ققنوس بر فراز ِ دفترم ...
در شبی سرد به وسعت تمام زمستان های عمرم
با بی حوصلگی تمام
قلم می چرخانم بر کاغذ سفید
به یادگار این شب سرد ، خودم را می کشم
میان سفیدی کاغذ و سرمایی اتاقم ....
زمستانی سرد ،
با گوش های دراز
از لای پنجره ، سرک می کشد و
می لرزاند قامت تنهاییم را
تمام حجم اتاقم ، لبریز شده از حس یخ زدن
پتو را به دور خودم می پیچانم و
برای لحظه ای چشمانم را می بندم
برخورد دندان هایم به هم
لرزش نوک قلم بر کاغذ
و آغاز یخ زدن
حیف است یخ زدن افکارم
سخت است انتظار خورشید
شاید این زمستان تمام نشد
پس ...
نخ کبریتی می کشم و
پتو را با آن آشنا می کنم
سوختن بهتر از یخ زدن است
شاید از خاکسترم ققنوسی آفریده شود
شایدم ...درون کوزه ای در رودخانه رها شوم
مهم نیست
مهم امید به پرواز آتش است و تولدی دیگر ...
بر فراز شعله های دفترم پرواز می کنم ...