] . سوره‎ي توبه،107ـ 108.


http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:راسخون


همجنس گرايي، علل و درمان
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:31 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
همجنس گرايي، علل و درمان


نياز به محبت ورزيدن به ديگران و مورد محبت ديگران واقع شدن دقيقا يک نياز عاطفي است. اين نياز در طي مراحل مختلف رشد و در مراحل گوناگون زندگي شکل هاي مختلفي پيدا مي کند و در هر دوره اي به گونه اي متناسب با آن زمان بايد ارضا شود. در دوره نوزادي از طريق والدين به خصوص مادر با بوسيدن نوزاد، در آغوش گرفتن او و نگاه هاي محبت آميز مادر به او و با چسباندن او به خود نياز کودک ارضا مي شود. در اين دوره تأمين نيازهاي عاطفي کودک به اندازه نيازهاي فيزيولوژيکي مانند آب و غذا و پوشاک براي رشد نوزاد ضرورت دارد. در دوره کودکي تأمين اين نياز توسط اعضاي خانواده و همه کساني که به نحوي با کودک ارتباط دارند تأمين مي شود. در دوره نوجواني از طريق دوستان و گروه همسالان و در دوره جواني از طريق دوستان، خويشاوندان و همسر به اين نياز پاسخ داده مي شود. روان شناسان علت وابستگي انسانها را به يکديگر همين نيازهاي عاطفي مي دانند. اگر اين نيازها از همان اول به طور صحيح و به موقع تأمين شود نوزاد، کودک و نوجوان وابستگي ايمن پيدا مي کند و الا وابستگي ناايمن و مرضي در او شکل مي گيرد يعني در عين حال که به ديگران وابسته است ولي احساس امنيت کافي نيز نمي کند و مستعد انواع اختلالات رواني مانند بيماري هاي اضطرابي، افسردگي و... مي شود و دير يا زود به دامن يکي از اين بيماري هاي رواني فرو مي غلتند.
گفتني است اساس و پايه دوستي ها در سن نوجواني و جواني که با جذبه و شور زيادي همراه است، غالبا بر مبناي عواطف و احساسات شکل مي گيرد و نه بر اساس منطق و عقل.
مقدمه اين دوستي ها ممکن است جاذبيت يک فرد از نظر ظاهري يا شخصيتي يا پاره اي از صفات اخلاقي باشد که او را براي فرد ديگر دوست داشتني مي سازد که توانسته در روح و روان او تأثير عميقي بگذارد و خلأ عاطفي اش را به وسيله آن پر کند. ماهيت اين دوستي گرچه در ابتدا دوستانه، پاک و بي شائبه است، ولي امکان آلوده شدن آن به مسايل ديگر وجود دارد. زماني که اين علاقه به اوج خود مي رسد، آنها را دچار سرگرداني مي کند که اکنون چه بايد بکنند. اين سرگرداني ممکن است با بعضي آثار مخرب ديگري همراه شود.
دوست گرامی، در مورد علل روي آوردن به همجنس گرايي هنوز توضيحي كه مورد قبول همه ي پزشكان وروانشناسان باشد وجود ندارد و برخي متخصصان به علل رواني – اجتماعي وبرخي به ديگر عوامل زيستي (کارکرد نامتعادل غدد و هورمونهای جنسی) اشاره داشته اند. علل هم جنس بازي از ديدگاه رواني ـ اجتماعي آشفته بودن روابط ميان والدين وفرزندان، يادگيري هاي نادرست ومحيط اجتماعي ناسالم مي باشد و به طور خلاصه مي توان به كنترل نداشتن بر غريزه جنسي اشاره داشت. اما آنچه مسلم است اين كه چنين رفتاري حتي از جانب افراد مبتلا به اين عمل نابهنجار تلقي مي شود و لازم است کنار گذاشته شود.
همجنس گرايي (homosexuality) يعني ارضاي غريزه جنسي از طريق همجنس (مانند لواط- در مردان - و مساحقه- در زنان) به هر شکل که باشد حرام و گناه کبيره محسوب مي شود. خوب است بدانید اصل همجنسگرایی، گناه محسوب نمی شود چون یک رفتار نیست بلکه میلی است درونی که گاه بدلیل کارکرد نامناسب هورمونی رخ می دهد و گاه فرد از این حالت بیزار است. البته رفتار جنسی مطابق با این کشش، در اسلام و همه اديان الهي حرام است و علاوه بر عقوبت شديد دنيوي و اخروي اثرات و پيامدهاي شديد و غير قابل جبران در پي دارد. چون همجنس گرايي نوعي انحراف جنسي به حساب مي آيد و مانند هر انحرافي پيامد خاص خود را در بدنبال دارد مانند اينکه موجب تنفر از جنس مخالف و علاقه به جنس موافق مي شود. همجنس بازي علاوه بر مضرات بهداشتي و رواني که دارد با فطرت انساني مغايرت دارد و اين امر باعث تعطيل شدن توالد و تناسل و گرايش افراد به جنس موافق و در نتيجه موجب تعطيلي توالد و تناسل خواهد شد. بديهي است اين امر با هدف آفرينش منافات خواهد داشت. پس همجنس بازي حرام بوده و از گناهان کبيره به حساب مي آيد.
اصولا طبيعت زن و مرد آن چنان آفريده شده است كه آرامش و اشباع غرايز خود را در علاقه به جنس مخالف (از طريق ازدواج سالم) مي جويد، و هر گونه رفتار جنسي غير اين صورت، انحراف از طبع سالم انساني و يكنوع بيماري رواني است كه اگر به آن ادامه داده شود روز به روز تشديد مي گردد و نتيجه اش بي ميلي به «جنس مخالف» و اشباع ناسالم از طريق «جنس موافق» است.
اين گونه روابط نامشروع در ارگانيسم و بدن انسان و حتي در سلسله اعصاب و روح اثرات ويرانگري دارد. در نگاه کلي آدمي را از پدر و مادر خوب بودن باز مي دارد و گاه قدرت بر توليد فرزندان را به كلي از انسان سلب مي کند، افراد همجنس گرا تدريجا به انزوا و بيگانگي از اجتماع و سپس بيگانگي از خويشتن رو مي آورند، و گرفتار تضاد پيچيده رواني مي شوند و اگر به اصلاح خويش نپردازند ممكن است به بيماري هاي جسمي و رواني مختلفي گرفتار مي شوند.
به همين دليل و به دلايل اخلاقي و اجتماعي ديگر، اسلام شديدا همجنس گرايي، را در هر شكل و صورت تحريم كرده و براي آن مجازاتي شديد كه گاه به سر حد اعدام مي رسد قرار داده است.(تفسير نمونه ج 16 ص 275)

دليل تحريم همجنس گرايي

همجنس گرايي چه درميان مردان باشد و يا زنان، در اسلام از گناهان بسيار بزرگ است و هر دو داراي حد شرعي است. حد همجنس گرايي در زنان پس از چهار بار اقرار و يا ثبوت بوسيله چهار شاهد عادل (به شرايطي كه در فقه گفته شده) صد تازيانه است و بعضي از فقها گفته اند اگر زن شوهر داري اين عمل را انجام بدهد حد او اعدام است.( تفسير نمونه، ج 8، ص 193)
رواياتي كه در مذمت همجنس گرايي از پيشوايان اسلام نقل شده آن قدر زياد و تكان دهنده است كه با مطالعه آن هر كس احساس مي كند كه زشتي اين گناه به اندازه اي است كه كمتر گناهي در پايه آن قرار دارد.
از جمله در روايتي از پيامبر(ص) مي خوانيم: «هنگامي كه قوم لوط آن عمل ننگين را انجام دادن (مردها به مرد و زنها هم به زنان اکتفا کردند) زمين آن چنان ناله و گريه سر داد كه اشكهايش به آسمان رسيد و آسمان چنان گريه كرد كه اشك هايش به عرش رسيد در اين هنگام خداوند به آسمان وحي فرستاد كه آنها را سنگ باران كن و به زمين وحي فرستاد كه آنها را فرو بر».( تفسير نمونه، ج 8، ص 193)
در روايت ديگري از امام علي(ع) مي خوانيم كه فرمود: از پيامبر(ص) شنيدم چنين مي گفت: «لعن الله المشتبهين من الرجال بالنساء و المشتبهات من النساء بالرجال؛ لعنت خدا بر آن مرداني باد كه خود را شبيه زنان مي سازند، (با مردان آميزش جنسي مي كنند) و لعنت خداوند بر زناني باد كه خود را شبيه مردان مي كنند (با هم مساحقه مي نمايند)» (وسائل الشيعه، ص 255، ح 14) صاحب جواهر يكي از فقهاي بزرگ شيعه مي فرمايد: «از بعضي از ائمه(ع) روايت شده مساحقه در زنان مثل لواط در مردان مي باشد لكن مجازات مساحقه صد تازيانه مي باشد زيرا در مساحقه آلتي داخل آلت ديگر نمي شود. در روايت ديگر است كه مساحقه، زناي اكبر است كه دختر ابليس در زنان ايجاد كرده همان طور كه ابليس لواط را ايجاد كرده است.»( جواهر الكلام، ج 41، ص 388)
و نيز در روايت آمده است: «زني از امام صادق(ع) درباره مساحقه سؤال نمود حضرت فرمود: حد زناكار را دارد زن گفت: چگونه؟ در حالي كه در قرآن ذكر نشده است، امام فرمود: چرا در قرآن ذكر شده است زيرا آنان با اين كارشان جز اصحاب «رس» هستند.»( وسائل الشيعه، ج 14، ص 262، ح 8)
در دنياي غرب كه آلودگي هاي جنسي فوق العاده زياد است براي توجيه عملشان مي گويند با هيچ گونه منعي طبي براي آن سراغ نداريم، ولي آنها فراموش كرده اند كه اصولا هر گونه انحراف جنسي در تمام روحيات و ساختمان وجود انسان اثر مي گذارد و تعادل او را بر هم مي زند، زيرا مرد و يا زني كه تمايل به جنس موافق دارند هيچ كدام يك مرد و زن كامل نيستند، در كتاب هاي امور جنسي «هموسکچوآليسم» (همجنس گرايي) به عنوان يكي از مهم ترين انحراف ذكر شده است. ادامه اين كار تمايلات جنسي را نسبت به جنس مخالف در انسان تدريجا مي كشد و احساسات طبيعي را از بين برده و موجب سرگرداني رواني و روآوري به مواد مخدر و مشروبات الكي و انحرافات اخلاقي ديگر خواهد شد.
بنابراين مساحقه، مخالف با فطرت سالم و الهي انسان است و طبق روايات فراوان مرتكب آن مستوجب لعن خداوند متعال و فرشتگان مي گردد، و حتي در در برخي از روايات همان گونه كه ملاحظه شد از اين عمل به زناي اكبر يعني بزرگترين زنا تعبير شده است.

راهكارهايي براي بي ميلي به جنس موافق ودرمان همجنس گرایی

1- قبل از هر اقدامي چه خوب است با مراجعه به روان پزشك و انجام برخي معاينات و آزمايشات، از ترشح عادي و نرمال غدد درونريز خود مطمين شويد. چه بسا در اثر ترشح غيرعادي غدد درون ريز چنين تمايلاتي به وجود آمده و با تنظيم ترشح غدد با مصرف دارو تمايلات جنسي شما نرمال شده و به سادگي درمان خواهد شد. يادآوري مي شود از مراجعه به روان پزشك امتناع نكنيد و خجالت نكشيد، كه این مسأله احتمالا يك مشكل جسماني است و همچون ديگر مشكلات قابل درمان. بايد درمان شده و قبل از تشديد بيماري، آن را حل كرد.
2- عدم توجه به ذهنيت ها و افکار مبتني بر تمایل به همجنس و عدم تمايل به جنس مخالف. هیچ گاه به خود تلقین نکنید که: «من به جنس مخالف هیچ علاقه‌ای ندارم و نمی‌توانم این علاقه را در خودم ایجاد کنم». هیچ گاه به خود تلقین نکنید که «علاقه به همجنس و تمایل به برقراری رابطه با جنس مخالف در وجود من نهادینه شده است و امکان تغییر آن وجود ندارد»، چون اولا این گونه نیست و شما با تلاش خود می‌توانید این مشکل را برطرف سازید، و ثانیا، این تصور جلوی هر گونه تلاش اصلاحی شما برای تغییر را می‌گیرد.
3- گاهي اوقات شيطان براي وادار کردن آدمي به گناه از اين کانال بهره مي گيرد يعني مسير هر گناهي را به شکلي هموار مي سازد در اينجا نيز مسير آلوده شدن به برخي گناهان از کانال پشت کردن به جنس مخالف و ازدواج مي گذرد و اين نوع افکار و ذهنيت مقدمه ي ورود به آن وادي است بايد با اين گونه افکار که جز افکار شيطاني نام ديگري بر آن نمي توان نهاد بايد به مقابله پرداخت يعني ذره اي در شيطاني بودن اين افکار ترديد نداشته باشيد.
4 - صحنه هائي از زندگي که در آن شخص همجنس گرا نقش يک مرد، پدر، همسر و پسر خانواده را بر عهده دارد تصور کند و به آن بال و پر دهد و نقش خود را پر رنگ و کاملا مردانه بيان کند. لازم است اين تصوير گري را در قالب ذهن پروري و نوشته ها و رفتار روزانه و تمام حالات واقعي و خيالي و... استمرار دهيد. در يک کلام به مرد بودن خود فکر کند، و همانگونه عمل کند، زندگي مردي و اجتماعي خود را تعقيب کند اگر شش ماه با اين طرز تفكر زندگي كند براي هميشه از آن افكار رهائي خواهد يافت.
5- اجتناب از نگاه شهوت‌آمیز به پسرها. مراقب نگاه خود باشید و همان طور که از نگاه شهوت آمیز به جنس مخالف اجتناب می‌کنید از نگاه هوس آلود به پسرها نیز بپرهیزید. چون از نظر شرعی، نگاه از روی شهوت به همجنس هم حرام است. رسول اکرم صلی الله وعلیه وآله فتنه جوان زیبا را از فتنه دختر باکره بیش‌تر دانسته است (وسائل الشیعه، ج 14، ص 257).
6 - اجتناب ازتمام ارتباطها، مكانها و موقعيت هائي كه انجام انديشه همجنس گرایی را تداعي مي كند.
7- افکار خود را کنترل کنید. سعی کنید به افکار هوس‌آلود در مورد رابطه جنسی با همجنس فکر نکنید. هیچگاه در ذهنتان به این افکار بال و پر ندهید و آن را برای خود نیارایید. برای این کار، تلاش کنید تنها نمانید، چون این گونه افکار بیشتر در هنگام تنهایی به سراغ انسان می‌آید. اگر این افکار، به طور ناخواسته به سراغتان آمد، آن را قطع کنید، از جای خود برخیزید و به میان دوستان یا اهل خانواده بروید و تا زمانی که این افکار کاملا از ذهنتان خارج نشده، جمع دوستان یا خانواده را ترک نکنید.
8- توجه به آثار و عواقب همجنس بازی: انسان به صورت طبیعی تمایل به جنس مخالف دارد. هرگونه کاری که تمایل طبیعی او را منحرف سازد، یک نوع بیماری تلقی می شود. از دست دادن احساسات طبیعی بر جسم و روح انسان تأثیر می گذارد. چه بسا افرادی که به این بیماری مبتلا باشند، گرفتار ضعف قوه جنسی و به اصطلاح سرد مزاجی شوند. از امام صادق علیه‌السلام در مورد فلسفه تحریم لواط سؤال شد، فرمود: اگر آمیزش با پسران حلال بود، مردان از زن‌ها بی نیاز می شدند و این باعث قطع نسل انسان می شد و باعث از بین رفتن آمیزش طبیعی می گشت و این کار مفاسد زیاد اخلاقی و اجتماعی به بار می آورد. ازدواج شرعی، چون موافق فطرت است، به فرمایش قرآن آرام بخش است (سوره روم، آیه 21). ولی هم جنس بازی و لواط، عملی بر خلاف فطرت است و هر چه با فطرت هم خوانی نداشت، تأثیر سوء دارد، یعنی نه تنها فاعل و مفعول با این عمل به آرامش نمی رسند، بلکه بر تحیر و سرگردانی آن‌ها افزوده می شود. به همین دلیل روایات زیادی درباره هم جنس بازی نقل شده که بسیار تکان دهنده است. با مطالعه آن روایات، می توان به پلید بودن این عمل پی برد. قطعاً روایات در جلوگیری از این عادت ناپسند مؤثر است. پیامبر اکرم (صلی الله وعلیه وآله) فرموده‌اند: هر کس با نوجوانی آمیزش جنسی کند، روز قیامت ناپاک وارد محشر می‌شود، آن چنان که تمام آب‌های جهان او را پاک نخواهند کرد و خداوند او را غضب می‌کند و از رحمت خویش دور میدارد و دوزخ را برای او آماده ساخته و چه بد جایگاهی است. سپس فرمود: هرگاه جنس مذکر با مذکر آمیزش کند، عرش خداوند به لرزه درمی‌آید (وسائل الشیعه، ج 14، ص 249). البته واضح است‌ که با توبه، این گناه مانند گناهان دیگر بخشیده می‌شود.
9 - از خوابیدن با پسر در یک بستر اجتناب کنید: رسول خدا صلی الله وعلیه وآله می فرماید: بستر فرزندان خود را از سن ده سالگی جدا سازید، یعنی دو برادر یا دو خواهر یا برادر و خواهر زیر یک لحاف نخوابند (وسائل الشیعه، ج 14، ص 171).
10- قطع ارتباط با دوستاني که انسان را به سمت اين گونه رفتارها و افكار دعوت مي كنند و همچنین دوری از موقعيت هایی كه وقتي در كنار آنها قرار مي گيرد اين افكار را برايش تداعي مي کنند.
11- نهایت تلاش خود را بکنید که بیکار نباشید. برای این کار، برای ساعات شبانه روز خود برنامه ریزی کنید. اوقات خود را با مطالعه، گردش با دوستان، ورزش، و... پر کنید.
12- روابط اجتماعی‌تان را گسترش دهید. سعی کنید روابطتان را با دوستان و همکلاسی‌های خوبی که دارید توسعه دهید. با آنان به گردش، سینما، کوهنوردی، شنا، و... بروید و از تنها ماندن دوری کنید. به هر حال، سعی کنید تا حد امکان از انزوا و گوشه‌گیری به در آیید.
در روزها و موقعيت هاي نخستين، عمل كردن به اين راهكارها و دل بريدن از اين حالت سخت و چه بسا ناممكن جلوه كند اما بايد توجه داشته باشيد كه به گفته ي علي(ع) «با ارزش ترين كارها دشوارترين آنهاست» پس اين حالت نشان از ارزشمندي و اهميت تصميم شخص دارد و بايد در مسير عمل كردن به اين تصميم بجا و ارزشمند گامهاي بهتر و بلندتر بردارد.

نکات مهم وقابل توجه

1- حساس ترين دوره ي زندگي جواني است مي توان گفت سعادت وشقاوت انسان در اين دوره رقم مي خورد بنابراين درک اين مطلب در پيدا کردن مسيرها وهمچنين کنترل غرايز نقش مهمي دارد.
2- موارد تحريک کننده اعم از شنيدني ها، خواندني ها، افکار و... همانند جرقه اي است که کنار مواد محترقه قرار گرفته در اين صورت نتيحه اي جز اشتعال و آتش سوزي مورد انتظار نخواهد بود.
3- معنويات به ويژه نماز نيروهاي خارق العاده اي هستند که خداوند آن ها را قرارداده تا او در دام شياطين گرفتار نشود.
4- تلقين در جهت منفي و مثبت اثر خود را به همراه دارد پس سيگنال هاي منفي راباید كنار گذاشت.
5- آنچه اهميت دارد تعديل وکنترل غريزه جنسي است واين مهم ميسر نمي شود مگر با دور کردن نفس از محرمات ومحرک هايي که خود شخص آن ها را بيشتر از همه مي شناسد.
6- اگر چه لذائذ حرام ونامشروع در ابتدا، قدري خوشايند بوده اما اگر دقت کنيم خواهيم ديد بعد از مدتي پشيماني، ندامت وکدورت رابراي انسان به ارمغان مي آورد.
7- دستور قرآن براي کنترل غريزه جنسي راهگشا است. قرآن مي فرمايد: جوانان مجرد بايد ازدواج کنند واگر نمي توانند عفت به خرج دهند. در واقع راه سومي وجود ندارد واگر باشد به ضرر انسان مي باشد.
8- به دستورات شرعي اعتماد كرده و يقين داشته باشيد سعادت شما در گرو اطاعت از دستورات ديني مي باشد.
9- رسيدگي به خواهش ها نفس را قوي تر کرده وتداوم اين کار باعث ضعيف شدن انسان در مقابل نفس خواهد شد.
10- به خود اميدوار بوده و مصمم باشيد که مي توانيد همه ي گناهان را ترک کنيد.
11- از خداوند وائمه ي اطهار (عليهم السلام) کمک بگيريد و بدانيد اقدام شما براي حل مسايل نفساني نشان از پاک بودن طينت و توجه خداوند به شما است در اين صورت طرد شدن كاملا بي معني خواهد بود.
12- توبه يعني تولد دوباره و باز كردن فصل جديد در زندگي.
13- براي ترك گناه روحيه اي شاد و همراه با نشاط لازم است و با ناراحتي و نا اميدي به جنگ گناهان نمي روند.
14- در خانه خدا هميشه به روي بندگانش باز بوده وخداوند از بازگشت بنده اش بسيار خوشحال مي گردد.
15- فراموش نكنيد بهترين كار كنترل افكار مخربي است كه سراغ انسان مي آيد پس باید اوقات خالي خود را با برنامه هاي مفيد پر کرده، براي زندگي برنامه ريزي داشت و از تنهايي وبيكاري پرهيز نمود.
16- از ازدواج ناامید نباشید. اگر مدتی تمایل خود را به همجنس کنترل کنید، به تدریج خواهید دید که شما هم مانند هر جوان دیگری به جنس مخالف علاقه دارید و خواهان ازدواج هستید.
17- شكست در اين اقدام امري طبيعي است ولي مهم اين است كه شكست باعث پيمودن راه باشد نه توقف در مسير.
18- هر كاري كه عادت انسان شده باشد يك شبه قابل تغيير نيست. در این راه، باید با آگاهی و پشتکار قدم برداشت.
19- باز هم تكرار مي كنم ازدواج بهترين گزينه است.
20- شكست در اين اقدام امري طبيعي است ولي مهم اين است كه شكست باعث پيمودن راه باشد نه توقف در مسير.
منابعی که شما می تواند اطلاعات بیشتری در این موضوع به شما دهد:
1. روان شناسي رفتار جنسي، محمد باقر كجباف، نشر روان، تهران، 1381
2. خلاصه روانپزشكي، كاپلان - سادوك، ترجمه نصرت الله پور افكاري، انتشارات آزاده، تهران، 1373.
3. روانشناسی جرائم و انحرافات جنسی، مسعود انصاری، چاپ دوم، تهران، 1359، نشر کتابفروشی اشراقی
منابعی که در این مقاله از آنها استفاده شد:
1- مكارم شيرازي و همكاران، تفسير نمونه، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1363
4- حر عاملي، وسائل الشيعه، تهران: مطبعه الاسلاميه، 1384
5- محمدحسن بن باقر صاحب جواهر، جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام، تهران: دار اکتب الأسلامیه، 1386

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:porseman.org


همجنس بازی؛ عوامل وریشه ها و روش برخورد اسلام
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:30 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
همجنس بازی؛ عوامل وریشه ها و روش برخورد اسلام


چنانچه منابع تاریخی و اسلامی به آن پرداخته اند، ریشه اصلی پیدایش آن میان قوم لوط، بوده است و قبل از قوم لوط در هیچ قومی سابقه نداشته است که در قرآن می فرماید: «وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ»(1)همجنس بازی، یک نوع بیماری است که بیشتر مواقع به صورت تدریجی در انسان شروع می گردد، ابتدا به واسطه عدم مراقبت والدین از خلوت کودک با همسالان خود و سپس به عنوان یک راه لذت جویی انحرافی به وجود می آید، ازآنجایی که کودک با همسالان و دوستان خود از یک راحتی و امنیت برخوردار است، اگر این انحراف در یکی از آنها بوجود بیاید به راحتی آن را مطرح و زمینه لذّت خواهی از همدیگر بوجود آمده و اگر چه در ابتدای امر، فقط برای سرگرمی و نوعی بازی با همدیگر بروز می نماید ولی با ادامه این مسایل زمینه انزال و بلوغ کامل جنسی را فراهم می-نماید، که آنقدر این بیماری می تواند پیشرفت، نماید که اصلاً شخصِ مبتلا، تن به ازدواج ندهد و یا حتی با ازدواج دست از عمل انحرافی خود برنداشته و حتی از همجنس بازی بیش از عمل جنسی با همسر خود لذّت ببرد. این مسأله هم در بین زنان و هم در بین مردان اتفاق می افتد، امّا در بین مردان لواط نامیده می شود و در بین زنان سحق.

بین مردان ( لواط)
 

لواط عبارت است از جمع شدن دو مذّکر و وارد کردن آلت یکی در دبر «پشت» دیگری و امروز هرگونه عشق بازی دو مذکّر و لذّت خواهی از همدیگر را همجنس بازی می گویند. « در زمان بلوغ، در بیضه ها دو نوع هورمون ترشح می شود، استروژن(هورمون زنانه) و اندروژن(هورمون مردانه) اگرجنس نر از طریق همجنس اطفاء شهوت نماید، هورمون مردانه تقویت می شود و علاقه زیادی به مردان پیدا می کند و اگر از طریق جنس مادّه فقط ارضاء شود، هورمون استورژن در او تقویت شده و به همین نسبت علاقه او به زن زیاد می شود.(2) » لواط که در دین اسلام منکر بسیار بزرگی شمرده شده، از جمله گناهان کبیره است و خداوند عقوبت های دنیوی و اخروی زیادی برای آن قرار داده است که به بررسی آیات قرآن و روایات معصومین در این مبحث پرداخته می شود:آیات قرآنی:« وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ»(3) و لوط را فرستادیم كه به قوم خود گفت: «آيا عمل زشتي که پیش از شما هیچ کس بدان مبادرت نکرده بجای می آورید، در ادامه فرمود: شما زنان را ترک کرده و با مردان سخت شهوت رانی می کنید آری شما قومی فاسد و نابکارید(مسرفید). آیه بعدی نیز اشاره دیگری به همین داستان دارد:« وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ»(4) و لوط زمانی که که به قوم خود گفت: آیا شما با آنکه بصیرت و آگاهی به عمل زشت خود دارید باز مرتکب چنین کار منکری می شوید و در ادامه فرمود: آیا این عمل زشت را با مردان انجام می دهید؛ و زنان را رها کرده اید شما مردمی جاهل و نادان هستید. دراین آیه حضرت، آنها را به خاطر 2 امر سرزنش می نماید:یکی داشتن قبح عمل لواط و دیگری ترک کردن زنان و عدم توجه به آنها و از این آیه هم این مطلب استفاده می شود که اینان راه طبیعی اِعمال غریزه جنسی و شهوت را که همان بهره گیری از زنان و ازدواج بوده رها کرده و به عمل همجنس بازی روی آورده اند.و در آیه دیگراشاره به ریخته شدن قبح عمل به واسطه انجام این گناه در کنار همدیگر می نماید: «وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ»(5) و لوط زمانی که به قوم خود گفت: آیا شما به عمل زشتی که هیچ کس در عالم پیش از شما مرتکب نشده روی آورده اید. و در ادامه اشاره نمود که شما به شهوت خلوت کردن با مردان روی آورده و راه آنرا «منظور راه صحیح ارضاء» را قطع کرده و در مجامع خود بدون هیچ دخالتی بکار قبیح خود می پردازید و قوم لوط به طعنه گفتند: اگر راست می گویی عذاب خدا را بر ما نازل کن!پس از بررسی این آیات به چند نکته تفسیری در مورد آنها(قوم لوط) توجّه نمایید؛قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) «اِنَّ أخوَفَ ما أَخافُ عَلی اُمَّتی مِن عَمَلِ قَوم لوطٍ»(6)بیشترین چیزی که برای اُمَّتم از آن می ترسم عمل قوم لوط است.و این یک اعلام خطر از طرف آن حضرت برای همه امّت در همه ی زمان ها و من جمله زمان حاضر بوده است. در روایت دیگری امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمودند: ما أمکَنَ أحَدٌ مِن نَفسِه طائِعاً یُلعَبُ به اِلّا أَلقَی اللهُ عَلَیهِ شَهوَةَ النّساء(7)هرکس(هرمردی) که با میل و رغبت اجازه دهد که با او بازی شود، خداوند شهوت زنان را در او قرار می دهد، و در حدیث دیگری آنها مورد لعن قرار گرفته اند؛ قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم): أَلا لَعنَةُ الله و المَلائکَةِ و النّاسِ اَجمَعین عَلی ناکِحِ یَدِه و عَلی مَن اتَی الذُّکرانَ مِن العالَمین(8) هان! لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم به کسی که خود ارضائی کند و بر کسی که به غلام-بارگی(لواط) روی آورد. و درباره اثر این عمل در برزخ رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند:«مَن یَعمَل مِن اُمَّتی عَمَلَ قَومِ لوطٍ ثُمَّ یَموتُ علی ذالک فَهُوَ مُؤَجَّلٌ اِلی أَن یُوضَعَ فی لَحَدِه فَاِذا وُضِعَ فیه لَم یَمکُث اَکثَرَ مِن ثَلاثٍ حَتّی تَقذِفَهُ اَلاَرَض اِلی جُملَةِ قومِ لُوطٍ المُهلَکیِن فَیُحشَرَ مَعَهُم»(9) هر فردی از امّت من کار قوم لوط را انجام دهد و بر این کار بمیرد، مهلت داده شده تا در لحد گذاشته شود، زمانی که در لحد گذاشته شد، بیش از سه روز نمی گذرد که زمین او را به میان قوم هلاک شده لوط پرت می کند و در روز قیامت با آنها محشور می شود. و در تعبیری زیبا امام رضا(علیه السلام) علّت تحریم آن را این گونه بیان می فرماید:«عِلَّةُ الذُّکران والأناث لِلأناث، لِمارُکَّب فِی الأناثِ وَ ما طُبِعَ عَلَیهِ الذُّکران وَ لِما فی اِتیانِ الذُّکران الذُّکرانَ و الأناثِ الأناثَ مِن اِنقِطاعِ النَّسل و فَسادِ التَّدبیر و خَرابِ الدُّنیا»(10) علّت تحریم روی آوردن مردان به مردان و زنان به زنان، یکی ساختار وجودی زنان و سرشت وجودی مردان است (که هر کدام برای جنس مخالف خود آفریده شده) و دیگری به سبب از بین رفتن نسلها و بر هم خوردن نظم و تدبیر جامعه و نابودی دنیا است. امّا بین زنان (سحق) نیز در احادیث مختلف مورد مذمّت و سرزنش قرار گرفته است؛ از امام صادق (علیه السلام) رسیده، که در پاسخ زنی که از حکم مساحقه پرسید، فرمودند: «حَدُّها حَدُّ الزّانِی، فَقالَت ما ذَکَرَ اللهُ عَزَّوَجَلّ ذالِکَ فی القرآن؟ قال: بَلی؛ قالت: وَ أینَ هُو؟ قال: هُو اَصحابُ الرَّسَّ»(11) حدّش حدّ زناکار است! پرسید: آیا خداوند عزّوجل در قرآن آن را بیان فرموده است! فرمود: آری؛ عرض کرد: در کجای آن؟ فرمود: داستان اصحاب رس.آنچه از تفاسیر بر می آید این است که یکی از اقوام نابود شده و مورد عذاب قرار گرفته اصحاب الرّس بوده اند (که در آیه 38 سوره فرقان به آنها اشاره شده است که گناه آنها قتل پیغمبرشان به نام حنظله بوده و به تعبیر امام صادق (علیه السلام) یکی دیگر از گناهان آنها عمل جنسی بین زنان بوده است).در سبب روی آوردن زنان به عمل جنسی با یکدیگر؛ امام صادق (علیه السلام) فرمودند:« اَوَّل مَن عَمِلَ هَذا العَمَل قَومُ لوطٍ فَاستَغنَی الرِّجالَ بالرِّجالِ وَ بَقیِ النِّساءُ بِغَیرِرجال، فَفَعَلنَ لَما فَعَلَ رجالُهُنَّ»(12) نخستین کسانی که این عمل را مرتکب شدند قوم لوط بودند، زیرا مردها به یکدیگر پرداختند و زنان بی مرد ماندند و در نتیجه آنها نیز همانند مردانشان به هم روی آوردند! و باز از ششمین امام نور (علیه السلام) روایت شده است که: لَمّا دَخَلَت أمرَأةٌ مَعَ مَولاةِ لَها عَلَیه و سَألََت ما تَقُولُ اللّواتِی مَعَ اللَّواتی؟قال: هُنَّ فی النّار، اِذا کانَ یَومُ القِیامَة اُتِِیَ بِهِنَّ فَاُلبِسنَ جِلباباً مِن نارٍ و خُفَّینِ مِن نارٍ و قِناعاً مِن نار(13)زنی همراه کنیز خود خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و عرض کرد: درباره پرداختن زنان به یکدیگر چه می فرمایید! حضرت فرمود: جایگاه شان آتش است، روز قیامت اینگونه زنان آورده می شوند و بالاپوشی از آتش و پای افزاری از آتش و روبندی بر صورتهای شان از آتش پوشانده می شود!

عوامل وریشه ها
 

اما عوامل و ریشه های آن عبارتند از:
1- تربیت ناصحیح خانواده مثل پوشاندن لباس جنس مخالف به کودک و او را به شکل جنس مخالف درآوردن
2- تنها ماندن دو همجنس و عدم مراقبت از آنها و تنها گذاشتن آنها خصوصاً برای مدّت طولانی
3- حمام رفتن دو هم جنس و لمس بدن عریان همدیگر بویژه بصورت دو نفره
4- وجود بیماری های انگلی و میکروبی در ناحیه مقعد
5- عدم امکان ازدواج و به وجود آمدن زمینه همجنس بازی
6- دیدن فیلم ها و تصاویر مبتذل جنسی مروّج همجنس بازی«که امروزه متأسفانه در(سی دی های سکسی) و (سایت های) مبتذل درحال ترویج آن هستند
7- بی ایمانی،لاابالی و نبود ضوابط اخلاقی
8 - عدم تمکین و ارضای مناسب توسط همسر(درعده معدودی)

روش برخورد اسلام
 

« اگر كسى مذكرى را وطى كند و در او دخول كند قتل او و قتل مفعول ثابت مى شود، البته اين در صورتى است كه هر دو بالغ و عاقل و مختار باشند، و در حكم قتل آن دو فرقى نيست در اينكه مسلمان باشند يا كافر، زن داشته باشند يا نه ، و اگر فاعل بالغ و عاقل باشد و مفعول نابالغ در صورت تحقق دخول فاعل كشته مى شود و مفعول تأديب مى گردد، و همچنين است اگر بالغ عاقل در مجنونى دخول كند كه بالغ عاقل اعدام و مجنون اگر شعورى داشته باشد بوسيله حاكم بمقداري كه او مقتضى بداند تأديب مى شود. و اگر كودك با كودك چنين كند هر دو تأديب مى شوند، و اگر مجنونى با عاقل چنين كند تنها عاقل اعدام مى شود نه مجنون، و اگر با بالغى چنين كند بالغ اعدام و كودك تأديب مى شود.در چگونگى اعدام لواط كننده و لواط دهنده حاكم مخير است بين اينكه گردنش را با شمشير بزند، و يا از كوه يا هر مكان بلند با دست و پاى بسته پرتابش كند، و يا او را در آتش بسوزاند، و يا سنگ سارش كند. بنابر قولى نيز مى تواند ديوارى را بر سرش خراب كند چه فاعل باشد و چه مفعول، حتى جایز است او را به هر طريقى كه اعدام كرد مرده اش را در آتش بسوزاند.اگر همجنس بازى به دخول كشيده نشود، مثلا به ران يا سرين او اكتفا كرده باشد، حدش صد تازيانه است،و در اين حكم فرقى نيست بين اينكه زن داشته باشند يا نه ، مسلمان باشند يا كافر، البته در صورتيكه فاعل كافر و مفعول مسلمان نباشد و گرنه فاعل كافر حدّش اعدام است همچنان كه گذشت، و اگر اين عمل را مكرر انجام داده باشد و سه بار هر نوبت صد تازيانه خورده باشد بار چهارم اعدام مى شود. دو نفر مذكر اگر لخت و عريان در زير لحافى ديده شوند و بين آن دو قرابت رحمى نباشد و ضرورتى هم اين عمل را اقتضاء نكرده باشد هر دو تعزير مى شوند، و مقدار تعزير آن دو بنظر حاكم است، و نزديكتر به احتياط اين است كه حدّ را بر آنها جارى سازند ولى يك تازيانه كمتر بزنند، و همچنين تعزير مى شود كسى كه پسرى رابلكه حتى مردى يا زنى بالغ يا نابالغ را از روى شهوت ببوسد.مساحقه كه عملى نظير لواط است و بين دو زن اتفاق مى افتد ثابت مى شود، به همان راه هایى كه لواط با آن راهها ثابت مى شد،(چهار شاهد یا چهار بار اقرار و...) و حد آن بشرطى كه مرتكبش بالغ و عاقل و مختار باشد صد تازيانه است چه شوهر داشته باشد و چه نداشته باشد. و بعضى از فقهاء گفته اند اگر زنى شوهردار اين عمل را مرتكب شود حدش سنگسار است ، لكن قول اول اشبه است. و در اين عمل فرقى بين فاعل و مفعول و كافره و مسلمه نيست .اگر چند بار مساحقه كند و هر بار تازيانه آن را بخورد در نوبت چهارم حدش كشته شدن است.اگر دو نفر زن اجنبى با يكديگر زير لحاف برهنه ديده شوند حاكم به هر يك از آن دو تازيانه هایى كمتر از حد مى زند، و نزديكتربه احتياط آنست كه نود و نه تازيانه بزند.اگر عمل مساحقه و تعزير آن از هر دو تكرار شد يعنى دوبار مرتكب شدند بار سوم حد بر آن دو جارى مى شود، و اگر بعد از حد باز هم تكرار كردند نزديكتر به احتياط آنست كه دوبار تعزير مى شوند و بار سوم حد بر آن دو جارى مى شود، بعضى گفته اند كشته مى-شوند.(14)البته باید با صد تأسف گفت این عمل شنیع امروزه در غرب به صورت رسمی و با ازدواج دو همجنس صورت می گیرد و پرده حیا و انسانیت کاملاً دریده شده است؛«امروز ببینید که در آمریکا و انگلیس، همجنس بازی رسمی وقانونی شده است! خجالت نمی کشند!کاری را انجام داده اند که ما از نقل و حکایت آن شرم داریم و حیا می کنیم. آیا وقتی در کشوری ازدواج دو همجنس قانونی شود بنیان خانواده در این جامعه باقی خواهد ماند؟ امروزه توده ی مردم آمریکا و اروپا، نه قدرت مندها و نه تبلیغات چی ها، از سُست بودن بنیان خانواده رنج می برند و ناراحتند و این، روز به روزشدیدتر می شود، این فرهنگ غربی است.»(15)کتاب در غرب چه می گذرد نقل می کند:در کشور سوئد در اوایل نوامبر1993 کمسیونی از طرف دولت مأمور گردیده بود که پس از بررسی تقاضای همجنس بازان مبنی براینکه هم زیستی و ارتباط آنها به عنوان ازدواج رسمی ثبت شود و از کلیه حقوق موجود در ازدواج های معمولی بین زنان و مردان برخوردار شوند که به این تقاضا نظر مثبت داده شد!اعلام این خبر موجب شادی و شعف در بین همجنس بازان گردید و به این مناسبت در روزنامه AB مورخ 11/11/1993 مقاله ای همراه با عکس های شادی تعدادی از همجنس بازان از گروه های مختلف بود، منتشر شد!در سال 1994 این تقاضا به تصویب مجلس رسید. امّا مقامات کلیسا اعلام داشتند از برگزاری این نوع ازدواج ها در کلیسا خودداری نموده و فقط منحصر به دفاتر ثبت ازدواج شد.درکشور دانمارک و نروژ هم ازدواج همجنس بازان قانونی گردید.(16)البته عجیب تر آن است که خود آنها اقرار به بیماری های روانی و جسمی در میان همجنس بازان دارند ولی به واسطه ی شهوت رانی و دوری از عفّت بر این مسایل سرپوش قرار داده و به عمل ننگین خود می پردازند.

پي‌نوشت‌ها:
 

1.اعراف /80
2.بلوغ جنسی ص140
3.اعراف /80
4.نمل / 54
5.عنکبوت / 28
6.میزان الحکمه / باب لام /ص 5366
7.ثواب الأعمال ص 316
8.کنز العمال؛ حدیث 44057
9.میزان الحکمه ص 5366
10.علل الشرایع ج 1 ص 547
11.بحارالانوار ج 79 ص 75 ح 2
12.بحارالانوار ج 76 ص3
13.نورالثقیلین ج 4 ص 19
14.امام؛تحریر الوسیله مسأله12،4،5،6،7،9،10،11
15.آئینه زن /ییانات مقام معظم رهبری ص 124
16.در غرب چه می گذردص86و87
 

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:rasekhoon.net


قوم لوط
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:27 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
قوم لوط


نگاهي به بعضي از كارهاي زشت قوم لوط ـ عليه السلام ـ

از كارهاي زشت قوم لوط گلوله پراني با كمان، و هسته انداختن به يكديگر (و حتي در بعضي موارد شرط بندي مي‎كردند كه هسته به هر كسي خورد با او عمل زشت انجام دهند) و آدامس جويدن در معابر عمومي (براي جذب افراد به خاطر شهوتراني).
هم چنين لباسهاي فاخر بلند مي‎پوشيدند (كه امروز رقّاصه‎هاي دنيا در جهان غرب مي‎پوشند) و دكمه‎هاي كت و پيراهنشان را مي‎گشودند[1] و قلم از بيان بعضي از زشتكاريهاي آنها شرم دارد، از جمله از كارهاي آنها اين بود كه راهها را براي زشتكاري مي‎بستند و آشكارا در معرض ديد مردم، منكرات را انجام مي‎دادند و تفسير آية 29 عنكبوت:
«وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ؛ آمده: با يكديگر در ملأ عام كارهاي ركيك و زشت انجام مي‎دادند.[2]
و در بعضي از تفاسير، كلمة «منكر» به هسته انداختن آنها تفسير شده كه آن هم به خاطر هوسهايشان بود.[3]
از آيات قرآن از جمله از آيه 28 سوره عنكبوت استفاده مي‎شود، كه زشتكاري قوم لوط به گونه‎اي زننده بود كه در ميان هيچ قوم و ملتي سابقه نداشت. چنان كه لوط به آنها گفت:
«إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ؛ شما كار بسيار زشتي انجام مي‎دهيد كه احدي از مردم جهان، قبل از شما آنها را انجام نداده است.»
به اين ترتيب آنها چون بنيانگذار اين فساد بودند، بار گناه كساني را كه در آينده از آنها پيروي مي‎كنند نيز به دوش خواهند كشيد، بي‎آنكه از گناه آنان چيزي كم شود.
از زشتكاري قوم لوط اين كه: كف دست بر پشت يكديگر مي‎زدند، دشنامهاي ركيك و زننده به همديگر مي‎گفتند،‌بازيهاي بچه گانه داشتند، قمار بازي مي‎كردند، با انواع آلات موسيقي سر و كار داشتند، سنگ پراني و متلك گفتن از كارهاي معمول آنها بود، و در حضور جمع، خود را برهنه مي‎كردند و...
حضرت لوط هر چه آنها را نصيحت كرد، در دل آن آلودگان و منحرفان اثر ننموده، پاسخ آنها به حضرت لوط اين بود كه:
«اِئْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ؛ اگر راستي مي‎گويي عذاب خدا را براي ما بياور».[4]
لجاجت و هوسبازي آنها تا اين حد بود، و سرانجام حضرت لوط با قلبي آكنده از اندوه گفت: «پروردگارا مرا بر اين قوم
مفسد، پيروز گردان».[5]
نكته قابل توجه اين كه در حالات قوم لوط نوشته‎اند يكي از عوامل اصلي آلودگي آنها به گناه زشت لواط اين بود كه آنها مردم بخيلي بودند و چون شهرهاي آنها بر سر راه كاروانهاي شام قرار داشت، آنها با انجام اين عمل، نسبت به بعضي از عابرين و مهمانانشان، مي‎خواستند آنها را از شهرهاي خود دور سازند، ولي كم كم اين عمل زشت در ميان خودشان نيز رايج گرديد.[6]
به هر حال چنان كه خاطر نشان خواهد شد به سخت‎ترين عذاب الهي گرفتار شدند، به اميد آن كه در جامعه ما هيچ گونه از كارهاي قوم لوط نباشد، كه كيفر آن بسيار سخت است.
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در مسجد مردي را ديد به طرف كسي هسته انداخت، فرمود: «او مشمول لعنت است تا آن هسته به زمين بيفتد» سپس فرمود: هسته انداختن از شيوه‎هاي قوم لوط است آن گاه آيه فوق (29 ـ عنكبوت) را خواند[7] و از كارهاي زشت آنها اين بود كه محل مدفوع خود را نمي‎شستند، و خود را از جنابت تطهير نمي‎نمودند و بسيار بخيل و دست بسته بودند، هرگز كسي را به غذا دعوت نمي‎كردند.[8]
آري وفور نعمت شامات كه فرسخ در فرسخ پر از درختهاي ميوه دار بود و آن چنان درختها در ميان هم رفته بودند كه شعاع آفتاب به زمين نمي‎رسيد، به جاي اين كه آنها را شاكر خدا كند و به راه خداوند روند، اين چنين غرق در آلودگي شده بودند تا آن جا كه كسي جرأت نداشت كه از شهرهايشان عبور كند، چرا كه اموال او را غارت مي‎كردند، و او را به آلودگي جنسي مي‎كشاندند.
حضرت لوط تا آن حد، مظلوم و تنها بود كه حتي نزديكترين فرد نسبت به او كه مي‎بايست راز دار و حافظ اسرار و همكاري صديق و صميمي براي او باشد، و او را در هدفش كمك كند، نه تنها او را ياري نمي‎كرد بلكه به مخالفت با او اقدام مي‎كرد و با نشانه‎هايي به مخالفان ياري مي‎نمود.[9]

موضعگيري زشت و مغرورانه قوم لوط در برابر حضرت لوط ـ عليه السلام ـ

لوط سي سال در ميان قوم خود همچون كوه ايستاد و در برابر آنها قيام كرد، و مكرّر و هر روز آنها را با نصيحت و پند و استدلال و ترساندن از عذاب خدا، به سوي حق راهنمايي مي‎نمود و حجّت را بر آنها تمام مي‎كرد. لوط ـ عليه السلام ـ هم چون استادش ابراهيم ـ عليه السلام ـ مردي سخي و بزرگوار و مهمان نواز بود، هر كس بر او وارد مي‎شد با كمال احترام از او پذيرايي مي‎كرد.
ولي قوم او، وقتي كه مسافران و واردين غريب را مي‎ديدند، سنگ به سوي آنها انداخته، و هر كس كه سنگش به كسي اصابت مي‎كرد، اموالش را مي‎گرفت و با او عمل زشت انجام مي‎داد و سه درهم به عنوان غرامت مي‎پرداخت، و قاضي آنها به دادن اين سه درهم به مسافر مظلوم، قضاوت مي‎كرد.
و به طور كلي آنها غرق درانحرافات و آلودگيها بودند، در مجالس عمومي با ساز و آواز و رقص و عريان، در هم مخلوط مي‎شدند (همچون مواردي كه هم اكنون در كشورهاي غربي وجود دارد) و زشتكاري و كثافتكاري را به جايي رساندند كه پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «زمين گريه كرد تا حدي كه اشكش به آسمان رسيد و آسمان گريه كرد تا حدّي كه اشكش به عرش رسيد، آن گاه خداوند به آسمان فرمان داد كه آنها را سنگباران كند (كه شرحش خواهد آمد). [10]

دعوت پياپي لوط ـ عليه السلام ـ و لجاجت قوم

حضرت لوط ـ عليه السلام ـ براي هدايت قوم خود، بسيار زحمت كشيد و رنج برد و از هر راهي وارد شد، ولي آن قوم هم چنان بر سركشي و لجاجت خود مي‎افزودند، براي روشن شدن اين مطلب، نظر شما را به ترجمه آيه 160 تا 175 سورة انبياء جلب مي‎كنيم:
«هنگامي كه برادرشان لوط ـ عليه السلام ـ به آنها گفت: آيا پرهيزكاري را پيشه خود نمي‎سازيد؟ من براي شما رسول اميني هستم. تقواي الهي پيشه كنيد و از من پيروي نماييد من از شما پاداشي نمي‎خواهم، پاداش من نزد پروردگار جهانيان است.
آيا در ميان جهانيان، شما به سراغ همجنس مي‎رويد (چه كار زشتي؟!) و همسراني را كه خدا براي شما آفريده است رها مي‎كنيد، راستي شما قوم تجاوزگري هستيد.
قوم لوط در پاسخ گفتند:
اي لوط اگر از اين گفتار دوري نكني، از اخراج شوندگان خواهي بود. (تو را از اين سرزمين تبعيد مي‎كنيم)
لوط گفت: من (به هر حال) دشمن شما هستم.
پروردگارا من و خاندانم را از آن چه اينها انجام مي‎دهند، رهايي بخش. ما او و خانوادة مؤمنش را نجات داديم جز پير زني كه در ميان آن گروه باقي ماند (اين پيرزن همسر لوط بود كه از نظر عقيده و مذهب با قوم گمراه بود و هرگز به لوط ايمان نياورد) سپس ديگران را هلاك كرديم و باراني (از سنگ) بر آنها فرو فرستاديم، چه باران بدي بود اين باران انذار شدگان.
در اين ماجرا (ي قوم لوط و سرنوشت شوم آنها) آيتي است اما اكثر آنها ايمان نياوردند و پروردگار تو عزيز و رحيم است.»

گفتگوي ابراهيم ـ عليه السلام ـ با فرشتگان، در مورد عذاب قوم لوط ـ عليه السلام ـ

چنان كه قبلاً در زندگي ابراهيم ـ عليه السلام ـ ذكر شد: به فرمان خدا نه نفر يا يازده نفر از فرشتگان مقرّب خداوند كه جبرئيل در ميانشان بود، از سوي خدا براي انجام دو مأموريت به زمين آمدند: نخست براي مژده دادن به ابراهيم ـ عليه السلام ـ كه به زودي از ساره داراي پسري به نام اسحاق خواهد شد 2. عذاب رساني به قوم لوط.
وقتي كه اين فرشتگان نزد ابراهيم ـ عليه السلام ـ آمدند و بشارت خود را دادند، مأموريت دوم خود را به ابراهيم ـ عليه السلام ـ گفتند، ابراهيم ـ عليه السلام ـ در اين مورد با آن فرشتگان به گفتگو نشست، زيرا دل مهربان ابراهيم ـ عليه السلام ـ مي‎تپيد و با خود مي‎گفت: شايد روزنة اميد براي اصلاح قوم لوط باشد. از اين رو ـ طبق بعضي از روايات ـ ابراهيم به فرشتگان گفت: اگر در ميان قوم لوط، صد نفر از مؤمنان باشد، آيا باز بر آنها عذاب مي‎رسانيد؟
فرشتگان: نه
ابراهيم: اگر پنجاه نفر باشند چطور؟
فرشتگان: نه
ابراهيم: اگر يك نفر مؤمن باشد چطور؟
فرشتگان: قطعاً لوط ـ عليه السلام ـ در ميان آنها نيست، ما به او و خاندانش آگاهتر هستيم، لوط و خاندان با ايمانش ـ جز همسرش ـ را نجات خواهيم داد.[11]
وقتي كه براي ابراهيم، عذاب قوم لوط قطعي شد، ديگر هيچ نگفت، و تسليم فرمان خداي بزرگ بود، و گفتگوي فوق نيز براي توضيح بود كه از دل مهربان ابراهيم ـ عليه السلام ـ نشأت مي‎گرفت.
و در بعضي از روايات آمده: ابراهيم به جبرئيل گفت: در اين باره به خدا مراجعه كن (و توضيح بخواه) خداوند در همان لحظه به ابراهيم وحي كرد:
«اَعْرِضْ عَنْ هذا اِنَّهُ قَدْ جاءَ اَمْرُ رَبِّكَ وَ اِنَّهُمْ آتيهُمْ عَذابٌ غَيرُ مَرْدُودٍ؛ اي ابراهيم از اين گفتگوها دوري كن، فرمان خدا صادر شده و آن فرشتگان مأمور عذاب حتمي قوم لوط هستند كه در آن، هيچ شفاعتي مقبول نيست.»[12]
دل مهربان ابراهيم آرام گرفت، و فرمان خدا، وجود او را كه سراسر تسليم بود، اطمينان بخشيد.

پی نوشت :

[1] . بحار، ج 12، ص 151؛ خصال،‌ج 1، ص 160.
[2] . سفينة البحار، ج 1، ص 597.
[3] . تفسير قمي، ص 496.
[4] . عنكبوت، 29.
[5] . عنكبوت، 30.
[6] . تفسير نمونه، ج 16، ص 254.
[7] . تهذيب الاحكام شيخ طوسي (ره)، ط جديد، ج 3، ص 262.
[8] . سفينة البحار، ج 2، ص 516.
[9] . بحار، ج 12، ص 115.
[10] . سفينة البحار، ج 2، ص 517 ـ در اين جا اين مطلب شايان ذكر است كه در اسلام عمل لواط از گناهان كبيره است، و حد آن براي هر دو در صورتي كه از روي اختيار بوده يا اعدام با شمشير (و اسلحه ديگر) است و يا دست و پاي او را بستن و از كوه به طرف زمين پرت كردن و يا در آتش، سوزاندن است، و ضمناً مادر و خواهر و دختر كسي كه لواط داده بر لواط كننده حرام ابدي مي‎شود.
در حالي كه اسلام اين چنين با اين عمل زشت، برخورد شديد كرده، دنياي غرب از جمله انگلستان آن چنان در شهوت پرستي،‌مسخ شده است كه همجنس بازي و حتي جواز ازدواج پسر با پسر را در مجلس شوراي خود به تصويب رسانده‎اند، با توجه به اين مطلب در قرن بيستم، ديگر جاي تعجب نيست كه در زمان لوط آن چنان غوطه‎ور در آلودگي بودند!.
[11] . تفسير برهان، ج 2، ص 226؛ عنكبوت: 32.
[12] . بحار، ج 12، ص 156.


http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:راسخون


خيانت در رأس: فمنيسم، باروري و فاشيسم
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:26 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
 خيانت در رأس: فمنيسم، باروري و فاشيسم


چكيده:
 

به راستي جاي سؤال دارد! چه شده است كه در چند دهه گذشته، همجنس‌گرايي به خصوص در جامعه آمريكا چنين رشد سرسام آوري كرده است و چگونه است كه هر چه بيشتر ميگذرد، آنها يكي پس از ديگري سنگرهايي را كه به طور سنتي و طبق قوانين جلوي پيشروي آنها احداث شده بود، در هم مي‌شكنند و پيشتر مي‌آيند؟ آن‌طور كه نويسنده اين مقاله مي‌گويد، بي‌ترديد يكي از دلايل رواج همجنس ‌گرايي، ترويج آموزه‌هاي فمنيستي در تمام سطوح جامعه و به ويژه در بين زنان جوان است. فمنيسم كه از همان ابتدا مورد حمايتهاي مالي گسترده بنيادهاي مختلف و نيز سياستگذاران فمنيست و همجنسگرا قرار داشت، توانسته است خود را به عنوان پديدهاي طبيعي مطرح كند و خواستار كسب به اصطلاح حقوقي شود كه از آنها محروم بوده است. فمنيستها از ابتدا با دامن زدن به آموزههاي دروغيني چون بي‌نيازي زنان از مردان در برآوردن نيازهاي جنسي خود و ترويج استقلال زنان از طريق اشتغال و تقدم كار بر خانه و خانواده، همواره بر آتش همجنس‌گرايي دميده‌اند.
در سال 1970 فردريك جف نايب‌رئيس سازمان «فرزند دار شدن برنامه‌ريزي شده» كه حامي مالي آن «راكفلر» است، اعلام كرد كه چگونه «عوامل اجتماعي براي دستيابي به كنترل باروري بايد مورد استفاده قرار گيرد».
اين عوامل شامل تشويق «افزايش همجنس‌گرايي»، «تغيير تصوير خانواده ايده آل» و «تشويق زنان به كار در بيرون خانه» ميشد. اين سازمان توصيه مي‌كرد كه اگر اين برنامه شكست خورد، بايد آن را با افزودن «مواد كنترل باروري در آب آشاميدني» جايگزين كرد.
تنزل بي سابقه خانواده آمريكايي از دهه 1960 بدين سو، تصادفي صورت نگرفته است. ما قربانيان يك كارزار جنگ رواني هستيم كه توسط سيا و بنياد‌ها، از رهگذر رسانه‌ها، دولت و تحصيلات كلاسيك انجام گرفته است. آنها ماده خنثي‌كننده را در آب آشاميدني فرهنگي ريختند. عنصر اصلي اين ماده، ترويج همجنس‌گرايي به عنوان يك جايگزين براي تمايل نسبت به جنس مخالف است.
فمنيسم كه تحت عنوان «حقوق زنان» تعبير ميشود، در واقع يك جنبش همجنس‌بازي زنانه است. اين جنبش، زنان را به طرف اين اعتقاد مي‌راند كه اين جامعه است كه غرايز زنانه را به آنها ميآموزد و اين غرايز، شيطاني هستند. اين جنبش به آنها ميآموزد كه از مردان بترسند و با آنها رقابت كنند و رضايت را به جاي خانواده، در اشتغال بجويند.
زناني كه زندگيشان را وقف خانوادهشان مي‌كنند، عالي ترين جنبه‌هاي حيات انساني هستند. آنها موجوداتي مقدس هستند كه عشق و زيبايي را در جهان مي‌پراكنند و به برآوردن نيازهاي روزمره واقعي مردان و كودكان تمايل دارند. كوچك شمردن و تحقير كردن اين زنان، تهمت دروغين و شومي است كه سزاوار خود شيطان است. با اين حال اين همان چيزي است كه جنبش فمنيستي به خاطر آن به راه افتاده است، اگر چه خودشان آن را انكار كنند.
بتي فريدمن مؤسس فمنيست و«ميانهروي» اين واقعيت را پنهان ميكند كه يك فعال كمونيست است، زنان خانه‌دار را با قربانيان اردوگاههاي كار مقايسه مي‌كند. سيمون بوليوار كمونيست، يكي ديگر از مؤسسان فمنيسم ميگفت، نبايد به زنان گفت كه مادري و خانهداري را انتخاب كنند، چون آنها حتماً اين گزينه را انتخاب خواهند كرد. بر اساس نظر الن نيليس فمنيست، «فمنيسم غايت يك انقلاب در ارزشهاي فرهنگي و اخلاقي است... هدف هر اصلاحات فمنيستي، از سقط جنين قانوني گرفته تا برنامههاي مراقبت از كودك، تحليل بردن ارزشهاي سنتي خانوادگي است».
فمنيستها با كدام بخش از ارزشهاي خانواده سنتي مخالف هستند؟ عشق؟ فداكاري؟ وفاداري؟ امنيت؟ آماده كردن نسل جديد براي زندگي؟ بي دليل نيست كه آنها را «فمي نازيسم» خوانده‌اند.
ـ راكفلر از طريق «آي.جي فاربن» بودجه نازيسم را تأمين كرد. او «انجمن بهسازي نژادي» را كه روابط نزديكي با همتاي نازي خود داشت، تأمين مالي ميكرد.
ـ راكفلر، آلفرد كينزي، همجنسگراي بچهبازي را كه «گزارش كينزي» او جايگزين عشق مبتني بر ازدواج همراه با روابط جنسي تصادفي شد، تأمين مالي مي‌كرد.
ـ راكفلر به تأمين مالي «مطالعات زنان» كه يكي از زمينههاي آموزشي هواخواهان پرشور فاشيستي است كه زهر خود را تحت عنوان «عوامل تغيير» در جامعه مي‌پراكند، ادامه مي‌دهد.
اين گروه نخبه، همجنسگرايي را براي مستقر كردن يك نظم نوين جهاني فاشيستي ترويج مي‌كند. همجنسگرايي يك ناهنجاري است كه مشخصه آن ناكامي در پيوند با يك عضو از جنس مخالف است. همجنسگرايي زنانه (فمنيسم) كه زنان را مجبور مي‌كند شبيه مردان باشند (و برعكس)، دستيابي به چنين ارتباطي را دشوار ميكند. در نتيجه با اغفال ميليونها مرد و زن، خوشبختي را از آنها گرفته است.
هدف اين گروه نخبه، انتقال قدرت از ملت ـ كشور، به عوامل خود در سطح جهان است. زماني كه قدرت دموكراتيك ما از دست رفت، اين گروه نخبه استاندارد زندگي را تقليل خواهد داد. به نابرابريهاي اقتصادي در جهان سوم به عنوان طرحي كلي براي آينده بنگريد. شعار اين گروه نخبه اين است: «هر چه براي شما كمتر باشد، براي ما بيشتر خواهد بود».
يك جمعيت پريشان و غيركاركردي و محروم از تاريخ و فرهنگ خود، سرنوشت خود را در تاريخ تشخيص نخواهد داد. مردان اخته شده و بي‌دل و جرئت، قادر به مقاومت نخواهند بود.

از مركز راكفلر تا ميدان ويني پگ
 

زماني كه در دانشگاه «ويني پگ» به طور پاره وقت، انگليسي تدريس مي‌كردم، با سياست‌هاي گروه نخبه پنهانكار بيشتر آشنا شدم. در آن مقطع، من در حال تحقيق در موضوع عشق بين زن و مرد در آثار دي.اچ لارنس، چخوف و هنري جيمز بودم.
يك مشت از فمنيست‌هاي مبارزطلب، با دفاع من از زنانگي سنتي مخالفت كردند. آنها نامه‌اي مملو از تهمت به من نوشتند و در آن اتهامهايي را نثار من كردند. كنستانس روك رئيس دانشگاه، بدون هيچ تحقيقي ادعاهاي آنها را پذيرفت. دانشگاه به شكايت من نسبت به تبعيض صورت گرفته اعتنايي نكرد. «كميسيون حقوق بشر ميني توبا» كه يك دژ فمنيستي ديگر است نيز شكايت من را بدون هيچ تحقيقي رد كرد.
سردبير «ويني پگ سان» ، لين كوك رن، من را در قامت مردي پنجاه ساله تصوير كرد كه با اغواي دانشجويان دختر هجده ساله خود، با پرسيدن سؤالاتي درباره زندگي جنسي آنها، لذت مي‌برد.
سال گذشته وقتي اين خبر از لين كوك در صفحه اول روزنامه ويني پگ نقش بست كه روش استمناي زنان را سر كلاس به دختران چهارده ساله دبيرستاني آموزش ميداده است، مشت اين فمنيست همجنس‌گرا باز شد. اين دخترها براي يك درس تابستاني با عنوان «زن در هنرهاي گوناگون» ثبت نام كرده بودند؛ اما به جاي آن، «مقدمهاي بر آشنايي با همجنسگرايي زنانه» را به آنها آموخته بودند. آنها ياد گرفته بودند كه به مردان نيازي ندارند و مي‌توانند از موز و سبزيجات ديگر استفاده كنند. روك از اين رفتار خود ابراز ندامت نكرد و فقط گفت، مي‌پذيرد كه اين سن براي آموزش ابزارهاي جايگزين مردان به دخترها خيلي زود است.
در يك روال عادي، روك بايد به خاطر اين قانونشكني شغلش را از دست مي‌داد، اما هيچ اخطاري از طرف وزارت آموزش و ساير مدافعان طرز فكر او در جامعه صادر نشد. روك تقصيري ندارد چون دستورهاي خود را مستقيماً از بالا دريافت ميكند.
اين موضوع زماني روشن شد كه جيم كار مدير اجرايي «شوراي تجاري مانيتوبا» را ديدم. من فكر مي‌كردم كه كارآفرينان پيشتاز استان، نگران هستند كه فمنيستها، نفرت از مردان، و تبعيض را به نفع زنان، اقليت‌ها و همجنس‌گرايان آموزش دهند، اما او اين طرز فكر من را رد كرد. يكي از كارهاي قبلي او بيوگرافي‌نويسي براي داف رابين بوده است. رابين كه يكي از رؤساي پيشين مانيتوبا بود، عضو شوراي روابط خارجي (گروه نخبه بدنه هماهنگ‌كننده ايالات متحده) است.
هارتلي ريچاردسون كه رهبر ديرينه جامعه كسب و كار مانيتوبا بوده است، يكي از اعضاي «كميسيون سه جانبه» است. منافع راكفلر، اين بدنه‌ها را براي ترويج دولت جهاني نخبگان تشكيل مي‌دهد و استفن‌هارپر (نخست وزير كانادا) و گري دور (رئيس مانيتوبا) هر كدام به نوبت، دور رقص خود را انجام ميدهند. در نتيجه طراحان گروه نخبه و اعوان و انصار آنها (در دولت، سيستم آموزشي و رسانه‌ها) فعالانه در حال ترويج همجنسگرايي به منظور بي‌ثبات و خنثي كردن ما هستند. هدف غايي آنها ربودن حق زاد و ولد ما به معناي دقيق كلمه است.


پي نوشت:
 

1 ـ Henry Makow ، متفکر و منتقد ضد فمنيسم آمريکايي
 

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: نشريه سياحت غرب شماره 81


کاهش انحرافات جنسی با نماز
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:24 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
کاهش انحرافات جنسی با نماز


ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر سوره مبارکه عنکبوت آیه ۴۵ انحرافات جنسی از دردناک ترین مشکلات بشر در آستانه قرن بیست و یکم است.
بررسی های کینزی در سال ۱۹۴۸ نشان داد که از هر ۱۰۰ مرد آمریکایی ۴ مرد منحصراً همجنس خواه هستند، یعنی کوچکترین تمایلی به جنس مخالف ندارند!؟ این در حالیست که تعداد زیادی از این ۱۰۰ نفر، همجنس را بر غیر همجنس ترجیح می دهند یا تفاوتی بین همجنس و غیر همجنس برایشان مطرح نیست و یا با این که به غیر همجنس متمایلند، به طور اتفاقی یا بیش از اتفاق همجنس بازی نیز می کنند. بدین ترتیب این آمار نشان می دهد، بیش از ۳/۱مردان آمریکایی بعد از سال های بلوغ خود همجنس بازی کرده اند و حداقل نصف این آمار در مورد زنان آمریکایی نیز صادق است.(۱)
تازه این آمار مربوط به زمانی است که تفسیر غلط از نظریات فروید و انحراف از آن، گسترش چندانی پیدا نکرده بود. بدیهی است پس از گذشت چند دهه باید هم، همجنس بازها به جایی رسیده باشند که در پارلمان آمریکا برای خود نماینده داشته باشند و کمیسیون تشکیل دهند.
جالب اینجاست که برخی منابع علمی روانپزشکی، حتی این تمایل را در برخی کاملاً بهنجار و طبیعی با شخصیت پایدار و عاری از هر گونه نشان روانی و با انطباق خوب از نظر اجتماعی توصیف کرده اند! (۲)
با این اوصاف اگر همجنس بازی و لواط انحراف جنسی نیست، می توان حدس زد که انحرافات جنسی در قاموس غرب دیگر چه واویلایی است؟!
بچه بازی، نمایش اعضای جنسی، سادیسم و مازوخیسم جنسی، مبدل پوشی، خود ارضایی، نظر بازی، حیوان دوستی، مرده دوستی و نمونه های بسیار متعدد دیگری که قداست قلم مانع از توصیف آنهاست، همگی نمونه هایی از مهار گسیختگی و سقوط فاجعه آمیز غرب در قهقرای فساد جنسی و فحشاء به شمار می آیند.
بدین ترتیب انحرافات جنسی صرف نظر از مشکلات اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و .. که ایجاد می کنند، تنها در بعد پزشکی و آن هم جدای از نتایجی که در بروز بیماری های جسمی ماند بیماری های مقاربتی بر جای می گذارند، به خودی خود، از بزرگ ترین مشکلات پزشکی بشر امروز به حساب می آیند.
این در حالیست که در جوامع اسلامی، قرن هاست که نماز فعالانه و مقتدرانه بسان یک منجی قابل اطمینان، دامان مدد جویندگان از خویش را از هر گونه فحشاء و انحراف جنسی پاک و مصون داشته است.
آیین اسلام با ترغیب های متعدد به امر ازدواج و به خصوص با وضع قانون ازدواج موقت(که با وجود آنکه از موارد اساسی اختلاف شیعه و سنی است، در کشور شیعه مذهب ما نیز بسان ممالک اهل سنت به فراموشی محض سپرده شده است) از هر جهت انسان را برای ارضای غریزه نیرومند جنسی، از طریق مشروع راهنمایی می کند. آیات متعدد سوره های نور، احزاب، بقره، نساء و .. بهترین گواه این موضوع است.
اما علاوه بر تحریک همه جانبه اسلام برای ازدواج و حتی سهل نمودن آن مثلاً با وضع قانون متعه یا ازدواج موقت(برای ریشه کن کردن موانع اقتصادی ازدواج) و علاوه بر مجازات های سختی که برای منحرفین جنسی در نظر گرفته شده است، سایر قانون های اسلامی به گونه ای ارائه شده اند که چنانچه حتی شخص به دلایلی از ازدواج باز ماند، هرگز به فساد و انحراف آلوده نشود و در رأس این قانون ها، فریضه نورانی "نماز" است.(۳)
نمازگزار با امداد از "نماز" توانایی کنترل غرایز خود را افزونی می بخشد و آتش سوزاننده و پر لهیب فحشاء را که چه بسا ممکن است به انحراف جنسی بیانجامد به آب عفاف، سرچشمه گرفته از "نماز" خاموش می کند.

پي نوشت :

(۱) ترجمه سیناپس روانپزشکی کاپلان ـ سادوک ـ جلد سوم ـ ص ۷۲
(۲) روانپزشکی لیفودریس ـ مقاله اختلال های جنسی ـ ترجمه دکتر لون داویدیان ـ ص ۳۱۳
(۳) برای شرح بیشتر رجوع شود به نکته ای از این مجموعه مقالات، با عنوان "تاثیر نماز بر بیماری های مقاربتی"

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:sibtayn.com


همجنس بازی و پیامد های آن
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:22 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
همجنس بازی و پیامد های آن



یک. همجنس بازی در آیات قرآنی
 

در قرآن مجید در سوره های اعراف، هود، حجر، انبیا، نمل و عنکبوت اشاره هایی به وضع قوم لوط و گناه بسیار زشت آن ها شده است، ولی در هر مورد تعبیر با مورد دیگر متفاوت است و در حقیقت هر یک از این تعبیر ها به یکی از ابعاد شوم این عمل ننگین اشاره دارد. این عمل زشت با عنوان های اسراف، خبیث، فسق، تجاوز، جهل و قطع سبیل مطرح شده است.
در سوره ی اعراف آیه ی 81 آمده است که لوط به آن ها می گوید: «بل انتم قوم مسرفون؛ بلکه شما گروهی اسراف کار (و متجاوز) ید.»(1) در سوره ی انبیا آیه ی 74 می خوانیم:
«و نجیناه من القریته التی کانت تعمل الخبائث انهم کانوا قوم سوء فاسقین، و او را از آبادی که همواره (مردمش کار های) پلید انجام می دادند، نجات دادیم، [چرا] که آنان گروهی بد [کار و] نافرمانبردار بودند.» (2)
و در جای دیگر خواندیم که لوط به آن ها می گوید: «بل انتم قوم عادون، بلکه شما گروهی تجاوزگرید!»(3)
و در سوره ی نمل آیه ی 55 آمده است: «بل انتم قوم تجهلون، آیا واقعاً شما از روی شهوت، به غیر از زنان به سراغ مردان می روید؟! بلکه شما گروهی هستید که نادانی می کنید.»(4)
و در سوره ی عنکبوت آیه ی 29 از زبان لوط چنین آمده است: «اءنکم لتاتون الرجال و تقطعون السبیل، آیا واقعاً شما به سراغ مردان می روید و راه (تداوم نسل انسان) را قطع می کنید.»

ویژگی های همجنس باز در قرآن
 

«اسراف» از این نظر که آن ها نظام آفرینش را در این امر فراموش کرده و از حد تجاوز کردند و تعدی نیز به همین جهت بر آن اطلاق شده است.
«خبیث» به معنای کار یا چیز آلوده ای است که طبع سالم آدمی از آن تنفر دارد، و چه عملی از این عمل تنفر آمیزتر است.
«فسق» به معنای خروج از اطاعت پروردگار و برهنگی از شخصیت انسانی است که از لوازم حتمی این کار می باشد.
«جهل» به خاطر بی خبری از عواقب شومی است که این عمل برای فرد و جامعه در پی دارد.
و «قطع سبیل» از این جهت است که این عمل در صورت گسترش به قطع نسل انسانی می انجامد، علاقه به جنس موافق جانشین علاقه به جنس مخالف می شود.(5)

دو. همجنس بازی در احادیث
 

در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام (ص) می خوانیم: «لایجد ریح الجنته زنوق، و هو المخنث!، بوی بهشت به مشام کسی که مورد همجنس گرایی واقع می شود، نخواهد رسید.» در حدیث دیگری از علی (ع) می خوانیم که لوط را در سر حد کفر معرفی فرموده است.(6)
در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا (ع) در فلسفه ی تحریم همجنس گرایی چنین آمده است: «علته تحریم الذکران للذکران، و الاناث للاناث، لما رکب فی الاناث و ما طبع علیه الذکران، و لما فی اتیان الذکران، الذکران و الاناث للاناث، من انقطاع النسل، و فساد التدبیر، و خراب الدنیا، فلسفه ی تحریم مردان بر مردان و زنان بر زنان این است که این امر بر خلاف طبیعتی است که خداوند برای زن و مرد قرار داده (و مخالفت با این ساختمان فطری و طبیعی، سبب انحراف روح و جسم انسان خواهد شد) و نیز به خاطر این است که اگر مردان و زنان همجنس گرا شوند، نسل بشر قطع می گردد، و تدبیر زندگی اجتماعی به فساد می گراید و دنیا به ویرانی روی می نهد.(7)
روایاتی که در مذمت همجنس گرایی از پیشوایان اسلام نقل شده، آن قدر زیاد و تکان دهنده است که با مطالعه ی آن هر کس احساس می کند که زشتی این گناه به اندازه ای است که کم تر گناهی در پایه ی آن قرار دارد، از جمله در روایتی از پیامبر اسلام (ص) می خوانیم: «لما عمل قوم لوط ما عملوا بکت الارض الی بها حتی بلغ دموعها الی السماء، بکت السماء حتی بلغ دموعها الارض، فاوحی الله الی السماء ان احصی بهم، و اوحی الی الارض ان اخسفی بهم، هنگامی که قوم لوط آن اعمال ننگین را انجام دادند، زمین آن چنان ناله و گریه سر داد که اشکهایش به آسمان رسید، و آسمان آن چنان گریه کرد که اشک هایش به عرش رسید، در این هنگام خداوند به آسمان وحی فرستاد که آن ها را سنگباران کن و به زمین وحی فرستاد که آن ها را فرو بر (بدیهی است گریه و اشک جنبه تشبیه و کنایه دارد).» (8)
همچنین در حدیثی از امام صادق (ع) می خوانیم که پیامبر (ص) فرمود: «من جامع غلاما جاء جنبا یوم القیامه لا ینقیه ماء الدنیا و غضب الله علیه و لعنه و اعد له جهنم و سائت مصیراً ... ثم قال ان الذکر یرکب الذکر فیهتز العرش لذلک، هر کس با نوجوانی آمیزش جنسی کند، روز قیامت ناپاک وارد محشر می شود، آن چنان که تمام آب های جهان او را پاک نخواهد کرد، و خداوند بر او غضب می کند و او را از رحمت خویش دور می دارد و دوزخ را برای او آماده ساخته است و چه بد جایگاهی است ...؛ سپس فرمود: هرگاه جنس مذکر با مذکر آمیزش کند، عرش خدا به لرزه در می آید.» (9)
در حدیث دیگری از امام صادق (ع) می خوانیم: آن ها که تن به چنین کاری می دهند، بازماندگان سدوم (قوم لوط) هستند؛ سپس اضافه فرمود: من نمی گویم از فرزندان آن ها هستند، ولی از طینت آن ها هستند. پرسیده شد: همان شهر سدوم که زیر و رو شد؟ فرمود: آری، چهار شهر بودند سدوم و صریم و لدنا و غمیرا (عمورا).(10)

سه. حکم فقهی همجنس بازی
 

این مسئله تا آن جا از دیدگاه اسلام زشت و ننگین است که در ابواب حدود اسلامی حد آن اعدام قرار داده شده است، و حتی برای کسانی که مراحل پایین تر همجنس بازی را انجام می دهند، مجازات های شدیدی ذکر شده است، از جمله در حدیثی از پیامبر (ص) می خوانیم: «من قبل غلاما من شهوه الجمه الله یوم القیامه بلجام من نار، کسی که پسری را از روی شهوت ببوسد، خداوند در روز قیامت لجامی از آتش بر دهان او می زند.»(11)
مجازات کسی که مرتکب چنین عملی شود، از 30 تا 99 تازیانه است.
همجنس گرایی چه در مردان باشد و چه در زنان، در اسلام از گناهان بسیار بزرگ و هر دو دارای حد شرعی است.
حد همجنس گرایی در مردان خواه فاعل باشد یا مفعول، اعدام است(12) و برای این اعدام راه های مختلفی در فقه بیان شده است، البته اثبات این گناه باید از راه های معتبر و قاطعی که در فقه اسلامی و روایات وارده از معصومین ذکر شده، صورت گیرد، و حتی سه مرتبه اقرار هم به تنهایی کافی نیست و باید حداقل چهار بار به این عمل اقرار کند.(13)
اما حد همجنس گرایی در زنان پس از چهار بار اقرار و یا ثبوت به وسیله ی چهار شاهد عادل (به شرایطی که در فقه گفته شده) صد تازیانه است، (14) و بعضی از فقها گفته اند اگر زن شوهر داری این عمل را انجام بدهد، حد او اعدام است. ذکر این نکته نیز قابل توجه است که اسلام یکی از مجازات هایی را که برای چنین افراد قائل شده، آن است که ازدواج خواهر، مادر و دختر شخص مفعول بر فاعل حرام است، یعنی اگر چنین کاری قبل از ازدواج صورت گرفت، این زنان برای او حرام ابدی می باشند. اجرای این حدود، شرایط دقیق و حساب شده ای دارد که در کتب فقه اسلامی آمده است و اجرای آن بر عهده ی محاکم صالحه و قانونی می باشد.

چهار. بحث اجتماعی
 

شک نیست که انحراف جنسی از خطرناک ترین انحراف هایی است که امکان دارد در جوامع انسانی پیدا شود، زیرا سایه ی شوم خود را بر همه ی مسائل اخلاقی می افکند و انسان را به انحراف عاطفی می کشاند. در دنیای غرب که آلودگی های جنسی فوق العاده زیاد است، این گونه زشتی ها مورد تنفر نیست و حتی شنیده می شود در بعضی کشور ها همانند انگلستان، طبق قانونی که با کمال وقاحت از پارلمان گذشته، این موضوع جواز قانونی پیدا کرده، با این حال شیوع این گونه زشتی ها هرگز از قبح آن نمی کاهد و مفاسد اخلاقی و روانی و اجتماعی آن در جای خود ثابت است.
گاهی برخی پیروان مکاتب مادی که این گونه آلودگی ها را دارند، برای توجیه عملشان می گویند ما هیچ گونه منبع پزشکی برای آن سراغ نداریم، ولی آن ها فراموش کرده اند که اصولاً هرگونه انحراف جنسی در تمام روحیات و ساختمان وجود انسان اثر می گذارد و تعادل او را بر هم می زند.
توضیح این که: انسان به صورت طبیعی و سالم تمایل جنسی به جنس مخالف دارد و این تمایل از ریشه دارترین غرایز انسان و ضامن دوام نسل است و هر کاری که تمایل را از مسیر طبیعیش منحرف سازد، نوعی بیماری و انحراف روانی در انسان ایجاد می کند. مردی که به جنس موافق تمایل دارد و یا مردی که به چنین کاری تن می دهد، هیچ کدام کامل نیستند. در کتاب های امور جنسی، هموسکسوآلیسم (همجنس گرایی) یکی از مهم ترین انحراف ها ذکر شده است. ادامه ی این کار تمایلات جنسی را نسبت به جنس مخالف در انسان به تدریج از بین می برد و در مورد کسی که به این کار تن می دهد، احساسات زنانه به تدریج در او پیدا می شود، و هر دو گرفتار ضعف مفرط جنسی و به اصطلاح سرد مزاجی می شوند، به طوری که بعد از مدتی قادر به آمیزش طبیعی (آمیزش با جنس مخالف) نخواهند بود.
با توجه به این که احساسات جنسی مرد و زن هم در ارگانیسم بدن آن ها مؤثر است و هم در روحیات و اخلاق ویژه ی آنان، روشن می شود که از دست دادن احساسات طبیعی تا چه حد بر جسم و روح انسان ضربه وارد می سازد، و حتی ممکن است افرادی که گرفتار چنین انحرافی هستند، آن چنان گرفتار ضعف جنسی شوند که دیگر قدرت تولید فرزند را نداشته باشند. این گونه اشخاص غالباً از نظر روانی سالم نیستند و در خود نوعی بیگانگی از خویشتن و بیگانگی از جامعه ای که به آن تعلق دارند، احساس می کنند.
قدرت اراده را که شرط هر نوع پیروزی است، به تدریج از دست می دهند، و یک نوع سرگردانی وبی تفاوتی در روح آن ها لانه می کند. آن ها اگر خیلی زود به اصلاح خویشتن روی نیاورند و حتی در صورت لزوم از پزشک جسمی یا روانی کمک نگیرند و این عمل به صورت عادتی برای آن ها در آید، ترک آن مشکل خواهد شد، ولی در هر حال هیچ وقت برای ترک این عادت زشت دیر نیست، تصمیم می خواهد و عمل.
در هر صورت، سرگردانی روانی به تدریج آن ها را به مواد مخدر و مشروبات الکلی و انحراف های اخلاقی دیگر خواهد کشانید و این یک بدبختی بزرگ دیگر است. جالب این که در روایات اسلامی در عبارت هایی کوتاه و پرمعنا به این مفاسد اشاره شده است، از جمله در روایتی از امام صادق (ع) می خوانیم: کسی از او پرسید «لم حرم الله اللواط»، چرا خداوند لواط را حرام کرده است؟
فرمود: من احل انه لو کان اتیان الغلام حلالا لا ستغنی الرجال عن النساء و کان فیه قطع النسل و تعطیل الفروج و کان فی اجازه ذلک فساد کثیر؛ اگر آمیزش با پسران حلال بود، مردان از زن ها بی نیاز (و نسبت به آن ها بی میل) می شدند، و این باعث قطع نسل انسان می شد و باعث از بین رفتن آمیزش طبیعی جنس موافق و مخالف می گشت و این کار مفاسد زیاد اخلاقی و اجتماعی به بار می آورد.

عوامل و زمینه های همجنس بازی
 

کشیده شدن افراد به این گونه انحراف جنسی عوامل بسیار گوناگونی دارد و حتی گاهی شیوه ی رفتار پدر و مادر با فرزندان، و یا عدم مراقبت از فرزندان همجنس، و طرز معاشرت و خواب آن ها با هم در خانه ممکن است از عوامل این آلودگی باشد. گاهی ممکن است انحراف های اخلاقی دیگر سر از این انحراف در آورد. حتی شوخی های بی موردی که گاهی در میان پسران و دختران نسبت به همجنسان خود می شود، گاهی انگیزه ی کشیده شدن به این انحراف ها می گردد و به هر حال باید به دقت مراقب این گونه مسائل بود، و آلودگان را به سرعت نجات داد و از خدا در این راه توفیق خواست.
همجنس گرایی چه در میان مردان باشد (لواط) و چه در میان زنان (مساحقه) از بدترین انحراف های اخلاقی است که سرچشمه ی مفاسد زیادی در جامعه خواهد بود. موضوع مهم این است که بی بند و باری و تنوع طلبی بیمار گونه ی دنیای متمدن مادی، بسیاری از پسران و دختران را به سوی این انحراف بزرگ می کشاند. نخست پسران را به لباس های جلف و زنانه و خودآرایی مخصوص و دختران را به لباس های پسرانه تشویق می کند، و از این جا انحراف و همجنس گرایی آغاز می شود، تا جایی که به زشت ترین اعمال در این زمینه، شکل قانونی می دهد و از هرگونه پیگرد و مجازات برکنار می مانند که قلم از شرح و وصف آن شرم دارد.(15)

پنج. پیامد های بهداشتی همجنس بازی
 

الف ـ شیوع بیماری های مقاربتی
«برخی پزشکان در رابطه با شیوع بیماری های آمیزشی می گویند علت اصلی انتشار و شیوع بیماری های مقاربتی اساساً به روابط جنسی آزاد و هر چیز که موجب بر هم خوردن کانون خانوادگی گردد، باز می گردد.» دکتر «جان بیستون» نیز در همین رابطه می گوید: «از قرائن به دست آمده ثابت می شود که اغلب بیماری های آمیزشی در نتیجه ی وجود روابط جنسی خارج از دایره ی ازدواج [زنا] شیوع پیدا می کند.»
در بیست سال اخیر دانشمندان به رغم کشف پنی سیلین Penicillin و پایین آمدن آمار مبتلایان به این بیماری ها، به خطر بزرگی که از این جهت متوجه بشریت است، پی بردند، از این رو در سال 1964 به تشکیل یک سمینار بزرگ جهانی با حضور 1500 متخصص از 50 کشور در آمریکا برای بحث پیرامون بیماری های مقاربتی اقدام کردند و همه ی مطالب و مقالات ارائه شده در این سمینار را در کتابی به نام «عملکرد سمینار جهانی بیماری های مقاربتی» جمع آوری و منتشر نمودند. از بررسی های ارائه شده در این سمینار مشخص گردید که نسبت بیماری های مقاربتی در فاصله ی زمانی 1950 ـ 1960 در 71 کشور از مجموع 105 کشور مورد مطالعه، افزایش یافته که اغلب این کشور ها را کشور های اروپایی تشکیل می دهند، یعنی از مجموع 20 کشور اروپایی در 19 کشور آن بیماری های مقاربتی افزایش یافته بود. کم ترین میزان رشد این بیماری ها در کشور های شرق مدیترانه بود که از مجموع 12 کشور فقط در 6 مورد آن ها افزایش بیماری های مقاربتی وجود داشت.
در همین سمینار مشخص گردید که موارد ابتلا به سیفلیس در آمریکا در سال 1957 در مجموع 7600 مورد بوده که این رقم در سال 1961 به 20800 مورد رسید، یعنی تقریباً ظرف فقط چهار سال، سه برابر شده بود و این بسیار وحشتناک است. اما موارد ابتلا به سوزاک فقط در کشور آمریکا به تنهایی به یک میلیون مورد در سال می رسد. آمار تخمین مبتلایان به سیفلیس در سر تا سر جهان در سال 1953 به 20 میلیون نفر می رسید. (16)
ب ـ سست شدن عضلات مقعد و از دست دادن کنترل قضای حاجت، از این رو، ممکن است مدفوع شخص بدون اراده از او خارج شود.
پ ـ انعکاس روانی و تحت تأثیر قرار گرفتن شخص (مفعول مرد) به طوری که تصور کند که مرد نیست و همین مسئله باعث ایجاد اختلالاتی در رفتار وی می گردد و دچار بیماری های روانی می شود که از مهم ترین این بیماری ها می توان بیماری های مازوفیسم و سادیسم را نام برد.
ت ـ از هم پاشیدن کانون خانواده به دلیل عدم تمایل مرد به آمیزش با همسر خود.
ث ـ پیدایش ناراحتی های روانی بین زن و شوهر.
ج ـ پیدایش و رشد بیماری ایدز در اثر لواط.(17)

پي‌نوشت‌ها:
 

1. اعراف، 81.
2. انبيا، 74.
3. شعراء، 166.
4. نمل، 55.
5. تفسير نمونه، ذيل آيه.
6. بحارالانوار، ج 76، ص 67.
7. علل الشرايع، شيخ صدوق، ج 2، ص 547.
8. تواب الاعمال، همو، ص 264.
9. الکافي، شيخ کليني، ج 5، ص 544.
10. همان، ج 5، ص 549.
11. فقه الرضا، علي ابن بابويه، ص 278.
12. تحرير الوسيله، حضرت امام خميني، ج 1، ص 274.
13. همان، ج 2، ص 469.
14. همان، ج 2، ص 470.
15. ر.ک: تفسير نمونه، ج 9، ص 196.
16. ر.ک: طب در قرآن، ص 181 ـ 182.
17. همان، ج 2، ص 389 ـ 390.
 

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع: رضایی اصفهانی، محمد علی؛ (1387) پرسش های قرآنی جوانان: روابط دختر و پسر، قم، انتشارات پژوهش های تفسیر و علوم، چاپ سوم.


فال هفته
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 10:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

متولدین فروردین: رابطه خود را با خانواده صمیمی‌تر کنید برای این کار باید زمان بیشتری را در جمع خانواده بگذرانید. از این پس مسائل گوناگون را از خانواده خود بویژه همسرتان مخفی نکنید؛ یادتان باشد ماه هیچ‌گاه پشت ابر نمی‌ماند و در این صورت شما هستید که باید شکست را بپذیرید. اعتماد به نفس‌تان را تقویت کنید و روند جدیدی را در پیش بگیرید.

متولدین اردیبهشت: دوست واقعی کسی است که در گرفتاری‌ها همراه دوستش باشد. چند وقت است از دوستان قدیمی خود خبر ندارید. بهتر است سراغی از آنها بگیرید و اگر به کمک شما احتیاج دارند به آنها کمک کنید. کمک همیشه در مسائل مادی خلاصه نمی‌شود.

متولدین خرداد: اگر زندگی شما آن گونه که تمایل دارید نمی‌گذرد نباید دیگران را مسبب آن بدانید، بهتر است ابتدا گذشته را مرور کنید تا متوجه اشتباهات خود بشوید، اما برای جبران آنچه انجام شده لازم است به خدا توکل کنید و با دقت و تامل بیشتری تصمیم بگیرید. بدون داشتن برنامه مشخص، هر کاری ممکن است اشتباه باشد.

متولدین تیر: اوضاع این روزهای شما به ظاهر ناخوشایند است، اما همه اتفاقات بد نتایج بدی به دنبال ندارد. مطمئن باشید که اگر در این شرایط سخت درست تصمیم‌گیری کنید، می‌توانید به سوی موفقیت حرکت کنید و از این وضع به سلامت بگذرید و خود را به شرایط مطلوبی برسانید. ​

متولدین مرداد: موضوعی را از خانواده خود مخفی کرده‌اید؛ همین مسأله شما را آشفته کرده، بهتر است موضوع هر چه سریع‌تر مطرح شود تا شما از این شرایط رها شوید. امروز و فردا کردن به نفع‌تان نیست. از خیالپردازی‌ها دوری کنید و زندگی را آن گونه که هست ببینید.

متولدین شهریور: شما از آن دسته افرادی هستید که فکر می‌کنید تا اینجای زندگی را بدون اشتباه پشت‌سر گذاشته‌اید. فراموش نکنید هیچ ‌یک از انسان‌ها بدون اشتباه نیستند و این فکر که شما بدون خطا هستید بزرگ‌ترین اشتباه‌تان در طول زندگی است. ​

متولدین مهر: دوستان جدیدی پیدا کرده‌اید و از هم صحبتی با آنها بسیار خوشنود هستید، اما فراموش نکنید خیلی زود نمی‌توان به دوستان جدید اعتماد کرد. در این هفته خبری را دریافت می‌کنید که مدت‌ها در انتظارش بوده‌اید، عجله نکنید و سنجیده تصمیم بگیرید.​

متولدین آبان: تعطیلات خوبی را پشت‌سر گذاشته‌اید و حالا زمان کار فرا رسیده است. به زودی شاهد تغییراتی در زندگی خود خواهید بود و اوضاع به آن سو که میل دارید گردش خواهد کرد. همیشه گشایش‌های پس از سختی شیرین‌تر است. آرامش زندگی را قدر بدانید.

متولدین آذر: سفری در پیش دارید. این سفر همان قدر که می‌تواند شادی‌آور و جذاب باشد، دلتنگی‌هایی را نیز به همراه خواهد داشت، اما سعی کنید به جنبه‌های مثبت آن فکر کنید تا تحملش برایتان راحت‌تر شود. یادتان باشد زندگی همیشه جریان دارد، نباید ایستاد و عقب ماند. ​

متولدین دی: برنامه تازه‌ای برای زندگی خود دارید، اما فراموش نکنید در این مسیر باید با اراده باشید تا به موفقیت برسید. تغییرات اگر با اراده و خواست ما همراه شود، درهای موفقیت گشوده خواهد شد. از مشورت با دوستان کار بلد غافل نشوید. فکر و خیال‌های آزاردهنده را از خود دور کنید.

متولدین بهمن: تاثیرگذاری بر اطرافیان از نقاط مثبت شخصیت شماست. این نقطه قوت می‌تواند راهگشای مشکلات بسیار باشد به شرط آن که از آن خوب بهره بگیرید. دلواپس آینده نباشید، شما باید راه درست را انتخاب و در حد توانتان تلاش کنید، باقی مسائل در اختیار من و شما نیست.

متولدین اسفند: اینقدر به خودتان سخت نگیرید. آرامش، نیاز تصمیم‌گیری‌های درست است. دغدغه و استرس را از خود دور کنید. به خودتان فرصت بدهید​. به حرف‌هایی که گاه به گوش‌تان می‌رسد، توجه نکنید و راهی را بروید که باور دارید درست است.



:: موضوعات مرتبط: فال هفته
وقتی خبری از خواستگار نیست...
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 10:55 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
وقتی خبری از خواستگار نیست...

کاری به این نداریم که چه عواملی باعث می شوند شانس ازدواج یک دختر پایین بیاید. به هر حال هر دلیلی که پشت ماجرا باشد، باید بپذیریم که در دوره و زمانه فعلی خیلی ها سن شان بالا رفته و هنوز مجرد مانده اند و خیلی ها هم به سن تجرد قطعی رسیده اند..


متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: وقتی خبری از خواستگار نیست, خواستگار
سخنان کوروش کبیر
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 10:45 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کوروش بزرگ یا کوروش کبیرمعروف به کوروش دوم نخستین پادشاه و بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی بود. کوروش بمدت سی سال، از سال ۵۵۹ تا سال ۵۲۹ پیش از میلاد، بر ایران سلطنت کرد.بخاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون و گسترش تمدن، شناخته شده‌است.ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند. یهودیان این پادشاه را، به منزله مسیح پروردگار بشمار می‌آوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک می‌دانستند.

مجموعه زیر سخنانی است که منتسب به این پادشاه اسطیری ایران می باشد:
  1. دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند.
  2. خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم راتوانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن.
  3. اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.
  4. آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولتاست .
  5. وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکرمی کنند، نه رفتار و عملکرد شما.
  6. سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد.
  7. اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را میگیرید که همیشه می گرفتید .
  8. افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوتانجام می دهند.
  9. پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری باچند نفر.
  10. کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم .
  11. کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید .
  12. انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .
  13. همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل درباشد.
  14. تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است .
  15. دشوارترین قدم، همان قدم اول است .
  16. عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید .
  17. آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد .
  18. وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آننخواسته اید .
  19. من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد
  20. من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.کوروش کبیر

خرد بهتر از هر چه ایزد بداد ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دو سرای



:: موضوعات مرتبط: داستان و متن آموزنده
:: برچسب‌ها: سخنان کوروش کبیر, سخنان کوروش, کوروش, کوروش کبیر
در برابر همسرتان کم آورده اید؟
دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 9:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
قرار نیست شما در تمام موضوعاتی كه همسرتان از آن‌ها سردر می‌آورد وارد شوید، اما قطعا مسائلی هست كه شما بیشتر از او از آن‌ها اطلاع دارید و بیشتر توانایی رسیدگی به آن‌ها را دارید..



متن کامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: زناشویی، تست و مطالب روانشناسی
:: برچسب‌ها: در برابر همسرتان کم آورده اید, همسر