چند گویم من از جدایی ها
روزگاری با غم دوری تو من ساختم
قصه ها و غصه ها با یاد تو پرداختم
با امید دیدنت یک لحظه و یک ثانیه
بارها در کنج غم شعر و غزلها ساختم
شور عشقت خانه ی دل را به بازی میگرفت
من چه تلخ این بازی بی انتها را باختم
گرچه سازت همنوا با ساز من هرگز نشد
باز اما من برایت این نوا بنواختم
بی تو سرگردان و حیران گم بدم در خویشتن
با تو اما من خودم را بیشتر بشناختم
عقل در آغوش عشقم خفته و مدهوش بود
من به رأی عشق سوی قلب سنگت تاختم
پیش چشمم این جهان تمثیلی از روی تو شد
گوییا جز تو همه دنیا به دور انداختم