غزل شب
شب از کرانه فرود آمد و بر آب نشست
ستاره بر سر امواج چون حباب نشست
صدای باد میان درختها پیچید
هزار زورق بی بادبان بر آب نشست
زمان چو توده ی ابر گریز پایی بود
که در سکون و سکوت شب از شتاب نشست
ستاره ها همه پر پر شدند و افسردند
غبار شب چو به رخسار ماهتاب نشست
سئوال گمشده ای را به خواب می بردم
زمان در آمد و بر مسند جواب نشست
درخت نوری از اعماق تیرگی رویید
پرنده ای شد و بر قله های خواب نشست
تهران 1350