شین
به زانو در آمدیم و
باز از آخرین آواز محرمانه ی ماه
هیج رازی با پرسندگان پروانه نگفتیم
پرسیدند
اگر تو از نشانی نهان مانده ی آن پرنده
بی خبری
پس این عطر نا به هنگام را
از خواب کدام گل گمنام به خانه آورده ای ؟
پرسیدند
اگر که حکمت نور و
وحی واژه از وزیدن اسم او میسر نیست
پس تو خواندن دست دریا و
نوشتن راز گریه را
از روی کدام کتاب سوخته آموخته ای ؟
و من هیچ نگفتم
الا منشوری از غبار غروب
که در سایه روشن راه راه دریچه می تابید
برخساتند
مثل دو سایه سار
یکیشان آشنای دوره ی دبستان و
تقسیم سیب و بارش باران بود
پرسیدند
رویا نویس به دریا رفتگان اگر تویی
پس از چه این همه
از همهمه ی باد و وزیدن این واژه ها می ترسی ؟
تمام ترانه های تو را
از آفتاب و پرنده پس خواهیم گرفت
به خواب به خانه به رویا راهت نمی دهیم
حالا به ما بگو
استعاره ی غمگین خواب وستاره کدام است
خلاصه ی بی پایان آب و علاقه برای چیست
تو تکرار مداوم این همه دریا را کی تمام خواهی کرد ؟
و من هیچ نگفتم هیچ
ماه رفته بود داشت با دست خط لرزان همان پرنده
باز منشور پروانه را
بر دریچه ی مه گرفته ی دریا می نوشت
او نیز به زانو درآمده بود