بانگ رسای موج
به : ایرج امین شهیدی
1
یخبرف دیرمان زمستانی
درگوش صخره های گران پنبه کرده است .
اما چه باک؟
آواز
بیهوده نیست .
بانگ رسای موج
تادورترکرانه سفرخواهدکرد :
(( ماندن نبودن است ،
بودن روانه بودن ...))
گیرم که صخره های نخستین
نشنیدند .
2
دریا هنوزگرم است .
دریا هنوزجاری ست .
دریا همیشه گرم،
دریا همیشه جاری خواهدبود .
3
(( اما...))
(( نگاه کن:
گویی
درسنگ نیزچیزی بیداراست.
آن صخره گران را می بینی ؟
داردشکاف برمی دارد .))
(( آری :
خمیازه ای ست
دررخوت میان دو خفتن ...))
(( نه !
یک روزنه ست
که چترآن مذاب
فواره درخشان، فواره اسیردرخشان
از ژرفنای سنگ و صبوری
وامی کند به سوی شکفتن ...))