هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

پنج روش برای تقویت ذهن
جمعه ۷ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 14:15 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
رسیدن به ۳۰ سالگی، قدرت ذهنی افراد، خیلی آرام روند نزولی پیدا می‏کند. شاید این اصطلاح که در این سن عقل کامل می‏شود هم به همین علت باشد. اما کاهش قدرت یادگیری در اثر بالا رفتن سن، غیرقابل اجتناب نیست و با تغذیه صحیح، پرهیزهای غذایی، ورزش و فعالیت فیزیکی و ذهنی می‏توان ذهن را تقویت کرد و مغز را مانند دوران جوانی قدرتمند نگه داشت. اگر می‏خواهید مغزتان را جوان نگه‏دارید به این ۵ توصیه كه در ادامه مطلب آمده عمل کنید..

متن كامل در ادامه مطلب..




:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
زندگی بهتر30کار30ثانیه ای
جمعه ۷ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 14:13 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
رفتار و طرز برخورد، شالوده و پایه ی موفقیت است. یک انسان سخاوتمند با رفتار و منشی مثبت مطمئناً کامیاب خواهد شد. اگر رفتارتان را تغییر دهید، ادراکتان، اعمالتان، و زندگی تان را تغییر داده اید؛ و با تغییر تک تک زندگی ها، دنیا تغییر خواهد کرد..


متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
عوامل حزن و اندوه و رفع آن
جمعه ۷ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 14:11 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
عوامل حزن و اندوه و رفع آن

یکی از اصلی‌ترین عوامل بروز مشکلات، گرفتاری ها و ناراحتی های روحی و معنوی انسان، گناه و خروج از دایره عبودیت و بندگی حق تعالی است که انسان را به انواع مصائب دچار می‌سازد .

برخی اوقات انسان بدون هیچ دلیل و بهانه‌ای احساس گرفتگی، بی‌حالی، دلتنگی و بی‌حوصلگی می‌کند و غمی ناآشنا درون او را می‌آزارد. برخی بر این باورند که یکی از عوامل اصلی این بی حالی و اندوه، فاصله گرفتن از جمع دوستان و نزدیکان و پناه بردن به خلوت و انزوا است؛ در حالی که نمی توان این سخن را به عنوان دلیل کامل و صحیحی تلقی کرد؛ زیرا چه بسا ممکن است انسان در میان جمع باشد؛ ولی احساس غربت و دلتنگی نماید..

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: دين و انديشه
روشهای برون رفت از زندگی جنسی خسته کننده
جمعه ۷ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 14:8 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
روشهای برون رفت از زندگی جنسی خسته کننده

مدت طولانی است با همسرتان ازدواج کرده‌اید و حس می‌کنید رنگ و بوی شور و عشق از زندگی زناشوییتان رخت بر بسته است؟ حس می‌کنید بعضی‌اوقات تنها دلیل اینکه شما دو نفر هنوز صمیمی هستید این است که باید مطمئن شوید این جنبه از رابطه‌تان باید فعال باشد؟

خبر خوب این است شما تنها نیستید، زوج‌های زیادی وضعیت شما را دارند. درواقع، شما کاملاً نرمال هستید. عملاً تمام زوج‌هایی که به مدتی طولانی در کنار هم می‌مانند با این مشکل مواجه می‌شوند. و حق دارید که بخواهید جدی به این بخش از زندگی زناشوییتان فکر کنید، چون این یکی از اصلی‌ترین راه‌هایی است که می‌توانید به هم نزدیک شوید. یک خبر بهتر این است که لازم نیست بگذارید این جنبه از رابطه‌تان کم‌کم پژمرده شده و از بین برود..

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: زناشویی، جوانان
:: برچسب‌ها: رابطه همسران, زناشويي, ميل جنسي, ازدواج
پيامك عاشقانه
جمعه ۷ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 0:52 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
دلم غرق تماشا بود، رفتی / میان اشک و آه و دود رفتی

کنار حسرتی دیرینه ماندم / بهار من، گل من، زود رفتی . . .

.

.

.

من و یاد تو و یک سینه تنگ

شبی تار و سه‌تاری خسته آهنگ

کمی با چشمهایم مهربان باش

مزن ای دوست بر آیینه‌ات سنگ . . .

.

.

.

خوش به حال آنکه قلبش مال توست

حال و روزش هر نفس، احوال توست

خوش به حال آنکه چشمانش تویی

آرزوهایش همه آمال توست

.

.

.

رفتـن کسـی کـه لایـق نیسـت … نـعمـت اسـت نـه فـاجـعه . . .

.

.

.

گرچه آلوده ی دنیای فریبم اما سینه ای پاک به پهنای صداقت دارم ،

دل من عاطفه را می فهمد ، با کسی سبزتر از عشق رفاقت دارم . . .


متن كامل پيامك  در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: پيامك
:: برچسب‌ها: اس ام اس عاشقانه, پيامك عاشقانه, اس ام اس عاشقانه بهمن ماه, پيامك عاشقانه بهمن ماه
مشخصات یک مرغ ایده آل
پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 23:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
همه ما با بوي مرغ آشنا هستيم. گوشت مرغ بايد بوي طبيعي خودش را داشته باشد. اگر يك وقت احساس كرديد بوي مرغ غير طبيعي است به هيچ عنوان آن را نخريد. بوي بد نشانه فاسد بودن گوشت است.

ايده‌آل اين است كه مرغ محلي را از آشناي مزرعه دار بخريد. مرغي كه نه هورمون دارد نه هيچ داروي مضر ديگري اما مي‌دانيد كه در زندگي امروزي اين چيزها مثل خواب و‌ رويا مي‌ماند. تمام مرغ‌هايي كه ما مصرف مي‌كنيم با هورمون‌ها و داروهاي مختلف پرورش پيدا كرده‌اند. بخش زيادي از اين مواد در پوست و كبد يا همان جگر مرغ ذخيره مي‌شوند. پس بهتر است بگوييد فروشنده پوست مرغ را از همان ابتدا بكند و جگر آن را دور بيندازد.

بعضي از فروشنده‌ها مرغ‌هايي را مي‌فروشند كه درست ذبح نشده‌اند. اين مرغ‌ها معمولا روي گوشت‌شان اثر ضرب ديدگي و خون‌مردگي وجود دارد. اگر روي گوشت مرغي اين آثار را ديديد مي‌توانيد مطمئن باشيد كه در شرايط مناسبي كشته نشده. اين مرغ‌ها به احتمال زياد آلودگي ميكروبي هم دارند.

پوست مرغ هم يكي از عوامل شناخت گوشت خوب است. پوست مرغ بايد به‌طور يكنواخت روي گوشت كشيده شده باشد و پارگي يا علائم غيرمعمول نداشته باشد. رنگ پوست مرغ بايد يكنواخت و روشن باشد و زير پوست آن نبايد اثر خونريزي ديده شود.

اگر گوشت مرغ بسته‌بندي شده را از فروشگاه‌هاي معتبر و زنجيره‌اي بخريد مي‌توانيد مطمئن باشيد كه گوشت سالمي خريداري كرده‌ايد. خوبي خريد كردن از فروشگاه‌هاي اسم و رسم دار اين است كه مي‌توانيد تاريخ توليد و انقضا را هم روي بسته‌بندي ببينيد و بعد از اين‌كه مطمئن شديد گوشت سالم است آن را بخريد.

گوشت مرغ بايد كاملا سفيدرنگ باشد. ران مرغ معمولا كمي به‌صورتي نزديك مي‌شود اما گوشت سينه مرغ بايد كاملا سفت و برجسته از زير پوست معلوم شده و رنگ آن سفيد روشن باشد. هرچه رنگ گوشت تيره‌تر باشد نشان مي‌دهد كه گوشت كهنه است. هر رنگ غيرعادي گوشت مي‌تواند در نتيجه بيماري باشد.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:bartarinha.ir



:: موضوعات مرتبط: هنر در خانه
تغییر شغل با دوازده گام طلایی
پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 18:13 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
در پرونده ای که در ادامه می خوانید همین موضوع را بحث کرده ایم. همه مواردی را که باعث شکل گیری این مشکل در زندگی می شود، برشمرده ایم و در ضمن راهکارهایی را نیز ارایه داده ایم که با استفاده از آن می توانید یک تغییر نه تنها بی خطر بلکه مفید را در زندگی خود تجربه کنید..


متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: موفقیت، تفكر خلاق
چگونه می شود اعتماد به نفس از دست‌ رفته را بازگرداند
پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 16:21 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
عوامل زیادی وجود دارند كه تحت كنترل ما هستند و می‌توانیم با رعایت آن اعتماد به نفس‌مان را بالا ببریم. این 7روشی كه برای‌تان شرح داده‌ایم، می‌تواند در زندگی شما تفاوت بزرگی را به‌وجود بیاورد. امتحانش ضرری ندارد!


متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: آموزش اعتماد به نفس، موفقیت
روانشناسی جوانمردی و جوانمردان!
پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 16:4 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
همه ما از کودکی در مورد جوانمردی و جوانمردان داستان ها و حکایت هایی را شنیده و خوانده ایم اما شاید ندانیم که این صفت در روان شناسی به ویژه رویکرد جدید آن یعنی روان شناسی مثبت گرا به صورت علمی تعریف و تبیین شده است..


متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
وقتی همسرتان شما را ترک می کند تامل کنید...
پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 16:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
يك عصر باراني كه همه جزئياتش خوب در ذهنت مانده تنها عشق زندگي‌ات، با گفتن اين جمله همه چيز را به آخر مي‌رساند:« ما ديگه به درد هم نمي‌خوريم.» درست به سادگي تغيير دادن يك كانال! كسي كه همه زندگي‌ات بوده محو مي‌شود..

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تست و مطالب روانشناسی
جملات فلسفی و عرفانی
پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 10:30 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
دهانتان را به اندازه ای باز کنید که حرف در دهانتان نگذارند . . .

.

.

.

زمانیکه خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شدند

بدان که دوران پیریت اغاز شده است . . .

.

.

.

دهان مردم دروازه ایست که بستن آن دشوار است

ولی می توانی با ادامه ی  کاری که موجب گشودن دهانشان شده آنها را بسوزانی

.

.

.

حلقه ازدواج باید در فکر انسان باشد نه در انگشت دست چپش . . .



متن كامل جملات فلسفي و عرفانی در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: جملات فلسفی و عرفانی
ستون فقرات زندگی زناشویی
پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 8:32 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
شاید برخی عادت‌ها در نظر زوج‌های کم تجربه و حتی با تجربه چیز مهمی نباشد با این حال چنانچه پیوسته و با خلوص آنها را به‌کارگیرند، این عادات ستون فقرات روابطی را شکل خواهند داد که زن و مرد می‌توانند عمیقا از آن راضی و خشنود باشند.

زندگی سرشار از خوشبختی به راحتی به دست نمی‌آید. زن و مرد برای به دست آوردن آن هر دو باید به یک اندازه وقت و انرژی بگذارند..


متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، زناشویی، تست و مطالب روانشناسی، جوانان
:: برچسب‌ها: رابطه همسران, زناشويي, جامعه, ازدواج
وقتی جوانی ،خاطره می‌شود
پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 8:30 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
دگرگونی و تغییرات اساسی  در سبک  زندگی برای مردان سالمند بیش از زنان سالمند سخت و ناپذیرفتنی است. بنابر اقتضاعات اجتماعی و فرهنگی حاکم بر جامعه ،اکثریت قریب به اتفاق مردان، جوانی و میانسالی فعالی داشته اند و احساس مولد و زایندگی در این جنس نمود بسیاری داشته است...

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
زمان پایان دادن به روابط عاشقانه
پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 8:21 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

زمان پایان دادن به روابط عاشقانه

همه توانایی تان را گذاشته‌اید. حتی مشاوره را هم امتحان کرده‌اید. فکر می‌کنید شاید باید رابطه را برهم بزنید و بااینکه هنوز مشکلاتتان درست نشده اما مطمئن نیستید که ترک رابطه بهترین کاری است که باید انجام دهید.


اینجا به شما می‌گوییم که چه زمان وقت برهم زدن یک رابطه است تا بفهمید که ترک رابطه‌ای که در آن هستید تصمیم درستی است یا خیر..

متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: تست و مطالب روانشناسی
پيامك عاشقانه
پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 0:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
عشق یعنی جسم و جانم مال تو / عشق یعنی پرسش از احوال تو / عشق یعنی از خودم من خسته ام / عشق من ، به تو دل بسته ام .
 
.

.

.

گاه نمیدانم چه پیامی را بهانه کنم تا از حال آنکه روحم با اوست آگاه شوم ، این بار که دلتنگی را بهانه کردم ،فردا را چه کنم ؟
 
.

.

.

دل ، این واژه ی بی نقطه گاهی به وسعت یک دریا برایت دلتنگی میکند !
 
.

.

.

عزیزتر از جانم ، آسمان باش تا عمری برای دیدنت سر به هوا باشم .
 
.

.

.

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است ، همچو شهری که به روی گسل زلزله هاست .


متن كامل پيامك در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: پيامك
:: برچسب‌ها: اس ام اس عاشقانه, پيامك عاشقانه, اس ام اس عاشقانه بهمن ماه, پيامك عاشقانه بهمن ماه
اصل زیبایی در خانمها
پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 0:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

گرد و غبار , آلودگی هوا, کم بودن رطوت هوااز جمله عواملی هستند که باعث پیری زود رس می شوند. اما در ابتدا به چگونگی ... مهمترین و حساس ترین عضو بدن که در عین حال نقش مهمی در زیبایی ایفا می کند, پوست است.

بهتر است بگوییم پایه زیبایی صورت داشتم پوستی زیبا , سالم و نرم است. به چند نکته مهم برای داشتن پوستی سالم توجه کنید:

1- تغذیه مناسب اثر بسیار مطلوبی روی پوست صورت دارد. میوه و سبزیجات تازه( بخصوص سبزیجاتی که رنگ هستند مانند هویچ, گوجه فرنگی و کرفس) را حتما در رژیم غذایی خود جای دهید.

2- خوردن سرخ کردنی ها و سسهای چرب خودداری کنید. این را بدانید که اولین اصل برای داشتن پوست زیبا و شاداب , درونی سالم است.


3- یکی از مهمترین مراقبت های پوست تمیز نگاه داشتن آن است. گرد و غبار , آلودگی هوا, کم بودن رطوت هوااز جمله عواملی هستند که باعث پیری زود رس می شوند. اما در ابتدا به چگونگی تمیز کردن پوست صورت می پردازیم :


بهترین روش برای از بین بردن آلودگی پوست, پاک کننده های مناسب است هرگز از صابون عادی برای شستشو صورت استفاده نکنید زیرا باعث خشکی و شکستگی آن می شود. هرگز با ارایش نخوابید, زیرا بهترین زمان برای تغذیه و تنفس پوست شب هاست.


بنابر این قبل از خواب صورت خودرا تمیز کنید و سپس کرم شب و دور چشم را استفاده کنید. برای تمیز کردن صورت به این نکات توجه کنید.


_ ابتدا صورت خود را با شیر پاک کن تمیز نموده سپس با آب فراوان 10 تا 15 بار شستشو دهید.


_ بدون اینکه پوست را خشک کنید بعد از 5 دقیقه کرم شب را به صورت مالیده و کرم دور چشم را زیر چشم از استخوان بالای گونه به طرف داخل با نوک انگشتان با حرکاتی آرام بمالید


. _هرگز دور چشم را ماساژ ندهید زیرا وست این ناحیه بسیار حساس است , سعی کنید همیشه دور چشم را مرطوب نگه دارید.


http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:takkhal



:: موضوعات مرتبط: زنان
پيشنهادهايي براي بهتر شدن هديه‌ شما
پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 0:12 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

 پيشنهادهايي براي بهتر شدن هديه‌ شما

توجه نكردن به بسته‌بندي زيباي هديه مثل اين مي‌ماند كسي را دوست داشته باشيد اما به زبان نياوريد! با اين‌كه هديه، ‌نشان‌دهنده احساسات مثبت شما نسبت به طرف مقابل است اما اين دليل نمي‌شود عشق‌تان را در ظاهر آن آشكار نكنيد.


توجه نكردن به بسته‌بندي زيباي هديه مثل اين مي‌ماند كسي را دوست داشته باشيد اما به زبان نياوريد! با اين‌كه هديه، ‌نشان‌دهنده احساسات مثبت شما نسبت به طرف مقابل است اما اين دليل نمي‌شود عشق‌تان را در ظاهر آن آشكار نكنيد.


نوع كاغذ كادويي كه انتخاب مي‌كنيد، شكل بسته‌بندي و مهم‌تر از آن متن و هديه‌هاي كوچكي كه ضميمه هديه‌تان مي‌كنيد، همگي در تاثيرگذاري‌ آن نقش زيادي دارند و هديه‌گيرنده احساس مي‌كند ‌هديه را نه از سرِ انجام وظيفه بلكه با نهايت اشتياق و احساس‌‌تان تهيه كرده‌ايد.

اين عروسك‌هاي كوچك در واقع‌ گيره‌هايي هستند كه مي‌توانيد كارت تبريك را ميان گيره‌هاي‌شان قرار دهيد و در كنار هديه بگذاريد.


كارت‌ها براي هر مناسبتي كه فكرش را بكنيد طراحي شده و آماده هستند تا براي هميشه احساسات شما را در قالب كلمات به هديه گيرنده نشان دهند. پس حتما در كنار هديه‌اي كه مي‌دهيد يك كارت با دست‌خط خودتان هم قرار دهيد.


در فروشگاه‌هاي كادويي هديه‌هاي كوچك زيادي را مي‌بينيم كه شايد به تنهايي براي هديه دادن مناسب نباشد اما گذاشتن آن‌ها در كنار هديه اصلي جلوه بيشتري به هديه مي‌دهد.


تمام وسايلي كه انرژي خوبي دارند و حس خوبي در ما ايجاد مي‌كنند در فروشگاه‌هاي كادويي ديده مي‌شود. يكي از چيزهايي كه در كنار هديه مي‌توانيد قرار دهيد عروسك است. عروسك‌ها از كوچك و بزرگ نماد شخصيت‌هاي پرطرفدار كارتوني هستند و خاطرات خوبي را براي هديه گيرنده زنده مي‌كنند.

گذاشتن شكلات در كنار هديه اصلي را حتما امتحان كنيد. اين شكلات‌هاي كادويي زيبا شيريني خاصي به هديه‌تان مي‌دهد.

بسته‌بندي هديه بايد طوري باشد كه فكر طرف مقابل‌تان را مشغول كند و تا لحظه باز‌كردن هديه هيجان داشته باشد، بنابراين توصيه مي‌كنيم از كاغذ‌هاي كادويي براي بسته‌بندي لباس استفاده نكنيد.
اما اگر هديه‌اي كه تهيه‌كرده‌ايد جعبه‌دار است، مي‌توانيد با كاغذ كادو بسته‌بندي و براي جلوه بيشتر با يك پاپيون زيبا آن را تزئين كنيد.


اين روزها افراد باسليقه و هنرمند در ساخت جعبه‌هاي كادويي كار را براي هديه دادن راحت كرده‌اند و تنها كاري كه بايد انجام دهيد، انتخاب و خريد يك جعبه كادويي متناسب با ابعاد هديه است.


شمع سمبل انرژي مثبت است و اشكال زيباي آن جلوه خاصي به هديه مي‌دهد بسته بندي بعضي شمع‌ها مانند اين نمونه به شكلي است كه آن را به‌عنوان هديه اصلي هم مي‌توانيد بدهيد.

هيچ چيز مانند چند شاخه گل زيبا نمي‌تواند طرف مقابل‌تان را به وجد بياورد. بهترين مكمل هديه‌اي كه مي‌توانيد به كسي بدهيد يك دسته يا حتي يك شاخه گل رز است.


http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:تپش



:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی
چرا زن ها شکموتر از مردها هستند؟
چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 20:58 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
 چرا زن ها شکموتر از مردها هستند؟

  اگر به شما بگویند خوشمزه ترین خوراکی های دنیا را انتخاب کنید قطعا شکلات یکی از آن هاست. شما شکلات را کجا نگه می دارید؟ در قفسه آشپزخانه؟ در یخچال؟ یا شاید هم در کشوی میزتان تا هر موقع هوس کردید بتوانید به سراغش بروید.

گاهی فقط یک یا ۲ تکه شکلات می خورید و گاهی هم خسته هستید یا اعصاب تان بهم ریخته یا این که صرفا حس شکلات خوردن دارید (یا شاید هم همه این ها را با هم) در این مواقع است که می روید سراغ بسته شکلات و ته آن را در می آورید.

بعد هم احتمالا احساس عذاب وجدان، طعم شیرین و لذت بخش آن را در کام تان تلخ می کند که آخر چرا اینقدر شکلات خوردم، چاق می شوم، بیمار می شوم و... اما دفعه بعد که شکلات می بینید بی خیال عذاب وجدان شده و باز هم می خورید. واقعیت این است که شما هم مثل اغلب مردم دنیا نمی توانید در برابر این خوراکی مقاومت کنید.


متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: زنان
انتخاب پوشش درمناسبتها
چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 13:39 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
نکاتی در مورد بایدها و نبایدهای جدید در نوع پوشش در مناسبتهای مختلف


متن كامل در ادامه مطلب..


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: مد و لباس
دکوراسیون یک روزه
چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 13:38 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
با ایده های کارآمد زیر می توانید دکوراسیون خانه خود را در یک روز تغییر دهید و رنگ و بوی جدیدی به آن ببخشید.
● سازماندهی با کمک سینی
عناصری مانند کنترل تلویزیون، در هر فضایی از خانه دیده می شوند و باعث شلوغ جلوه دادن فضا می شوند. برای پیشگیری از وقوع چنین اتفاقی، یک سینی زیبا را در نظر گرفته و تمام ریموت کنترل ها را در آن گذاشته و سینی را در یک جای مشخص، مانند میز پذیرایی قرار دهید.


● نمایش آثار هنری کودکان
نقاشی های فرزند شما بهترین عنصر دکوراسیونی برای اتاق کودک و حتی فضاهای دیگر خانه هستند. گلچین نقاشی های فرزند خود را روی مقوایی محکم چسبانده یا در قابی رنگی و زیبا قرار داده و بر دیوار نصب کنید.


● رنگ آمیزی یا تعویض کلاهک آباژور
کلاهک آباژورهای موجود در دکوراسیون، یکی از عناصر کوچک اما بسیار تاثیرگذار هستند؛ شما می توانید با نوسازی کلاهک فعلی آباژور خود یا تعویض آن با گزینه ای جدید، جلوه دکوراسیون خانه را به آسانی تغییر دهید.


● تازه کردن جلوه سرویس بهداشتی
شما می توانید با تعویض پرده حمام یا اضافه کردن شمع های معطر و دسته گلی زیبا و شاداب، جلوه دکوراسیون سرویس بهداشتی خانه تان را تازه و متحول کنید.


● عوض کردن جای آثار هنری
آثار هنری خود را در قسمت های غیر معمول مانند بالای در نصب کنید تا بیشتر جلب نظر کنند. نصب آثار هنری در مقابل آینه نیز ایده خوبی است. همچنین نصب کلکسیونی نامتقارن از عناصر هنری و آنتیک با حداقل ۸ سانتی متر فاصله از یکدیگر نیز اقدامی بسیار موثر و زیباست.


● استفاده از روتختی و ملحفه های جدید
شما می توانید تنها با تعویض یا استفاده از یک ملحفه نو و جدید، جلوه دکوراسیون اتاق خواب خود را به کلی دگرگون و به روز کنید. یک ملحفه سفید با حاشیه ساده کافیست تا جلوه ای کلاسیک و شیک به اتاق خواب شما ببخشد.


● پوشاندن زمینه قفسه ها با کاغذ دیواری
قفسه های کتابخانه و دیوارهای داخل کمدها را فراموش نکنید. زمینه قفسه ها و فضای داخل کمد را با کاغذ دیواری بپوشانید. این کار اقدامی تاثیرگذار و زیبا برای دکوراسیون است.


● آوردن شاخه ها به داخل
شاخه های زیبا و خشک درختان را دست چین کنید و به داخل بیاورید. آنها را در گلدان یا ظرفی مناسب قرار داده و به معرض نمایش بگذارید. این کار اقدامی بسیار زیبا و موثر است؛ بخصوص اگر نورپردازی متمرکزی روی آن انجام شود.


● حذف قالیچه ها
قالیچه برخی از قسمت های دکوراسیون را حذف کنید. کف پوش های چوبی و سنگی عریان، بسیار زیبا و چشم نواز هستند. همچنین اضافه کردن یک قالیچه در مکانی خاص مانند پاسیو یا بالکن نیز اقدامی جالب است.


● استفاده از اکسسوری در کتابخانه
استفاده از اکسسوری های زیبا و تزئینی روی قفسه کتابخانه و کنار کتاب ها، علاوه بر زیباسازی دکوراسیون، به آن قسمت از فضا نیز شخصیت می بخشد.


● رنگ آمیزی چوب پرده
رنگ آمیزی چوب پرده و حلقه های آن با رنگی مکمل و متناسب با رنگ پرده، جلوه دکوراسیون را زیباتر می کند.

http://omidl.persiangig.com/copy-right.gifمنبع:مجله منزل



:: موضوعات مرتبط: دکوراسیون
شاعران » فروغ فرخزاد »تنها صداست که میماند
چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 2:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تنها صداست که میماند

چرا توقف کنم چرا ؟
پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت : فواره وار
و در حدود بینش
سیاره های نورانی می چرخند
زمین در ارتفاع به تکرار می رسد
و چاههای هوایی
به نقب های رابطه تبدیل می شوند
و روز وسعتی است
که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمی گنجد
چرا توقف کنم ؟
راه از میان مویرگهای حیات می گذرد
کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
سلولهای فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که جذب ذره های زمان خواهد شد
چرا توقف کنم ؟
چه میتواند باشد مرداب
چه میتواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فساد
افکار سردخانه
را جنازه های باد کرده رقم میزنند
نامرد در سیاهی
فقدان مردیش را پنهان کرده است
و سوسک ... آه
وقتی که سوسک سخن میگوید
چرا توقف کنم ؟
همکاری حروف سربی بیهوده است
همکاری حروف سربی
اندیشه ی حقیر را نجات نخواهد داد
من از سلاله ی درختانم
تنفس هوای مانده ملولم میکند
پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم
نهایت تمامی نیروها پیوستن است پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که آسیابهای بادی می پوسند
چرا توقف کنم ؟
من خوشه های نارس گندم را
به زیر پستان میگیرم
و شیر میدهم
صدا صدا تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه ی معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا صدا صدا تنها صداست که میماند
در سرزمین قدکوتاهان
معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند
چرا توقف کنم ؟
من از عناصر چهار گانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامه ی قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست
مرا به زوزه ی دراز توحش
در عضو جنسی حیوان چکار
مرا به حرکت حقیر کرم در خلا گوشتی چکار
مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گلها می دانید ؟


شاعران » فروغ فرخزاد »پرنده مردنی است
چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 2:18 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پرنده مردنی است

دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست


شاعران » فروغ فرخزاد »دلم برای باغچه می سوزد
چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 2:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

دلم برای باغچه می سوزد

کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باورکند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ی ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه میکشد
و حوض خانه ی ما خالی است
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک می افتد
و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ی ماهی ها
شب ها صدای سرفه می آید
حیاط خانه ی ما تنهاست
پدر میگوید
از من گذشته ست
از من گذشته ست
من بار خود رابردم
و کار خود را کردم
و در اتاقش از صبح تا غروب
یا شاهنامه میخواند
یا ناسخ التواریخ
پدر به مادر میگوید
لعنت به هر چی ماهی و هر چه مرغ
وقتی که من بمیرم دیگر
چه فرق میکند که باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد کافی ست
مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
درآستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی می گردد
و فکر می کند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است
مادر تمام روز دعا می خواند
مادر گناهکار طبیعی ست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهی ها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد
برادرم به باغچه می گوید قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها می خندد
و از جنازه ی ماهی ها
که زیر پوست بیمار آب
به ذره های فاسد تبدیل میشوند
شماره بر می دارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه می داند
او مست میکند
و مشت میزند به در و دیوار
و سعی میکند که بگوید
بسیار دردمند و خسته و مایوس است
او نا امیدیش را هم
مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش
همراه خود به کوچه و بازار می برد
و نا امیدیش
آن قدر کوچک است که هر شب
در ازدحام میکده گم میشود
و خواهرم که دوست گلها بود
و حرفهای ساده ی قلبش را
وقتی که مادر او را میزد
به جمع مهربان و ساکت آنها می برد
و گاه گاه خانواده ی ماهی ها را
به آفتاب و شیرینی مهمان میکرد ...
او خانه اش در آن سوی شهر است
او در میان خانه مصنوعیش
با ماهیان قرمز مصنوعیش
و در پناه عشق همسر مصنوعیش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی میخواند
و بچه های طبیعی می سازد
او
هر وقت که به دیدن ما می آید
و گوشه های دامنش از فقر باغچه آلوده می شود
حمام ادکلن می گیرد
او
هر وقت که به دیدن ما می آید
آبستن است
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ما تنهاست
تمام روز
از پشت در صدای تکه تکه شدن می آید
و منفجر شدن
همسایه های ما همه در خاک باغچه هاشان به جای گل
خمپاره و مسلسل می کارند
همسایه های ما همه بر روی حوض های کاشیشان
سر پوش می گذارند
 و حوضهای کاشی
بی آنکه خود بخواهند
انبارهای مخفی باروتند
و بچه های کوچه ی ما کیف های مدرسه شان را
از بمبهای کوچک
پر کرده اند
حیاط خانه ما گیج است
من از زمانی
که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم
و فکر میکنم که باغچه را میشود به بیمارستان برد
من فکر میکنم ...
من فکر میکنم ...
من فکر میکنم ...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی میشود


شاعران » فروغ فرخزاد »کسی که مثل هیچ کس نیست
چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 2:17 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

کسی که مثل هیچ کس نیست

من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
و پلک چشمم هی می پرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی می آید
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست مثل پدرنیست
مثل انسی نیست
مثل یحیی نیست
مثل مادر نیست
و مثل آن کسی ست که باید باشد
و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است
و صورتش از صورت امام زمان هم روشن تر
و از برادر سید جواد هم که رفته است
و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد
و از خود خود سید جواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست نمیترسد
و اسمش آن چنانکه مادر
در اول نماز و در آخر نماز صدایش میکند
یا قاضی القضات است
یا حاجت الحاجات است
و میتواند
تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را
 با چشمهای بسته بخواند
و میتواند حتی هزار را بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد
 ومی تواند از مغازه ی سید جواد هر چه قدر جنس که لازم دارد نسیه بگیرد
و میتواند کاری کند که لامپ "الله"
که سبز بود مثل صبح سحر سبز بود
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود
آخ ...
چه قدر روشنی خوبست
چه قدر روشنی خوبست
و من چه قدر دلم می خواهد
که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چه قدر دلم میخواهد
که روی چارچرخه  یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ ...
چه قدر دور میدان چرخیدن خوبست
چه قدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
چه قدر باغ ملی رفتن خوبست
چه قدر مزه ی پپسی خوبست
چه قدر سینمای فردین خوبست
و من چه قدر از همه ی چیزهای خوب خوشم می آید
و من چه قدر دلم میخواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
چرا من این همه کوچک هستم
که در خیابانها گم میشوم
چرا پدر که این همه کوچک نیست
و در خیابانها هم گم نمی شود
کاری نمی کند که آن کسی که بخواب من آمده ست روز آمدنش را جلو بیاندازد
و مردم محله کشتارگاه که خاک باغچه هاشان هم خونیست
و آب حوض هاشان هم خونیست
و تخت کفش هاشان هم خونیست
چرا کاری نمی کنند
چرا کاری نمی کنند
چه قدر آفتاب زمستان تنبل است
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
چرا پدر فقط باید
در خواب خواب ببیند
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
کسی می آید
کسی می آید
کسی که در دلش با ماست در نفسش با ماست در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را نمی شود
گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
کسی که زیر درختهای کهنه ی یحیی بچه کرده است
و روز به روز بزرگ میشود
کسی از باران از صدای شر شر باران
از میان پچ و پچ گلهای اطلسی
کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
و سفره را می اندازد
و نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
و روز اسم نویسی را قسمت میکند
و نمره مریضخانه را قسمت میکند
و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند
و سینمای فردین را قسمت میکند
و رخت های دختر سید جواد را قسمت میکند
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت میکند
و سهم ما را هم می دهد
من خواب دیده ام...


شاعران » فروغ فرخزاد »بعد از تو
چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 2:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

بعد از تو

ای هفت سالگی
ای لحظه ی شگفت عزیمت
بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت
بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست
شکست
شکست
بعد از تو آن عروسک خاکی
که هیچ چیز نمیگفت هیچ چیز به جز آب آب آب
در آب غرق شد
بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم
و به صدای زنگ که از روی حرف های الفبا بر میخاست
و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی دل بستیم
بعد از تو که جای بازیمان میز بود
از زیر میزها به پشت میزها
و از پشت میزها
به روی میزها رسیدیم
و روی میزها بازی کردیم
و باختیم رنگ ترا باختیم ای هفت سالگی
بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
بعد از تو تمام یادگاری ها را
با تکه های سرب و با قطره های منفجر شده ی خون
از گیجگاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم
بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
و داد کشیدیم
زنده باد
مرده باد
و در هیاهوی میدان برای سکه های کوچک آوازه خوان
که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند دست زدیم
بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم
برای عشق قضاوت کردیم
و همچنان که قلبهامان
در جیب هایمان نگران بودند
برای سهم عشق قضاوت کردیم
بعد از تو ما به قبرستانها رو آوردیم
و مرگ زیر چادر مادربزرگ نفس می کشید
و مرگ آن درخت تناور بود
که زنده های این سوی آغاز
به شاخه های ملولش دخیل می بستند
و مرده های آن سوی پایان
به ریشه های فسفریش چنگ میزدند
و مرگ روی آن ضریح مقدس نشسته بود
که در چهار زاویه اش ناگهان چهار لاله ی آبی روشن شدند
صدای باد می آید
صدای باد می آید ای هفت سالگی
بر خاستم و آب نوشیدم
و ناگهان به خاطر آوردم
که کشتزارهای جوان تو از هجوم ملخها چگونه ترسیدند
چه قدر باید پرداخت
چه قدر باید
برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت ؟
ما هر چه را که باید
از دست داده باشیم از دست داده ایم
مابی چراغ به راه افتادیم
و ماه ماه ماده ی مهربان همیشه در آنجا بود
در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاهگلی
و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها می ترسیدند
چه قدر باید پرداخت ؟ ...


شاعران » فروغ فرخزاد »پنجره
چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 2:16 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

پنجره

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
من از دیار عروسکها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت
از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
در پشت میز های مدرسه مسلول
از لحظه ای که بچه ها توانستند
بر روی تخته حرف سنگ را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند
من از میان
ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
دردفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
 و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم باید باید باید
دیوانه وار دوست بدارم
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
کنون نهال گردو
آن قدر  قد کشیده که دیوار را برای برگهای جوانش
 معنی کند
از آینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
ایا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنها تر از تو نیست ؟
پیغمبران رسالت ویرانی را
با خود به قرن ما آوردند ؟
این انفجار های پیاپی
و ابرهای مسموم
آیا طنین آینه های مقدس هستند ؟
ای دوست ای برادر ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گل ها را بنویس
همیشه خوابها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت میشوند و می میرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود ؟
آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم ؟
حس میکنم که وقت گذشته ست
حس میکنم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است
حس میکنم که میز فاصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبه ی غمگین
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
حرفی بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم


شاعران » فروغ فرخزاد »ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ...
چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 2:14 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ...

و این منم
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصل ها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ‚ خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس میگذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند
 و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
ــ سلام
ــ سلام
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
در آستانه ی فصلی سرد
در محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه میشود به آن کسی که میرود این سان
صبور
سنگین
سرگردان
فرمان ایست داد
چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست او هیچوقت زنده نبوده ست
در کوچه باد می آید
کلاغهای منفرد انزوا
در باغ های پیر کسالت میچرخند
و نردبام
چه ارتفاع حقیری دارد
آنها تمام ساده لوحی یک قلب را
با خود به قصر قصه ها بردند
و کنون دیگر
دیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خاست
و گیسوان کودکیش را
در آبهای جاری خواهد ریخت
و سیب را که سرانجام چیده است و بوییده است
در زیر پا لگد خواهد کرد ؟
ای یار ای یگانه ترین یار
چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند
انگار در مسیری از تجسم پرواز بود که یکروز آن پرنده نمایان شد
انگار از خطوط سبز تخیل بودند
آن برگ های تازه که در شهوت نسیم نفس میزدند
انگار
آن شعله بنفش که در ذهن پاکی پنجره ها میسوخت
چیزی به جز تصور معصومی از چراغ نبود
در کوچه باد می اید
این ابتدای ویرانیست
آن روز هم که دست های تو ویران شدند باد می آمد
ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد ؟
ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاه خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار آن شراب مگر چند ساله بود ؟
 نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا می جوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
من سردم است و میدانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی به جا نخواهد ماند
خطوط را رها خواهم کرد
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از میان شکلهای هندسی محدود
به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد
من عریانم عریانم عریانم
مثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانم
و زخم های من همه از عشق است
از عشق عشق عشق
من این جزیره سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده ام
و تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد
سلام ای شب معصوم
سلام ای شبی که چشمهای گرگ های بیابان را
به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی
و در کنار جویبارهای تو ارواح بید ها
ارواح مهربان تبرها را می بویند
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صدا ها می آیم
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا می بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می بافند
سلام ای شب معصوم
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ایست
چرا نگاه نکردم ؟
مانند آن زمان که مردی از کنار درختان خیس گذر می کرد...
چرا نگاه نکردم ؟
انگار مادرم گریسته بود آن شب
آن شب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت
آن شب که من عروس خوشه های اقاقی شدم
آن شب که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود
و آن کسی که نیمه ی من بود به درون نطفه من بازگشته بود
و من درآینه می دیدمش
که مثل آینه پاکیزه بود و روشن بود
و ناگهان صدایم کرد
و من عروس خوشه های اقاقی شدم ...
انگار مادرم گریسته بود آن شب
چه روشنایی بیهوده ای در این دریچه ی مسدود سر کشید
چرا نگاه نکردم ؟
تمام لحظه های سعادت می دانستند
که دست های تو ویران خواهد شد
 و من نگاه نکردم
تا آن زمان که پنجره ی ساعت
گشوده شد و آن قناری غمگین چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
و من به آن زن کوچک برخوردم
که چشمهایش مانند لانه های خالی سیمرغان بودند
و آن چنان که در تحرک رانهایش می رفت
گویی بکارت رویای پرشکوه مرا
با خود بسوی بستر شب می برد
آیا دوباره گیسوانم را
در باد شانه خواهم زد ؟
آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟
و شمعدانی ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟
آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید ؟
آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد ؟
به مادرم گفتم دیگر تمام شد
گفتم همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم
انسان پوک
انسان پوک پر از اعتماد
نگاه کن که دندانهایش
چگونه وقت جویدن سرود میخواند
و چشمهایش
چگونه وقت خیره شدن می درند
و او چگونه از کنار درختان خیس میگذرد
صبور
سنگین
سرگردان
در ساعت چهار در لحظه ای که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را تکرار میکنند
ــ سلام
ــ سلام
ایا تو هرگز آن چهار لاله ی آبی را
بوییده ای ؟...
زمان گذشت
زمان گذشت و شب روی شاخه های لخت اقاقی افتاد
شب پشت شیشه های پنجره سر می خورد
و با زبان سردش
ته مانده های روز رفته را به درون میکشید
من از کجا می ایم ؟
من از کجا می ایم ؟
که این چنین به بوی شب آغشته ام ؟
هنوز خاک مزارش تازه است
 مزار آن دو دست سبز جوان را میگویم ...
چه مهربان بودی ای یار ای یگانه ترین یار
چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی
چه مهربان بودی وقتی که پلک های آینه ها را می بستی
و چلچراغها را
از ساقه های سیمی می چیدی
 و در سیاهی ظالم مرا بسوی چراگاه عشق می بردی
تا آن بخار گیج که دنباله ی حریق عطش بود بر چمن خواب می نشست
و آن ستاره های مقوایی
به گرد لایتناهی می چرخیدند
چرا کلام را به صدا گفتند ؟
چرا نگاه را به خانه ی دیدار میهمان کردند!
چرا نوازش را
به حجب گیسوان باکرگی بردند ؟
نگاه کن که در اینجا
چگونه جان آن کسی که با کلام سخن گفت
و با نگاه نواخت
و با نوازش از رمیدن آرمید
به تیرهای توهّم
مصلوب گشته است .
و جای پنج شاخه ی انگشتهای تو
که مثل پنج حرف حقیقت بودند
چگونه روی گونه او مانده ست
سکوت چیست چیست چیست ای یگانه ترین یار ؟
سکوت چیست به جز حرفهای نا گفته
من از گفتن می مانم اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعت ست
زبان گنجشکان یعنی : بهار. برگ . بهار
زبان گنجشکان یعنی : نسیم .عطر . نسیم
زبان گنجشکان در کارخانه میمیرد
این کیست این کسی که روی جاده ی ابدیت
به سوی لحظه ی توحید می رود
و ساعت همیشگیش را
 با منطق ریاضی تفریقها و تفرقه ها کوک میکند
این کیست این کسی که بانگ خروسان را
آغاز قلب روز نمی داند
آغاز بوی ناشتایی میداند
این کیست این کسی که تاج عشق به سر دارد
و در میان جامه های عروسی پوسیده ست
پس آفتاب سر انجام
در یک زمان واحد
بر هر دو قطب نا امید نتابید
تو از طنین کاشی آبی تهی شدی
و من چنان پرم که روی صدایم نماز می خوانند ...
جنازه های خوشبخت
جنازه های ملول
جنازه های ساکت متفکر
جنازه های خوش برخورد خوش پوش خوش خوراک
در ایستگاههای وقت های معین
و در زمینه ی مشکوک نورهای موقت
و شهوت خرید میوه های فاسد بیهودگی
آه
چه مردمانی در چارراهها نگران حوادثند
و این صدای سوتهای توقف
در لحظه ای که باید باید باید
مردی به زیر چرخهای زمان له شود
مردی که از کنار درختان خیس میگذرد
من از کجا می آیم؟
به مادرم گفتم دیگر تمام شد
گفتم همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم
سلام ای غرابت تنهایی
اتاق را به تو تسلیم میکنم
چرا که ابرهای تیره همیشه
پیغمبران آیه های تازه تطهیرند
و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آنرا
آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب میداند
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ تخیل
به داسهای واژگون شده ی بیکار
و دانه های زندانی
نگاه کن که چه برفی می بارد ...
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
 سال دیگر وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره هم خوابه میشود
و در تنش فوران میکنند
فواره های سبز ساقه های سبکبار
شکوفه خواهد داد ای یار ای یگانه ترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل  سرد ...


شاعران » فروغ فرخزاد »من از تو میمردم
چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 2:13 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

من از تو میمردم

من از تو می مردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من می رفتی
تو در من می خواندی
وقتی که من خیابانها را
بی هیچ مقصدی می پیمودم
تو با من می رفتی
تو در من می خواندی
تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را
 به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نیمشد
تو از میان نارونها گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما
تو با چراغهایت می آمدی
وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند
و من در آینه تنها می ماندم
 تو با چراغهایت می آمدی ...
تو دستهایت را می بخشیدی
تو چشمهایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانیت را می بخشیدی
تو مثل نور سخی بودی
تو لاله ها را میچیدی
و گیسوانم را می پوشاندی
وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزیدند
تو لاله ها را می چیدی
تو گونه هایت را می چسباندی
به اضطراب پستان هایم
وقتی که من دیگر
چیزی نداشتم که بگویم
تو گونه هایت را می چسباندی
به اضطراب پستانهایم
و گوش می دادی
به خون من که ناله کنان می رفت
و عشق من که گریه کنان می مرد
تو گوش می دادی
اما مرا نمی دیدی


شاعران » فروغ فرخزاد »تولدی دیگر
چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 2:13 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

تولدی دیگر

همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد 
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
 به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
 به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
 که به اندازه یک پنجره می خوانند
 آه ...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید
دستهایت را دوست میدارم
دستهایم را در باغچه می کارم
 سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
 به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد


شاعران » فروغ فرخزاد »ای مرز پر گهر
چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 2:12 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ای مرز پر گهر

فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی در یک شناسنامه مزین کردم
و هستیم به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران
دیگر خیالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پر افتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق و جق جقجقه قانون ...
آه
دیگر خیالم از همه سو راحتست
از فرط شادمانی
رفتم کنار پنجره با اشتیاق ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را که از اغبار پهن
و بوی خاکروبه و ادرار ‚ منقبض شده بود
درون سینه فرو دادم
و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری
و روی ششصد و هفتاد و هشت تقاضای کار نوشتم : فروغ فرخزاد
در سرزمین شعر و گل و بلبل
موهبتیست زیستن ‚ آن هم
وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سالهای سال پذیرفته میشود
جایی که من با اولین نگاه رسمیم از لای پرده ششصد و هفتاد و هشت شاعر را می بینم
که حقه باز ها همه در هیات غریب گدایاین
در لای خاکروبه به دنبال وزن و قافیه می گردند
و از صدای اولین قدم رسمیم
یکباره از میان لجنزارهای تیره ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز
که از سر تفنن خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه پیر در آورده اند
با تنبلی به سوی حاشیه روز می پرند
و اولین نفس زدن رسمیم
آغشته می شود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ
محصول کارخانجات عظیم پلاسکو
موهبتیست زیستن آری
در زادگاه شیخ ابودلقک کمانچه کش فوری
و شیخ ‚ ای دل ‚ ای دل تنبک تبار تنبوری
شهر ستارگان گران ‚ وزن ساق و باسن و پستان و پشت جلد و هنر
گهواره مولفان فلسفه ی ای بابا به من چه ولش کن
مهد مسابقات المپیک هوش - وای
جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت میزنی از آن
بوق نبوغ نابغه ای تازه سال می آید
و برگزیدگان فکری ملت
وقتی که در کلاس اکابر حضور می یابند
هر یک به روی سینه ششصد و هفتاد و هشت کباب پز برقی و بر دو دست ششصد و هفتاد و هشت ساعت ناوزر ردیف کرده و میدانند
که ناتوانی از خواص تهی کیسه بودنست نه نادانی
فاتح شدم بله فاتح شدم
کنون به شادمانی این فتح
در پای آینه با افتخار ششصد و هفتاد و هشت شمع نسیه می افروزم
و می پرم به روی طاقچه تا با اجازه چند کلامی
در باره فوائد قانونی حیات به عرض حضورتان برسانم
و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگیم را
همراه با طنین کف زدنی پر شور
بر فرق فرق خویش بکوبم
من زنده ام بله مانند زنده رود که یکروز زنده بود
و از تمام آن چه که در انحصار مردم زنده ست بهره خواهم برد
من می توانم از فردا
در کوچه های شهر که سرشار از مواهب ملیست
 و در میان سایه های سبکبار تیرهای تلگراف
گردش کنان قدم بردارم
و با غرور ششصد و هفتاد و هشت بار به دیوار مستراح های عمومی بنویسم
“خط نوشتم که خر کند خنده”
من می توانم از فردا
همچون وطن پرست غیوری
سهمی از ایده آل عظیمی که اجتماع
هر چارشنبه بعد از ظهر ‚ آن را
با اشتیاق و دلهره دنبال میکند
در قلب و مغز خویش داشته باشم
سهمی از آن هزار هوس پرور هزار ریالی
که می توان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش
یا آنکه در ازای ششصد و هفتاد و هشت رای طبیعی
آن را شبی به ششصد و هفتاد و هشت مرد وطن بخشید
من می توانم از فردا
در پستوی مغازه خاچیک
بعد از فرو کشیدن چندین نفس ز چند گرم جنس دست اول خالص
و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص
و پخش چند یا حق و یا هو و وغ وغ و هو هو
رسما به مجمع فضلای فکور و فضله های فاضل روشنفکر
و پیران مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم
و طرح اولین رمان بزرگم را
که در حوالی سنه یکهزار و ششصد و هفتاد و هشت شمسی تبریزی
رسما به زیر دستگاه تهیدست چاپ خواهد رفت
بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پاکت
اشنوی اصل ویژه بریزم
من می توانم از فردا
با اعتماد کامل
 خود رابرای ششصد و هفتاد و هشت دوره به یک دستگاه مسند مخمل پوش
در مجلس تجمع و تامین آتیه
یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم
زیرا که من تمام مندرجات مجله هنر و دانش و تملق و کرنش را می خوانم
و شیوه درست نوشتن را می دانم
من در میان توده سازنده ای قدم به عرصه هستی نهاده ام
که گرچه نان ندارد اما به جای آن میدان دید و باز و وسیعی دارد
که مرزهای فعلی جغرافیاییش
از جانب شمال به میدان پر طراوت و سبز تیر
و از جنوب به میدان باستانی اعدام
و در مناطق پر ازدحام به میدان توپخانه رسیده ست
و در پناه آسمان درخشان و امن امنیتش
 از صبح تا غروب ششصد و هفتاد و هشت قوی قوی هیکل گچی
به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته
آن هم فرشته از خاک وگل سرشته
به تبلیغ طرح های سکون و سکوت مشغولند
فاتح شدم بله فاتح شدم
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران
که در پناه پشتکار و اراده
به آن چنان مقام رفیعی رسیده است که در چارچوب پنجره ای در
 ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متری سطح زمین قرار گرفته ست
و افتخار این را دارد که می تواند از همین دریچه نه از راه پلکان خود را
 دیوانه وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند
و آخرین وصیتش اینست
که در ازای ششصد و هفتاد و هشت سکه حضرت استاد آبراهام صهبا مرثیه ای به قافیه کشک
در رثای حیاتش رقم زند