سحرخوابی
نهبرماندن به دوستی نشستهایم، که تهی دست
و نغمهی چرخانِ گرامی، تنهاست
نگاهایمان بر هم محو میشود و عبور میکند
یکی آرام سیاه میشود
پیالهای که پر خواهد شد، تعلل ماندن است
ورنه نگاها که محو و سیاه
قمر، دیگر نمیچرخد که کوک گرامی هم تمام میشود
- آقا، صدا کنید نخوابد
دوستان نشستهاند
چشم آن یکی آرام، باز میشود بهجمع
- «سلام»
دستی دستهی دستگاه را کار میگیرد
و قمر دوباره میچرخد و میخواند
تا کلامی جای پیالههای خالی، پر شود؛ صبح شده
و دوستان یکبهیک رفتهاند
آوازِ قمر نمیچرخد، دیگر
و نگاهی آرام سیاه میشود.