الف
پیش از اینی که زاده شوم
من تکرار گم شده ی حضرت سلیمان بودم
به همین دلیل
هر چه آرزو می کنم
بر آورده می شود
گفتم دلم روز می خواهد
روشنایی ... رازدار واژگان من است
و نخوابیدم
نور آمد
گفتم باران بیاید
به خاطر عطر خالص خاک و انار باران بیاید
به خانه نرفتم
تا یکی ، یک نفر پرسید
بی چتر این همه بی خیال ... کجا ؟
رفتم یک طرفی
رفته بودم یک طرفی
پرسیدم پس کی تمام کلمات همان شیرازی مثل خودم
از حواشی خواب ها به سرانگشت معجزه می رسند ؟
میان راه
زنی از تبار کولیان اهوازی گفت
هی دریا نرفته ی بی رویا
تو هم که گمشده داری
و بعد
نه ‚ هیچ با تو نبودم