قطعه 11
برف باریده و
موهایش یک دست
روی شانه های زمستان
به خوابی سنگین فرو رفت
و دیگر کسی بیدارش نمی کند
مگر آفتابی
با چکمه های زرد
قدم بگذارد
به خانه ی آدم برفی این قصه
کی می خواهد تمام شود
نمی دانم
چرا پرستوها کوچ که کردند
بی رد پایی
آفتاب را بردند
به شهری با بام های کاغذی
اما اینجا
خانه ای سقف اش از آهن – حتی –
چکه می کند و
برف باریده و
آدم برفی ها
سورتمه می روند به شهری
که آفتاب
شاید بشکند
این خواب سنگین را.